رفتن به محتوای اصلی

دنباله روی روشنفکران از روحانیت حقیقت ندارد!

دنباله روی روشنفکران از روحانیت حقیقت ندارد!

کیانوش توکلی

توهماتي دربارهء اپوزيسيون خارج از کشور

جناب ناصر مستشار گرامی

شما امروز هم ،روشنفکران ایران را حامی روحانیت می دانید چرا که آنان با ارزیابی شما از شرایط بین المللی موافق نیستند نه تنها اسرائیل را تشویق به بمباران ایران نمی کنند بلکه با حمله آنان از همین امروز مخالفند .

اکنون پس از این همه سالها نه تنها روشنفکران بلکه توده های بی سواد مردم هم به این همه خرابی که حکومت اسلامی بر آنها روا داشته است ؛ اگاه شده انداما حکومت سر نیزه از یک طرف و نبود اپوزیسیون مورد اعتماد از سوی دیگر ..موجب تداوم این حکومت شده است ؛ بهر حال دنباله روی امروز روشنفکران از روحانیت حقیقت ندارد!

اما در مورد حمله اسرائیل و یا امریکا برایتان بگویم بخش بزرگی از این سر و صداها ؛ جو سازی و جنگ روانی غرب علیه ایران به منظور چانه زنی است کسی که قصد حمله داشته باشد که شب و روز نمی گوید که فلان تاریخ قصد حمله دارد ؛ بگذارید مثالی برایتان بزنم :

روسیه 20 سال در انتظار اشتباه رهبری گرجستان در کمین نشست و پوتین در گرماگرم بازیهای المپیک و اوج بحران هسته ایران ؛ دستور اشغال گرجستان را صادر کرد

اسرائیل بدون کلمه ای در اوج درگیری جنگی ایران و عراق؛ مراکز هسته ای عراق را بمباران کرد.

در سی سال گذشته کسانی از اپوزیسیون و حکومت برای پیشبرد استراتژی و یا اهداف سیاسی خود از خطر حمله فوری امریکا و اسرائیل به ایران حرف زده اند بدون اینکه در این سی سال حمله ای از سوی آنان صورت گرفته باشد و در این بین تتها کمپانی های نفتی بودند که قیمت ها بخاطر" حمله فوری "را چند برابر افزایش داده اند

30 سال پیش هم کیانوری به منظور تقویت جبهه ضد امپیریالیستی و نزدیکی جمهوری اسلامی به شوروی این حرف ها را می زد و اکنون شما نه تنها از خطر حمله می گوئید بلکه اسرائیل را تشویق به حمله مراکز اتمی ایران می کنید در حالی پرز رئیس جمهور اسرائیل چند روز پیش مخالفت خود در حمله نظامی به ایران ، سخن گفته است

دوست عزیز سیاست ابعاد مختلفی دارد یکی چهر ه ژونالیستی و دیگر مذاکرات پشت پرده است

در مورد توهمات شما دربارهء اپوزيسيون خارج از کشور؛ بشما توصیه می کنم مقاله سام قندچی در این مورد را به دقت بخوانید

ناصر مستشار

آقای کیانوش توکلی! در مورد فاجعه شکل گیری حکومت اسلامی در سایه انقلاب ارتجاعی و اسلامی به بنده برخورد کرده اید که تنها 18 سال داشتم!در همان روزهای سال پنجاه هفت در ضدیت با اسلامی شدن انقلاب به بمب گذاری سازمان چریکها در پاسگاه قم در اواخر تابستان 57 به بعضی از دوستان مشترکمان اعتراض نمودم چرا که می دانستم آن بمب گذاری در راه نزدیکی سازمان چریکها با روحانیت انجام گرفت است.در جریان تظاهرات خیابانی وقتی نیروهای چپ در سال پنجاه و هفت عکس های صمد و خسرو گلسرخی را بالا می گرفتند بیشتر اوقات با حزب الهی ها در گیر می شدیم، چرا که آنها مدعی بودند انقلاب ما فقط اسلامی هست.خمینی پس از تظاهرات عاشورا و تاسوعا 57 با مشاهده جمعیت انبوه در حمایت اش طی اعلامیه ائی اعلام نمود که او هیچ ائتلافی با کمونیستها انجام نمی دهد چون از پشت خنجر می زنند؟

خمینی موذیانه در این کارش به امریکا چشمک زد که انقلاب اسلامی و حکومت بر آمده از آن ،ضد کمونیستی خواهد بود و آنها را رام کرد.اما کمونیستها در سایه نفرت از شاه آنقدر کور شده بودند که نه می توانستند حقایق را ببینند تا می خواستند تا واقعیت شکل گیری فاجعه اسلامی را پیش بینی نمایند.کمونیستهای ایرانی تا کنون ثابت نموده اند که براستی در تشخیص مسائل عاجزند!این در حالی است که مارکس می گوید کمونیستها بایستی همیشه بهترین پیش گوئی ها را از مسائل اجتماعی داشته باشند.در همان روزها دولت هوشمند شادروان دکتر بختیار به روکار آمد و با هشدار هائی که در باره شکل گیری فاجعه فاشیست مذهبی می داد مرا به اندیشه های هوشمنداش جذب کرد و برای چند مین بار اعلام می نمایم که بنده در آن روزها از 37 روز حکومت دکتر بختیار حمایت و پشتیبانی نمودم که باعث خنده دوستان کمونیست نسبت به خودم شدم.آری دوست گرامی آقای کیانوش توکلی !کمونیست های ایرانی نتوانستند به وظیفه تاریخی خود به خوبی پاسخ بدهند و بیشتر آنها در کنار آخوندها نشستند.در تابستان سال 1360 در اوج سرکوب ها وکشتار های نیروهای سیاسی اردشیر 20 دوست مشترکمان در جبهه خط مقدم سر پل ذهاب برای من نشریه کار اکثریت را آورد تا بخوانم اما من به او گفتم ،اردشیر 20 خواهش می کنم همه این نشریات را ببر به آشغالی بینداز چون این نشریه در کنار آخوند ها برای اعدام نیروهای سیاسی تبلیغ می کند.می توانی با او تماس بگیری و از او این موضوع را بپرسی!کمو نیست ها حتی پس از قدرت گیری خمینی ، هنگامی که دکتر حسن نزیه که وکیل مدافع بیشتر کمونیستها در دوران شاه بود ،وقتی در تابستان 58 اعلام کرد ـ حکومت اسلامی نه ممکن هست نه مفید و لازم از او حمایت نکردند و بهشتی دستور تعقیب او را داد و او شاید اولین تبعیدی بعد از انقلاب هست .کمونیست های ایرانی از دکتر حسن نزیه حمایت نکردند چون او را لیبرال خطاب می کردند.کمونیستها از جبهه دمکراتیک ملی به رهبری متین دفتری و پاک نژاد هم برای دمکراسی نیز دفاع نکردند چون از طبقه کارگر نبودند! هرچقدر بنویسم کم هست اما یک چیزی را با آگاهی می توانم بگویم که کمونیستها خرابکاری هایشان در جامعه ایران بسیار زیاد بود . اگر همه آنها را بگویم مثنوی هفتاد من خواهد شد!راهی را که انتخاب کرده ائی ادامه بده واز گذشته بی حاصل چون در آن شرکت داشتی دفاع غیر منطقی نکن وراه آموزش را از گذشته تنگ و تاریک برای نسلهای آیند فراهم کن چون حاصلش بیشتر است!

سامان باربد

توهماتي دربارهء اپوزيسيون خارج از کشور

مقاله ی سنجیده ی سام قندجی را خوانده بودم و فکر می کردم درباره اش چیزی بنویسم. کیانوش توکلی به یکی از فضلای سایت (که چندان هم نظراتش چنگی به دلم نمی زند) نوشت که اگر حرفی دارید در باره ی این مقاله چیزی بنویسید. مخاطب خود داند. اما من از آچمز شدن دل خوشی ندارم. فکر کردم این نوعی حمایت از نظری ست که در باره اش شک و شبهه نیاید داشته باشیم. به گمانم آنچه به سختی محافظت می شود، مقدس می شود و بعد پدر آدم را در می آورد. برای همین هم فکرهایم را می آورم:

آقای قندچی. وقتی که می گویید در شرایط حمله به ایران باید پاسیو باشیم، به نظرم درست نمی آید. برای آنچه نمی دانیم در آینده چه کنیم، از پیش نمی شود تعیین تکلیف کرد. راه های آینده را آیندگان پیدا خواهند کرد. حتا برای آنچه مطمئن هستیم که بهترین کار را کرده ایم، راهکارهای بهتری بوده است که اغلب به خود می گوییم: ای دل غافل! تحلیل شما البته، هم حواس را جمع تر می کند هم آدم را تحلیل می برد. فقط خواهشم اینست که برای آیندگان تصمیم نگیرید. نشانه ها و متد دست یافتن به آنها رانشان دهید. آیندگان، آینده را کشف خواهند کرد. در جوانان، نیروی پر صلابتی هست که متاسفانه اکنون به کار خودشکنی ست. هم در ایران هم در خارج.

ناصر کرمی

nasser.karami@gmx.de

حزب مشروطهء ایران: حزبی نه برای امروز و نه برای فردا، [ پایانی]

جناب مزدک گرامی: 1- تا دو مسئلهء مهم در ایران حلّ نشود جایگزینی دمکراسی در ایران امکان ندارد آنهم :[ 1- مسئلهء سکولاریسم 2- حلّ بحث قومی] میباشد، سلطنت طلبی و حزب مشروطه به مسئلهء قومی دامن میزند از اتحّادِ بین ایرانیان و دیگر اقوام ساکن ایران جلوگیری میکند.

همانطور که در نوشتار اشارت رفته است، من برنامه و اساسنامه یا سیاست ورزی حزب مشروطه را به نقد گرفته ام، و به سرو گوپال و نژاد افراد آن نپرداخته ام، ترکیبات و سیاست نظری افراد آن [ بجز مواردی استثنایی] بر گرفته از مرکز نشینان غیر پارسی و تُرکان آذری هست، که اقتصادِ ایران را از زمان حاکمیّت تُرک تباران در دست داشته اند و دارند، این ترکیبات خود را در احزاب و ارگانهای دیگر هم به نمایش میگذارد مثال، در اتحّادِ جمهوری خواهان، و یا در جنبش جدید آذریایجان و غیره.

در این شک نداشته باشید که تصمیم گیرندگان اصلی حزب مشروطه تُرک تباران درون و بیرون از این حزب هستند، که فقط منافع قومی خود را مقدّم میداند در اتحّادِ جمهوری خواهان هم همین طور بود. از همهء اینها که بگذریم هدف این نوشتار اثبات سپری شدن دوران سلطنت در ایران هست که جا افتادنِ این دیدگاه به پلورالیسم و روندِ دمکراسی و اتحّاد ملّی کمک فراوانی خواهد کرد. هدف دیگر من در این نوشتار این بود که در جامعهء مطرح شود که جایگاه اصلی ایرانیان میهن دوست، حتّی پارسیان در حزب مشروطه و در نهاد سلطنت و پادشاهی در هر شکل آن نیست و خلاصه نمیشود، من معتقد هستم که ایرانیان راستین و اگاهِ به مسائل سیاسی و پاسدارن اصلی فرهنگ و تاریخ ایران جمهوری خواهانِ ایرانی هستند، حزب مشروطه از مخالفان سرسخت جمهوری خواهان میباشد، که فردا احزاب سیاسی چپ و راست و دینی را فردا به محاکمه خواهند کشید که شما جمهوری میخواستید و جمهوری اسلامی هم از آنِ شما بود،.... تنها اسلحه و استراتژی برنده شدن آنها در ایرانِ آینده همین هست،...

2- موضوع مهّم دیگری را که میخواستم به آن اشاره کنم این هست که شما نوشته اید: {... اینکه عده ای در حزب مشروطه "ترک و یا لُر و یا عرب" باشند دلیلی نمی شود که چنین جمعی ایران ستیز و یا ضد منافع ملی ایران باشند... }

گذاشتن واژهء لُر در بین مردمانِ تُرک و عرب، به تناسب وابستگی نژادی و تاریخی به سرزمین ایران با با استناد به بافت مردم شناسی جدیدِ پراتیک، کاملأ بدون پشتوانه علمی و عامیانه هست، بطور قاطع و مستند مردمان غرب " که به اصطلاح آنها را لُر نامیده اند" از باز ماندگانِ 10 شاخهء هخامنشیان پاسارگادی و انشانی هستند، سرزمینی که از زمان باستان تا کنون محّل سکونت آنها میباشد[ سرزمین عیلام]، ساتراپی پارس نام داشته است که بخش کوچکِ غربی آن استانِ فارس امروزی هست، مردمان ایرانی اصیل و پارسی تبار این جغرافیای سیاسی به مناسبتِ ایران دوستی آنها، پیوسته دشمنان درجهء یک، عرب تباران و بویژه تُرک قاجار بوده است، زیرا کریم خان زند از تیرهء زند بختیاری و سردار نامدار نادرشاه، آقا محمّد خان را در شیراز زندانی و او را [ "اخته" کردند].

شما طبق کدام سند و تاریخ از نظر مردم شناسی مردمانِ ایرانی غرب کشور را در کنار عرب و تُرک میگذارید، به عنوان یک انسان صاحب نظر و داری اطلاعات بفرمایید این مردمان که هدفمند آنها را بعد از قرن 8 میلادی لُر نامیده اند، از کجا آمده اند، از چه نژادی هستند، از قوم ماد ؟ مادها که در شمال یعنی تهران امروز و قم و همدان، و کردستان و آذربایجان امروز بودند و هستند، همین سئوال را هم به محمّد امینی که مینویسد پارسیان در کویر بودند هم مطرح کردم. شما و دیگران اگر کسی را میشناسید که بتواند جوابگو باشد لطفأ معرفی کنید.

شما کاملأ با گذاشتن مردمان پارسی تبار غرب در کنار عرب و تُرک به آرزو و سیاست پان تُرکیسم و پان عربیسم جواب کاملأ مثبت داده اید، این شعار محوری و استراتژیک آنهاست، که گروهی ایرانی گرفتار در محاصرهء خویش در تهران را پارسی قلابی که نه توان سیاسی، نه زبانِ سیاست، و نه قدرت سیاسی مادی را دارند، بخورد مردم دهند و سایر اقوام و تیره های ایرانی را از ایرانیّت و پارسی بودن و از مرکز قدرت دور نگهدارند، تا خود برایشان تکلیف معیّن کنند، این سیاست محوری حزب مشروطهء به رهبری تُرک آذری هست، شما از یک طرف انتقاد میکنید که ما باعث رانده شدنِ ترک، و عرب، و ترکمن میشویم، از سویی دیگر شما ایرانیان پارسی اُرگینال را کیلومترها به مسافت زمان از ایرانیّت به بی نهایت پرتاب میکنید !!،

شما تصور بفرمائید، که بجای تُرکان آذری در مرکز اقتصاد و قدرت تصمیم گیری، از زمان قاجاریان تا به امروز، مردمانِ کُرد و یا همان مناطق لُرستان، بختیاری، و کهگیلویه و بویر احمد می بودند، آیا ما امروز هم دچار این بحران قومی و ملّی بودیم ؟،. آیا مردمانِ کُرد نسبت به سرزمین ایران این چنین بیگانه بودند ؟ به یقین نه !. بیشتر علل و مقصر اصلی ناراضی بودن تیره های آریا تباری از حکومت مرکزی، مردمانِ تُرکانِ قاجار و آذری بودند و هستند که حاکمیّت تُرک تباری به اشکال مختلف به آنها به ارث رسیده است.

>> تاریخ گذشته نشان داده است که مردمانِ تُرک تبار چه آذری و غیره باید نقاب از چهرهء خود در احزاب و سازمانهای سیاسی ایران بردارند و خود را به عنوان تُرک آذری به جامعهء ایرانی معرفی و بر همین مبنا هم واردِ سیاست شوند، و منافع خود را هم بروشنی دنبال کنند، من برای آقای آیدین تبریزی بسیار احترام قائل هستم، وبرای کسانیکه در پوست گرگ و میش اسرائیل را تشویق به حمله به ایران میکنند، مانند آقای تقوایی دادگاهی در محیطی دمکراتیک را هم شایسته آنها نمی بینم، در جنگ دشمن ، دشمن هست ! چه در سپاهِ دشمن ِ در مقابل و چه در سپاهِ خودی.

منظور از قسمتِ دوّم بحث، این هست که هر کسی تیره های ایرانی [ آریاتباری] را از هم جدا و یا تفاوتی بین آنها بگذارد ایرانی نیست و خیر خواه ایرانیان نیست، فراموش نکنیم که در سال 1648 میلادی در زمان "پیمان صلح وستفالین" در آلمان بیش از 300 گویش و لهجه وجود داشته، امّا امروز ملّتی یکدست، با زبان مشترک آلمانی و با لهجه ها و گویشهای فراوان، نسبت و وابستگی مردمان غرب [ لُر] که شما آنها را در ردیف تُرک و عرب تبار گذاشته اید به دو ایالت جنوبی آلمان: بایرن و بادِن ورتِمبرگ میماند، که از ناسیونالیست ترین ملّتِ آلمان هستند. با اجازه در همین جا به این بحث پایان میدهم، ولی در صورتِ ضرورت در خدمت خواهم بود. با سپاس.

ناصر مستشار

حزب مشروطهء ایران: حزبی نه برای امروز و نه برای فردا، [ پایانی]

وطن يعني دويدن در پي نان وطن يعني کمک کردن به لبنان و با اسرائیل جنگیدن وطن يعني عرب را چاق کردن معلم هاي خود را داغ کردن وطن يعني خريد تايد و شامپو وطن يعني رئيس جمهور هالو وطن يعني صف نون و صف شير وطن يعني همش درگير درگير وطن يعني همين بنزين، همين نفت همين نفتي که توي سفره ها رفت وطن يعني که اصلاحات "چيني" وطن يعني که روي خوش نبيني وطن يعني همين آيينه دق کردن و برای حفظ آخوند مثل کرمی تفرقه انداختن وطن يعني خلايقی مانند ناصر کرمی هر چه لايق

وطن يعني دويدن در پي نان

وطن يعني کمک کردن به لبنان

و با اسرائیل جنگیدن

وطن يعني عرب را چاق کردن

معلم هاي خود را داغ کردن

وطن يعني خريد تايد و شامپو

وطن يعني رئيس جمهور هالو

وطن يعني صف نون و صف شير

وطن يعني همش درگير درگير

وطن يعني همين بنزين، همين نفت همين نفتي که توي سفره ها رفت

وطن يعني که اصلاحات "چيني"

وطن يعني که روي خوش نبيني

وطن يعني همين آيينه دق کردن و برای حفظ آخوند مثل کرمی تفرقه انداختن

وطن يعني خلايقی مانند ناصر کرمی هر چه لايق

جمال

دستگيريهاي گسترده در زاهدان

17 روز از اعتصاب غذای زنانیان سیاسی کرد میگذرد اعتصآب غذای این عزیزان و مقاومت آنها علی رغم فشار، شکنجه،سرکوب جمهوری اسلامی و بایکوت اپوزسیون و مدافعان دروغین حقوق بشر ایرانی ‌همچنان ادامه‌ دارد .

این اعتصاب زندانیان سیاسی کرد هر چند که‌ اپوزسیون دروغین حقوق بشر ایرانی را در کنار خود نداشت ولی ابعاد این اعتصاب در تمام سرزمین کردستان بر وسعت آن افزوده‌ میشود و سازمانهای جهانی بعد از 17 روز عملأ به‌ جمهوری اسلامی ایران اعتراض میکنند دامنه‌ی این اعتصاب اکنون به‌ کردستان عراق، و ترکیه‌ رسیده‌. امروز زندانیان بزرگترین شهر کردستان در ترکیه‌(( دیاربکر )) به‌ نشانه‌ پشتیبانی از عزیزان اعتصاب کننده‌ سیاسی کرد در زندانهای ایران نیز به‌ این اعتصاب غذا پیوستند و در یک اطلاعیه‌ آنها نیز اعتصاب خود را شروع کردند در کردستان عراق کمیته‌ پشتیبانی به‌ وجود آمده‌ و مردم کردستان خواهان اعتراض رسمی حکومت کردستان به‌ رژیم ایران شدند و نمایندگان کرد پارلمان عراق رسـمأ از این اعتصاب غذای زندانیان سیاسی دفاع کردند دکتر محمود عثمان شخصیت شناخته‌ شده‌ کرد در پرلمان عراق امروز در یک مصاحبه‌ تلویزیونی این پشتیبانی را اعلام کردند.

آنچه‌ که‌ معلوم است این عزیزان بر ادامه‌ اعتصاب اسرار دارند و تعدادی از این زندانیان را هم اکنون به‌ دلیل ضعف جسمی و طولانی بودن اعتصاب احتمال جان باختان آنها میرود سلامتی جان این عزیزان و در صورت هر خبر ناگواری ایران مستقیمأ مسئول جان آنهاست .

و در این اعتصاب اپوزسیون ایرانی نشان دادند که‌ ‌ هیچ جایگاهی در بین ملت کرد نه‌ در حال و نه‌ در آینده‌ نخواهند داشت و این اعتصاب و پیوستن زندانیان شهر کرد نشین دیاربکر در ترکیه‌ نشان داد که‌ ملت کرد یک ملت است و مرزهای مصنوعی بین این ملت را مردم کردستان به‌ رسمیت نخواهند شناخت

کامران

تجمع مجاهدین خلق در برابر کاخ سفید

جناب امید نظام بهتر است مقاله آقای احمد باطبی در سایت روز را در رابطه با اشرف بخوانید وسری هم به سایت بحران بزنید که امضای صد ها روشنفکر در حمایت از حقوق پناهندگی افراد اشرف میباشد. در این نبرد اپوزیسیون واقعی کنار رژیم آخوندی قرار نمی گیرد. لازم نیست که ما از انتقاداتمان به مجاهدین صرفنظر کنیم. دشمن اصلی مردم ایران حکومت اسلامی است. کسی که برای نابودی مجاهدین خلق پایکوبی کند اسمش همه چیز است جز اپوزیسیون.

ناصر مستشار

تجمع مجاهدین خلق در برابر کاخ سفید

در باره سازمان مجاهدین کمی باید انصاف داشته باشیم و همسو با رژیم اسلامی علیه آنها موضع نگیریم!بنده از آغاز انقلاب ایدولوژیک و همسر گزینی رجوی در سال 1363 در بسیار مواضع دیگر با سازمان مجاهدین موضع داشته ام و همچنان بر این اصل تاکید می نمایم که سازمان مجاهدین یک جریان اسلامی و غیر دمکراتیک است!اما اگر آنها می خواستند با حمایت عراق در ایران به قدرت برسند از طرف دیگر مجلس اعلای عراق و اتحادیه میهنی کردستان عراق به رهبری جلال طالبانی نیز زیر حمایت جمهوری اسلامی می خواستند در عراق به قدرت برسند که بالاخره بخت با این یکی ها یارشد و آنها توانستند زیر اتش توپخانه و حمله نظامی امریکا به قدرت برسند و چرا هیچ یک از نیروهای سیاسی مخالف مجاهدین ،اعمال اینهائی را که بایاری های جمهوری اسلامی و امریکا همکاری کردن را محکوم نمی کنند!

در باره سازمان مجاهدین کمی باید انصاف داشته باشیم و همسو با رژیم اسلامی علیه آنها موضع نگیریم!بنده از آغاز انقلاب ایدولوژیک و همسر گزینی رجوی در سال 1363 در بسیار مواضع دیگر با سازمان مجاهدین موضع داشته ام و همچنان بر این اصل تاکید می نمایم که سازمان مجاهدین یک جریان اسلامی و غیر دمکراتیک است!اما اگر آنها می خواستند با حمایت عراق در ایران به قدرت برسند از طرف دیگر مجلس اعلای عراق و اتحادیه میهنی کردستان عراق به رهبری جلال طالبانی نیز زیر حمایت جمهوری اسلامی می خواستند در عراق به قدرت برسند که بالاخره بخت با این یکی ها یارشد و آنها توانستند زیر اتش توپخانه و حمله نظامی امریکا به قدرت برسند و هیچ یک از نیروهای سیاسی مخالف مجاهدین ،اعمال اینهائی را که بایاری های جمهوری اسلامی و امریکا همکاری کردن را محکوم نمی کنند و جمهوری اسلامی نیز با دست نشانده های قبلی خود روابط هم حسنه و نیز خصمانه دارد!در ضمن در دوران حضور مجاهدین در عراق بیشتر نیروهای چپ وراست تا حزب دمکرات کردستان نیز در عراق علیه جمهوری اسلامی حضور داشتند!پس آنها را نیز باید محکوم کرد؟

کامران

تجمع مجاهدین خلق در برابر کاخ سفید

خمینی برای ایجاد خلافت اسلامی جنگ را 8سال ادامه داد. امروز هم وارثان او به کشتار مردم عراق وبمباران مردم کردستان مشغول هستند. نظام تروریستی خمینی قاتل مردم کردستان ایران و عراق می باشد. مجاهدین بعد از کشته شدن دهها نفر از افرادشان توسط یه کتی نیروهایشان را سال 66 از کردستان عراق خارج کردند

در مورد جدای خانواده ها وطلاقها زیاد گفته شده. منهم با این شیوه ها مخالف بوده و هستم. این انتقادات نباید مارا مبلغ نظام نماید. شیوهای غیر دمکراتیک بر اغلب افکار و رفتار اپوزیسیون جمهوری اسلامی حاکم است و خاص مجاهدین نمی باشد. حکومت شبانه روز به جنگ روانی و دروغگوی در مورد مجاهدین مشغول است با همکاری امثال بی بی سی. نظام درسیمای مجاهد خلق نا بودی خود را می بیند و جنون امیز دروغ می گوید.

omid iran

تجمع مجاهدین خلق در برابر کاخ سفید

وقتی به یاد بدن های له شده زنان و کودکان و مردان بی گناه کرد در زیر چرخ تانک های مجاهدین می افتم وقتی خانه های خراب شده و خانواده های از هم پاشیده ایرانی در طول جنگ ایران و عراق را به یاد می آورم . وقتی اشک کودکانی که بمب های صدام پدر و مادرشان را از انها گرفت به یاد می آورم نمی توانم دست های آلوده مریم و مسعود رجوی را ببخشم. نمی توان فریاد شادی مجاهدین خلق که برادر کشی را در سرلوحه مبارزه خود قرار داده اند فراموش کنم.

سازمان مجاهدین چطور به خود اجازه می دهد از کلماتی مانند آزادی زنان و حقوق بشر استفاده کند.

سازمانی که دست در دست دیکتاتور عراق از هیچ اقدام خونباری برای قتل مردم ایران دریغ نکرد سازمانی که منتقدان خود را شکنجه کرد و قتل عام کرد .سازمانی که درب هر گونه عاطفه و انسانیت را بست. سازمانی که از دروغ و فریب و جعل و دزدی برای پیشبرد اهداف شیطانی آدم جاه طلبی مثل مسعود رجوی کوتاهی نکرد از نظر من حق ندارد از حقوق بشر دم بزند.

اگر امروز مجاهدین تلاش می کند ادم های اشرف را به اروپا و آمریکا برساند برای دفاع از حقوق آنها نیست بلکه چشم طمع او با بازساری و ایجاد دوباره سازمان مجاهدین خلق است.آقای رجوی بهتر است از سوراخ موش خود خارج شده و ببیند به روز این مردم و بردگان خود چه آورده است ...چه بد اربابی است این ارباب و چه بد فریبایی است قدرت!

توضیح اسماعیل خوئی

توضیح اسماعیل خوئی کناره گیری از "جنبش آذربایجان برای دموکراسی و یکپارچگی ی ایرا يکشنبه ۱۷ شهريور ۱٣٨۷ - ۷ سپتامبر ۲۰۰٨ هم میهنان و یاران ِ بزرگوارم در ایران و در سراسر جهان: درود بر شما. من با نیکخواهی و تنها برای پیشبردن ِ اندیشه ی دموکراسی در ایران و با آرمان ِ آزادی برای هم میهنان ام بود که به انجمنی که خود را "جنبش آذربایجان برای دموکراسی و یکپارچگی ی ایران" می خواند پیوستم. از آنجا که، در پیوند با این"جنبش"، پرسش هایی پیش آمده است و می آید که من یکی، چون شاعر و اندیشه ورزی که خود را از هفت دولت آزاد می داند، برای هیچ یک از آنها پاسخی نیافته ام و نمی یابم، و پیرانه سر، دیگر، جان و توان ِ درگیر شدن با این و آن را نیز ندارم، به ناگزیر از این انجمن یا جنبش یا هر چه هست یا می رود که باشد یا بشود کناره می گیرم. با آرزوی دموکراسی و سکولاریسم در ایران ِ فردا. نابود باد فرمانفرمایی ی آخوندی زنده باد مردمان ِ ایران اسماعیل خویی چهارم سپتامبر ۲۰۰٨، بیدر کجای لندن

راشل

برای پدر دکتر آرش و دکتر کامیار علایی

با سلام ناهید عزیز امیدوارم همگی شاد وتندرست باشید. مقاله راخواندم. خیلی غم انگیزاست. بجای پاداش وقدردانی به این دوبردار محقق درمقابل همه خدمتهای ارزشمندی که درراه بشریت انجام دادند آنها رابه بند کشیدند. درزندگی همه چیزنسبی است اما هنگامیکه به کلمه بی وجدانی وبیشرفی برمیخوریم فکرمیکنیم نسبتی نیست بلکه نهایت بدی است. اما وقتیکه به چنین مسائلی برخوردمیکنیم می فهمیم که بیشرفی وبی وجدانی هم نسبی است که درایران ازحد ومرزبینهایت گذشته. امیدوارم هرچه زودتراین دوبرداروهمه زندانیان سیاسی آزادشوند.

مزدک

حزب مشروطهء ایران: حزبی نه برای امروز و نه برای فردا، [ پایانی]

جناب کرمی گرامی!شاید من در رساندن درست منظورم سهل انگار بوده ام.منظور من از ردیف کردن ترک و لر و عرب...در حزب مشروطه اشاره به تنوع مردمی در ایران است نه چیز دیگر.یعنی درایران امروز هر گروهی و یا حزبی که تشکیل شود دارای تنوع اتنیکی خواهد بود. حتی تشکیل یک گروه 10/12 نفری در هر گوشه ای ازایران امروز

بدون چنین ترکیبی تقریبا محال است تا چه برسد به یک حزب.و چنانچه خود دانید هر فردی با توچه به توقعات و اعتقاداتی که دارد به چنین تشکلی وارد میشود.بنظر من تاکید بر نژاد آریایی در ایران امروز دور از تیزهوشی و آینده نگری سیاسیست.در ضمن بحث من با شما راجع به برنامه و خط و مشی حزب مشروطه نیست بلکه به برجسته کردن اختلافات نژادی در نوشته های شماست.هرچند که چنین بحثهایی درست هم باشند بنظر من درشرایط کنونی ایران با این ترکیب جمعیتی بسیار مضر و بازدارند مبارزه با ارازل و اوباش اسلامی خواهد بود.ولی من با شما موافقم که دوران سلطنت درایران بپایان رسیده و من خود از زمانیکه خوب و بد را تشخیص داده ام چمهوریخواه بوده ام!مسلما ما بعنوان دوایرانی وطن دوست میتوانیم دارای اختلاف نظر در مواردی باشیم ودربسیاری موارد هم نظر و این یعنی دمکراسی!

حبیب تبریزیان

استخاره دکتر اکسفوردی کردان! و کنکاشی در تبارشناسی اجتماعی انقلاب اسلامی ما!

متأسفنه لینک داستان را نتوانستم کپی کنم خود داستان را میگذارم

عاشورای پانزده خرداد

چند روزی میشد که از شروع جنگ و حمله صدام به سرحدات جنوبی و غربی ایران میگذشت. ظهور هواپیما های میگ 19 و 21 بر فراز تهران و شکستن دیوار صوتی با صدای مهیبشان درآسمان پایتخت در حقیقت یک معنا و پیام تاریخی در خود داشت. پیامی که نه کسی در آنروز وکمتر کسی تا امروز آنرا گرفته است. معنای این پیام این بود که ارتش ایران و نیروی هوائی مدرن آن، دیگر پنجمین ارتش و نیروی هوائی جهان نیست!

همه ایران مثل صاعقه زده ها به حالتی از شوک دوچار شده بود و شاید تنها کسی که تکان نخورده بود خود امام بود که بعدها فرمود: « این جنگ نعمت الهی است ». بلا فاصله حزب هم ازهمه اعضاء و هواداران خود خواست تا برای حضور فعال در جبهه علیه نیروی متجاوز عراق آماده ودر اسرع وقت خود رانام نویسی کنند. منهم با اینکه ده ماهی بیشتر نمیشد ازدواج کرده و یکی دو هفته بیشتر نمیشد که صاحب اولین بچه ام شده بودم، پس از جنگ و جدل زیاد با عیال و مادرم، همان روز اول، عازم مسجد امام حسین شدم تا در بسیج و برای اعزام به جبهه ثبت نام کنم.

مسجد امام حسین مسجد بزرگی بود ودر میدان فوزیه اسبق و شهناز سابق و امام حسین کنونی واقع شده است.

تا جائیکه یادم می آمد یکبار برای دیدن آقای صدر پیشنماز و مجتهد آنجا، به آنجا رفته بودم. آقا از خانواده صدرهای معروف بود. این قضیه مربوط به زمانی بود که تب دین مرا، که جوانی بیست و چند ساله بودم، گرفته بود و علاقه داشتم خودم را با ستادهای دینی و آقایان که با اولیا الله خط مسقیم تماس داشتند نزدیک کنم. از قضای روزگار یکی از عواملی که باعث شد دین را سه طلاقه کنم همین آقا بود. من با یکی از اطرافیان این بزرگوار، که واعظی معتبر بود دوست شده بودم. ایشان از کشف و کرامات و فضایل آقا آنقدر تعریف کرده بود که من در اشتیاق دیدن او بی تاب بودم. آنروزها در شمال توی جنگلبانی کار میکردم. خلاصه یک پنج شنبه عصر یک ماهی درشت آزاد، که به صیادها سفارش داده بودم، خریدم و عازم پایتخت شدم تا بروم پیش آقا. نا گفته نماند که تا آنموقع خودم ماهی آزاد را مزّه نکرده بودم چون خیلی گران بود. الغرض وقتی دم و دستگاه جبروتی آقا را دیدم ونا خود آگاه با زندگی محقر خودم و آن مردمی که با آنها از نزدیک زندگی میکردم ، مقایسه کردم جا خوردم. داستان معروف صادق هدایت ـ مردی که نفسش را کشت ـ در ذهنم جان گرفت. منظره مرشدی که کبک بریان میخورد و به مرید خود مختصر نان و خرما توصیه میکرد آنهم بمقدار کم. قضیه قدری دراماتیک تر شد هنگامیکه آقا گوشی تلفن را برداشت و زنگ زد و تندا تند طرف مکالمه را با ـ جناب آقای اعلم .. چشم قربان ..و..امر بفرمائید.. صدا میکرد. چرت بنده پاره شد. من رفته بودم که معرفی نامه و راهنمائی بگیرم بروم فلسطین برای جنگ پارتیزانی علیه صیهونیسم و امپریالیسم ..بعد بیایم ایران جنگ انقلابی راه بیندازم.

نه ! یک جای کار جور در نمی آمد. مثل صاعقه زده ها تا خانه پدریم ، بلوار ، پیاده آمدم و در راه فکر میکردم و فکر میکردم. علامت سوأل بزرگی به طول و عرض دوران زندگی دینی ـ سیاسیم در ذهنم نقش بسته بود که آرامم نمیگذاشت. شکی بزرگ که چون اسید ایمانم را در خود میفرسود. آنروز نماز نخواندم .

غروب که شد رفتم بارسرخیابون، درست همان کاری که آن مرید در داستان صادق هدایت کرده بود. خوردم و خوردم پیاله بعد از پیاله و بعد هم نمیدونم چه جوری خود را کشاندم خانه. روز بعد بر نگشتم سر کار. رفتم تو خیابان شاه رضا ـ انقلاب فعلی ـ جلو کتابفروشیها و کتاب فروشی های خیابانی. از یکی از اونها پرسیدم :

ـ آقا من کتاب کمونیستی میخوام!

با نگاهی عاقل اندر سفیه جواب داد:

ـ نه! نداریم ، ما از این این کتابها نداریم.

ـ ببخشید از کجا میتونم گیر بیارم؟

طرف فهمید که با یک آدم پرت سر وکار داره ، نرم تر شد.

ـ این جور کتابها ممنوعه هستند و خطر ناک، آنهارو این جوری نمی تونی گیر بیاری. ولی من یک کتاب رمان خوب دارم میخوای بخری؟

ـ نه! من رُمان نمی خوام، کتاب کمونیستی میخوام کتابی که راجع به کمونیسم نوشته باشه.

ـ اینم یه جورائی به همان کمونیسم مربوطه منتها به صورت داستان. اینو بخر و بخون اگه خوشت نیومد بیا پولت رو پس بگیر.

ـ باشه چقدر پولش میشه ؟

ـ چهل تومن!

ـ چهل .. تو...من! مرد حسابی من شش جلد تفسیر المیزان علامۀ طباطبا ئی را با جلد زرکوب خریدم بیست و پنج تومن ! اون وقت تو برای

این کتاب جلد مقوائی سفیدت چهل.. تو..و .. من میخوای؟

ـ داداش اون کتابی که تو میگی من نمیشناسم ولی گفتم، اینو بخر ببر و بخون اگه پشیمون شدی بیا کتابو پس بده همه پولت رو بگیر!

حالا دیگه نوبت من بود که با نگاه عاقل اندر سفیه، ضمن پرداخت چهل تومن، به یارو بگم:

ـ باشه میخرم ولی اگه پس آوردم ناراحت نمیشی که؟

ـ نه خیالت راحت باشه، فقط محتاط باش این کتاب غیر قانونیهً !

روی جلد کتاب سفید بود ولی روی صفحه دومش با خط درشت مشکی نه چندان قشنگی کلمه مادر نقش بسته بود. تا اومدم خانه افتادم روی آن کتاب. بیشتر بخاطر اینکه زود تمامش کنم تا اگر بدرد نخور بود، قبل از بر گشتن به شمال، بروم آنرا پسداده و پولم راپس بگیرم.

حدود ساعت چهار یا پنج صبح کتاب را تمام کردم. روحم دست خوش آشوبی توصیف ناپذیر شده بود. تمامی وجودم راطوفانی از خشم و خروشی مهار ناپذیر و عصیانی نا گفتنی در خود و درهم پیچیده بود. بهر سو مینگریستم مادر را میدیدم . او را میدیدم در انبوهی از اوراق و اعلامیه در زیر چکمه های قزاقهای تزاری و یا زیر سم اسبهای واحد های سر کوب سوار نظام. همه جا و همه طرف مادربود و مادر، اعلامیه و اعلامیه بر علیه رژیم .

صبح زود نزدیک ساعت هفت صبح در آن محلی که آن مرد کتاب فروش بساط پهن میکرد، مثل آدمهائی که ادرار به آنها فشار آورده ، بی حوصله ، پس و پیش میرفتم. حدود دو ساعتی همانجا بی تابانه قدم میزدم تا بالاخره طرف آمد تا بساطش را پهن کند.

هنوز سلام و علیک نکرده پرسیدم:

ـ بازم از آن جور کتابها داری؟

ـ آره یکی هست به اسم پاشنه آهنین، یکی دیگه دفاعیات روزبه و یکی دیگه اصول مقدماتی فلسفه.

ـ همشون رو میخوام ، چند میشن؟

ـ صد و بیست تومن ولی فکر نکن همه اون میره تو جیب من!!

در حالی که پول را میدادم و کتابها رو میگرفتم:

ـ مهم نیست بیشتر هم میگفتی میدادم.

* * * * *

قریب هفت یا هشت سال بعد، در آن روزهای اولیه شور و ُسکر انگیز انقلاب، یک روز که در جلوی دانشگاه با عده ای از هوادارن چریکها و مائو ئیست ها سرگرم یک بحث تند و داغ بودم دستی از پشت روی شانه ام زده شد و طرف پرسید:

ـ رفیق دیگه کتاب کمو نیستی نمیخوای؟؟

.برگشتم او بود، همان کتاب فروش که اولین کتابها ی چپی را ازش خریده بودم. او را گرم بغل کردم و به تکرار بوسیدم بعد اسمش را پرسیدم . حسن نام داشت.تبسم آمیز پرسید کجا بودم که دیگر برای خریدن کتابهای کمونیستی پیدایم نشد؟ خودم را بهش معرفی کردم و گفتم که چند سال زندان بودم.

ـ حالا بگو ببینم کتاب کمونیستی میخوای یانه!!؟

ـ نه! ولی این دفعه، تو! از من یک کتاب میگیری. آدرست را بده تا بیام هم ببینمت و هم کتاب را بهت بدم.

این کتاب، کتاب نخستین آموزگار* نوشته چنگیز آیتیماتوف نویسنده قرقیز و چاپ پروگرس بود. کتابی که چند بار آنرا خوانده بودم.

در همان دیدار چنان با هم گرم گرفتیم که تو گوئی ده سال است همدیگر را میشناسیم. بعد از آن گاه گداری توی دفتر حزب یا این طرف، آنطرف میدیدمش. پس از یورش به حزب در سال 63 دیگه اونو ندیدم. آخرین خبری که ازاو داشتم خبرِ تکه کاغذی بود که لحظاتی قبل از اعدام، پس از تحمل پنج سال زندان، در تابستان 67 برای زنش، مادر بچه هایش نوشته بود. مطلب زیادی ننوشته بود. فقط چند خط از اشعار قدیمی را بعنوان وصیت نامه اش نوشته بود. و بنظر نمیرسید که حاملان آن پاره کاغذ، خود از متن آن چیزی فهمیده بوده باشند.

همسر من !

زندگی هرچند شیرین است،

اما!

دوست دارم ،

با تمام آرزو!

در راه انسانها بمیرم.

دوست دارم قطره ای شفاف باشم،

در مسیر جویبار زندگانی،

در دل دریا بمیرم.

همسر من !

چهره بر دامن مکش!

تا پاسدار شب نگوید ،

همسری از ننگ راه شوهر خود شرم دارد.

لاله ای خونین بروی سینه بنشان،

تا بگوید همسر محکوم قلبی کینه توز و گرم دارد!

...

... * * * *

صف داوطلبین جبهه آنقدر طولانی بود که از در مسجد زده بود بیرون . پس از نزدیک به یک ساعت تو صف ایستادن، چهار پنج نفر مانده بود که نوبت بمن برسه که دستی سنگین از پشت چنان محکم رو شونه ام خورد که یکه خورده از جا پریدم.

ـ چطوری داش! با این دل و جرعت میجوای بری شهید شی؟ من شما رو یه جا دیدم! اینجور نیس ؟

بادقت تفکر آمیزی هردو هم زمان: آها.. تو زندان مجرد ِ قصر! ( یک زندان تنبیهی در داخل زندان بود)

تمامی صورتش زیر انبوه ریشش مخفی شده بود ولی آن چششمهای کوچک با آن نگاه بی روح وسرد و بینی شکسته اش بنظرم خیلی آشنا آمد. باید سرم را بالا میگرفتم، رو به آسمان تا قیافه اش را ببینم و باهاش حرف بزنم چون حداقل یه سی سانتی از من بلند قدتر بود. یه غول درست و حسابی.

ـ رجب خر...

ـ نه برادر! ما اسممون دیگه عوض شده، خودمونم عوض شدیم! چاکرت دیگه رجب خر کُش نیس. اسمش حاج رجب علی دباغه،

کارش هم حالا دباغیه. منتها نه دباغی پوست خر بلکه دباغی پوست کمونیست و منافق! تو که کمونیست نیسی؟

ـ میبینی! که الان فقط جبهه ای ام!

ـ برو که فیض شهادت نصیبت بشه!

چند دقیقه بعد یک جوانک با ته ریشی تنک رفت بالای یه چهار پایه.

ـ همه برادرا و داوطلبا گوش کنند! ما این لیست داوطلب ها را بعداً کنترل میکنیم اگه بفهمیم کسی کمونیست، توده ای، اکثریتی یا منافق بوده و ثبت نام کرده

با اون مثل نفوذی و جاسوس رفتار میکنیم.

بدون اینکه موجب جلب توجه کسی بشوم، یواشکی از صف خارج شدم و اینبار هم، مثل دفعه قبل پیاده تا خانه پدریم آمدم و درراه فکر کردم و فکر میکردم و این معمای تلخ را که مثل سوهان تیزی بجان روان و روحم افتاده بود را نمیتوانسم حل کنم.

مادرم دم در پرید جلویم! ها! چی شد نرفتی که؟ نمیری که ؟

ـ نه ! پشیمون شدم تو درست میگفتی.

ـ آخه پسرجون تو فکر کن! تو تازه مسئولیت این زن و اون بچه رو قبول کردی اگه بری و از بین بری یا بد تر از آن بری و شل و چلاق برگردی بی وجدانی و بی احساس مسئولیتی در حق این دو تاست. اگر هم قراره از شما ها هم کسی بره، بذار اون سه تای( برادرانم ) دیگه که مسئولیتی ندارن برن و در ثانی ما بقدر کافی مایه گذاشتیم، حالا نوبت بقیه است.

دیدن چهره رجب خرُکش با هیئت و قیافه و اون ریش سیاه انبوه، تمامی حافظه ام را بنحوی باورنکردنی فعال کرده بود و گذشته زندان را چون پرده ی سینمائی در برابر و نزدیک دیدگانم آورده بود.

آنروز در بند چهار زندان، بدنبال رفتار بد پلیس زیر هشت*** بایکی از زندانیها، که تصادفاً یه طلبه هم بود، زندانیها در یک عکس العمل خود بخودی از گرفتن غذا خود داری کردند. آن طلبه به زیر هشت احضار شد و پس از یکی دو تا سیلی، او مرا بعنوان محرک اعتصاب! نام برده بود اعتصابی که رخ نداده بود بلکه فقط امتناع خود بخودی زندانیان از دریافت یک وعده غذا بود. از بلند گو نام مرا خوندند. وبمجرد رسیدن به اطاق افسر نگهبان مرا دراز کردند بستند به فلک و حالا نزن کی بزن. یکی از نگهبانها هم پایش را روی دهانم گذارده بود تا نعره های ناشی از دردم را در گلو و دهانم خفه کند مقدار زیادی گل زیر کفشش با خونابه دهنم مخلوط شده بود وفرصت نمی یا فتم آنرا به بیرون تف کنم .

پس از شلاق مفصل مرا با پاهای آش و لاش و لب ودندان خون آلود بردند زندان مجرد. همراه و پشت سر من، بیست چهار نفر دیگر را هم به همان بهانه و بنا به اعتراف همان طلبه، آوردند

زندان مجرد یک زندان خیلی ناجوری بود که در خود زندان قصر قرار داشت و مخصوص اعدامیها و تنبیهی ها بود. از نوزده سلول تک نفری و یک سلول چند نفری تشکیل میشد. شرایط آنجا فوق العاده سخت بود. در سلولهای تاریک تک نفره و انفرادی آن، آدم باید با دست خالی غذا میخورد. دستی که در آن زندان، تا مدتی که آنجا بودی رنگ صابون نمیدیدند. حتا آبگوشت و آش و عدسی و ساچمه پلو(عدس پلو) را هم باید با دست میخوردی. چون تعداد ما، نسبت به تعداد سلولها، زیاد بود و همه ی سلول های انفرادی هم پر بود مارا چپاندن توی آن سلول بزرگتر چند نفره که در آنجا مثل ساردین توهم رفته بودیم. بعد از سه روز همه را، بجز من ، فرستادند به زندان شماره چهار که زندان معمولی امان بود. ولی مرا نگه داشتند و بعد از دو روز دیگه که دو نفر اعدامی را اعدام کردند، سلول خالی شد و مرا بمدت یکماه انداختند توی یکی از آن دخمه های تاریک تک نفره، با پاهائی که از جراحت های ناشی از شلاق عفونت کرده بود.

الغرض! وقتی اول وارد آن سلول چند نفره شدیم هنوز همه را نیاورده بودند و ما سه یا چهار نفر، سری اولی بودیم که به مجرد تحویل شدیم . یک جوان بیست و سه چهارساله آنجا بود. بلند شد با احترام آمد جلو و دستشو دراز کرد دست داد.

ـ چاکرت مراد.

ـ مخلصم! تو از کدوم بندی؟

ـ من سیاسی نیستم. من زندانی عادیم . آجانا گفتن که چند تا سیاسی رو میارن اینجا. من زیر اعدامم . استینافم رد شده همین روزا اعدامم میکنن.

با حالتی متأ ثر پرسیدم:

ـ جرمت چیه؟

ـ هیچی زنم رو کشتم. پشیمونم. دوست دارم زودتر ترتیبم رو بدن راحت بشم.

آجانها وی را شاه مراد صدا میزدند. صدای خوبی داشت. آوازهای جاهلی را با صدای غمناکی میخواند.

نمی ....دانم چرا گردی....دیده قلبم بی قرار ام...شب

عج.........ل گویا کش.....د هر لحظه بحرم انتظار ام.....شب

الی ای خوا...ه....رِ زارم چرا هستی نزا...ر امش...ب

که محمود جوان را می...برند بال....ای دار ام...شب

تو این فاصله ای که بقیه بچه هارا برگرده بودند به شماره چهار و من و شاه مراد تنها بودیم یه جانور بی شاخ و دم به نام رجب خرُکش

را انداختند پیش ما.

شاه مراد جلو تازه وارد بلند شد.

ـ به! چاکریم رجب خان!

ـ برقرار باشی . هنوز حکمتو اجرا نکردند؟

ـ نه! میبینی!

- اوون دفعه بهت گفتم:

ـ درحالیکه دستشو بطرف آلات و اسبابش میبردـ یاد نره وقتی طنابه رو انداختن درو گردنت خواستن بکشن بالا، محکم دستتو بگیر به خایه هات و داد بزن به تخمم. اونوقت دیگه دلت از ترس نمیزنه. اینو خود حاج طیب بمن گفت، قبل از اینکه این جا کشها ببرن بذارنش سینه دیفال. آدم یه دفعه میمیره. آدم باید تخم مردن هم داشته باشه!

بعد رو بمن کرد:

تو چیکاره ای ؟ تو هم اعدامی هستی؟

ـ نه، منو تنبیهی فرستادن اینجا .

ـ از کدوم بندی؟ جرمت چیه؟

قبل از اینکه من جواب بدم، شاه مراد زحمت منو کم کرد:

ـ این سیاسیه از شماره چهاره، زندان سیاسی ها.

رجب خر ُکش در حالیکه یه کمی خودشو جمع و جور میکرد :

ـ چاکرت رجب. بهم میگن رجب خر ُکش. منم تنبهی اینجام. زدم دهن یه مادر جنده را سرویس کردم، یارو تو اداره زندون پارتی داره فرستادنم اینجا بعد هم بندمو عوض میکنند. ولی داش مام سیاستی بودیم .تو پونزده خرداد شهرو بهم ریختیم . نمیدونی چی کردیم . مجازاتشم کشیدیم. برات تعریف میکنم.

شاه مراد بعداً در گوشی معرفیش کرد.

ـ این رجب خرکُشه از اون بزن بهادوراست. همه پائین شهر میشناسنش. همه تحویلش میگیرن.

البته، رجب خر کش با یاد آوری و تعریف خاطراتش از قیام پانزده خرداد، درآن روز ، بجز آن قسمت که به خود او و اینکه چگونه یک ژیگول فکل کراواتی و دو تا دختر بی حجاب را کشیده بودند توی یک ساختمان متروکه و دسته جمعی ترتیبشان را داده بودند، چیزی به اطلاعات من نیفزود چونکه من خودم از نزدیک همه یا حد اقل خیلی چیز ها را تو قیام!! پانزده خرداد دیده بودم.

*******************

چند سالی بود که رجب خرُکش از قوادی دست کشیده بود، ویه پیاله فروشی تو جمشید باز کرده بود. خیلی دوست داشت از خاطراتش از بزن بهادوریاش تعریف کنه و از اینکه چند تا نشمۀ و نشونده داشته، از شلوغ پلوغی پونزده خرداد و اینکه چه جور تو اون هیرو بیر با بچه های دیگه، تو روز روشن تو یه پس کوچه ترتیب یه فکل کراواتی عینکی و دو تا دختر بی ححاب رو دادن، تعریف کنه. دلیل باز نشستگی اش از قوادی و باج گیری این بود که دیگه اون گردن کلفتی ابهت آمیز اون روزای جوونی رو نداشت. علت اینکه بش میگفتن خر ُکش اینبود که، میگفتن تو یه شرط بندی با یه مشت در وسط پیشونی یه خره، اونو در جا از پا در آورده بعضی ها هم میگفتند این یک داستانی است که خودش ساخته و اصل قضیه این بوده او که با کمک یه وانت چی خرهای پیر و پاتال را از اطراف تهران میخریده و پس از کشتن آنها سرشان را به کله پزی ها و گوشتشان را به کبابیهای اطراف قلعۀ و پوستشان را به دباغ ها میفروخته .

شاه مراد هم پیشینۀ رجب خان یا رجب خر کش را ز زبان سایر زندانیان شنیده بود.

ـ میگن اون قدیما میتونس چند پیاله بندازه بالا و تمام جمشید و دروازه قزوین و تا خود میدون مولوی قرق کنه. همه میشناختنش. رو این اصل همه اون جنده ها ئی رو هم که زیر پوشش خودش میگرفت از مصونیت کامل امنیتی بر خوردار میشدند. البته این فقط هیکل غول آسا و بازوهای کلفت و خالکوبی شده رجب نبود که براش حرمت و احترام می آورد بلکه ارتباط غیر رسمی اش هم با مأمورین بود. اوبا حق السهمی که به بعضی مأمورین فاسد ناحیه میداد از آنها برای تاخت و تازخودش کارت سبز میگرفت و از مصونیت غیر رسمی بر خوردار میشد. این خود باعث میشد که دور و ورش هم همیشه از جوجه لاتیها ئی که میخواستند تازه به این دنیای پنهان و کاوش ناشده لاتی وارد بشوند پر باشه . خلاصه رجب آقا خودش را یه پا آلکاپون وطنی میدونست. تنها جنده ها نبودند که باید به رجب آقا حق و حساب مرتب میداد ن، بلکه همه کا فه رستورانها حتا جیگرکی ها ،کله پزی ها، صفحه فروشیها و بارها و پیاله فروشیها و موادفروشهای دور و ور قلعه هم باید مرتب یه چیزی میسلفیدن.

دامنه امپراطوری ثبت نشده رجب خرُکش تا خود میدون تره بار میرسید و به حاج طیب ختم میشد.

کمتر تهرونی و یا حتا ایرونی هس که اسم طیب رو نشنیده باشد. او بعدهاً رفت مکه و توبه کرد و حاجی شد و شروع کرد به کار و کسب تو میدون تره بار البته بدون اینکه از اقتدار گردن کلفتی و جاهلی خودش دست ورداره. دهه محرم که میشد گنده ترین و معتبرترین دسه ها تو تمام تهرون دسه حاج طیب بود. تقریبا ً همه لوطی ها ، جاهلا، قمه کشا و پا اندازهای معتبر جنوب شهر که شامل جمشید ، قلعه، دروازه قزوین، مولوی تا بیاد ته میدون شوش را شامل میشد، تو مراسم عزاداری، تو هیئت حاج طیب جمع میشدند. حاج طیب همیشه دو سه تا بچه خوشگل هم دور ور خودش داشت که علیرغم توبه کردنش، دست کشیدن از اونا براش امکان نداشت. حاج آقا شیخ عمادی ؛ مجتهد محل هم بهش گفته بود که اینکار معصیت داره و گناه کبیره است. و گفته بود که اگه نمیتونه این کارو ترک کنه باید کفارۀ درست و حسابی سنگینی بده و ذکات و سهم امامشو ببره بالا. خدا میدونه، بعضیها هم میگفتن حاج طیب برا خود حاجی هم بچه جور میکنه ولی، والله الا علم بالحقا یق الامور؟ قضاوت آسون نیس. مخصوصاً که حاجی طیب با آن شهادتش، خودش را پاک کرد و صد در صد الان با خود ائمه اطهار مهشوره.

از بین همه چیزها، حاج طیب بیشتر بخاطر هیئت سینه زنیش و مراسم روضه خونی و سینه زنی دهه محرمش معروف بود. بهار که میشد حاجی سی پنج تا بره خوش گوشت قابل پروار سفارش میداد و اونارو میداد پرواربندای حرفه ای که آماده کنند برای دهه عاشورا. و از اول ماه محرم الحرام تا خود ظهر عاشورا هر روز قیمه پلوی چرب چیلی حاج طیب براه بود و برو بچه ها همه یه شکم سیری از عزا در می آوردند. رابطه حاج طیب با بر و بجه ها، رابطه نوچه ای و گردن کلفتی بود. حاجی با داشتن این ارتش غیر رسمی، خودش یه وزنه بود، هم وزنه دینی، هم سیاسی و هم جاهلی. وزنه ای که باید به حساب آورده میشد. اسمش اینبود که حاج طیب هیئت داره سفره و نذری میده و.. ولی میدانی ها( تجار میدان) ده ها برابر آنرا به حاجی میدادند. در عوض هم حاجی از یه طرف چتر حمایتی خودش را توی اون قاراش میش جاهل بازار میدان تره بار روی سر آنها میکشید و هم از طرف دیگر او، همه میدانی هارا توی یک سندیکای ثبت نشده و نامرعی حول محور خودش متحد کرده بود. حاجی با اتکا به این شبکه اختاپوسی که یک سر آن به میدان و بازار، سر دیگر آن به شهر نو وجمشید ، سر دیگر آن به شبه سازمان مراسم آشورائی و اربعینی و از این کانال به دم دستگاه روحانیت و خیل عظیم سهم امام و خمس و زکات بگیران و موقوفه خوران ختم میشد، خودش یک مرکز ثقل قدرت بود.و وزنه ای به حساب آوردنی برای همه بود. احترام حاج طیب بین تمام عشق لاتیهای پائین شهر جای اما و اگر نداشت. قول و حرف حاج طیب از اسکناس صدی بانک مرکزی هم معتبر تر بود. همه بر و بچه ها ئی هم که دور ور حاجی بودن هم از حمایت های مستقیم و غیر مستقیم حاجی بر خوردار میشدند و هم منشاء قاعده اقتدار او را تشکیل میدادند.

روی این اصل وقتیکه، تو پونزده خرداد، آقا ** گفت بریزید تو خیابونا ، حاج طیب با یه اشاره چندین هزار نفر را، از کهنه لوطی ها گرفته تا جوجه لاتی هارو مث برق ریخت تو خیابونا. اون روزا رجب خرُکش هم در اوج برو بروی خودش بود. گنده ترین علامت دسه هم مال اون بود کسی دیگه نه کمرشو داشت و نه جیگرشو تا نزدیک اون علامت گندهه بره. حاج طیب اون سال یکی از اوون وعاظ معتبر را که میگفتند چندین بار سازمان امنیت**** احضارش کرده و حتا یه بار هم چند روز نگرش داشته را، دعوت کرده بود برای وعظ. حاج طیب معمولاً برا بالا بردن اعتبار واعظه و برای اینکه توجه مردمو به اهمیت این شخص جلب کنه به روش خودش از او تعریف میکرد:

ـ یارو از اوون خایه داراست. هرچی دلش میخواد به دولت میگه اصلاً باکش هم نیست. میگن یه بار هم تو سازمان امنیت بهش پپسی چپوندن. حاجی طیب میدونست که مردم از کسی که با دستگاه در بیفته خوششون میاد. برای چی ؟ کسی علت دقیق اینو نمیدونست. شاید علت اینبود که میدونی ها ،ملاکین، بازاریها ، آخوندها، بزن بهادرها وقاچاقچی ها، دولت و دستگاه را مزاحم خودشون میدونستند. آخه ملت دو سه طایفه اند. یکی اونهائی که نه تنها کسی نمیتونه کلاًهشون رو ورداره بلکه اگه حساب کتابی تو کار نباشه و مملکت قاراشمیش باشه اونا کلاه بقیه رو ورمیدارن اینا دولتی رو که اهل قانون مانون و این ..شعرها باشه نمیخوان . اصلاً ً خودشون رو یه پا دولت میدونن مث خود همین حاج طیب و دار و دسته اش . یه عده هم اونائی که بدون زور و حمایت قانون و دستگاه قانونی شب نمیتونند سر راحت رو بالش بذارن. اینا قانون و دستگاه قانونی را میخوان. یه عده سومی هم هستند که این وسط یک جا، که به نفع اونهاست، دستگاه و دولت رو میخوان و یه جا ئی دیگه، که به نفعشان نیست، نمی خوان.

خلاصه، واعظه اوون سال قیامت کرد، کم مانده بود تا آلات و اسباب حاج طیب دور ووری هایش را به دولت بی دین وقت حواله بده. آقا زده بود به سیم آخر و همه اون برنامه های شاه رو به فحش گرفته بود: اصلا حات ارضی، آزادی زنان، سپاه دانش.. و از این ...شعرا.. .

اون روز، دسته های متعدد سینه زنی و زنجیر زنی وشبیه سازی و تعزیه گیری آمده بودند و با شکمهای صابون زده منتظر قیمه پلوی هیئت بودند. یه عده ئی هم، بیشتر پیر زن و پیرمرد با ظروف پلاستیکی و قابلمه های روحی دم در منتظر بودن تا شاید بعد از خود هیئت یه چیزی هم از نذری گیر اوونا بیاد. خیلی از افراد هیئت مثل اردک هی اینور و آنور سرک میکشیدند تا ببینند کی قیمه پلویه میاد. اکثر آدمها تو سرشان ِگل شُل ریخته بودند که از پشت و رو ی گوش و بنا گوششون ریخته بود پائین تا روی شونه هاشون. بعضی از گنده لات ها هم بازوها و سر و سینه ی خالکوبی شده اشون رو انداخته بودند بیرون که یه نمایشی هم داده باشند و ضمناً شونه های زخمیشون و سینهای برشته و سرخ شده از کتک زدن خودشون رو، مث یه سند زنده از عزاداریشون، به رخ خلق الله بکشند.

غذای نذری که صرف شد آقا رفت رومنبر. از بیعت اهل کوفه و نامردی اوونا به سید الشهدا و اهل بیتش شروع کرد از شهادت مسلم ابن عقیل تا قطع دستان ابولفضل العباس در روز تاسوعا، آمد و آمد تا به کربلا و ظهر خونین آشورا رسید و زد به صحرای کربلا. زیر و بم و آهنگ صدای آقا چنان نفوذی داشت و جوری آدمو تکون میداد که آدم فکر میکرد که نشادرجوشان تو رگها و شبکه عصبی آدم تزریق کردن. آدم از فرط هیجان رعشه و لقوۀ میگرفت. اصلاً مث اینکه تو حنجره آقا دستگاه موزیک جنگی کار گذاشتن. موزیک صدای آقا آدمو به یه بمب زنده تبدیل میکرد، بمبی که عجله داشت منفجر بشه :

- .... ای مردم که خودتونو امت اون شهید میدونید! خود امام حسین تو اون ظهر عاشورا سر به تیغ تیز شمر ذولجوشن داد ولی تن به این جور ذلت ها نداد. ای ملت! امام حسین تو اوون ظهر آشورا فریاد میزنه: اگر مسلمانی حاکم جباری رو ببینه که جور میکنه ، حرام خدا رو حلال و حلال خدا رو حرام میکنه، و با شمشیر و اگر شمشیر نداره با دست خالی و با چنگ و دندان و اگر چنگ و دندونهاش کار نمیکنه با زبانش با اوون حاکم نا مسلمون نجنگه و مبارزه نکنه، جاش تو همون جهنمی که اون حاکم است! ای! تو! که خودتو مسلمون میدونی ! تکلیف خودتو با دینت ، با امامت و با خودت با شرف، عزت و غیرتت روشن کن! طرف ابن زیاد وایسادی یا طرف حسین!!

- آی مسلمونا شرفتون، غیرتتون کجاس. تو رگهای شما خونه که جریان داره یا چیزه دیگه . امام ما ، حسین ابن علی در زیر تیغ اون ولد زنا فریاد زد: الحیات عقیدة الجهاد. زندگی یعنی جهاد در راه عقیده! چی تو رگهای شما جریان داره ای ملت!! این خون نیست ! اگه خون بود تو مملکت اسلام زن نباید به مدارس غیر قرآنی و غیر اسلامی میرفت و اداره ای میشد، زن نباید اینجور بی حجاب میشد و مینی ژوپ پوش! برید ! برید آزمایش خون بدید!! ببینید چی تو اون رگاتون جریان داره! غیرتتون کجا رفت ؟؟ دین از دست رفت و من و تو به این دلمون خوشه که با هفده دفعه دلا و راست شدن، فریضه دینی مون را انجام داده ایم و میدیم. نه!! کور خوندید! لن تناالبر ینفقون مما یحبون. اگه راست میگید از آنچه دوست دارید انفاق کنید ! از جونتون از پولتون مایه بذارید!

آ قا اینجا که رسید، شور حسینی اش بالا گرفت غرش ناگهانی بلند گوها آسمون و زمین رو بهم چسبوند:

ـ آی ملت که شرفتون گندیده! جدم سید الشهدا! سرور شهدان ! آنوقت که خنجر آبداده اون ولد الذنا بر گلوی مبارکش نشسته بود فریاد بر آورد ! نه فریاد ترس و یا درد ! فریاد اخطار بر آورد: ای امت من ! اگر دین نداری اقلاً آزاده باش! اون ولد الذنا نذاشت اون حضرت همه حرفش را تمام کنه، سر مبارکشو از تن جدا کرد! عرش لرزید! کبریا لرزید! ولی تو! شما ها ! اینجا مثل سنگ نشسته اید و تکون نمیخورید! در حالیکه یزید ویزیدیان! عمله ظلم، دین و احکام الهی را، سنتِ انبیا و اولیاء را به نام پیشرفت و ترقی جلوی چشم ما ملت بی غیرت زیر چکمه هائ امریکائی اسرائیلی خود لگد مال میکنند! مراجع تقلید و علمای علی العظم ما را محجور و خانه نشین کرده اند ... .

در اینجا بغضی قوی نفس آقارو بند آورد. ولی با بغض گره شده تو گلویش و نفس های به شماره افتاده، شیون کنان با یه دست عمامشو از سرش برداشت و با دست دیگرش چنان شروع کرد تو سر خودش زدن که اگه دور وری ها جلوشو نگرفته بودند مغزشو با دست خودش میریخت بیرون: - ای ملت خطاب جدم بشما بود نه به شن زار داغ نینوا!! بروید بروید بریزید به خیابونا فریاد کنید! نزارید خون سرور شهیدان در آن روز داغ عاشورا در آن شنهای سوزان کربُ و بلا هدر بره!! همین الان، نگاه اوون سر بریده با سر زنش به تو برادر من داره نگاه میکنه! ای حسین از روی این منبر فریاد میکنم: نمی دانم ، در روز قیامت، با چه روئی در چشمان تو و جدٌ بزرگوارت نگاه کنم ! ای حسین این بی غیرتی ما را ببخش!!

ـ فریادی رعد آسا، از کناره هئیت، صحبت آقارو قطع کرد:

ـ ای وای دین بر باد شد، یا حسین ! یا حسین!! یا مرگ یا...! غرش انفجاری خشم در هم بر هم جمعیت ، فضا رو بلرزه در آورد.

ـ ای وای دین بر باد رفت! یا حسین! یا حسین!

رجب خر کش و رضا تیغ کش و حسین جیگرکی هم یا حسین گویان باهم زدن بیرون، تو خیابان ری و همون جلو میدون یه تاکسی گرفتن. زود باش که دین از دست رفت!!

رفتن تا برو بچه های جمشیدو قلعۀ شهر نو رو بریزن تو خیابون و دین رو نجات بدن!

* نخستین آموزگار ، داستان چوپان بی سوادی است که در جریان انقلاب بلشویکی روس جذب بلشویک ها شده و به اکابر میرود و به همان سواد اکابری که در ارتش تازه تآ سیس سرح یاد گرفته به روستای پرت افتاده خود بر گشته و مدرسه درست میکند و خودش اولین معلم ومدرسه میشود.

**آیت الله خمینی که هنوز آن وقتها امام نشده بود.

*** زیر هشت به قسمت پیشین و ورودی بندِ زندان که افسر نگهبان و مآمورین انجام وظیفه میکردند میگفتند.

**** آنوقت ها اصطلاح ساواک جا نیفتاده بود و مردم سازمان امنیت می گفتند.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید