بازي خوشمزه اصولگراها براي اصلاحطلب ها
اعتماد:حدود 15 سال از شكلگيري جنبش اصلاحطلبانه موسوم به دوم خرداد ميگذرد و دولت برآمده از آن جنبش نيز در سال 1384 پايان يافت. بنا به چه دلايلي، در آن دوره و حتي پس از تشكيل دولت اصلاحطلب، تعريف دقيق و شفافي از اصلاحات و اصلاحطلبي ارايه نشد كه درباره آن اجماع نظر به وجود بيايد؟
متاسفانه برخي از دستاندركاران اصلاحطلبي وقتي نتوانستند وظايف قانوني خود را چنانچه شايسته است و حتي در حداقلهاي لازم آن انجام دهند، عذر بدتر از گناه آوردند و گفتند كه اصلاحطلبي تعريف نشده است، و سپس و به ظاهر خود را براي ارايه اين تعريف آماده كردند و مدتي گذشت تا اينكه در مراسمي اين تعريف را ارايه كردند كه نهتنها چيزي را به مطالب گذشته اضافه ننمودند، بلكه مطالبي را كه بسيار هم ناقصتر و ضعيفتر بود ارايه كردند و جالب اينكه اقدامات آنان پس از اين سخنراني به مراتب بيارتباطتر با اصلاحات و اصلاحطلبي بود. بنابراين مشكلي بهنام تعريف اصلاحات وجود نداشته است. اگرچه اصطلاح اصلاحات چندي پس از سال 76 رواج يافت، ولي عصاره آن در برنامه 12 مادهيي آقاي خاتمي آمده بود و اگر هماكنون هم بخواهند آن را باز تعريف كنند، نميتوانند چيز چندان متفاوتي بر آن اضافه كنند. البته اينكه اصلاحات يا هر مفهوم اجتماعي و سياسي را بتوان بصورت مانع و جامع تعريف كرد خيالي خام است، بلكه تعريف اين مفاهيم از جمله اصلاحات در حدي است كه نوعي نقشه راه در اختيار قرار دهد. بعلاوه سياست، ميدان مشاركت است و درك ما از واقعيت، و مطلوبهاي خود به مرور زمان و از خلال مشاركت كامل ميشود، ولذا نميتوانيم و نبايد انتظار داشته باشيم كه پيش از اقدام به هر كاري تصويري جامع و مانع از آينده و نحوه رفتار و سياستها در دست باشد، چنين چيزي امكانپذير نيست. بلكه وضوح اين تصوير، نسبي است و در جريان عمل و مشاركت سياسي تصوير اوليه تكميل و حتي تصحيح ميشود. برداشت از سياست در جوامع درحال گذار، همچون معماري نيست كه ابتدا ماكت آن ساخته و به همراه تمامي محاسبات آن در اختيار مجري قرار گيرد. همانطور كه ديديد در سال 88 و فقط طي چند ماه محدود و به دليل مشاركت سياسي، برخي افراد ره صد ساله را يك شبه طي كردند و از نقطهيي آغاز كردند و به نقطهيي رسيدند كه هيچگاه در خيالشان هم نميگنجيد.
بنابراين نه در گذشته و نه در حال مشكلي بهنام تعريف اصلاحطلبي نبوده است، و اصلاحطلبي صفتي بود كه به مطالبات و خط مشيهاي اعلامي آقاي خاتمي در خرداد 76 كه داده شد، ابتدا مضمون بود، بعد نامگذاري شد. اگر كساني هم پس از گذشت 8 سال از حكومت به نام اصلاحات، تازه به ياد تعريف اصلاحات افتادند، كاري جز اثبات بيبرنامهيي و بيتعريفي اقدامات گذشته و در نهايت اثبات بيمسووليتي خود را انجام نداده است.
آيا عدم موفقيت در كسب اين اجماع را ميتوانيم ناشي از اين موضوع بدانيم كه گروههاي متعدد و متنوعي، خود را در چارچوب تقسيمبندي كلي اصلاحطلبان قرار ميدادند و چنين عاملي، ميتوانست زمينهساز تفرق و پراكندگي طيف و جناح اصلاحطلبي در كشور باشد؟
اگر به برنامه 12 مادهيي آقاي خاتمي در سال 76 مراجعه كنيد، متوجه خواهيد شد كه اصول و قواعد مذكور مورد توجه و خواست تمامي گروههاي منتقد بوده است. حاكميت قانون، بسط آزاديها، افزايش مشاركتهاي مدني، و... فصل مشترك اين مطالبات است و تا هنگامي كه اين اهداف محقق نشده بود، و دولت اصلاحات در پي تحقق آنها بود، همه گروههاي مذكور از منظر كوشش براي تحقق اين اهداف يك گروه محسوب ميشدند، و از اين نظر هيچ اشكالي بر خط مشي اصلاحطلبانه نبود. علت عدم موفقيت اصلاحات هم به اين تنوع ربطي نداشت، بلكه به كنار گذاشتن اهداف اصلاحطلبانه از سوي دولت اصلاحات بود والا اين تنوع نقطه قوت اصلاحات بود و نه ضعف آن. البته اگر اين اهداف بطور نسبي محقق ميشد، از آن مرحله به بعد، تمايز و شكاف درون اصلاحطلبان بروز ميكرد كه امري عادي و حتي مطلوب هم بود، در حالي كه تا تحقق نسبي اين اهداف همگي آنان متحد و يكپارچه خواهان تحقق آنها بودند، اگر كسي بطور جدي و موثر اين اهداف را راهبري ميكرد.
در سالهاي پس از انتخابات 1384 كه دولتي به اصطلاح اصولگرا به قدرت رسيد، همچنان اصلاحطلبها ديدگاههاي بسيار متفاوتي نسبت به چارچوب اصلاحطلبي داشته و دارند. آيا اين حالت ناشي از پابرجا بودن عوامل آسيبزاي عدم حصول تعريفي مورد اجماع درباره اصلاحطلبي بوده است؟
پس از 84 اختلافات بيشتر شد. زيرا جنبش اصلاحطلبانه وجود خارجي نداشت و مثل وقتي كه زمين سخت ميشود، گاوها از چشم هم ديده و به يكديگر شاخ ميزنند، هر كدام از گروههاي اصلاحطلبانه هم وقتي با مشكل مواجه شدند، تقصير را از چشم ديگري ديدند و در غياب يك جريان اصلاحي قوي، شكافها عميق و عميقتر شد. البته در جريان اتفاقات خرداد 88، اين شكافها در ظاهر برطرف شده است، ولي اين وضع ناشي از فشار ديگران است و به نظر من پراكندگي داخلي آنان به لحاظ ناديده گرفتن اصول و خط مشي اصلاحطلبانه بيشتر هم شده، هرچند فعلا مجال بروز و ظهور پيدا نميكند.
پيروزي غيرمنتظره جناح اصلاحطلب در دوم خرداد 1376 و نبود فرصت كافي براي نظريهپردازي در اين زمينه تا چه حد در نرسيدن به يك تعريف جامع و مانع از اصلاحات و اصلاحطلبي نقش داشته است؟
اين حرفهاي تكراري است كه هميشه و پس از هر شكستي در توجيه آن گفته ميشود، هرچند ممكن است در مواردي صادق باشد، ولي درباره اصلاحات مطلقا صحيح نيست. زيرا جنبش اصلاحي بيش از آنكه نيازمند نظريه پرداز باشد، نيازمند سياستمداري بود كه اين جنبش را بر اساس نظريههاي موجود راهبري كند. متاسفانه آنان كه چنين وظيفهيي را عهدهدار بودند، بههر دليلي از انجام آن استنكاف يا تعلل كردند، و بهجاي آن خود را با نظريهپردازي سرگرم و مشغول كردند. جنبش اصلاحات اگر به لحاظ نظري ضعيف بود، هيچگاه برنامه 12 مادهيي را ارايه نميكرد. من بطور جدي معتقدم كه سطح نظري جنبش اصلاحات در سال 75 و 76، حتي از سطح نظريهپردازي در حال حاضر هم بالاتر بود، زيرا در بستر مناسبي خود را عرضه ميكرد. مشكل اصلي فقدان سياستمدار كارآمد، قدرتمند و مصمم و با قدرت راهبري بود، و اتفاقا ضعف اصلي جنبش، غرق شدن در اظهارات نظري و تحليلي و انتزاعي بود كه در غياب يك عمل سياسي منسجم و موثر هيچ معنا و مفهومي نداشت.
باور برخي اصلاحطلبان مبني بر اينكه بايد منشور اصلاحطلبي تدوين شود و بر اساس آن به عمل سياسي پرداخت را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
اگر منظور از منشور چيزي مثل يك برنامه كامپيوتري است كه تدوين شود و در هر مورد خاصي مشخص كند كه هر فرد چه تصميمي بايد بگيرد و چگونه عمل كند، در اينصورت بايد گفت كه چنين منشوري از ابتداي خلقت بشر تاكنون خلق نشده است. اين درخواست شبيه به همان درخواست بني اسراييل از خداوند درباره مشخصات گوسالهيي بود كه بايد قرباني ميكردند؛ بعلاوه معلوم نيست كه چه كسي يا كساني بايد اين منشور را تدوين كنند. اگر خود اصلاحطلبان هستند، كه در اينصورت بايد سالهاي سال كنج خانه بنشينند و بحث و گفتوگوي بيحاصلي براي نوشتن چنين منشوري كنند كه پس از تدوين هيچ كاربردي براي زمان نخواهد داشت و اگر اين منشور را بايد رهبري اصلاحات تدوين و ابلاغ كند، در اينصورت كسي مانع نبوده و تاكنون ميتوانست چنين كند و اگر نكرده به اين معناست كه يا توانايي آن را نداشتهاند يا شدني نبوده است. ولي اگر منظور از منشور خطوط كلي راهبرد اصلاحات است، همان برنامه 12 مادهيي كافي است و اگر كسي ميخواست ميتوانست به آن ملتزم بماند.
با نگاه به تحولات دوسال اخير، به نظر شما ويژگيها و مختصات اصلاحطلبي چيست؟
در دو سال اخير، مصداق گاو 9 من شيرده بود كه هرچه شير دادند با يك لگد ظرف شير را واژگون كردند. اصولا جنبش اصلاحطلبانهيي با قدرت و قوت گذشته باقي نمانده است كه من بخواهم مختصات آن را بيان كنم. هرچند ظرفيت و نياز اصلاحطلبي كماكان هست، ولي به فعليت درآوردن آن نيازمند مجموعهيي آگاه و صادق و كاربلد است كه در حال حاضر چندان چشمانداز مثبتي ديده نميشود.
برخي اصولگرايان معتقدند كه مشخص نشدن تعريف اصلاحطلبي و اصولگرايي، باعث شده است كه برخي افراد فرصت طلب در اين ميان سوءاستفاده كرده و عليه اصلاحطلبان واقعي و اصولگرايان واقعي اقدام كنند. اين نوع اظهارنظر از سوي برخي افراد شاخص اصولگرا را به چه شكل نقد و ارزيابي كرده و آيا امكان چنين سوءاستفادهيي ميتواند تداوم داشته باشد؟
اگر يك ايدهيي تعريف نشده است، به نحوي كه افراد فرصت طلب ميتوانند از آن سوءاستفاده كنند، در اينصورت تقصير بر گردن فرصتطلبها نيست، بر عهده كساني است كه ايدهيي را تعريف نشده مطرح كردهاند. بنابراين اين ادعا بكلي غلط است و مشكل از تعريف نيست. البته درباره اصولگرايي اطلاعات شناخت دقيق ندارم كه اظهارنظر كنم ولي آنان هم به رسم معمول توجيهكارند.
آيا تلاش اصولگرايان براي ارايه تعريف از اصلاحطلبي را يك گام موثر و سازنده ارزيابي ميكنيد؟
اين هم از خوشمزگيهاي روزگار است كه تعريف يك مجموعه سياسي را مجموعه ديگري بخواهد انجام دهد. اصولگرايان به مسائل بيشمار داخلي خود بپردازند خيلي بهتر است. اصولگراياني كه فقط در طي يكي دو سال مهمترين افراد مورد حمايت و متحد آنان، به خائنان و دشمنان يكديگر تبديل شدند. حداقل در ميان اصلاحطلبان چنين چيزهايي بسيار كمتر ديده شده است و اگر هم اختلافاتي بوده، در حد دشمني و خيانت و انحراف در انديشه نبوده، بلكه عموما اختلافات بر سر عملكردها بود.
تعريف اصولگراها از اصلاحطلبي و دستهبندي كردن اصلاحطلبان توسط اصولگرايان تا چه حد ميتواند بيانگر واقعيات موجود در بين اصلاحطلبان باشد و اساسا اصلاحطلبسازي با چه اهدافي پيگيري ميشود و چه انگيزهها و خطراتي دارد؟
جريانات مخالف اصلاحات ميكوشند كه با چراغ سبز نشان دادنهاي مشروط ميان مجموعه وسيع و عظيم اصلاحات شكاف ايجاد كنند. هرچند اين شكاف كمابيش وجود دارد، ولي شكافهاي موجود پر شدني نيست، ولي جناح حاكم ميكوشد با ايجاد شكافي عميق و پر نشدني بخشي از مشكلات حل نشدني خود را پوشش دهد تا ديده نشود. البته اين كار آنان چندان غير معمول و دور از انتظار نيست، و حتي گروهي از آنان صادقانه در پي آن هستند كه با ايجاد چنين شكافي و جدا كردن بخش ضعيفتر اصلاحطلبان، پايه مردمي انتخابات را به نحو ملموسي گسترش دهند. ولي برداشت كلي من اين است كه در اجراي چنين هدفي موفق نميشوند، زيرا اصلاحطلبان مورد نظر آنان در عمل و به سرعت متوجه خواهند شد كه بدون بخشهاي ديگر اصلاحات، قادر به حفظ خود هم نيستند، چه رسد به اينكه پيشرفتي داشته باشند.
نواصلاحطلبي ساختن چه تبعاتي دارد؟
من علاقه چنداني به استفاده از كلمات و اصلاحات تعريف نشده ندارم، زيرا موجب كجفهمي و بدفهمي ميشود. و نميدانم نو اصلاحطلبي يعني چه؟ كدام اصول اصلاحات را ميخواهد حفظ كند و كدام را تغيير دهد. آنچه كه من ميفهمم برنامه اصلاحات در ذيل همان برنامه 12 مادهيي ارايه شده در انتخابات سال 76 كماكان معتبر است، و اشكال از آنجايي آغاز شد كه اين اصول به فراموشي سپرده يا به حاشيه رفته است. بنابراين اگر بازگشت به همان اصول و عبور نكردن از آنها را نو اصلاحطلبي بتوان ناميد مسالهيي نيست، ولي اگر عبور از اين اصول مدنظر است، آن را نميتوان نواصلاحطلبي دانست، بايد اسم ديگري براي خود برگزينند. ما نبايد دچار مشكلات سازمان مجاهدين خلق در سال 53 و 54 شويم، كه اصول فكري و حتي استراتژي خود را تغيير دادند، ولي كماكان ميخواستند از برند همان سازمان بهرهبرداري كنند. اگر كسي يا كساني به اصولي غير از اصلاحات اعتقاد دارد، بايد شجاعت آن را هم داشته باشد كه نام ديگري براي خود برگزيند.
آيا قايل به تفكيك شدن اصولگراها براي اصلاحطلبان و القاي وجود دو دستهبندي كلي تندرو و معتدل در بين اصلاحطلبان توسط اصولگراها در واقع پذيرش نوعي تكثر و تنوع سياسي ميتواند باشد؟
اصلاحطلبي، طيف و مجموعه وسيعي را در بر ميگيرد كه در برخي از اصول رفتاري مثل حاكميت قانون، مشاركت سياسي، بسط آزاديها، شفافيت و پاسخگويي و پرهيز از خشونت و... اشتراك نظر دارند واين مجموعه از جهاتي ديگر بصورت طيف هستند، كه هيچ اشكالي براي مرحله اصلاحطلبي آنان از حيث اين طيف بودن نيست. اشكالي هم بهكار اصولگراها در تقسيمبندي اين گروه وجود ندارد، آنان حق دارند براي پيشبرد برنامههاي خود چنين ارزيابيهايي را داشته باشند، ولي آگاهي اصلاحطلبان به خود بايد معطوف به چنين طيف وسيع و گستردهيي باشد.
در حال حاضر آرايش نيروهايي كه اصلاحطلب و اصولگرا نام گرفتهاند داراي آرايش سياسياي است و ويژگيها و شاخصههاي هر يك از آنها كدام است؟
تعيين آرايش سياسي نيروها در حال حاضر نسبتا سخت است، زيرا پس از اتفاقات سال 88 و نيز اتفاقات 6 ماه گذشته در ميان جناح حاكم، در فضاي سياسي كشور جابهجاييهاي قابل توجهي به وجود آمده است، ولي هنوز بسياري از نيروها و افراد خود را به دقت جايابي نكردهاند و منتظرند كه ببينند اوضاع چگونه پيش ميرود. بنابراين اظهارنظرات بعدي را با احتياط تلقي كنيد.
اتحاد در جناح حاكم، بيش از آنكه ناشي از اشتراكات ايجابي باشد، ناشي از ترس نسبت به اصلاحطلبان بود، در غير اينصورت تشتت و اختلافات دروني آنان بسيار زياد است و همانطور كه در يكي از مقالات خود به آن اشاره كردهام، مرز ميان رفاقت و دشمني آنان نسبتا اندك و عبور از آن راحت است. در هر حال آنان چند گروه عمده هستند. بخشي از آنان همچون موتلفه و روحانيت پايگاههاي سنتي و اندك خود را دارند، هرچند اين پايگاه به مرور ضعيفتر شده است. اين بخش درصدد است با هدف ايجاد وحدت ميان جناح مذكور، هژموني خود را به سايرين برقرار سازد. بخش ديگرشان افراد غيرروحاني و جوانتر ولي به لحاظ فكري نزديك به جناح سنتي هستند كه مهمترين آنان در سايت الف و رسانههاي مشابه فعال هستند. جناح سوم كه موسوم به پايداري است فاصله بيشتري را با بخش سنتي دارد و در گذشته همراه با دولت بوده است، ولي اكنون و پس از مطرود شدن بخش چهارم اين جناح تحت عنوان انحرافيها، ميخواهد از اينرسي سياسي دولت براي كسب راي استفاده كند. و بالاخره جناح چهارم و موسوم به انحرافي و مطرود كه متحدتر و نزديكتر از همه به رييس دولت است. دو گروه اول به لحاظ آنكه فاقد ادبيات مناسب براي جذب راي هستند، قادر به جذب اكثريت نيستند، ولي دو گروه بعدي درصددند با تكيه بر مساله پرداخت يارانهها و افزايش دادن آن تور سياسي خود را براي جمع كردن آرا پهن كنند. گروه سوم بخش حاشيه نشين جامعه و گروه چهارم طبقه متوسط را هدف خود قرار ميدهد، و در نهايت برنده شدن هر دو گروه به نفع رييس دولت محسوب خواهد شد. واقعيت آن است كه اگر گروههاي اول و دوم نتوانند هدايت و كنترل دو گروه اخير را به دست آورند، در غياب اصلاحطلبان بطور قطع بازنده انتخابات خواهند بود، بويژه آنكه شرايط اجراي انتخابات نيز به نفع جريان سوم و چهارم است. در ميان اصلاحطلبان نيز تفرق و چندگانگي مشهود است. برخي از آنان با هويت جنبش سبز خود را تعريف كردهاند كه چندين گام دورتر از اصلاحات و به سمت بيرون است. برخي از آنان كوشش ناموفقي ميكنند كه با امتزاج هردو جنبش، هم اين را داشته باشند و هم آن را. برخي ديگر به جريان اصلاحي ملتزم هستند، يا حداقل در سطح نظري خواهان بازگشت به اين جنبش هستند. در شرايط كنوني، هيچكدام از اين سه گرايش قادر به حضور سياسي موثر نيستند، هرچند در شرايط خاصي ميتوانند مجددا خود را زير يك چتر بازسازي و فعال كنند و چون گذشته قدرت اول سياسي شوند. شرايط خاص هم خارج از اراده فعالان سياسي و نيز غير قابل پيشبيني است. وضع وابستگي شديد سياست و اقتصاد كشور به نفت و بحران در روابط خارجي و تغييرات شديد منطقهيي، در كنار تشتت و بيانضباطي جناح غالب هركدام ميتواند شرايط جديد را به وجود آورد. شرايطي كه قادر به پيشبيني دقيق آن نيستيم.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید