ادبيات فارسی مملو است از تصاويری آسمانی ازعشق. عشقی که فرای غرايز جنسی و فاصلهی جسمی به جاودانگی خود ادامه میدهد. بسياری ازشعرا و نويسندههای ايران در قرون پيش از اين کوشيدهاند که عشق را از هوسهای بدنی جدا کنند.
در سالهای اخير که پديدهی سکس و اهميتاش در زوجهای ايرانی در حال جا باز کردن است، همزمان شاهد پايدار ماندن اين تصوير ملکوتی از عشق که در آن "بين عاشق و معشوق پردهای نيست" هستيم و عشق واقعی بهعنوان عشقی تعريف میشود که در آن فاصلهای بين عاشق و معشوق به صفر رسد. به نوعی عشق را ادغامشدن با ديگری و يکیشدن با او تلقی میکنيم. در کار تحقيقی که چند سال پيش انجام دادم اهميت اين جنبه از عشق را در ايرانیها نشان دادم.
در اينجا قصد دارم اندکی در ارتباط با اين "عشق در هم آميخته" و تأثيرهای احتمالی آن بر رابطهی جنسی زوج بپردازم.
برای ما، زوجی که از هم جدايیناپذيرند بهمنزلهی تجلی "عشقی ايدهآل" هستند و حتی ممکن است بسياری مواقع به اين نتيجه برسيم که الزامأ صميميت فراوانی هم بين آنها حکمفرماست و در نتيجه از لحاظ جنسی نيز دارای تفاهم کامل هستند. تجربهی من بهعنوان روانشناس به من نشان داده است که در بسياری از موارد واقعيات بهگونهی ديگری است. زن و شوهرهايی را میشناسم که هيچ کاری را بدون هم انجام نمیدهند و از بيرون که نگاه میکنيد بینيازی آنها در ارتباط برقرار کردن با سايرين را ممکن است به حساب کامل و بینقص بودن رابطهشان بگذاريد؛ ولی وقتی يکی از آنها و يا هر دوشان شهامت بهخرج میدهند و از رابطهشان با شما سخن میگويند درمیيابيد که ميل جنسی مدتهاست در اين زوج از بين رفته است يا به حداقل رسيده است.
اين مسئله دلايل گوناگون میتواند داشته باشد، ولی در اينجا هدف ما روشن کردن يکی از اين علتهاست و آن رابطهایست که در آن، فرديت شخص در ديگری حل میشود بهگونهای که اوهيچ تعريفی از خود سوای رابطه با يارش، نمیتواند داشته باشد و نبود ديگری در کنارش میتواند به او اضطرابهای شديد بدهد.
در اين گونه رابطه، فرد با پاک کردن تمام تفاوتهايش سعی در حل شدن در ديگری دارد. زمانی که اين نوع ارتباط دو سويه می شود، طوریست که گويا دو طرف سعی در ادغام شدن در يکديگر دارند. بسياری از اين افراد، اين نوع رابطه برقرار کردن با معشوق را دال بر صميميت و نزديکیشان با هم میدانند. زيرا بهقدری با هم يکی هستند که "من" و "تو" برایشان بیمفهوم است. مشاهدات نشان داده است که اين نوع روابط، سوای جنبههای ديگر ناسالماش میتواند بهشدت در رابطهی جنسی دو طرف با هم و ميل جنسی آنها نسبت به يکديگر تأثير منفی بگذارد.
برای درک دلايل اين تأثير، مقايسهی اجمالی رابطهی "متعادل عاشقانه" با اينگونه "روابط در هم آميخته" میتواند ما را ياری دهد.
در يک رابطهی متعادل، نياز با هم بودن، با ميل به اينکه فرد همزمان خود را بهعنوان موجودی جدا از ديگری تجربه کند در کنار هم وجود دارند. نياز اينکه شخص بتواند برای لحظاتی بهشکل درونی و بيرونی از طرف مقابل فاصله بگيرد جزو نيازهای يک رابطهی متعادل است. در حقيقت رابطهی در هم آميخته مانع نزديکی واقعی دو فرد با هم میشود. زيرا در اين نوع رابطه، ديگری بهعنوان موجودی مستقل و متفاوت تجربه نمیشود بلکه ادامهایست از وجود متزلزل ما.
در جامعهی ما که مسئلهی فرديت و اهميت آن متأسفانه جايگاه مهمی ندارد، از اينگونه عشقها، تصويری زيبا و آسمانی ساخته شده است. شعرها و ترانههای ما نيز انعکاسی از ايدهآليزه کردن اين نوع عشقهاست. ولی سوای جنبهی رمانتيک و شاعرانهای که "ادامهی ديگری بودن" میتواند در زبان ما داشته باشد، نخستين نتيجهای که اين نوع نگرش بههمراه میآورد اين است که "به دنيای ديگری وارد شدن" مفهوم خود را از دست میدهد. زيرا ما زمانی میتوانيم سعی کنيم وارد دنيای ديگری شويم که او را بهعنوان موجودی متفاوت و سوای از خود بپذيريم. تصويری که مبلغ "يکی بودن عاشق و معشوق با هم" است حذف دنيای فردی طرفين را به دنبال میآورد.
اين نوع رابطه در زندگی جنسی زوج نيز باعث مشکلات بسياری میشود. زيرا بودن در چنين ارتباطی نهتنها نشانی از اضطرابهای پنهان فرد است، بلکه خود رابطه نيز میتواند در ناخودآگاه فرد بيدارکنندهی ترسها و تهديدهای روانی شود. ترسهايی که به سرکوب ميل جنسی ختم میشود. از جمله "خطر حلشدن، نيستشدن در ديگری" را در ناخودآگاه زنده کند. حتی اگر به اين ترس آگاه هم نباشيم اين ترس میتواند تأثير مستقيم در رابطهی جنسی با فرد مقابل بگذارد.
دليل ديگر تأثيرگذاری رابطهی در هم آميخته بر زندگی جنسی زوج، اين است که بهطور ناخودآگاه بيدارکنندهی رابطهای است که فرد در هنگام نوزادی با مادرش داشته است و اين مسئله میتواند فروکش کردن ميل جنسی را در فرد بههمراه داشته باشد. زيرا تداعی شدن اين ارتباط با رابطهی او با مادرش بازدارندهی اميال جنسی فرد به يارش میشود.
البته بايد گفت که بعضی از افراد در جايی در عشق نه در جستوجوی يار، بلکه در جستوجوی رابطهی آرامبخش زمان نوزادیشان با مادرشان هستند. رابطهای که در آن يکی بودن با ديگری را تجربه میکردند و "منی" وجود نداشت. دليل اين جستوجو هم اضطرابهايی است که مانع میشود فرد بخواهد خود (و ديگری را) بهطور مستقل در رابطه تجربه کند. (شايد اين دشمنی که در عرفان ما با "من" وجود دارد هم با اين قضيه بیارتباط نباشد.)
در حقيقت به همان اندازه که احساس نزديکی با ديگری در زوج مهم است، در عين حال قابليت طرفين برای حفظ فاصلهی درونی از ديگری نيز در سلامت يک رابطه از اهميتی بهسزايی برخوردار است. هر چند اين دو جمله ممکن است متناقض بهنظر برسد اما تنها ترکيب اين دو است که میتواند به فرد ياری دهد تا زندگی عاطفی - جنسی متعادلی داشته باشد.
قابليت ما در تحمل اين فاصله و ناايمنی حاصل از آن، يکی از شرايط مهمی است که ميل جنسی ما را به ديگری زنده نگاه میدارد. اينکه هر کدام از دو نفر سعی کنند شخصيت منحصر بهفرد و متفاوت خود را با ديگری حفظ کنند، تأثير بهسزايی در شکوفايی زندگی جنسی آنها دارد. نزديک شدن به ديگری، کشف ديگری – از جمله به لحاظ جنسی- تنها زمانی معنا پيدا میکند که اين ديگری را بهعنوان موجودی متفاوت و جدا از خود بپذيريم.
نکتهی مهم ديگر که قابل ذکر است باز تصوير غلط ديگری است که از عشق ايدهآل در فرهنگ ما وجود دارد و آن برابر قرار دادن عشق با از خود گذشتن و وقف تمام وجود و وقت خود برای معشوق است. من در موارد بسياری در بين هموطنان مراجعهکننده مشاهده کردهام که برای اينکه بتوانند يار خوبی باشند، خود را به فرد مقابل خلاصه کردهاند و تمام انرژی خود را تنها برای رابطهشان با يار صرف میکنند و در نهايت بهتزده میشوند که با وجود اين، ميل جنسیشان بهطور روزافزون در هر دو کاهش پيدا میکند. بايد گفت در خيلی مواقع با کاوش بيشتر در اين نوع رابطهها در میآبيم که به چه ميزان مسئلهی "فقط برای ديگری وجود داشتن" میتواند بر کشش جنسی دو طرف تأثير منفی بگذارد. دلايل متفاوتی میتوان برای اين مسئله قائل شد.
"بطور کامل در اختيار ديگری بودن" نه تنها باعث میشود خود فرد بهدليل يکبُعدی شدن زندگیاش، نسبت به موجودی که تمام اوقات او را و تمام لحظههای زندگیاش را پُر کرده، دچار بیتفاوتی جنسی شود، بلکه در فرد مقابل نيز اين "موجود هميشه در دسترس" احساس يکنواختی را القا میکند. کشف ابعاد ناشناخته و جديد در فرد مقابل، عاملی برای زنده نگه داشتن ميل جنسیست.
اهميت اينکه دنيای فرد به شخص مقابل خلاصه نشود از اهميت بهسزايی برخوردار است. اگر دو نفر تمام فعاليتها و تفريحاتشان بهطور انحصاری با هم باشد و هيچکدام فضای شخصی برای خود نداشته باشند اين خطر وجود دارد که چنين نوعی از زندگی بر تمايلات جنسی دو فرد نسبت به يکديگر تأثير بگذارد زيرا هرکدام از ما برای رشد فردی، عاطفی، روانی و جنسی نياز به فضای فردی و شخصی داريم، فضايی که تنها به ما تعلق دارد.
در همين راستا بايد گفت زندگی مشترک و يا رابطهی جنسی عاطفی با يک نفر به منزلهی اين نيست که بايد تمام جزئيات درونی و بيرونی او را بدانيم و به همين نسبت او اين انتظار را از ما داشته باشد که بر تمام وجود و افکارمان مسلط باشد. برای جذبشدن و مجذوبماندن بهوسيلهی يک نفر قدری "جنبههای نهفته " نيز لازم است. احساس جنسی بخشی از وجود خود را از چيزهای غيرمنتظره و تازه تغذيه میکند. تصوری که خيلی از زوجهای ايرانی از "صميميت" دارند اين است که دو نفر همه چيز را تا کوچکترين جزئيات برای هم تعريف کنند. البته اگر اين خواسته از دو طرف بيايد و به هر دو احساس رضايت دهد اشکالی در آن نيست، ولی مسئله اين است که گاه "همه چيز را در مورد ديگری دانستن" بيشتر از اينکه برای ايجاد صميميت باشد، اشتباه گرفتن ديگری با ابزاری است که به من تعلق دارد و بايد همهی تاروپودش را بشناسم. سوای اينکه مجبور کردن ديگری به اينکه با ما صميمی باشد تناقضی محض است. نکتهی مهمی که بايد عنوان کرد اين است که زوج بودن به مفهوم مالک تمام ذهنيات طرف مقابل بودن نيست.
پديدهای که در برخی زوجهای ايرانی مشاهده میکنيم اين است که اجبارکردن ديگری به گفتن همهی جزئيات روزمرهاش، گاهی تا حد تهديد به قهر و سکوت نيز پيش میرود. مثلأ وقتی به طرف مقابلمان میگوييم: " تا همهی چيزايی که تو ذهنته به من نگی من هم هيچ چی نمیگم."
گاهی ما مفهوم "صميميت" را با "کنترل ديگری" اشتباه میگيريم. سوالات دقيق و بیانتها در مورد اينکه يارمان تمام لحظههای روزمرهاش چگونه گذشته است، نمودی از اين پديده است. در اينجا فرد جزئيات بیاهميت را با مفهوم واقعی صميميت اشتباه گرفته است. افرادی را مشاهده میکنيم که تمام جزئيات زندگی ديگری را میدانند در حالی که سالهاست با هم يک ديالوگ واقعی نداشتهاند. گويی تمام ابعاد ناشناختهی طرف مقابل برای فرد مولد اضطراب است و ناشناختههای او شکنندگیهای ما را بيدار میکند.
در حقيقت بين عشق و تمايل جنسی، ارتباطی پيچيده وجود دارد که بسيارپيچيدهتر از رابطهی علت و معلولی است. يعنی نمیتوانيم بگوييم دو نفر که با هم احساس نزديکی میکنند الزامأ تفاهم جنسی هم دارند. يک رابطه میتواند در ما احساس امنيت بدهد بدون اينکه احساسات جنسی ما را بيدار کند. زندگی جنسی-عاطفی يک زوج پيچوخمهای خودش را دارد. و هميشه به يک شکل ثابت و بدون تغيير نيست. تفاهم جنسی پديدهای " فراتر از غريزهی جنسی" است؛ به اين مفهوم که در بسياری موارد زوج بايد بتواند آن را "اکتساب" کند. چگونگی آن، بحثی طولانی است که در مطلب کنونی نمیگنجد و آن را به بعد موکول میکنيم.
مژگان کاهن - روانشناس
Mojgankahen44@yahoo.fr
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید