رفتن به محتوای اصلی

از برهنگی تا شرمندگی

از برهنگی تا شرمندگی

بحث درگرفته در باره‌ی عکس‌های اسپنسر تانیک در کامنت‌های سایت زمانه (+)، در واقع حکایت از ضرورت یک بحث عمیق فرهنگی در زمینه‌ی مفاهیم برهنگی، شرم و حجاب است. و البته بحث از موضوعات متعددی همچون لزوم درک تفکیک حوزه‌های فرهنگی و هنری (در عین پیوندشان)، برهنگی، اروتیسم و پورنوگرافی در هنر، و نقادی این موضوعات از چشم‌اندازهای مختلف بدون قضاوت‌های اخلاقی عمومی موافق یا مخالف. همین جا نیز مشکل بحث اکثر کامنت گذاران مخالف و موافق مشخص می‌شود: تبدیل سنجش هنری خود در باب برهنگی و اروتیسم، به یک قضاوت اخلاقی مخالف یا موافق برهنگی. در حالی‌که اگر دوستان کامنت گذار، احساساتشان و تأثرات ناشی از عکس‌ها را، قبل از لحظه‌ی گذار و تبدیل شدنش به یک نظرگاه اخلاقی و قضاوت اخلاقی موافق یا مخالف، حفظ می‌کردند و آن را با اندیشه و نقد بازگو می‌کردند، آن گاه همین نظرگاه‌های مختلفی که مالامال از حس شرم، تهوع و بیزاری از یک‌سو و از سوی دیگر کنجکاوی، آری‌گویی به تمنای اروتیکی و برهنگی از سوی دیگر است، می‌توانست به انواع نقدهای مدرن هنری تبدیل شود. زیرا بحث برهنگی بحثی مهم در عرصه‌ی هنر و نقادی اروتیسم مدرن و پسامدرن، و در نهایت در عرصه‌ی روانشناسی، سکسولوژی و فلسفه است. از این رو، قبل از پرداختن بیشتر به نکات مثبت و منفی نظرات کامنت گذاران بر بستر روانکاوی، باید ابتدا این مفاهیم برهنگی، شرم، اروتیسم و هرزه‌گرایی را بر بستر نقادی روانکاوانه‌ی مدرن و پسامدرن شرح دهم، تا آن‌گاه هر چه بیشتر (در گفتمان جمعی) بتوانم و بتوانیم به نتیجه‌ای خلاق دست یابیم. زیرا همان‌طور که گفتم، هر یک از کامنت گذاران، در نقطه‌ای نگاهش منطقی و برحق است و دارای چشم‌اندازی دیگر به موضوع برهنگی و هنر برهنگی‌ست. برهنگی «یک» چشم‌انداز ندارد. مشکل، گرفتاری در این فضای اخلاقی نیک/بد، شیفتگانه/متنفرانه است که باعث عدم دیالوگ بهتر و عدم دست‌یابی به نگاهی چندلایه، پارادکس و سمبلیک به پدیده‌ی برهنگی، شرم و اروتیسم در فرهنگ ایرانی و مدرن، در نگاه به هنر مدرن و پسامدرن می‌شود.

 

تفاوت برهنگی،اروتیسم، پورنوگرافی

قبل از هر چیز باید عنوان کنم که، همان‌طور که چندتن از کامنت گذاران، و به‌ویژه آقای سام روشن، به‌زیبایی و با دقت هنری توضیح داده‌اند، آثار اسپنسر تانیک آثار اروتیک، پورنوگرافیک (هرزه‌نگارانه) یا عکس هنری لختی و به‌اصطلاح آکت-فتو (آکت-آرت) نیستند. . آثار اسپنسر تانیک، همان‌طور که خودش می‌گوید (ویکی پدیا)، یک منظره‌سازی و فضاسازی‌ست. در حقیقت، همان‌طور که در عکس‌ها می‌بینیم، اجسام لخت، به‌صورتی خوابیده، یا لاشه‌مانند، یا به‌شکل یک مارش ایستاده در میان فضای ساختمانی مدرن قرار دارند. گویی در میان این فضای انتزاعی ناشی از ساختمان‌ها و سنگ‌ها و آهن‌ها و شیشه‌ها، این جسم‌های زنده‌ی ردیف شده آخرین نماد طبیعت و جان هستند. و البته، به قول سام روشن و بر اساس نظرات ژان بودریار (+)، می‌توان این اجسام را چون ابژه‌هایی مرده دید که در عین لختی، دارای هیچ فردیتی نیستند و با برهنگی کامل، با لخت شدن کامل، با تبدیل بدن خود به ابژه، گویی جهان مدرن آخرین سحر و جادو، و به قول بودریار، فیلسوف معروف پسامدرن، قدرت اغواگری و دیالوگ خویش را از دست می‌دهد و جای اغواگرای و دیالوگ را جسم‌های مرده و ابژه‌هایی مرده می‌گیرند که چون لاشه در کنار آسفالت خیابان در کنار یکدیگر دراز کشیده‌اند. یا از طرف دیگر می‌توان هجوم جمعی به میل بودن در این تصاویر را بسان آخرین تلاش مذبوحانه‌ی بشری دید که می‌خواهد، با قرار گرفتن در یک عکس، جزیی از تاریخ شود. حال که همه‌ی کلان‌روایت‌ها و آرمان‌های بزرگ شکسته شده، به‌قول میلان کوندرا، آن‌چه باقی مانده است هنرپیشگی مدرن و بازی کردن احساسات خویش در شوهای واقعی‌نمایانه (رئالیتی شو) است. البته می‌توان از جوانب دیگری نیز با همین نگاه مثبت به این عکس‌ها نگریست. اما در هر حال، نمی‌توان این آثار را در معنای هنر اروتیک یا هرزه‌نگارانه، برهنگی خواند.

روی جلد کتاب «اغوا»، نوشته‌ی ژان بودریار، ترجمه‌ی امین قضایی

تفاوت اصلی هنر اروتیک و پورنوگرافیک در تفاوت میان دو حالت اینترپاسیویتی (بیناکنش‌پذیری) و اینتراکتیویتی (بیناکنش‌گری) نهفته است. این بدان معناست که در لحظه‌ی نگاه به یک فیلم یا عکس پورنو، ما در واقع در مقام نگاه‌کننده و لذت‌برنده، از حرکات سکسی بازیگران پورنو یا پوزیسیون عکس پورنو، لذت جنسی مفعولانه و کنش‌پذیرانه می‌بریم. زیرا بیننده اصلا نیازی ندارد که با به‌کارگیری قدرت خیال و اندیشه‌ی خود، روابط و فانتزی‌های اروتیک حرکات پورنوگرافیک را درک کند یا داستان را با خیال و فکر خود کامل کند. از این رو رابطه یک‌طرفه است. وقتی فیلم پورنو می‌بینیم، ذهن‌مان و تن‌مان تحریک جنسی می‌شود و با خودارضایی (جسمی، روحی یا به همراه معشوق) به ارگاسم جنسی دست می‌یابیم. در حقیقت گویی ما همه‌ی شور و لذت‌مان را در عکس و فیلم سکسی می‌ریزیم و تخلیه می‌شویم.

اما در حالت اروتیسم هنری و عکس هنری برهنگی، ما شاهد دیالوگی چرخشی هستیم. یعنی نگاه کننده باید شروع کند به درک و سنجش نگاه زن یا مرد لخت و حالت جسم و تن او. به‌قول هگل، در چنین لحظاتی تن تبدیل به چشم و بیان روح می‌شود و به ما می‌نگرد؛ اکنون گفت‌وگو آغاز می‌شود (کتاب اغوا. تمامی نقل قول‌ها از بودریار نیز از این کتاب گرفته شده است). یعنی در حالت اروتیسم و عکس هنری اروتیک، ما شاهد رابطه‌ای اینتراکتیویتی هستیم. از این رو نیز هر کس دارای تعبیرهای خویش از یک عکس برهنگی اروتیکی‌ست. عکس روی جلد کتاب، که اینجا هم آورده‌ایم، عکسی اروتیک است. عکس نشان‌دهنده‌ی زنی با کمری لخت و در حالتی اغواگرا است. حال اگر این زن خود را با همین حالت اغواگرانه از جلو و کاملا لخت هم نشان دهد، باز حالتش اروتیک است و نه برهنگی محض یا پورنوگرافیک. زیرا این برهنگی در عین حال در خویش دارای حجابی‌ست و نمی‌گذارد همه چیز را ببینید.

اینجاست که به تفاوت مهم دوم میان اروتیسم و اغواگری نزدیک می‌شویم؛ و آن این است که در حالت پورنوگرافی، جسم و برهنگی، به‌قول بودریار، یک جسم مرده و یک ابژه است که با آدمی حرف نمی‌زند و اغوایی نمی‌کند؛ بلکه پورنوگرافی در نهایت دچار نوعی وقاحت است و این وقاحت دوست دارد مرتب درجه‌ی جدیدتری از خویش را بازتولید کند. اما در اروتیسم همیشه نوعی حجاب و شرم وجود دارد؛ حتا در لحظه‌ی برهنگی کامل. زیرا برهنگی اوج خصوصی بودن آدمی‌ست و هیچ آدم سالمی تمامی عرصه‌ی خصوصی خود را کامل به دیگران نشان نمی‌دهد. بخشی را برای خویش یا برای عشق خود نگه می‌دارد. زیرا میان عرصه‌ی خصوصی و عمومی تفاوتی‌ست.

تفاوت سوم میان «مردگی جسم» در پورنوگرافی و «حالت اغواگرانه‌ی حجاب‌دار» در اروتیسم، در این است که در حالت پورنوگرافیک، آدمی در پی آن است که واقعیت و جسم را چنان سحرزدایی کند که بگوید «ببینید! هیچ چیزی نیست. همه‌ش همین حرکات جنسی‌ست». اما با این کار و با تلاش برای تشدید واقعیت، به‌قول معروف دچار یک سرگیجگی پوچ می‌شود. زیرا واقعیتش با این کار هرچه بیشتر به یک حاد-واقعیت (هایپررئالیتی) تبدیل می‌شود که هر چه بیشتر واقعی و وقیح‌تر، و گویی محوتر و غیرواقعی‌تر می‌شود. گویی می‌میرد. گویی درخت پلاستیکی درخشنده‌ای جای درخت واقعی را می‌گیرد و سیلیکون و تن سکسی کاملا نزدیک، جای اغواگری جسم و اروتیک را. حاصل، سرگیجگی و تلاش برای به‌دست آوردن درجه‌ی بیشری از لذت جنسی محض برای پر کردن این پوچی و مردن جسم است. حاصل، تلاش برای یافتن دوباره‌ی اغوا، صمیمیت،احساس و نزدیکی جسم‌ها و روح‌هاست که جهان مدرن، اکنون بعد از انقلابات جنسی متفاوت، همچنان به دنبال آن است. می‌دانم که اگر دوستان به این عکس نگاه کنند و به احساسات خویش توجه نشان دهند، هر چقدر هم مخالف عکس برهنه باشند، باز به تفاوت‌های گفته شده پی می‌برند. با خواندن این کتاب هم می‌بینند که چگونه یک فیلسوف پسامدرن،خیلی رادیکال‌تر از همه‌ی آنها به نقد مدرنیت و برهنگی مدرن می‌پردازد.

مشکل اما این است که چرا ایرانی، به جای دست‌یابی به این هنر اغواگرای و نقد اغواگرانه و البته بر بستر فرهنگی خویش و بنا به تفاوت‌های فرهنگی‌اش، به نفی کامل برهنگی و اروتیسم دست می‌زند و اروتیسم و پورنوگرافی را یکی می‌داند و به نفی اخلاقی هر دو می‌پردازد. می‌توانستیم بر بستر احترام‌مان به جسم و به حریم خصوصی، به حجاب جسم و اغواگرای و دیالوگ تن دهیم و هنرهای مدرن و پسامدرن خاص خود را در این زمینه به وجود آوریم. البته خوشبختانه هنرمندان و روشنفکران مختلف ایرانی در عرصه‌های مختلف در حال ایجاد این نگاه چندلایه‌ی نو هستند.

شناخت این معضل فرهنگی و بررسی شرم و نیاز ما به قضاوتی اخلاقی که نافی هنر و اروتیسم است، کمکی بزرگ به عبور از این معضل و شاید کمکی به خلاق شدن بحث کامنت گذاران کند. البته به شرطی که کامنت گذاران، خود را بر استدلال‌های روانکاوی و مدرن این بحث نبندند، بلکه به نقد آن بپردازند و نگاه مدرن خویش را مطرح کنند.

در ستایش شرم و در باب ضرورت عبور از خجالت اخلاقی

ميان شرم، احساس گناه و خجالت (با وجود خويشاوندی درونی) تفاوت‌هایی بنيادين وجود دارد. شرم، به‌قول مارکس جوان، در واقع اولين احساس بشری پس از خودآگاه شدن انسان و خوردن سيب دانايي‌ست. شرم در واقع اولين احساس بشري‌ست، آن‌گاه که آدم و حوا با خوردن سيب دانايی به هستی و وجود خويش و وجود ديگری آگاه می‌شوند؛ آن‌گاه که تفاوت خويش و ديگری را لمس می‌کنند و پی می‌برند که پيوند بلاواسطه‌شان را با هستی و زندگی از دست داده‌اند و از اين آگاهی و لمس ثمرات شکستن مقررات و نظم الهی، وجودشان مالامال از احساس شرم می‌شود و تن خویش را بر دیگری می‌پوشانند. زیرا اکنون تن‌شان نماینده‌ی خودشان است و منشأ تمنای عشقی و اروتیک‌شان. در واقع احساس اوليه‌ی همراه با آگاهی و خودآگاهی، احساس شرم است. همین‌گونه نیز بر طبق نگاه مکتب روانکاوی، و به‌ویژه نگاه لکان، با عبور انسان از یگانگی نارسیستی اولیه و با دست‌یابی‌اش به نام پدر و فردیت خویش و فانی شدنش، ناکامل شدنش، انسان همزمان وارد عرصه‌ی شرم، حجاب و نیاز به دیالوگ می‌شود. زیرا اکنون میان او و دیگری، میان او و خودش، میان او و معشوقش، حجابی و فاصله‌ای به عنوان قانون و نام پدر وجود دارد و او اکنون وقتی می‌خواهد با خویش یا با دیگری سخن گوید، باید دست به این دیالوگ و تن به تمنای خویش، که همان تمنای در پی دیگری‌ست بزند. از این‌رو نیز جسم، از جسم به‌اصطلاح طبیعی به جسم سمبلیک و چندلایه تبدیل می‌شود. همان‌گونه که در دوران بلوغ جسمی و روحی آدمی با حس رشد شور جنسی/عشقی در تن و روح خويش و با حس تغييرات درونی و برونی خويش، هرچه بيشتر به تفاوت خود با ديگران پی می‌برد و آگاهی از این تفاوت در او شرم برمی‌انگيزد و می‌کوشد حريمی خصوصی برای خود بیافریند؛ از طريق نوشتن دفتر روزانه، ميل داشتن اتاقی خصوصی، تمايل به انديشيدن درباره‌ی معنای زندگی، جست‌وجوی فرديت و هويت خويش و عشق فردی خويش. حس می‌کند که برای دست‌يابی به خواست‌های خود و ايجاد فرديت متفاوت خويش، به‌ناچار بايد بر برخی خواست‌های سنت و محيط خانواده و علایق عمومی چيره شود و راه و ذائقه‌ی خويش را بيابد. همين شناخت در او حس شرم و گناه را برمی‌انگيزد. هر جامعه و فرهنگی از اين حس شرم بنيادين و شرمِ پیش‌شرط فردیت و اگزيستانسيال بشری، تعبير و معنای خاص خويش را می‌آفريند و اين احساس را، مانند بقيه‌ی احساسات، در چهارچوب نگرش و نگاه خويش بازتولید می‌کند و معنا می‌دهد. به این ترتیب، اين شرم وجودی که نماد ارتباط با خويش و حس و لمس خويش و ديگری و نماد خودآگاهی بر معضل انسان بودن است، در تفکر سنتی و اخلاقيات مقدس، به احساس گناه و خجالت اخلاقی تبديل و مسخ می‌شود. اما در تفکر مدرن، با چيرگی بر احساس گناه اخلاقی و اخلاقيات مقدس، شرم زيبا و همراه هميشگی خودآگاهی نیز کم‌کم به دور انداخته می‌شود و ارزش، اهميت و زيبايي‌اش ناديده گرفته می‌شود. با مرگ شرم، مرگ برهنگی و عرصه‌ی خصوصی و مرگ اغواگرای و دیالوگ نیز آغاز می‌شود. زیرا اینها همه در پیوند با یکدیگرند و در پیوند با عشق و خرد.

در واقع می‌توان رابطه‌ی انسان ایرانی و انسان مدرن را با شرم، و در نهایت با برهنگی، این‌گونه کوتاه بیان کرد:

۱ـ انسان مدرن با وجود تحولات بزرگی که از سر گذرانده، همچنان رابطه‌اش با جسم خود و با هستی، رابطه‌ای سوژه/ابژه‌ای‌ست؛ و دیگری، خواه جسمش خواه معشوق، در نهایت برای او یک ابژه است. در نهایت، حتا ابژه‌ای مرده است. او متوجه نیست که زندگی، طبیعت و جسم دارای خودآگاهی، احساسات و توانایی بیان این احساسات است. او بدین ترتیب، با چیرگی بر خجالت اخلاقی کهن، همزمان شرم را به دور می‌اندازد و در واقع دیالوگ خویش را با جسم و زندگی ضعیف می‌کند و حتا گاه می‌کشد. حاصل این است که با مرگ شرم و اغواگری و بازی، زندگی و رابطه‌ی جنسی و عشقی، در روند و پیشرفت این حالت، به یک حالت مصنوعی و کسالت‌آور تبدیل می‌شود. از این‌رو بهترین فرزندان مدرنیت، برای دفاع از جسم، اغواگرای و دیالوگ، در قالب فلسفه، هنر و روانکاوی به دفاع پرداخته‌اند و به نقد این روند مدرنیت و به دفاع از شرم پرداخته‌اند. نمونه‌اش روانکاوی یا فلسفه‌ی پسامدرن و جسم‌گرایانه، یا فیلسوفی بزرگ چون بودریار، یا نویسنده‌ای بزرگ چون میلان کوندراست. ميلان کوندرا در قسمتی از کتاب «آهستگی»، دو تن از شخصیت‌های داستانش، وينست و جولی، را وامی‌دارد که به همخوابگی در برابر چشم ديگران بپردازند. کوندرا به‌زيبايی نشان می‌دهد که در آن لحظه که آن دو می‌خواهند با حس آگاهی بر نگاه ديگران، در کنار استخر با يکديگر همخوابگی کنند، چگونه احساسات‌شان تغيير می‌کند و شرم از بين مي‌رود. به‌قول ميلان کوندرا، در اين لحظه با از بين رفتن شرم، قهرمانان داستان نشان می‌دهند که عرصه‌ی حريم خصوصی و محرمانه (اینتیمیتی) را ترک کرده‌اند و به هنرپيشگان احساسات خويش تبديل شده‌اند؛ به همين خاطر نيز از درون تحريک نمي‌شوند. وينست در آن لحظه ناتوانی جنسی می‌گيرد و جولی به‌جای لذت تحريک شدن، درد احساس مي‌کند. بی‌جهت نيست که توماش، قهرمان داستان «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی»، با آن‌که هم يک کازانوا و هم يک عاشق رمانتيک است، اما در هر دو حالت، از داشتن تماشاچی در زندگی و عرصه‌ی خصوصی بيزار است؛ زيرا وجود نگاه ديگران در اين عرصه‌ی خصوصی که انسان در آن لخت، صادق با خويش و ضربه‌پذير است، بسيار خطرناک است و زيبايی آن را مبتذل و ویران می‌کند و مانع شدت‌يابی لذت عشقی و اروتيک و شور احساسی آن می‌شود. از این‌رو وقتی انسان مدرن خیال می‌کند که فقط جسم‌اش را، در عکس یا در پارک، لخت نشان می‌دهد و نه خودش را، در واقع دچار یک توهم است. زیرا جسم او خود اوست؛ حجاب اوست. این جدایی سوژه از جسم، به معنای مرگ جسم و مرگ اغواگری و عرصه‌ی خصوصی‌ست که اکنون در جهان مدرن تبدیل به خطری عظیم برای فردیت شده است. از طرف دیگر اما نگاه مدرن از ابتدای رنسانس، نگاهی مشتاقانه و آری‌گویانه به جسم، عشق و اروتیک با خود به همراه داشته است که موجد تحولات مهم جنسی، اروتیکی و عشقی و ایجادگر هنرهای بزرگ اروتیکی یا علوم مهمی مثل روانکاوی و سکسولوژی شده است. در این عرصه، جهان مدرن از ما بسیار جلوتر است؛ اینجاست که هنرمند و انسان مدرن ایرانی در کنار آفرینش مدرنیت چندلایه‌ی خود، همزمان باید در کنار روشنفکران مدرن، به دفاع از جسم و برهنگی حجاب‌دار و اغواگر، و به دفاع از تفاوت و تفاوط فردی و فرهنگی و لزوم دیالوگ و رواداری چند نگاهی بپردازد. زیرا جهان مدرن جهان اوست. بخشی از وجود اوست.

۲ـ معضل نگاه سنتی ایرانی در این است که در واقع شرم را، که وسیله‌ی ارتباط و دیالوگ است، تبدیل به خجالت اخلاقی و قضاوت اخلاقی در خویش می‌کند و بدین‌گونه هم شرم و هم دیالوگ را می‌کشد. جامعه‌ی سنتی، که در آن اخلاق مقدس حکمفرماست، اين احساس بنيادين بشر و نماد ارتباط عميق يک انسان با معضلات اگزيستانسيال خود را به خجالت اخلاقی مسخ می‌کند؛ اکنون به‌جای آنکه انسان با شور شرم خويش به فرديت و اميال خصوصی و عميق خود تن بدهد و از لذت انسان بودن، عاشق بودن، تمنا داشتن، سرخ و زيبا شود و به وحشت و شکوه انسان بودن پی ببرد، اين خجالت اخلاقی را و احساس گناه را به مهم‌ترين وسيله‌ی سرکوب فرديت، لذت و عشق زمينی خویش تبديل مي‌کند. شرم در چهارچوب اين نظام اخلاقی به خجالت و احساس گناه تبديل می‌شود. انسان برآمده از چنین سنتی به محض این که با حس تفاوتش با ديگری، با حس تمنا، با حس ميل شکستن سنت‌ها و قراردادها برای دست‌يابی به خواست خود، با حس ميل دست‌يابی به لذت و عشق همچون نياکان‌شان آدم و حوا، روبه‌رو مي‌شود و اين شورهای زيبای انسانی را در خود احساس مي‌کند، سريعا شرم مسخ‌شده به خجالت و احساس گناه، همچون شمشير داموکلس بر سرش و تنش و قلبش فرود می‌آيد و اين اميال را، اين شورهای انسانی‌اش را سرکوب می‌کند و او را سترون می‌سازد. بی‌دليل نيست که هميشه عشق، خرد و لذت با شرم همراه هستند و آنجا که يکی سرکوب می‌شود، سرکوب ديگری نيز در راه است. انسان ایرانی با سرکوب شرم و تفاوت خود، و تبدیل آن با خجالت اخلاقی، در واقع فردیت و نیز دیالوگ را می‌کشد یا مثله می‌کند؛ زیرا دیالوگ به معنای دیدن دیگری و دیدن تفاوت خویش با دیگری و حس اشتیاق خویش به این دیگری‌ست. خواه این اشتیاق به شکلی عاشقانه باشد خواه خشمگینانه. مهم وجود ارتباطی پارادکس و چندلایه است. انسان ایرانی، از آن‌رو که به زبان روانکاوی، در لحظه‌ی نارسیستی اولیه گیر کرده است و به جهان سمبلیک فردی کاملا دست نیافته، اسیر اخلاق مطلق و نگاه دوگانه‌انگار خیر/شر، عاشقانه/متنفرانه است. از این‌رو لحظه‌ای که این شرم و حجاب دیدار و تمناها را در خود حس می‌کند، به‌جای آن‌که احساسات پارادکس‌اش را به دیالوگ و دیدن دیگری و ایجاد ارتباط با دیگری تبدیل کند، رو برمی‌گرداند، از رابطه و دیالوگ دور می‌شود و شور، نقد، خشم و عشق‌اش تبدیل به خیر و شر مطلق اخلاقی و خجالت اخلاقی می‌شود و حکم امر به معروف و نهی از منکر صادر می‌کند.

چهره‌ی دیگر این روبرگرداندن و ناتوانی از دست‌یابی به فردیت و مدرنیت متفاوت خویش، ناتوانی از دست‌یابی به هنر مدرن برهنگی (به‌عنوان هنری متفاوت) یا ناتوانی از رابطه‌ی متفاوت با آن نوع برهنگی‌ست که تمنامند، اغواگر و در عین حال حجاب‌دار و دارای حریم خصوصی‌ست. از طرف دیگر، به‌قول یکی از کامنت گذاران، همین انسان اخلاقی در لحظاتی دیگر کاملا غیراخلاقی می‌شود و از قله‌ی معنویات به مادیات می‌افتد و از کاهن اخلاقی به کاهن لجام گسیخته تبدیل می‌شود. حفظ مرز فردی همراه با احترام متقابل، در فرهنگ ما، عموما تبدیل می‌شود به رابطه‌ی مرید/مرادی بدون مرز و «چاکرم، مخلصم»‌ها. و البته در خفا همه خود را خدا می‌پندارند و خیال می‌کنند در زرنگی و حسابگری کسی به پایشان نمی‌رسد. یا دچار رودربایستی اخلاقی هستیم یا حساب دیگری را می‌رسیم. (طبیعتا و خوشبختانه، چه در نگاه سنتی چه در نگاه مدرن، خطوط بینابینی فراوانی نیز وجود دارد؛ اما اینجا برای درک موضوع ناچاریم تنها به این دو حالت کلی بپردازیم) این گونه است که جای حساب و ریاضی را حسابگری می‌گیرد و به جای یافتن هنرمدرن، و نگاه مدرن و متفاوت خود به زندگی و به جسم و به اروتیسم، این اروتیسم سرکوب می‌شود و برهنگی ممنوعیت کامل می‌یابد. به‌جای حجاب سمبلیک، که هر کدام از ما به دور خویش دارد، اکنون حجاب مطلق وارد صحنه می‌شود.

مشکل بحث کامنت گذاران نیز اینجاست که یا بخشی با رو برگرداندن از برهنگی و اروتیسم و لعن فرستادن به همه، دیگربار دیالوگ و رابطه را قطع می‌کنند و به قضاوت اخلاقی و بیان حکم اخلاقی می‌پردازند، یا به‌جای نقد پارادکس برهنگی و بیان احساسات خویش در حین دیدن چنین عکس‌هایی و تبدیل این احساسات به نقد، اکنون یک‌دفعه هواخواه آزادی بی‌قید و شرط می‌شوند. بدین‌گونه، اخلاقی دیروز به ضداخلاق امروز تبدیل می‌شود و قادر نیست به نگاه فردی خویش دست یابد. مدرنیت صاحب اخلاق است، اما پسامدرنیت صاحب اخلاق‌های مختلف است. انسان بدون اخلاق وجود ندارد.

با این حال، هر کدام از دوستان نکات درستی را مطرح می‌کنند که اگر از این قضاوت‌های اخلاقی له یا علیه برهنگی رها شوند، آن‌گاه همان خشم، حالت تهوع یا تحسین‌شان، می‌تواند ایجادگر نقدی مدرن و چالشی شود. زیرا چنین کسی به دیگری نیز حق می‌دهد طوری دیگر ببیند. ضمنا در این صورت، هرکدام چندجانبه و پارادکس می‌بیند و از بیماری ایرانی رها می‌شوند که بیماری گرفتاری در حالت شیفتگانه/متنفرانه یا غرب‌ستیزانه/غرب‌شیفتگانه است. با این نگاه فردی و پارادکس، هرکدام از دوستان کامنت گذار می‌تواند، برای مثال بر اساس حالت تهوعش از این نقش، به بیان احساس‌اش بپردازد و مانند نقد روانکاوانه، مدرن یا پسامدرن، به حالت‌های منفی این برهنگی ابژه‌وار و مرده بپردازد یا به تأثیر منفی این برهنگی و بمباران جنسی بر روحیات انسان‌ها بپردازد و همزمان می‌تواند تأثیرات مثبت آشتی با جسم و اروتیسم را نیز لمس و حس کند. یا فردی که طرفدار این عکس است، می‌تواند با بیان تحسین‌اش، در عین حال جوانب مختلف این کار و تأثرات حسی/اندیشگی‌اش از این کار را بیان کند و بدین ترتیب، هر کدام نگاه چندلایه‌ی خویش را بیان کند تا دیالوگ ایجاد شود. زیرا مشکل نگاه خیر/شری و اخلاقی نفی دیالوگ و ماندن در دور باطل تأکید بر حق خویش و نفی دیگری‌ست. یعنی ماندن در چرخه‌ی جاودانه‌ی گناه/وسوسه و ناتوانی از دست‌یابی به حالت چند لایه‌ی خویش.

با دست‌یابی به این نگاه چندلایه و عبور از قضاوت اخلاقی، آن‌گاه کم‌کم و هر چه بیشتر نگاه مدرن ایرانی آفریده می‌شود و فرهنگ مدرن ایرانی، هویت مدرن ایرانی، که من به آن «جسم خندان چندلایه‌ و عارف زمینی خندان» می‌گویم، شکل می‌گیرد. با دست‌یابی به این هویت نوست که هم قادر خواهیم بود از جهان مدرن/پسامدرن یاد بگیریم و هم نگاه عاشقانه/زمینی و اغواگرانه و در عین حال حجاب‌دار و پرشرم خویش را به‌سان نگاهی متفاوت و مدرن به اشکال مختلف به آنها عرضه کنیم. یعنی از برهنگی به شرمندگی و خجالت اخلاقی نرسیم. بلکه ایجادگر برهنگی پرشرم و اغواگر و عاشقان زمینی دارای مهره‌ی مار شویم. آفریننده‌ی نگاه عاشقانه/زمینی و چندلایه و چندحجابی و آری‌گوی به جسم و زندگی شویم و برهنگی پرشرم و پرتمنا و چندلایه، اروتیسم پرشرم و در عین حال مغرور ایرانی، و هنر اروتیسم و عشق خردمند، شرور و خندان و چندلایه‌ی ایرانی را بیافرینیم. باری به باور من این راه عبور از چرخه‌ی بی ثمر جنگ نگاه خیر و شرانه‌ی ماست.

مرتبط:

ـ هنر برهنه

ـ بحث داغ هنر برهنه: موافقم یا مخالف؟

نظرهای خوانندگان

سلام،

به این مطلب شما در بخش «در حوالی ما» در سایت اثر لینک دادم.

http://asar.name/index.html

اثر

-- اثر ، May 19, 2007 در ساعت 03:05 PM

مقاله دلچسب و پرمایه ای است. بخصوص که مرز میان کامیابی و پورنو را نشان می دهد؛ بر روی توهم تن چون جسم در معنی جسد فرق می گذارد و بر چندلایه بودن آدمی در هر لحظه اشارت دارد. و هم از این جهت که نشان می دهد که نقد برهنگی/اروتیک/ پورنو چگونه با درک ما با پدیده شرم در ارتباط است و چگالی را بر واکاوی نهاده است نه بر داوری. نکات زیاد دیگری نیز در متن به چشم می خورد که آن را به خوانندگان دیگر محول می کنم.

-- منوچهر پنیری ، May 19, 2007 در ساعت 03:05 PM

خیلی خوب بود .آفرین برنگاه دقیق تو

احساس فربگی و کاملتر شدن دارم

متشکرم

-- Davar ، May 19, 2007 در ساعت 03:05 PM

داریوش برادری می نویسد" ...هرجامعه و فرهنگی ازاین حس شرم بنیادین و شرم پیش شرط فردیت و اگزیستانسیال بشری تعبیر و معنای خاص خویش میآفریند..." پرسش اما این است:

منظور از "هرجامعه" چیست؟ ایا قبیله های بوشمن و قبیله های گوناگونِ ژرفای جنگل های نیوزیلند و بسیاری از قیبله های آفریقایی و... را هم درآن جای می دهید؟ اگر پاسخ منفی ست پس دراین صورت انگاره ی بنیادی بودن حس شرم در انسان فرو نمی ریزد؟

منظور از"فرهنگ" چیست؟ آیا همه ی انسان ها یک فرهنگ و هنجارهای فرهنگی دارند؟

منظور از بنیادین بودن"حس شرم" چیست؟ آیا این حس نیز همان قدر درانسان بنیادی ست که حس گرسنگی و ترس و حس سکسوال؟ اگر پاسخ آری ست که پس باید دانش زیست شناسی و ژنتیک در بسیاری از یافته های خود باز بینی کند. و پاسخ اگر منفی ست پس کل دستگاه استدلال این نوشتار فرو می ریزد. با کمال تاسف این نوشته پر از چنین نکته های شتاب زده بیان شده و نیندیشده است که پرداختن به همه شان کاررا به درازا می کشاند.هیچ یک از اندیشه کارانی نیز که دراین نوشته ازشان نام برده شده است به ریشه ی و علت پیدایش این حس در جانوری که به نام انسان اش می شناسیم نپرداخته است. پس شاید پاسخ این مسئله را باید از روان شناسی اولوسیونی جویا شد و نه فیلسوف پست مدرن و نویسنده ی پست مدرن. پایدار باشید.

م. خردیار

-- بدون نام ، May 19, 2007 در ساعت 03:05 PM

 نمی دانم می دانید یا نه. در چند سال گذشته در ایران یک انقلاب جنسی رخ داده. جوان ها به راحتی با جنس مخالف خود رابطه ی جنسی برقرار می کنند. این که اکثر کامنت ها یا تایید مطلق بود یا نفی مطلق از نتایج همان رودرویی سنت و مدرنیته در ایران است. من فکر می کنم جامعه ی ایرانی یک دفعه نمی تواند از سنت به پست مردنیته بپرد.بین این دو حتما باید مدرنیته را هم تجربه کند. همان طور که گفتید در دنیای مدرن برهنگی کامل و از بین بردن تمام فضاهای خصوصی یک ارزش است.من به تمام آن هایی که در عکس ها فقط برهنگی انسان را دیدند و ان را تایید کردند حق می دهم وآن ها را درک می کنم.

-- حسین ، May 20, 2007 در ساعت 03:05 PM

آقای برادری !آیا شما حاضرید در این برنامه هنری اقای اسپنسر شرکت کنید و عکس بگیرید؟

-- سمانه ، May 20, 2007 در ساعت 03:05 PM

 Mikham ye nazar e kamelan gheir e honari bedam.

Man alan 3 saal e ke ezdevaj kardam, ba ye pesar e "sar be raah o najib"!!!! va alan baad az 3 sal hanooz ma yek sex e dorost nadashtim.

kollan ham gheir az masael e jensi, too hame moredi, man daayem zir e zarre binam ke hame karam khoob va aali bashe. chon az nazar e hamsar e akhlaaghi e man, hame chiz ya khoob e ya kheyly bade, oonam ba ye meyar e sabet.

ba vojoode inke aadam e kheyly khoobie, valy man kheyly taht e feshar gharar migiram.

bebakhshid ke bi rabt goftam. yeho dagh e delam taze shod.

-- Negar ، May 20, 2007 در ساعت 03:05 PM

درآغاز بحث این نوشته می خوانیم: " هرجامعه و فرهنگی ازاین حس شرم بنیادین و شرم پیش شرط فردیت و اگزیستانسیال بشری تعبیر و معنای خاص خویش می آفریند..." و از همین جا پرسش ها ی خواننده هم آغاز می شوند: منظور نویسنده از جامعه و فرهنگ چیست؟ منظور جامعه های بشری از آغاز عصر کشاورزی و نوسنگی ست یا جامعه های شکارورز پارینه سنگی ویا شکارورز روزگار کنونی اند؟ منظور از فرهنگ نیز دراین نوشته دستخوش ناروشنی و عدم دقت علمی ست. کدام یک از فرهنگ های بشری؟ پیش انسان ها از چند صدهزارسال پیش به ابزارسازی و فرهنگ آفرینی روآورده اندو این گوی غلتان فرهنگ همپای این گونه ی جانوری آمده و او را تغیر داده و خود تغییر پذیرفته و همچنان هم درکار علتیدن است تا ببینیم کارش سرانجام به کجا می کشد.

آیا "حس شرم" درانسان بنیادی ست، همانند حس بنیادین گرسنگی، سکسوال و ترس؟ پاسخ نویسنده ی مقاله اگر "آری" است پس باید در تعریف هایی که زیست شناسی و ژنتیک از حس های بنیادین می دهند بازبینی شود. ولی پاسخ نویسنده اگر منفی باشد تمام دستگاه استدلالی مقاله فرومی ریزد. و بدبختانه هیچ یک از نام های پرآوازه ای هم که دراین نوشته ازشان یاد شده است پاسخی درخور این مشگل ندارند. پاسخ را باید نزد آنتروپولوژی و نظریه ی داروینی " انتخاب سکسی" جست و جو کرد، نه نزد فیلسوف و داستان نویس پست مدرن. پاینده باشید.

م. خردیار

-- بدون نام ، May 20, 2007 در ساعت 03:05 PM

مقاله دقیقی است و شایان توجه. به ظرایف بحث توجه شده است، مرزبندی ها روشن است و نقدی بر جسم در مدرنیت است. برای ما محکوم به گذشته غرب - اگر چنین چیزی باشد- آموزنده است که نگاه انتقادی خود را از دست ندهیم و مدرنیت و جسم در مدرنیت را نیز از منظر فرامدرنیت بنگریم. مقاله حق مطلب را ادا کرده است و مفری به گذار از نگاه دو قطبی به نگاه چندلایه ای است.

-- بردیا ، May 20, 2007 در ساعت 03:05 PM

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید