![](/sites/default/files/styles/galery_safhe_aval/public/2022-09/f4a8bed0-1af6-11ed-894d-e96102bbb308.png.jpg?itok=KJ-Ngjiq)
عباس معروفی قربانی بیماری درمانناپذیری شد که غم و اندوه به جانش انداخته بود. به گفته خودش: «سیمین دانشور به من گفت: «غصه یعنی سرطان! غصه نخوری یک وقت معروفی!» و من غصه خوردم».
او در اوایل سال ۱۳۹۹ از ابتلای خود به سرطان لنفاوی خبر داد. در بیمارستان "شاریته" برلین زیر چندین عمل جراحی سنگین رفت و امیدوار بود بر عفریت سرطان چیره شود: «در تونلی تاریک به نقطههای روشنی فکر میکنم که اگر برخیزم هفت کتاب نیمهکارهام را تمام کنم و باز چند درخت بکارم».
این نبرد نابرابر سرانجام با شکستی تلخ پایان گرفت.
عباس معروفی در ۲۷ اردیبهشت ۱۳۳۶ در تهران زاده شد. به گفته خودش در بازارچه نایبالسلطنه که از محلات مجاور بازار تهران در جنوب شهر است. خانواده از بازاریان توانگر و سنتگرا است که قصد دارد فرزند را با قالبهای تنگ سنتی تربیت کند، اما پسر یاغی در پناه خیالپردازی، برای خود دنیایی جداگانه میسازد: «فهمیدم که اگر تمام ثروت پدرم را به من بدهند با یک دقیقه خیالهای خودم عوض نمیکنم. نجاری و طلاسازی و عطاری یاد گرفتم. گرسنگی کشیدم. مرد شدم». (به نقل از مصاحبه با وبگاه الفبا)
پس از گرفتن دیپلم از دبیرستان شبانه مروی و پایان خدمت سربازی در رشته ادبیات دراماتیک دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران تحصیل کرد و حدود یازده سال در دبیرستانهای تهران به کار دبیری ادبیات مشغول شد.
عشق به ادبیات داستانی از نوجوانی با او بود: «از چهارده سالگی شروع کردم به رونویسی داستانهای آنتون چخوف. نگاه انسانی و در ضمن انتقادی چخوف به جامعه را دوست داشتم. سه سال داستانهای چخوف را رونویسی میکردم تا یواش یواش یاد بگیرم که گاهی چیزی را تغییر دهم. اسم شهری را عوض کنم. آدمی تازه به داستان بیاورم، حادثهای بسازم و بعد در یک فضای عجیب دست و پا بزنم. آنجاها بود که پخته شدم، اما تجربه نداشتم، معلم نداشتم».
کمبود نداشتن معلم و راهنما، آنگونه که در بیوگرافی خود آورده، به برکت دوستی با محمد محمدعلی جبران میشود که او را با محمدعلی سپانلوی شاعر آشنا میکند و به واسطه او با هوشنگ گلشیری. در کلاسهای داستاننویسی نویسنده نوگرا و سرشناس شرکت میکند و حال با عزمی آگاهانه به شکلی جدیتر و حرفهای تر قلم میزند.
عباس معروفی نخستین کتاب خود به عنوان «روبروی آفتاب»، مجموعه داستانهای کوتاه، را به سال ۱۳۵۹ انتشار میدهد و همکاری پرباری را با نشریات فرهنگی و ادبی شروع میکند.
چند سال بعد و با انتشار رمان «سمفونی مردگان» در سال ۱۳۶۸ بود که نام معروفی بر سر زبانها افتاد. ذوق سرشار، تخیل شگرف و زبان شیوای کتاب منتقدان را به ستایش واداشت و معروفی را بر جایگاهی برجسته در ادبیات مدرن نشاند. نگاه کنجکاو ادبدوستان به نویسنده جوانی دوخته شد، که نام و پیشینه چندانی نداشت اما ذهنیت پیچیده و بیان پختهی او از استعدادی بیمانند خبر میداد. او بیش از ۳۲ سال نداشت و پنج سال بر سر رمان خود وقت گذاشته بود.
تصنیف یک رمان سمفونیک
سمفونی مردگان و سال بلوا دو کتاب پرخواننده عباس معروفی
رمان «سمفونی مردگان» سرگذشت اندوهبار یک خانواده ساکن اردبیل را در حوالی ۱۳۱۰ تا ۱۳۳۰ روایت میکند. جابر اورخانی، صاحب دکان آجیل و خشکبارفروشی با چهار فرزندش، یوسف، آیدین، آیدا و اورهان سرنوشتی تلخ دارند. رمان با مهارت و تمرکزی استادانه مکان و زمان را درهم میریزد و رویدادها را با نگاهی کاوشگر و بیتاب و زبانی فرز و چابک در برابر خواننده مجسم میکند. برای نمونه نویسنده به جای پرگویی درباره سرمای کشنده، سوز سرما را با تصاویری موجز و جاندار به جان خواننده میاندازد: «برف همه را وا گذاشته بود. سکوتی غریب کوچه و خیابان را گرفته بود. لولههای آب یخ زده بود. ماشینها کار نمیکردند. در خیابانها کپههای برف روی هم تلنبار شده بود. کاسبها پیادهروها را روفته بودند اما هنوز نیم متری از بارش شب پیش روی زمین خوابیده بود، و کلاغها شهر را فتح کرده بودند، بر هر درختی چند کلاغ...» و چند روز بعد: «از آن همه هیاهو و همهمه کلاغهای کاج ماندهاند که چاقتر و پیرتر روی شاخهها جا به جا میشوند و با صدای دریدهشان میگویند: برف... برف.» (ص ۱۷)
کتاب با نگاه تازه و بیان استادانهاش به یکی از قلههای ادبیات مدرن ایران بدل شد و تا امروز دستمایه صدها نقد و نوشته و دهها رساله دانشگاهی بوده است. منتقدان تمام زوایای کتاب را کاویده، نقاط ضعف و قوت آن را نشان دادهاند. برای نمونه گفته شده است که تکگفتار درونی آیدین (سوجی) در فصل یا "موومان چهارم" رمان از فصل اول "خشم و هیاهو" رمان معروف ویلیام فاکنر تأثیر گرفته که یک روز از زندگی ذهنی بنجی، مردی سی و ساله اما عقب مانده را بازگو میکند. یا گفته شده که بارزترین محور تماتیک رمان، یعنی دشمنی کینهتوزانهی اورهان با برادر مهربانش آیدین، یادآور خصومت شرورانه مختار با برادر مهربان و فرهیختهاش رسول، فرزندان ارباب حسن آریان در رمان "دل کور" نوشته اسماعیل فصیح است.
معروفی پس از «سمفونی» در داستانها و رمانهای بعدی خود جنبههای دیگری از ذوق نوجویانه و بیان استادانه خود را به نمایش گذاشت: سال بلوا (۱۳۷۱)، پیکر فرهاد (۱۳۸۱)، فریدون سه پسر داشت (۱۳۸۲)، ذوب شده (۱۳۸۸)، تماما مخصوص (۱۳۸۹)، نام تمام مردگان یحیاست (۱۳۹۷) و...
مجله گردون طی سالهای ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۴ منتشر شد که با استقبال روبرو شد
مجله و نشر «گردون»
عباس معروفی بر پایه اعتبار نویسندگی و به برکت فضای نسبتا بازی که با جلوس محمد خاتمی بر کرسی وزارت ارشاد پدید آمده بود، از پاییز ۱۳۶۹ به انتشار مجله گردون دست زد و به زودی آن را به یکی از مجلات پربار ادبی تبدیل کرد که طیفی گسترده از نویسندگان و ادیبان نوگرا با آن همکاری داشتند. در پیوند با این مجله، نشر گردون و «جایزه قلم زرین گردون» شکل گرفت که در پرورش و تشویق نویسندگان جوان نقشی برجسته داشت.
معروفی با انتشار گردون، که حال و هوای آن، نیروهای خشکاندیش و انحصارطلب را خوش نمیآمد، وارد گردونهای از دردسرها و مصیبتهای حقوقی شد که فصلی جانگداز از حکایت رویارویی پایانناپذیر نویسندگان ایرانی با سیستم سانسور و اختناق است.
در سال ۱۳۷۰ مدیر گردون به تحریک نیروهای تندرو به دادستانی انقلاب جلب شد و با رأی قاضی حجتالاسلام آقایی، حکم اعدام گرفت. معروفی یک سالی در بیم جان سپری کرد تا این که حکم کذایی در دادگاه تجدید نظر نقض شد. پس از تبرئه سردبیر، مجله پس از بیش از یک سال توقیف، دوره دوم انتشار را از فروردین ۱۳۷۲ شروع کرد و کار خود را تا اسفند ۷۴ ادامه داد اما دردسرهای حقوقی هم همچنان ادامه داشت.
«در سال ۱۳۷۴ با شکایت پیگیر و شش ساله کیهان، کیهان هوایی، حزبالله دانشگاه تهران در سه دادگاه پیاپی با حضور ۱۴ عضو هیئت منصفه و سران مؤتلفه (عسگر اولادی، بادامچیان، رازینی، حبیبی و...) به شلاق و زندان و دو سال ممنوعیت از نوشتن محکوم شدم». (مصاحبه یادشده)
معروفی تصریح میکند که «سه چهار سالی تیم سعید امامی» در تعقیب او بوده است. همان گروه شروری که عزم خود را جزم کرده بود که نویسندگان دگراندیش را به دیار عدم بفرستد، و در این راه چندین گام «موفق» نیز برداشت! سرانجام معروفی که از هر سو جان خود را در خطر میدید، با تمهیداتی موفق به فرار از کشور شد. «در یازده اسفند ۱۳۷۴ علیرغم میلم ناچار به ترک وطن و اقامت در آلمان شدم».
معروفی پس از اقامتی هفت ماهه در «خانه هاینریش بل» در شهر کوچک دورن اقامت گزید و سپس به همراه خانواده به برلین اثاثکشی کرد.
او در برلین «خانه هنر و ادبیات هدایت» را پایهگذاری کرد که از ۱۳۸۲ به مثابه یک کانون یا آموزشگاه فرهنگی، کلاسها و کارگاههای متعدد ادبی برگزار نمود
نویسنده تبعیدی
عباس معروفی همواره تلاشگر و پرتکاپو بود و در دشوارترین شرایط نیز راهی برای تلاش و فعالیت فرهنگی پیدا میکرد. در آلمان بیکار ننشست، در کنار نویسندگی به کارهای مطبوعاتی و انتشاراتی ادامه داد. هر روز گردهمایی یا نشستی برنامهریزی میکرد، در جلسه یا کنفرانسی شرکت میکرد، جوانان را به خواندن و آموختن تشویق میکرد، و همواره مراقب بود که فعالیت فرهنگی و ادبی او در بند مرزبندیها و رویاروییهای سیاسی اسیر نشود.
در آلمان کوشید مجله گردون را بار دیگر منتشر کند اما موانع و دشواریها به حدی بود که به او اجازه نداد بیش از چند شماره منتشر کند. با آگاهی از موانع ساختاری و مشکلات مالی به سوی فعالیتهایی کشیده شد که به تعهدات مالی کمتری نیاز داشت. در سالهای گذشته با رشد و پیشرفت امکانات سایبری تماسها و فعالیتهای تعهدآمیز معروفی رونقی بیش از پیش گرفت.
او در برلین «خانه هنر و ادبیات هدایت» را پایهگذاری کرد که از ۱۳۸۲ به مثابه یک کانون یا آموزشگاه فرهنگی، کلاسها و کارگاههای متعدد ادبی برگزار نمود. شایان ذکر است که معروفی علاقهای خاص به صادق هدایت داشت. یکی از رمانهای او به نام «پیکر فرهاد» نوعی ادای دین به هدایت است؛ او همچنین نام نویسنده بزرگ را بر بنیاد کتابفروشی و انتشاراتی خود گذاشت. فضای کتابخانه را با مجموعه بزرگی از تندیسهای کوچک و بزرگ جغد تزیین کرده بود، که طبعا یادآور «بوف کور» بود.
یکی از دستاوردهای او انتشار کتابهای «سمفونی مردگان»، سال بلوا و «فریدون سه پسر داشت» به زبان آلمانی بود؛ که به ویژه کتاب نخست با استقبال فراوانی روبرو شد. از معروفی آثاری نیز به زبانهای عربی، انگلیسی و فرانسوی منتشر شده است.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید