
اولی: ایام کریسمس است و جالب برای من اینه که در آلمان که شمار معتقدان به آیین مسیح روز به روز بیشتر آب میره و تعداد بیشتری از عضویت کلیسا و تعهد به دادن مالیات به کلیسا خارج میشوند، در برگزاری کریسمس چندان افول و تنزلی نمیبینی.
دومی: به نظر مییاد که کریسمس حالا، با تسلط بیشتر فرهنگ و کارکردهای سرمایهداری، از هم پاشیدن خانوادههای بزرگ که نسل اندر نسل با هم زندگی میکردند و الزامات کاری که دوریها را ایجاب کرده و حتی پسر و پدری که در فاصله نه چندان دوری از هم زندگی میکنند شاید ماه به ماه هم یکدیگر را نبینند، بیشتر بهانه و انگیزهای است برای گردآمدن خانوادهها، بعضا تنها مورد در یک سال. این که هدیه دادن و گرفتن در کار است و پای خورد و خوراکهای خاص هم درمیون مییاد هم بیتاثیر نیست.
اولی: البته فزونتر شدن شمار افراد بیمذهب که حالا در آلمان اکثریت پیدا کردند و کریسمس را جشن میگیرند هم عاملی تعیینکننده است. دیروز دیدم رئیس شورای مرکزی این بخش از جامعه که شمارشان از کاتولیکها و پروتستانها بیشتر است گفته که کریسمس را دفرمه کردند و رنگ و لعاب مذهبی بهش زدند، وگرنه در ابتدا مراسمی بوده برای عبور از طولانیترین شب سال و به استقبال بلندشدن روزهای سال رفتن (یلدا) و چه بهتر که همه جشن بگیرند و لامذهبها هم به این جنبه توجه خاص داشته باشند.
دومی: عکسی که در این روزها از یک درخت بزرگ کریسمس در میدانی در شهر حلب سوریه هم به جهان مخابره شده، از جهاتی بحثانگیزاست (عکس زیر).
اولی: من هم دیدم، راستش شاید رژیم اسد خواسته با این عکس و این درخت نشون بده که چطور در سوریه هنوز اقلیتها ارج و احترام دارند و این که اگر حکومتش سرنگون میشد و "اسلامگراها" به قدرت میرسیدند خبری از برگزاری کریسمس و ... هم نبود. و شاید هم نوعی وجههآرایی است برای فشار جهت سوق غرب به برداشتن تحریمها و ...
دومی: صرفنظر از انگیزههای حکومت، فضایی که درخت در آن قرار گرفته نشون میده که ۶ سال بعد از تسلط دوباره حکومت اسد بر حلب همچنان حلب ویران است، شاید نمادی از کل سوریه، و خب نافی این واقعیت هم نیست که بخش بزرگی از مسیحیان سوریه هم کشور را ترک کردند یا در شرایط نامساعدی زندگی میکنند.
اولی: راستش آن درخت کریسمس در میانه میدان الحطاب حلب شاید نمادی از وضعیت مسیحیان خاورمیانه باشد که در این دههها مانند بسیاری دیگر از اقلیتها و نیز مانند اکثر مدافعان زندگی و زیست عرفی متحمل فشارها و مهاجرتها و سرکوبهای بیشتری شدهاند و تبعاً تنوع فرهنگی و رواداری مذهبی و متاثرشدن مثبت فرهنگها از یکدیگرهم در منطقه ما افت کرده است.
دومی: درسته، در ایران خود انقلاب ۱۳۵۷ که وجهه اسلامی گرفت و اسلام ففاهتی و تمامیتخواه در همه عرصهها میداندار شد نه تنها برای زنان و مدافعان زندگی و سیاستورزی عرفی و بهائیان بلکه برای تقریبا پیروان همه آیینهای غیراسلامی و حتی برای شاخههای غیرشیعی اسلام ضربهای بزرگ بود، و خب در تحلیل نهایی به خود شیعیگری هم ضربه کمی نزده است. میزان بزرگ مهاجرت در میان پیروان آیینهای مختلفی که ایران زمانی لنگر ثبات و همزیستی در امنیت و شرایطی کم و بیش به دور از تبعیض برایشان به شمار میرفت گواه بزرگی از این ضربه بزرگ و کم سابقه در تاریخ ایران است.
اولی: درسته، در مورد ایران فاجعهباری و هولناکی ضربه منحصر به فرد است، ولی خب کل خاورمیانه هم در ابعادی ولو محدودتر و کمتر متاثر از سرکوب حکومتی، شاهد افت شمار جوامع اقلیتهای مذهبی در اکثر کشورها بوده است. مثلا مسیحیان صدسال پیش بیست درصد جمعیت خاورمیانه را تشکیل میدادند، یعنی در منطقهای که زادگاه مسیحیت است، ده سال پیش این رقم ده درصد شد و حالا حداکثر به ۵ درصد میرسد. البته در اغلب کشورها این جمعیت حالا یک یا دو درصد جمعیت را تشکیل نمیدهند و این که در کل خاورمیانه حدود ۵ درصد هستند به این برمیگرده که هنوز در لبنان ۲۵ درصد و در مصر مثلا ۶ درصد جمعیتش را مسیحیان تشکیل میدهند. و خب نتیجه این که سال به سال به مناطقی در خاورمیانه که فاقد کوچکترین جامعه مسیحی هستند افزوده میشه.
دومی: در همین رابطه آماری میخوندم که در ده سال گذشته متاثر از جنگ داخلی سوریه و حکومت داعش در عراق چه شمار بالایی از مسیحیان منطقه را ترک کردهاند. در سوریه که تا همین ۱۵ سال پیش ده درصد جمعیت مسیحی بودند و شاخههای مختللف مسیحیت هم پرشمار و دارای دفتر و دستک و حوزه نفوذ خودشون بودند، حالا این جمعیت چنان آب رفته که نه تنها از تنوع سابق برخوردار نیست، بلکه به یک اقلیت کمشمار تبدیل شده که عمدتا در حمص زندگی میکنند، در حالی که در گذشته جا به جای سوریه مسیحیان حی و حاضر بودند.
در عراق هم تا سال ۲۰۰۳ که صدام حسین سرنگون شد یک میلیون و دویست هزار نفر مسیحی زندگی میکردند و خب وزیر خارجه معروف و قدر دستگاه صدام حسین هم طارق عزیز مسیحی بود. حالا شمار جامعه مسیحی عراق ناشی از بیثباتیها و جنگهای فرقهای و تسلط داعش و ... به سیصد هزار نفر کاهش پیدا کرده. مرکز و جنوب عراق حالا به لحاظ حضور مسیحیان به برهوت بدل شده و سیصد هزار نفر یادشده عمدتا در اقلیم کردستان زندگی میکنند، و اغلب هم در مناطقی که اربیل با بغداد بر سر این که قلمرو کیست دعوا دارد و همین هم همچنان عاملی برای مهاجرت مسیحیان.
اولی: و فاجعهباری ماجرا این است که حالا لبنان هم که در کنار عراق و سوریه کانون اصلی مسیحیان خاورمیانه بوده داره بیش از پیش به خاطر بحران اقتصادی و فروپاشی تقریبی نظام آموزشی و بهداشتی و افزایش مناقشات مذهبی ناشی از فقر و فاقه و ... از مسیحیان به طور نسبی تهی میشود. البته این مشکلات همه اقشار و بخشهای جامعه را متاثر کردهاند، ولی بر وضعیت مسیحیان بیش از همه اثرگذار شده و لذا حالا هر کی بتونه راه مهاجرت در پیش میگیره.
دومی: در اسرائیل و مناطق فلسطینی هم که به نوعی زادگاه مسیح و مسیحیت بوده هم وضعیت بهتر نیست. دو درصد این جوامع را حالا مسیحیان بومی تشکیل میدهند با روندی کاهنده. طرفه این که خدمتکاران زن و مردان کارگری که از کشورهایی مثل فیلیپین به اسرائیل آمدهاند حالا رقم مسیحیان را به ۴ درصد افزایش دادهاند، ولی آن دو درصد بومی دائم در حال کاهش است. به عبارتی در کل خاورمیانه در سالهای آینده اگر از اقلیت مسیحی هم در این یا ان کشور اثری باشد، اول عمدتا اقشاری فقیر هستند که دستشان برای مهاجرت تنگ بوده یا مهاجرانی که برای خدمت و کار به این کشورها میآیند و خانهزاد نیستند و سابقه تعامل فرهنگی با بخشهای دیگر جامعه و غنای متقابل فرهنگها لزوما از آنها انتظار نمیرود.
اولی: به عبارتی، خاورمیانه به شمول ایران در شمار کثیری از جهات به سوی فقر و فاقه و بعضا فاجعه محرومشدن از غنای فرهنگی و تکثر مذهبی و زائلشدن امکانات توسعه اقتصادی و نیز تخریب بیمحابای محیط زیست در حرکت است و البته مهاجرتهای گستردهتر و ...
دومی: در این ایام کریسمس خب میشه خوشبین بود و به راه رویااندیشی رفت و امید داشت که روندهایی که بهشون اشاره کردی، به این یا آن شکل برعکس شود، ولی ...
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید