رفتن به محتوای اصلی

عصر بحرانها: بحران های هویت و هویت بحرانها، قومیت در مقابل ناسیونالیسم (3)

عصر بحرانها: بحران های هویت و هویت بحرانها، قومیت در مقابل ناسیونالیسم (3)

You see things and ask, "Why?" But I dream things that never were and ask, "Why not?"

)George Bernard Shaw(

 Believe those who are seeking the truth. Doubt those who find it.

)Andre Gide(

 ادامه ی بررسی نظریات ارنست گلنر:

برای بررسی زون پنجم و در نهایت توضیح تئوریک و فلسفی نظریات خود، ارنست گلنرفصلهای آخری کتاب ناسیونالیسم خود را اختصاص به توضیح دو مفهوم، دو جریان فکری و پروسه ی اجتماعی داده است. این دو جریان عبارتند از: احساس و خرد، ریشه ها و خردگرائی (فرهنگ و تمدن) و یا به بیان سیاسی و تئوریک قومیت و ملیت. این مفاهیم در نوشته های خیلی از فیلسوف ها و متفکرین علوم اجتماعی دیگر هم حضور داشته و مورد بررسی قرار گرفته اند. خیلی از پژوهشگران مسایل اجتماعی در برخورد به مفهوم فرهنگ، تحلیل فرهنگی، سیاسی و یا اقتصادی از پدیده های انسانی واجتماعی؛ به روش دوالیستی عمل کرده و بطریق اولی از این و یا آن برخورد شناخت شناسانه حمایت ویا طرفداری کرده اند.

 نگرش دوالیستی در تاریخ و ادبیات ایران باستان و جامعه ی امروز ایران و همچنین سایر تمدن های آسیائی و مذاهب معتبر در خاورمیانه امر متداولی است. اینمورد در فلسفه ی یونان باستان واساسن تکامل سیستم فکری دررنسانس، عصر روشنگری و متاسفانه تا به امروز (حتی در جوامع پسا مدرن) به زندگی خود با شدت وحرارت ادامه داده است.

 مثال های گوناگونی از اتفاقات اجتماعی و سیاسی می شود آورد. قبل از فروپاشی سوسیالیسم موجود جریانهای انقلاب گرا و رادیکال با عنوان سرخ و کمونیست کوبیده می شدند وامروز عنوان تروریست بر هر کسی که خواهان نوآوری سیاسی است اطلاق می شود. این عمومیت دادن ها تشخیص عناصر ضدمردمی و واقعن تروریست را دشوار می سازد و آب به آسیاب نیروهای ارتجاعی و واپس گرا می ریزد.

 سیاست اقتصادی و اجتماعی سازمان های بزرگی چون بانک جهانی، اتحادیه ی اروپا رهبران سیاسی اروپا و آمریکا (جرج بوش، جونیور) واکثر سخنرانی های ایشان و سایر سران سیاسی کشور های بزرگ، در حمایت از یکی از این پدیده ها (مفاهیم) دور می زد. برای این ها آنچه که سامان سیاسی اقتصادی حاکم انجام می دهد انسانی، علمی ودموکراتیک است ولی آنچه که طرف مقابل می کند غیر انسانی، غیر علمی و غیر دموکراتیک. ناگفته پیداست که چنین تفکری و عمل اجتماعی اساسن سیاه و سفید دیدن پدیده های بغرنج اجتماعی، غیر واقعی، غیر دموکراتیک بوده و با روح انسان چند بعدی، حقوق انسانی وبشری در تضاد قرار دارد. انسانها و جوامع انسانی پیچیده تر از آن هستند که فقط با دو ترم، دیسکورس و یا هویت اجتماعی توضیح داده شود. متاسفانه این چنین نگرشی یعنی حذف یک نظر، یک جهان بینی و یک راهبرد برای حفظ قدرت گروه های مسلط در علوم اجتماعی/طبیعی و به شکل اولی در جوامع مختلف انسانی هم متداول بوده و در استمرار خود مانع رشد تکاملی اندیشه ی آزاد انسانی – اگاهانه و یا نااگاهانه – قرار گرفته است.

 

فرهنگ و تضاد آن با تمدن (قومیت در مقابل ملیت)

 گلنر در فصل تئوریک وکلیدی کتاب با عنوان : ریشه ها در مقابل خرد به مقابله ی نظریات دیوید هیوم و ایمانوئل کانت اشاره کرده ومی نویسد که هیوم درمقابل "عقل" و عقل گرائی خشک پیروان جریان روشنگری و راشیونالیسم، "احساس" را قرار می دهد اگر چه تعریف هیوم درباره ی "احساس" با معنی متداول آن فرق اساسی دارد. برای هیوم، مفهوم "احساس" در کار یک انسان بیطرف نظاره گر، از برداشت شخصی این فرد از احساس و موقعیت قدرت فردی او متمایز است.

بهر جهت این منظر مشخص از تفکرروشنگری در مقابل نظرغالب آن زمان که نظر کانت بود در اقلیت قرار گرفت. بر طبق برداشت کانت و پیروان کانت: احساسات (بخوان تفکر فرهنگی، هویت قومی و تفکر جنسیت "آن دیگری") فاقد دلایل منطقی هست، چرا که اگر دراین چنین منظر فکری – احساساتی – منطقی وجود داشت؛ بایست این "احساس" ویا برداشت جدای از اتفاقات بیرونی شامل حال همه می شد؛ صرف نظراینکه فرد مورد نظرعضو گروه هست یا نیست. به بیان ساده تر "برداشت" و ادراکی که به حواس متکی شود نمی تواند عمومی (ینیورسال) باشد در صورتیکه تفکر منطقی (عقلگرائی) پدیده ائی است عمومی و همه گیر. پیروی از "احساس" به فرهنگ و تعلقات گروهی بستگی دارد، در صورتیکه عقل و درک خردمندانه، تعلق به گروه خاصی ندارد و همه گیر (یونیورسال) عمل می کند. گلنر می نویسد: ناسیونالیسم (بخوان ناسیونالیسم غیر اروپائی) یک باشگاه و منظر فکری ویژه ای است که متعلق به اعضای تعریف شده و مشخصی است، در صورتیکه عقل/خرد هیچ مرز جغرافیائی را نمی شناسد. معیار قرار گرفتن احساسات در روابط اجتماعی، ما را ازهم جدا می کند ولی خردگرائی انسانها را بعنوان یک نژاد و یک ملت ویک امت تحت پوشش خود در می آورد.

 در مقابل خردگرا هائی دوره ی روشنگری چون کانت و مارکس، ایده الیست های مشهوری چون فردریک نیچه، دیوید هیوم و یوهان هردر قرار داشتند و از متفکرین معاصر ادامه دهنده ی چنین تفکری می شود از دلوز، گادامر و چارلز تایلریا همه ی کسانی که به گونه ای به نقش تعیین کننده ی ایده، فرهنگ، احساس و درک تاویلی و تفسیری از پدیده های اجتماعی و طبیعی تاکید دارند یاد کرد – متاسفانه علیرغم فرق های جدی موجود در تفکر و تفسیراز پدیده های اجتماعی در بین این طیف از متفکرین – به گونه ای غلط همه ی آنها در یک کیسه گذاشته می شوند و با عنوان ایده الیست از فرق های بینشی آنها چشم پوشی می شود. آنهائی که به برخورد عقلائی، مادی و استدلال منطقی وتجربی خشک وبدون اتکا به خون/احساس (به قول گلنر) از مسایل باور دارند در مقابل در یک کاتگوری فلسفی وعلمی جای می گیرند (گلنر، 92-84 : 2000).

 در فصل بعدی کتاب خود گلنر تاکید می کند که "ناسیونالیسم" پدیده ائی است مدرن و از واژه ی "گسلشافت" (جامعه ی مدرن) که "تونیس" عالم اجتماعی آلمانی با برداشت امروز توضیح داده، استفاده می کند. گلنر می گوید ناسیونالیسم در جامعه ی مدرن محتوی حرکتی خود را از "گمینشافت (جامعه ی سنتی/قومی) کسب می کند (گلنر، پیشین: 95). بدین ترتیب اگر سنت، فرهنگ، وابستگی به تبار/تاریخ مشترک و ریشه های قومی افراد برای انسانها؛ نیرو، هویت و اصالت میدهد، اعلام تعلق به جامعه ی بدون مرز (کسموپلیتین) و دراسینه کردن افراد (کندن افراد از هویت و ریشه ی تاریخی خود) جرم های نابخشودنی بحساب خواهند آمد. بازتاب دیگر به این نظر این است که در جامعه ی مدرن هرگاه نیازی به باورها و سنتهای تاریخی باشد، می تواند آن رسم و یا باور را دوباره زنده کرده و بازسازی نمود.

 با توجه به این تاکید ها گلنر در فصل بعدی کتاب (صفحات 99-98) به بررسی مذهب و خصوصن پرتستانتیسم می پردازد. با توجه به درک فردی پرتستانیسم از آئین های مسیحیت و فردی کردن مذهب توسط پیروان آن، این رفرم و نوزائی مذهبی را با ناسیونالیسم زون اول، همسان حساب کرده و این پدیده را با مدرنیسم؛ خردگرائی و صنعتی شدن همتراز دیده و می نویسد:

"پرتستانتیسم و ناسیونالیسم، بطور آشکاری باهم در محتوی، معنی اساسی خود و همچنین نتایج اجتماعی حاصل از آن، پیوند نزدیک دارند. ولی آنچه که در این میان مهم است این است که این دو(تفکر ناسیونالیستی مدرن و مذهب) دو راه جداگانه ی را طی کرده اند (بایست بکنند). عصر ناسیونالیسم در اروپا با سکولاریسم در هم آمیخته است (گلنر، پیشین: 99).

 در این جا لازم به توضیح می بینم که علیرغم تیزبینی خاص خود و معلومات عمیق و وسیع خود؛ گلنر بین خرد وعقل از طرفی و مدرنیسم وناسیونالیسم از طرف دیگر فرقی نمی گذارد. یا حداقل در خیلی از جاها از این دومفهوم چنان استفاده می کند که آنها قابل تعویض هستند. این مشکل را خیلی های دیگر هم تکرار می کنند. بهر جهت، گلنر دربعضی جاهای کتاب فراتر از دوالیسم تئوریک خود می رود و به یک بدیل سوم هم تاکید می کند.

 گلنرسئوال می کند: چگونه می توان (کنشگران از چه وسایلی بایست استفاده کنند تا، توضیح از من)، یک فرهنگ متعالی که تنها بر یک زبان استوار است پرورش داده و در جامعه ی بزرگتری اشاعه داد ؟ و چگونه می توان آن را از پروسه ی ایجاد اعتقاداتی که به رمزی کردن، محدود کردن (کدگونه کردن) آن فرهنگ ختم می شود جدا کرد؟ و بعد می پرسد که آیا همین سئوال ما را به باز کردن زون جدید یعنی زون پنجم در تحلیل تکامل مفهوم و پدیده ی ملیت و قومیت می تواند یاری نمی کند؟

 

پرتستانتیسم و بورکراتیسم

 بر طبق توضیح گلنر، صنعتی شدن جوامع، همانطوریکه قبلن اشاره شد مبنای دگرگونی جوامع اروپائی از جوامع بسته، چندفرهنگی و سنتی به جوامع مدرن، بورکراتیک (موسسه ای شده) و پویا بود. این امر امکان پذیر نبود اگر زبان مادری عمومن و آموزش دانش انسانی خصوصن، عمومی نمی شد. گلنر می نویسد: یکی از ویژگی های استاندارد شدن فرهنگ مدرن، انطباق و "آمیزش" تکامل سیاسی اجتماعی جامعه های اروپا با فرهنگ بود. این مهم توانست شرایط را برای استفاده ی یک زبان سراسری که کارگران، مذهبی ها، کارمندان را در ادامه به استفاده مشترک از یک به زبانی که قابل فهم برای همه بود، آماده کند.

 گلنر سپس به توضیح رشد صنعت، اخلاق و موسسات گوناگون اجتماعی در اروپا اشاره کرده و به فقدان این پدیده ها در کشورهای نوظهور که در آنها "حماقت زندگی روستائی" (اشاره به توضیح مارکس از زندگی غیر مدرن) جایگزین فقر وبدبختی حاشیه نشینی گشته، تاکید می کند. گلنر مینویسد: "این تغییر و تحول که به نوبه ی خود با ایجاد شرایط انفجاری در مناطق پیرامونی بهمراه است توسط مارکس توضیح داده شده و به قدر کافی هم توسط "دو توکویل" که از همان منابع الهام گرفته و در همان مکتب پرورده شده است نشان می دهد (البته امروز از فراز گذشت سالها، توضیح من) که چگونه فاکتور های فرهنگی و قومی دیوارهای بلندی بین "خودیها" و" آن دیگری ها" ایجاد می کند. "طبقه بدون قومیت کور است و قومیت بدون طبقه بی محتوی است" گلنر، 82: 2000).

 این امر، او اضافه می کند تنها با رواج پرتستانتیسم امکان پذیر بود. همانطوریکه میدانیم بر طبق آئین پرتستانتیسم هر کسی کشیش خود هست و یا باید باشد، یعنی بعنوان یک فرد با تقوی و متعهد وظیفه دارد خوب را از بد و حق را را از باطل جدا کند. فرد پرتستان برای تمیز حق از باطل می بایست توانائی خواندن و نوشتن کسب می کرد و حتی جستجوی کنجکاوانه ی علمی گونه ای را برای شناخت اتفاقات پیرامون خود انجام می داد. این وظیفه همراه با صنعتی شدن، افزایش تولید، ایجاد رفاه نسبی و رفرم مذهبی امکانات را برای مردم عادی فراهم ساخت تا متون کلیسائی را خوانده و خود ترجمه و تفسیر کنند. بدین ترتیب یک قشر واسطه که در حقیقت قدرت زیادی هم در جوامع اروپائی داشتند و بعنوان حاملین؛ زبان، علم، دانش و یا رابطه ی خدا با مردم عمل می کردند از بین رفت و یا قدرت آنها کاهش یافت. پرتستانتیسم به یک وسیله ی قوی در انتشار یک زبان و به دیگر بیان همه گیر شدن خواندن و نوشتن در بین مردم تبدیل شد.

 بدین ترتیب با توجه به نیاز گفتمان مدرنیته و مکتب مدرنیسم به یک حکومت مرکزی قوی پروسه ی تکامل تشکیلات دولتی با ایجاد بوروکراسی اداری که بورکراتهائی به یک زبان آموزش دیده بودند و برای یک سیستم اداری و سیاسی کار میکردند با غیر مذهبی شدن (سکولار شدن) اعتقادات مردم و با تکیه به زیر بنای اقتصادی مشخص که سیستم سرمایه داری از مهمترین عامل های محرکه ی آن بود تبدیل به قدرت محرکه ی ایجاد اروپای مدرن گشت. همانطوریکه در پاره ی بعدی خواهیم دید ماکس وبر نیز خیلی پیشتر از گلنر توضیحات مبسوطی از رشد این دو پروسه ودو نیرو یعنی تکامل بورکراسی دولتی و موسسات جدید (نظام سیاسی لیبرال) در اروپا و سامان سرمایه داری و رفرم در مذهب داده بود. بدین ترتیب و بر طبق نظر گلنر ناسیونالیسم از خیلی جهات بویژه توسط بنیاد های فکری و علمی هدایت کننده درون زای خود، توانست به فرم دادن دنیای دموکراتیک و قانونی امروز کمک بپردازد.

 

زون پنجم:

عنوان زون پنجم گلنر با یک تداعی منفی شروع می شود ولی محتوی مثبتی دارد. "بنیادگرائی اسلامی و ناسیونالیسم عربی" تیتری است که زون پنج گلنر زیر آن توضیح داده می شود.

در توضیح مراحل گوناگون رشد ناسیونالیسم و گفتمان تئوریک خود، گلنر می نویسد که این گفتمان (ناسیونالیسم زون یک و تئوری های مطرح شده سابق، توضیح از نویسنده این مقاله) توانست به توضیح ازدواج اتفاقی فرهنگهای اروپائی با یک موسسه ی سیاسی یعنی دولت ویا حزب ناسیونالیستی بپردازد و همچنین دلیل پخش ویروس ناسیونالیسم اروپائی را نیز بطریق اولی می تواند تشریح کند ولی این مدل ساده آنالیز برای تشریح ویا توضیح اشکال خطرناک و افراطی ناسیونالیسم مدل مناسبی نیست.

 بهمین جهت طبق بیان گلنر، مدل دیگری لازم است و آنالیز دیگری. البته این آنالیز دنباله ی همان تحلیل قبلی است با این تفاوت که نیاز به بررسی جداگانه ای ضرورت پیدا می کند. برای مثال در قرون هیجده، نوزده و بیست آن گاه که نخبگان مناطق تحت اشغال سامان بلشویستی تلاش داشتند عقب افتادگی خود را در مقبل گفتمان مدرنیته ی غربی با آلترناتیو جدیدی جایگزین کنند، گزینه ی جدید چیزی بغیر ازبازگشت به گذشته و سنت مردمی نبود. این باز گشت به ریشه ها و سنت همانا بازگشت به فرهنگ باستانی این اقوام را تشکیل می داد.

 در صورتیکه همان حرکت، یعنی مقابله با سروری مدرنیته و فرهنگ غربی؛ در اسلام با سرخط قرار دادن بازگشت به سنت به معنی بازگشت به سنت مردمی نیست. منظور از باز گشت به سنت در کشورهای اسلامی، سعی در قرار دادن مردم در یک وضعیتی است که به پذیرش سنت رهبران اولین اسلام تن دهند. بدین ترتیب هدف از این نوسازی فرهنگی بقول پاره ای، بازگشت به صدر اسلام است نه آئین های باستانی مردمی.

 گلنر مقایسه ی دیگری دارد بین اسلام و مسیحیت که من به جزئیات این مقایسه نمی پردازم چرا که مقاله بقدر کافی طولانی شده است ولی اهمیت دارد توضیح داده شود که به نظر گلنر اسلام یکی از دین های پویای عصر است که قابلیت بیشتری برای مثال از مسحیت کاتولیک و مارکسیسم برای توسعه و گسترش دارد. چرا که، آنگاهی که مارکسیسم (منظور گلنر سوسیالیسم واقعن موجود است) در حال فروپاشی وشکست بود اسلام در حال شکوفائی و قدرت گرفتن بود. او همچنین معتقد است که اسلام توانائی و قابلیت مدرن شدن را دارد و در مقابل اسلام سنتی؛ اسلام فردی شده، متجدد و اکادمیک (منظور حوزه ی علمیه ائی) را قرار می دهد. و می نویسد از آن جائیکه دراسلام تقدس و داشتن مقام روحانی ارثی نیست و اکتسابی است لذا قابلیت زیادی برای کسب ارزشهای مدرن را در بر دارد. به نظر گلنر اسلام فاقد پدیده ی پوپولیسم سیاسی است ویا اینکه به ندرت چنین پدیدهای در تاریخ آن اتفاق افتاده است (گلنر، پیشین:106-101).

 در مقابل این سئوال که؛ آیا ناسیونالیسم ناف دارد؛ بدیگر بیان متولد شده و تاریخ مشخصی هم دارد و یا نه؟ جواب گلنر دوگانه است. در این قسمت گلنر به یک پلمیک علمی با طرفداران ازلی و ابدی بودن ملیت و یا هویت قومی می پردازد که در نوع خود جالب وقابل توجه است. او علیرغم ترجیح دادن به ثبات و امنیت در مقابل بی ثباتی و بحران؛ با اشاره به سقوط امپراطوری های بزرگ وخلق ملت هائی چون استونی و یا پاره ای از کشورهای بالکان و شوروی سابق از بوجود آمدن کشورهائی که فرهنگ پیشرفته دارند/داشتند، علیرغم اینکه این کشورها قبلن بعنوان کشور مستقلی بودند یا نه، بدرستی حمایت می کند. البته به شرط اینکه در این آفرینش ملاک های لازم از قبیل داشتن تاریخ مشخص، سرزمین تعیین شده، زبان و فرهنگ متعالی نهفته باشند. برای اطلاع بیشتر علاقمندان را به متن اصلی در صفحات 124-112 راهنمائی می کنم.

 در کتاب ناسیونالیسم، گلنر تعریف مشخصی از ملیت وملیتگرائی نمی دهد. به این دلیل مناسب دیدم که از یک نوشته ی دیگر گلنرتعریفی از این دو مفهوم داشته باشیم. گلنر در تعریف ملیت و قومیت چنین می نویسد:

 1. Two men are of the same nation if and if they share the same culture, where culture in turn means a system of ideas and signs and associations and ways of behaving and communicating.

2. Two men are of same nation if and only if they recognize each other as belonging to the same nation. In other word, nations make man; nations are artefacts of men’s convictions and loyalties and solidarities. A mere category of persons (say occupants of given territory) becomes a nation if and when members of the category firmly recognize certain mutual rights and duties to each other in virtue of their shared membership of it. It is their recognition of each other as fellows of this kind which turns them into a nation, and not the other shared attributes.

 گلنر می گوید: دو نفر آنگاه جزو یک ملت محسوب می شوند که تنها وتنها دارای فرهنگ مشترک باشند. که فرهنگ به نوبه ی خود به معنی سیستمی از باورداشت ها، علایم ، سمبولها، پیوستگی ها و روشهای ارتباطی و عملی می باشد.

 بنظر گلنراین ویژه گیها برای عضویت فرد در گروه کافی نیستند پیش شرطهای دیگری هم لازم هستند. گلنر ادامه می دهد: دو نفر تنها زمانی عضو یک ملت محسوب می شوند که هردو همدیگر را بعنوان عضو یک موسسه ی بزرگتر یعنی ملت قبول داشته باشند. بدین ترتیب یکطرف قضیه فرد هست که خود را متعلق به یک گروه میداند و طرف مهم دیگر پذیرش فرد توسط گروه هست. ملت مصنوعی است که از اعتقادات، وفاداری و همبستگی انسانها. تعهدات برابر حقوق اعضا ی ملت از ضرورتهای عضویت در یک ملت بحساب می آید. خوانندگان آگاه ما می دانند که این شروط از پیششرطهای مهم تعلق به یک هویت جمعی هستند ولی کافی نیستند.

 در رابطه با مسئله ی ملیت از آن جائیکه ملت (در تعریف عمومی آن) یکی از ارکان اساسی دولت ملی محسوب می شود و بنوبه ی خود بعنوان یک بازیگر سیاسی/اقتصادی و فرهنگی درعرصه ی روابط بین الملل نقش مهمی داشته، بدین ترتیب باید توسط سایر دولتها به رسمیت شناخته شود.

 لذا برای قانونیت بخشیدن به هستی سیاسی خود، هر ملتی لازم هست که نقشی را در تقسیم کار بین المللی پذیرفته و ایفا کند تا عضو رسمی این جامعه به حساب آید. این تقسیم کار بین المللی تقسیم کار، متاسفانه دموکراتیک نبوده و عمومن توسط قدرت های بزرگ به سایرین تحمیل شده است. از همین جاست تقسیم تئوریک و مادی جهان به جهان های گوناگون مرکز و پیرامون یک واقعیت تلخ. ناگفته پیداست که قطب بندی های قدرت در سیستم بین المللی می توانند اگر چه ملتی همه ی شرایط بالا را دارا باشد به عضویت جامعه ی بین المللی نپذیرند و بالعکس.

 بدین ترتیب می توان حداقل سه نوع رابطه ی قدرت اجتماعی و کنشگری بین این نیروها در نظریات ارایه شده ی بالا تشخیص داد. رابطه ی افراد باهم. رابطه ی فرد با گروه که با عضویت و سازگاری فرد و ادغام او با گروه توام می شود، یعنی پذیرش خصوصیات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی افراد و گروه و سهیم بودن در تاریخ و فرهنگ/زبان مشترک. که در نهایت پذیرش رسمی فرد توسط گروه را بدنبال دارد. در جوامع امروزی، این پذیرش و عضویت با دادن کارت عضویت و یا پذیرش های رسمی همراه هست و لی تعلق هویت ملی و فرهنگی پذیرش عرفی بوده و با جذب و ادغام فرد در آئین ها و مراسم گروه تائید می شود.

بدون پذیرش فرد توسط گروه ارتباط یکطرفه بوده و میانکنش ارتباطی در بین آنها عمل نخواهد کرد. و در نهایت ارگان های رسمی/قانونی سایر کشور ها و موسسات بسیار قدرتمند دیگر که هژمون های سیاسی دنیا شناخته شده اند باید این عضویت را تائید بکنند. از جمله ی این نهادها می توان از موسسات سازمان ملل (شورای امنیت سازمان ملل)، وسایر سازمانهای حقوقی، اقتصادی و نظامی جهانی چون ناتو و سازمان تجارت جهانی نام برد.

  

جمع بست و بازتابی کوتاه به نظریات گلنر

 از آن جائیکه علم همه گیر و جهانشمول وجود ندارد، از آن جائیکه علم زائیده ی تاثیر عوامل بیرونی در ذهن انسانهاست و ساخته و پرداخته ی زبان، زمان، مکان، فرهنگ، علاقه های فردی و وابستگیهای اجتماعی می باشد؛ دانشمندان بعنوان یک گروه کاتگوری ساز روی پذیرش یا رد یک نظریه تاثیر اگر اغراق نکنم، بسزا دارند، گلنر نمی تواند از این مسئله مستثنی باشد. اگر گلنر پنجاه سال پیش از زمان تولدش در منظقه ی دیگری بدنیا می آمد، مذهب دیگری داشت، زبان و یا زبانهای دیگری را تکلم کرده و استفاده می کرد و همچنین علاقمند نوشتن در باره ی مسایل ملی/قومی بود به استنتاجات دیگری بغیر از آنکه در کتاب خود اکنون توضیح می دهد، می رسید.

 باری، گلنر ناسیونالیسم را پدیده ای پویا و مدرن می داند که پیدایش آن با عصر روشنگری و صنعتی شدن اروپا همخوانی دارد و یا نتیجه ی آن است، اگرچه هویت ناسیونالیستی و آنچه که گلنربا عنوان "ازدواج تصادفی فرهنگ با سیاست و موسسه ی دولت در اروپای غربی" توضیح می دهد هر دو درایجاد جامعه ی مدرن تاثیرداشتند.

 گلنر سیاست را از فرهنگ جدا می کند، ودر سیستم فکری او چون مفهوم اولی به آن ارزش مثبت/والاتری داده می شود تا دومی (فرهنگ آنهم نوع شرقی آن). فرهنگها در مقابل سیاست و اقتصاد پدیده ی اجتماعی ایستاتری هستند. بدین ترتیب قومیت که با فرهنگ یکی شمرده می شود بعنوان پدیده ی منفی ارزیابی شده و بیشتر در مناطق عقب افتاده (غیراروپای غربی) عمل می کند. در مقابل ملیگرائی، پدیده ی مدرن تری است وبه فرهنگ سیاسی پویاتری تعلق دارد و لذا دینامیسم درونی بیشتری دارد. متاسفانه گلنر از فرهنگ مسلط که نرمساز هم هست حمایت می کند، بدون اینکه به رابطه ی فرهنگ های دیگر با فرهنگ نرمساز اشاره ای داشته باشد. بدین جهت و بی شک گلنر را باید در زمره ی اوروسنتریستها قرار داد.

 بنا به تاویل او از قومیت، اقلیت های قومی به فرهنگ عقب افتاده ای تعلق دارند و برای مدرن شدن می بایست استاندارد های جوامع صنعتی را کسب کنند. دولت (سیاست) دراین جوامع با فرهنگ ارتباط تنگاتنگی دارد ولی این سیاست است که بایست دست بالا را داشته باشد. دلایلی که احتمال خشونت های قومی را افزایش می دهند از این قرار هستند:

 * خشونت در مناطقی که در آنجا دولت های ضعیف حکومت می کنند و سیستم اجتماعی به فرهنگ و سنت خودمحور بودن فرد، مردانه و پاتریارکال استوار است، بیشتر است. در مناطقی که ساختارهای فرهنگی امکان اعمال قدرت روی شهروندان را به قدرت های محلی واگذار می کنند و در مقابل روابط قانونی و شهروندی؛ فرهنگ افتخار، شرف، انتقام با مشروعیت این نوع بینشها توام است خشونت به مراتب بیشتر از سایر مناطق است.

 * خشونت همچنین در جوامعی که موفقیت و "منیت یا فردیت" افراد، خود را در کار اجتماعی نشان نمی دهد؛ متداول تر است.

گلنر برای بررسی پدیده و مفهوم ناسسیونالیسم از چند مرحله گذار از آن جمله جغرافیائی و ایدئولوژیک یاد می کند. این دوره ی گذار و دگردیسی می تواند با استدلال منطقی زیر شروع شود:

 1- "دشمنی قومی و جدائی طلبی نیاز اساسی به اختلافات فرهنگی دارد. بدون این اختلافات، گروه های قومی و "ملت ها" امکان بازشناختن خود از نوع مخالف، به بیان دیگر آن دیگری ها را نخواهد داشت. ملیت و قومیت در اختلاف و وجود تنوع فرهنگی؛ فیزیکی، سیاسی و موسسه ای وجود داشته و قابل بررسی هستند.

 2- اختلاف ها و رنگهای فرهنگی در جوامع صنعتی کم رنگتر بوده و به شدت جوامع در حال توسعه عمل نمی کند (بدیگر بیان اختلافات در جوامع صنعتی از بین می رود)

 بدین جهت رشد صنعتی بایست پایه های تئوریک ملتگرائی را از بین ببرد. بدیگر بیان توسعه صنعتی بایست به معنی از بین رفتن رشد ناسیونالیسم هم باشد" (نگ. به گلنر 2000:50). بزعم گلنر این استدلال منطقی در تئوری درست است یعنی صغرا، کبرا و نتیجه باهم همخوانی دارند؛ ولی سئوال این است که چرا در واقعیت روزمره چنین اتفاقی پیاده نشده وعمل نمی کند.

 گلنر می نویسد، ناسیونالیسم البته نوع اروپای غربی آن پدیده ائی مدرن، پویا، خلاق و متحرک است که فقط در اروپای غربی تکامل پیدا کرده است. این مردمشناس/جامعه شناس مراحلی را که اشکال گوناگون ناسیونالیسم در آن رشد داشته به پنچ زون که من آن زون ها را بطور مختصر توضیح دادم و همچنین وضعیت و حوزه ی تکاملی تقسیم می کند.

 1). شرایط وینی یا ناسیونالیسم مدرن: این ناسیونالیسم در وین پایتخت اتریش فعلی بعد از شکست ناپلئون توسط مترنیخ، تالیران و کاستلریق پایه گذاری شد. قراردادی بود که بدون توجه به قومیت، تعلقات ارضی وفرهنگی بین بازندگان و برندگان جنگ واترلوانعقاد گردید. نتیجه ی این تقسیم بندی که بر منطق قدرت مطلقه ی برندگان جنگ استوار بود نتایج درخشانی نداشت. برای این سه نماینده ی قدرت پیروز بعد از جنگ واترلو، شرایط اروپای سالهای قرن نوزدهم اختلاف زیادی با سالهای بعد از انقلاب فرانسه (1789) نداشت. مناطق گوناگون بین کشورها ردو بدل شدند بدون اینکه به فرهنگ، قومیت و زبان مردم توجهی شود. بدین ترتیب در ایجاد ملتهای جدید قدرتهای پیروز و برتر بیشتر از حرکتهای قومی .ملی درونی عمل کرده و می کند.

 2). تسلط شرایط ایتالیائی: مرکب صلح وین هنوز خشک نشده بود که اولین شورش ملی در یونان شروع شد. حرکات ملی دراین منطقه خصوصن منطقه بالکان عمومی بودن تئوری ملیت گلنر که بر مدرنیته استوار است زیر سئوال می برد. خود گلنر به این امر واقف بود و در صفحه 61 به این موضوع اشاره دارد. شورش ملی یونانیها در رومانی و در منطقه ای شروع شد که اکثریت مردم آن غیر یونانی بودند.

 استثنا ها در تئوری های گلنر که ادعای توضیح چرائی بوجود آمدن هویت ملی و قومی را در دستور کار خود قرار داده زیاد هستند. آخرین حوزه ی بررسی گلنر در بخش عربی خاورمیانه خاتمه پیدا می کند و متاسفانه همه ی آسیا، آمریکا و استرالیا از محدوده ی بررسی او بیرون بوده و تحت پوشش این تئوری قرار ندارند. بدین ترتیب گلنر از بررسی مناطق اروپائی به جمع بست عمومی خود می رسد همانطوریکه پوزیتیویست های منطقی انجام می دادند. ثانین در مناطق بررسی شده و مورد توجه گلنر استثناهای دیگری هم وجود دارند. اسپانیا با جریان جدائی طلب باسک، انگلیس با ملی گرایان اسکاتلند و مبارزات قومی در ایرلند مثالهای گویائی در نسبی بودن نظریات گلنر هستند. کشورهائیکه بلشویسم در آنجا حاکم بود بنا به تائید خود گلنر در برگیرنده ی استثناهای دیگری هستند در تئوریهای گلنر.

 بدین ترتیب گلنر و همه کسانیکه در صدد توضیح دادن مسئله ی ملیگرائی با استفاده از یک تئوری جهانشمول هستند و یا اینکه بر کلی و عمومی بودن توضیحات و یا قرائت خود از ناسیونالیسم اصرار می ورزند همانند همسانان پوزیتویست خود در اوایل قرن بیست استدلال می کنند. برای این افراد مصداق مثل معروف "حرف مرد یکی است" صدق دارد و نه اختلافات در فرهنگ، گذشت تاریخ و اتفاقاتی که دلالت بر ضعیف بودن و در پاره ای وقت ها غلط بودن این طرح ها. بدین ترتیب کتاب گلنر با یک چهار چوب وساختار تئوریک خوب، مثل هر توضیح تئوریک فقط بخش بسیار کوچکی از واقعیتها را می تواند توضیح دهد. این جمع بست دلیل مهمی است برای جستجوی ما در دیدن و ارایه ی توضیح سایر متفکرین. در مقاله ی بعدی نگاهی به تئوری های پیش کسوت های گلنر خواهیم داشت. تا بعد.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید