سخنرانی امروز بنده، در مورد تاریخ ورود زبان ترکی به آذربایجان است؛ که یک مسالۀ حساس و بحثبرانگیزی است و دربارهاش خیلی صحبتهای متعدد شده و هنوز به جایی نرسیده است. چون نظریات مختلفی در موردش اظهار میشود.
ولی آنچه «تاریخ» ما را راهنمایی میکند، مطالبی است که اینجا به حضورتان عرض خواهم کرد.
در هر صورت، بحث و گفتگو دربارۀ تاریخ و تحولات زبان مردم آذربایجان، نیاز به تالیف کتابی ۵۰۰ یا ۶۰۰ صفحهای دارد و سخن گفتن از آن، از حوصلۀ یک یا حتی چند جلسه سخنرانی بیرون است. بدین جهت ما در طرح موضوع این جلسه که سخن دربارۀ چگونگی ورود زبان ترکی به آذربایجان است، به طور اختصار اشارهای میکنیم و تاریخچۀ تبار و زبان مردم این سرزمین را میگوییم و میگذریم.
نقشه به زبان عربی از بایگانی دولت عثمانی، مربوط به 1892 م. - دورۀ سلطان عبدالحمید
سرزمین مادها شامل نواحی همدان، کرمانشاه، قزوین، اصفهان، ری و آذربایگان (ماد خُرد) بود.
مادها با آن کارهای بزرگ و تاریخی، از برانداختن پادشاهی مقتدر آشور و تصرف نینوا و پیش رفتن تا سوریا و آسیای کوچک، در جهان شهرت و آوازه داشتند. پس بدین سان، ملاحظه میشود که آذربایگان از آغاز تاریخش، از رهگذر مردم و زبان، حال بسی روشنی دارد و هیچ جای کشاکش و گفتگو دربارۀ آنان نیست، و این از مسلمات است که در آغاز تاریخ، مادها در آذربایگان و آن پیرامونها نشیمن داشتهاند.
کسانی که با تاریخ آشنا هستند، نیک میدانند که ترکان از این سرزمینها بسیار دور بودند و این سخن بسیار بیهوده و عامیانه است که کسانی عنوان میکنند آذربایگان از نخست سرزمین ترکان بوده است.*
این وضع آذربایگان در آغاز تاریخ و زمان مادان است. پس از آن به زمان هخامنشیان و اسکندر و سلوکیان و اشکانیان و ساسانیان میرسیم و حال مردم این سرزمین را از دیده میگذرانیم.
در هیچ یک از این دورهها، پیشامدی که دیگر شدن وضع مردم یا تغیر زبان آنها را در بر داشته باشد، نمییابیم. در زمان آلکساندر مقدونی، پیشامدی در آذربایگان یا بهتر بگوییم ماد خُرد رخ داد که نشانِ نیکی از زبان مردم این سرزمین است، و آن نام خودِ آذربایگان است.
چنانکه گفته شد، اینجا را ماد خُرد مینامیدند. ولی در یورش مقدونیها به ایرانزمین، در ماد خُرد آتورپات نامی از بومیان برخاست و مردم را از تهاجم بیگانگان محفوظ داشت و فرمانروایی کوچکی بنیان نهاد که تا صد سال در خاندان او باقی ماند و سنگر ایرانیّت گردید و بدین سبب این سرزمین به نام او و خاندانش «آتورپاتکان» نامیده شد، یعنی جایگاه آتورپات؛ و همان واژه است که کمکم آذربایگان یا آذربایجان گردید.
در زمان اشکانیان، کمکم ترکها از جانب شمالشرقیِ ایرانزمین و مرزهای خراسان بزرگ، به مرزهای ایران نزدیک شدند. ولی با نیرومندیی که اشکانیان داشتند، نتوانستند به درون ایران در آیند، و ما در تاریخ از چنین واقعهای آگاهی نداریم.
در زمان ساسانیان نیز، شاید شاخههایی از ترکها یا خزرها از راه شمال، یعنی از دربند و قفقاز با ایران همسایگی پیدا کردند، ولی هیچ نشانی از درآمد آنان به آذربایگان در دست نیست. احتمال این هست که در تاریخ، دستههای کوچکی از آنان را پیدا کنیم که شاهان ساسانی مثل انوشیروان در جنگ اسیر یا اجیر کرده است و در اینجا و آنجا نشیمن داده باشند، ولی اینگونه دستهها به زودی با مردم بومی درآمیخته و از میان میروند و نشانی از خود باقی نمیگذارند. چنانکه تازیان نیز که عدهشان هم خیلی بیشتر از آنها بود، به کلی از بین رفته و اکنون عرب در ایران به آن صورت نداریم.
پس از اسلام، تاریخ آذربایگان از دید تبار و مردم و زبان آن، بسیار روشنتر است و نوشتههای تاریخنویسان و جغرافینگاران صدر اسلام که در دست است، تبار و زبان مردم آذربایگان را جداگانه یاد کرده و آنها را آذری یا الاذریه یا اذریه نامیدهاند.
- ابنمقفع به نقل ابنندیم و حمزه اصفهانی به نقل از یاقوت و خوارزمی، به زبان مردم آذربایگان بدون ذکر نام اشاره کردند و نیز واژههایی از زبان مردم آذربایگان را در کتاب خود آوردهاند.
- پس از اینها، یعقوبی در ۲۷۸ قمری در کتابش، آذریه را به عنوان صفت در مورد مردم آذربایگان به کار برده است.
- سپس مسعودی که در ۳۱۴ قمری از تبریز دیدار کرده، زبانهای ایرانی و پهلوی دری و آذری را ذکر کرده است، که به نظر او ظاهرا مهمترین زبانها و گویشهای ایرانی بودند.
- پس از حمزه اصفهانی که زبان مردم آذربایجان را پهلوی مینامد، ابواسحاق ابراهیم استخری است که در ”مسالک و الممالک“ در نیمۀ اول سده چهارم هجری، صریحاً زبان مردم آذربایگان را ایرانی و الفارسیه ذکر میکند.
مولف بعدی، ابوالقاسم محمد ابن حوقل، درگذشت بعد از ۳۷۸، همان مطلب استخری را بیان میکند.
- پس از او، ابوعبدالله مقدسی در سدۀ چهارم هجری، از «زبان» مردم آذربایجان سخن گفته و مینویسد که زبانشان خوب نیست، اما فارسی آنها مفهوم است. و در جای دیگر میگوید، زبان مردم آذربایگان بعضی دری است و بعضی پیچیده است.
- داستانی که سمعانی دربارۀ ابوذکریا خطیب تبریزی در ۵۰۲ و استادش ابوالعلای معری آورده است، موید رواج زبان آذری در آذربایجان در سدۀ پنجم و ششم است.
- حمدالله مستوفی در ”نزهت القلوب“ تالیف ۷۴۰، زبان زنجان و مراغه را پهلوی ذکر میکند و عبارتی از زبان مردم تبریز نقل میکند، که یک عبارت ایرانی است.
- تا سدۀ پنجم، در همۀ کتابهایی که از زبان آذربایجان ذکر شده، به جز بلاذری که یک کلمه از زبان به عنوان نمونه نقل کرده است و آن خان (به معنی کاروانسرا) است، متاسفانه دیگران نمونهای به دست ندادهاند.
بنده اینجا تمام مواردی را که در کتابها و اشعار و غزلها و قصیدهها و رباعیها، نمونههایی از زبان آذری مختلف داده شده، آورده بودم؛ که برای اینکه سخنرانی خیلی طولانی نشود، آنها را اینجا حذف میکنم. ولی در متن سخنرانی اگر چاپ شد، خواهد آمد.
*برای آگاهی از این حقیقت تاریخی که موطن و مسقطالرأس ترکان در ترکستان شرقی است و آنان در هزارۀ اخیر رو به غرب گذاشته و در سایر نواحی - از جمله ایران - پراکنده شدند، به این اثر که مجموعۀ چند سخنرانی «ولادیمیر بارتولد» ترکشناس مشهور در دانشگاه استانبول است، میتوان مراجعه کرد: بارتولد، واسیلی ولادیمیر؛ تاریخ ترکهای آسیای مرکزی، ترجمۀ غفار حسینی، انتشارات توس، تهران 1376. نشریۀ وطن یولی
*****
ای مگس، عرصۀ سیمرغ نه جولانگه توست؛
پس از یورش امیرتیمور به ایران و نفوذ و تسلط سلسلۀ ترکان قراقوینلو از ۸۱۰ تا ۸۷۲ و آققوینلو از ۸۷۲ تا ۹۰۸، زبان آذری سختترین آسیبها را دید و در برابر زبان ترکیِ اقوام ترک و تاتار یا غوزها و اغوزها و اوشارها، که در پیرامون شهرهای آذربایگان مستقر شده بودند، به مرور عقبنشینی میکرد و رو به فراموشی میگذاشت. و این وضع در دورۀ صفویان که با ورود قزلباشهای مهاجر و چیرگی و انبوهی آنها که شیعه بودند، یعنی در واقع علیاللهی بودند و از خاندان صفوی هواخواهی مینمودند و بیشتر کارهای دولتی و لشگری به دست آنان و به زبان آنان انجام میگرفت، شدت یافت؛ و مردم شهرها یا تاجیکان*، از ترس جان مجبور شدند زبان ترکی را فراگیرند و محاورات خود را با این زبان انجام دهند.
مدتها این دو زبان ادامه یافت، تا رفتهرفته آذری** جای خود را به زبان اقوام مسلط داد و از حدود سدۀ ۱۱ و ۱۲، ترکی در تمام شهرهای آذربایگان رواج یافت؛ و اکنون آذری به اسم زبان تاتی در تعدادی از روستاهای دوردست و کوهپایههای صعبالعبور و درههایی که پای ترکان بدانجا نرسیده بود، تکلم میشود.
به هر حال، سیر تاریخی زبان مردم آذربایگان نشان میدهد که، تا سدۀ یازدهم هجری هنوز بیشتر مردم آذربایگان - به ویژه تبریز - به آذری سخن میگفتند و اینک بیش از ۴۰۰ سال نیست که زبان ترکی در این خطه رواج یافته است.
اما مسئلهای که اغلب در این مورد مطرح است و خلط مبحثهای زیادی به عمل میآید، چگونگی ورود ترکان و زبان ترکی به آذربایگان است. از بررسیهای دقیق تاریخی چنین به دست میآید که ورود ترکان - یا مختصر بگوییم اغوزان و سلجوقیان - به آذربایگان، در سدۀ پنجم هجری صورت گرفته و پیش از آن هیچ نشانی از ترکان و زبان ترکی در این سرزمین مشهود نبوده است.
زکی ولید که خود از معتصبان [ترک] شمره میشود، صراحتا مینویسد، «در آن زمان، به استثنای اراضی معدودی از شرق ایران (فرارود)، هیچ ناحیهای که ترکان در آن به طور دستهجمعی سکنا گزینند، وجود نداشته است».
زیرا آنچه هم که از خزرها و ترکان غوز، از حوالی شمال قفقاز به آذربایگان داخل شده بودند، در هر حال میتوانند تنها گروههای ۱۰۰ نفری کماهمیتی بوده باشد. اما ورود غوزها به ایران، به ویژه به آذربایگان، از حادثههای مهم تاریخی است و این حادثه نه تنها از نظر تاریخ آذربایگان بلکه از نظر تاریخ همۀ ایران بسیار مهم است. چرا که در مهمترین دورۀ مهاجرت ترکان به ایران که با آمدن سلجوقیان آغاز میشود، طایفۀ غوزها پیشاهنگان آنان بودند و ۳۰ سال کمابیش پیش از آنکه طغرلبیگ و برادرانش از جیحون بگذرند، اینان در ایران پراکنده شده بودند؛ و تا آنجا که میدانیم، نخستین ترکانی بودند که بدین سوی خراسان رسیدند و پیش از اینان اگر ایلهایی از ترکان در ایران بودند، در آن سوی جیحون و در خراسان و خوارزم بودند.
این طایفه هم، از غوزها یا سلجوقیها بودند. ولی چون هنگامی که عدهای از آنان به نواحی همدان و آذربایجان آمدند، عراقی (منظور، عراقِ عجم است. نشریه وطنیولی) نامیده میشدند و ابناثیر هم آنها را بدین نام میخواند، بنابراین ما نیز اینها را بدین نام میخوانیم تا از دیگر غوزهای سلجوقی که به همراه طغرل و برادرانش از جیحون گذشتند، بازشناخته شوند.
دستههایی از اینان، در عراق و آذربایگان و ارمنستان و دیاربکر پراکنده میشوند و داستانشان در این سرزمینها بسیار شگفتآور است. زیرا آنها که یک مشت مردم بیگانه بودند و پیشوای توانا و کاردانی برای خود نداشتند و شمارشان از زن و مرد و بزرگ و کوچک، شاید بیش از ۵۰ هزار تن نبود، سالها سراسر این سرزمینها را به لرزه در آورده بودند و هر کجا میرسیدند همچون سیل و آتش آنجا را فراگرفته و از تاراج و کشتار باز نمیایستادند، و کسی از فرمانروایان بومی یارای دفع ایشان را نداشت؛ و تا طغرلبیگ و برادرانش به ایران نیامده و بنیاد پادشاهی سلجوقیان را ننهادند، مردم از گزند و آزار این طایفه نیاسودند.
به طور خلاصه، نخستین دستۀ غوزها که از جلوی علاءالدوله که به دستور سلطان محمود غزنوی میخواست آنها را گرفتار کرده و سرانشان را بکشد، از اصفهان گریختند و به هر کجا که میرسیدند، یغما میکردند تا به آذربایگان رسیدند؛ این اولین ورود ترکان در پیش از ۴۱۰ هجری قمری به آذربایگان است، که بعدا در ۲ و ۳ مرحلۀ دیگر، این ترکان غوز به آذربایگان وارد شدند.
به هر حال، اینهاست خبری که از در آمدن ترکان غوز به آذربایجان در دست داریم. ولی این یک روی سکه است، که آنها را بیشتر در تاریخها نوشتهاند. آنچه نانوشته مانده و توجه عمیق به آن نشده، رفتار این طایفۀ وحشی با مردم بومی آذربایجان و عکسالعمل آنهاست. در این مورد اگر این اصل را بپذیریم که برخی از شاعران، زبان گویای مردم عصر خود و بیانگر احساسات و عواطف اوضاع زمان هستند و اگر قطران تبریزی را از آن جمله شاعران بدانیم، باید بگوییم که رفتار این غوزها و ترکان سلجوقی با مردم بومی آذربایجان که «تاجیک» یعنی ایرانی هستند، بسیار بیدادگرانه و زورگویانه، و رفتار غالب با مغلوب بوده است.
اینکه بعضی ادعا میکنند رفتار ترکان با مردم ایران همواره یک گونه همزیستی مسالمتآمیز بوده، دروغ محض است و انکار حقایق میباشد. چنانکه شاعر آذربایگان در قصاید خود جا به جا از رفتار بیدادگرانۀ آنان ناله و شکایت میکند و احساسات خود را به نحوی بر زبان میآورد. قطران از اینها یاد کرده است. هر جا پای این طایفۀ تاراجگر و ستمپیشه و امیران و سلطانهای سلجوقی به شهری از آذربایگان باز میشده، قطران شاعر از آنجا فرار میکرده است.
گرچه داد ایران را بلای تُرک ویرانی
شود از عدل آبادان، چو یزدان کند یاری
سلاطین سلجوقی که بر اثر ترکتازیهای خود در ایران قدرتی به دست آورده بودند و کشور آباد و کهن و بافرهنگی را خاص خویش ساخته بودند، سیاستشان بر این بود که ملوکالطوایفی را در ایران برانداخته و خود بر سرتاسر ایران فرمان رانند؛ به ویژه که شهریاران و امیران بومی هم ایرانی بودند و هم از فرهنگ و تاریخ خود به سختی دفاع، و از شاعران و سخنوران و دانشمندان ایرانیتبار حمایت میکردند. این شاعران و دانشمندان نیز در برابر ترکان مسلح، به سود این شهریاران تبلیغ میکردند و یاد از خسروان گذشتۀ ایران و تاریخ و فرهنگ کهن این مرز و بوم مینمودند، و این با مذاق ترکان بیتاریخ و فرهنگ خوش نیامد.
در سدۀ ششم که حدود یکصد و بیست سال از ورود ترکان غوز یا اوغوزها به ایران و آذربایگان میگذشت، همجواری ترکان خوشنشین در کنار شهرها و روستاها با تاجیکان و لشگرکشیهای بیامان سلجوقیان و وجود دربار آنها باعث نفوذ زبان ترکی در بعضی از نواحی ایران از جمله آذربایگان و عراق عجم و جبال گردید و طبقۀ جدیدی به وجود آورد، که با اینکه ایرانی و تاجیک یا پهلویزبان بودند، به ۲ زبان ترکی و آذری سخن میگفتند.
اینان در آن زمان ”ترک اُلمُش (ترک شده)“ نامیده شدند و به زبان ترکی سخن میگفتند. این سخن خیلی مهم است و من آن را با زحمتِ تمام از متون به دست آوردم، ”ترک المش“. وجود این اصطلاح بسیار گرانبها و قابل توجه است و نشان میدهد که آغاز ترکی زبان شدن بومیان تاجیک، چگونه و از چه راه بوده است. جای شگفتی است که این اصطلاح بعدا از میان رفته یا به عمد از میان بردهاند و تنها در چند جا از مکاتبات باقی مانده است.
وجود این عبارت نشان میدهد که طبقۀ جدید به غیر از ترک و تاجیک در شُرُف به وجود آمدن بوده، که نسبتا تعداد آنان قابل توجه بوده است. با این همه، کاملاً روشن است که در آن زمانها ترکان و تاجیکان و ترک المش جدا از هم میزیستند و روش زندگانی و زبان و مکان آنها از هم جدا بوده است و اکثریت با پهلویزبانان و آذریگویان بوده، و ترکیزبانان تعداد زیادی نبوده و با نوشتن سر و کاری نداشتند. زیرا درس خواندن و سواد داشتن را ننگ و عار میدانستند و آن را کار تاجیکان میپنداشتند، و حتی پادشاهان و امیران اغلب بیسواد بودند و حتی از نوشتن نام خودشان هم عاجز بودند. به همین جهت، اینک از خط و ربط و نوشته و نوع زبان آنها، به کلی بیخبریم.
بدین سان، سدههای ۵ و ۶ با تسلط این ترکان جایگیر و تازهوارد و یغماگر، پی در پی میگذشت و ترکان مسلطتر و نیرومندتر، و تاجیکان ناتوانتر و زیردستتر میشدند و عوامل مخرّب اجتماعی و کارهای بیهوده، این تضعیف و زیردستی و ناتوانی را تشدید میکرد و عنصر ایرانی در زیر سُم ستوران غالب پایمال میگردید.
در این مورد، استاد ذبیحالله صفا که یادش بخیر باد، خوب میگوید که: «تسلط ترکان بر ایران، نتایج گوناگون داشت و موجب تغییرات عظیمی در اصول و عقاید سیاسی و اجتماعی ایرانیان شد و بسیاری از آداب قدیم را دگرگون ساخت».
*تات و تاجیک به معنی ایرانی (غیرترک) به کار رفته است.(لغاتالترک کاشغری) تات در شناسایی ایرانیانی به کار میرفته که زبان ترکی نمیدانستند و تاجیک به ایرانیانی گفته میشد که به زبان فارسی سخن میگفتهاند.(شادروان استاد محیط طباطبایی)
**آذری یا زبان باستان آذربایجان، احمد کسروی تبریزی - نشر هَزار.
*****
نه ایران بیسر و نه آذربایجان بیبدن باد؛
ترکانِ نومسلمان، در تعصب و سختگیری نسبت به عقاید و آراء مذهبی و طرفداری از نحلهای معیّن از مسلمین، پیش افتادند و این تسلط تاعهد حملۀ مغول روز به روز در تزاید بود. سلجوقیان و بعد از آنان غلامان ترک خوارزمیان، در طول یک و نیم قرن دمار از روزگار عراقیان در آوردند و مردم این قسمت ثروتمند را به خاک سیاه نشاندند. پس از حملۀ مغولان به این سرزمین و فجایع تاریخی هولناک که در این آب و خاک رخ داد، ترکان که خود را در میان ایرانیان بیگانه میدیدند، خود را به مغولان بستند و اظهار همنژادی و کیشی کردند و در کشتار و غارت و چپاول و بیدادگریهای مغولان شریک گردیدند، و کردند آنچه نمیبایست کرد. اغلبِ ستمگریهای مغولان در این دوره، با راهنمایی و فتنهانگیزیهای ترکان که به ایرانیان به چشم دشمن مینگریستند، انجام میگرفته است.
آذربایگان یا بهتر بگوییم بخشی از ایران، در یک دورۀ ۲۰۰ ساله میان سدههای ۸ و ۱۱، دگرگونیهای شگفتی را میگذراند. در این دوره، تیرههایی از بازماندههای غوزهای پیشین و ترکهای آققوینلو و قراقوینلو، از سرزمین دیاربکر و شرق کشور عثمانی کمکم رخت به سوی آذربایگان کشیده، در این سرزمین پرمرتع جا خوش کرده و بنیاد پادشاهی بنا فرمودند و فرمانروایی سرتاسر ایران را در دست گرفتند.
و از سویی دیگر، امیرتیمور در بازگشت از یورش خود به کشور عثمانی، گروهی از ترکان را به اسارت میگیرد و همراه خود به سمرقند میبرد. اما سر راه خود، وقتی به اردبیل میرسد، آنان را بنا به خواهش «شیخعلی صفوی (مرشد صفویان)» به او میبخشد و این طایفه که ترکان روملو نامیده میشدند، در پیرامون اردبیل مستقر شدند و از همان زمان هوادار سخت خاندان صفوی که در کسوت تصوّف بودند، شدند و در عالم صوفیگری، صفویان را مرشد کامل خود دانستند و سپس کوشیدند و خاندان صفوی را به سلطنت ایران رسانیدند.
در دورۀ پادشاهی صفویان، چون فرماندهی سپاهیان را ترکان در دست داشتند، کشاکشهای نهان و آشکار بر سر قدرت و حکومت و تسلط بر ارادۀ شاه، میان آنان وجود داشت؛ که متاسفانه همۀ این کشاکشها سرانجام به زیان زبان مردم بومی آذربایگان و ایرانیان بود.
این چوپانانِ کوچنشین (ترکان) که در آغازِ کار در بیرون شهرها، در دشتها و بیابانها و مرتعها دنبال گوسفند خود بودند و دور از زندگی شهرنشینی، در چادر و آلاچیقهای خود میزیستند و گاه به گاه برای داد و ستد و مبادلۀ کالا و خرید نیازهای خود، به بازارها و شهرها میآمدند، جز به چشم آز و تاراج و چپاول، به شهرها و شهرنشینان نمینگریستند.
سپس که بر اثر انبوهی و جنگاوری، جزو سپاهیان در آمدند و سرانشان امیر و سردار گردیدند و با پادشاهان و بزرگانِ ایرانزمین همنشین شدند و به شهرها راه یافتند، دارای خانه و باغ و دارایی گردیدند؛ و چون فرهنگ شهرنشینی نداشتند و زندگانیشان از شهریان و تاجیکان جدا و متفاوت بود، ساختار شهرها و زندگانی مردم شهرنشین را در هم ریختند، آداب و رسوم و زبان و جهانبینی آنان را دگرگون کردند، و مردم اینها بر اثر تعصب سختی که در نژاد و همخونی داشتند، جز از سران خود از هیچ کس دیگر فرمان نمیبردند.
در این دورۀ پرمصائب، چون ادارۀ کشور و جنگ و صلح و کارهای درباری به دست ترکها و تکلوها، اوستاجلوها و بسیاری لوهای دیگر بود، به ناچار مجالی برای اظهار وجود مردم بومی و تاجیکان باز نمیماند. به طور کلی، دخالت در سیاست و سپاهیگری و شمشیرزنی و سواری و پوشیدن جنگافزار، برای تاجیکان و غیرترکها قدغن بود. اجازه نمیدادند یک تاجیک یا ایرانی، حمل اسلحه کند. اینها را ما فراموش کردهایم.
دولت صفوی چون از آغاز کار خود، با دست این طایفه و ایلهای ترکنژادِ مهاجر بنیان یافته بود، در همه حال و در لشگرکشیها و جنگها و به ویژه در نبرد با دولت نیرومندی چون عثمانی که دارای ارتش منظم و تعلیمدیده و تربیتیافته با جنگافزارهای نوین و گرم بود، به علت نداشتن ارتش منظمِ دائمی، همواره دست به دامن این ایلها و عشیرهها میشد و به ناچار میکوشید از هر راه که باشد، دل سران ایلها را به دست آورده و امتیازهای فراوانی به آنها بدهد. و اگر هم نمیخواستند، جز این نمیتوانستند.
در این وضع و حال، اگر شهریار صفوی جوان دلیر و توانایی همچون شاهاسماعیل بود، این ایلها همه همدست و یکدل بودند و در پیروی از فرمان مرشد کامل یعنی پادشاه صفوی سر از پا نمیشناختند. ولی اگر پادشاه، مردی بیعرضه، کمسال و ناتوان مانند سلطانمحمد خدابنده نابینا بود، شاه بازیچۀ دست سران این ایلها میشد؛ و گاه تکلوها و غیره، ادارۀ کشور را در دست خود گرفته و با بیاعتنایی به شاه و بیپروایی به مردم، هرچه دلخواهشان بود، انجام میدادند. و هرگاه، یکی از اینها بر مزاج شاه و دربار چیره در میآمد و مسلط میشد، ایلهای رقیب به مخالفت و رقابت و دشمنی و ستیزهجویی برمیخواستند و به بهانههای گوناگون، کشاکش راه انداخته و کار را به جنگ و پیکار میکشاندند.
خطر جدی و ژرف نفوذِ قزلباشها را در دورۀ صفوی، تنها یک بانوی دلیر و هوشمند تاجیک و مازندرانی دریافته بود، که متاسفانه جان خود را بر سر این کار و دریافت خود گذاشت؛ و آن ملکۀ سلطانمحمد خدابنده، مادر شاهعباس به نام خیرالنسا بیگم بود.
این بانو با قزلباشها ضدیّت میکرد و میخواست دوباره تاجیکان را بر سر کار آورد. ولی اینها (ترکان) توطئه کردند و بالاخره ریختند در قصرش، گلویش را فشردند و او را کشتند. او گفت: «اگر این بیادبی از سوی قزلباشها سر میزند، هیچ مانعی ندارد. من خون خودم را اول به خدا میسپارم و بعد چهار پسر شاهزاده دارم. آنها حتما تقاص من را خواهند گرفت»، که شاهعباس بر همان منظور و همان وصیت مادرش بود که - البته اول ضعیف بود و هیچ اقدامی نکرد - بعد که قوی شد، دست قزلباشها را از حکومت و دولت کوتاه کرد و عده ای به نام شاهسون را روی کار آورد.*
از داستان این بانو یا شیرزن میگذرم. در این مورد در تاریخ صفویه مطالب زیاد و داستانهای شیرینی هست. آنچه در اینجا برای مثال یاد کردم، نمونهای بود از کشاکشهای آشکار و نهان قزلباشها با بومیان کشور، که به زور شمشیر و فتنه بر آنان چیره شده بودند. تازه این حال و رفتار با همسر پادشاه و وزیر دولت بود. خود آشکار است که با مردم خُردهپا و شهری و روستایی چه رفتاری داشتند.
به هر حال، در این سالهای شوم و سیاه تاریخ آذربایگان و تبریز بود که عنصر ایرانیِ این سرزمین به کلی دستش از حکومت و فرمانروایی و کشورداری و سپاهیگری کوتاه شد، و قدرت و حکومت و سیاست و ادارۀ کشور به دست سران ایلهای قزلباش و تیرههای ترکانِ ترکزبان افتاد، که بر سر چاپیدن و غارتِ هست و نیست مردم و به یغما بردن دسترنج و دارایی آنان، با یکدیگر به رقابت و پیکار برخاسته بودند؛ و چون در آن زمانهای پرشور و شر، بیشتر کارهای حکومتی و لشگری و اردوها با زبان ترکی انجام مییافت، مردم به ناچار این زبان را فراگرفتند و زبان خودشان یعنی آذری که یکی از شاخههای زبان ایرانی است و یکی از کهنترین زبانهایی که مردم آذربایگان بدان سخن میگفتند، رفتهرفته ناتوان گردید.
یکی از عوامل و جنبههای مهم و بسیار موثری که متاسفانه به آن کم توجه شده است، ولی در پیشرفت و فراموش شدن زبان آذری و رواج ترکی در آذربایگان بسیار موثر و کارگر بوده، مسالۀ تحمیل مذهب و تعصبورزیها در این خصوص بود؛ و از عوامل دیگر، جنگهای عثمانی است که باز از آنها صرف نظر میکنیم.
چون این جنگها خیلی طولانی بود و بارها لشگرکشیها منجر به این شد که لشگر عثمانی داخل تبریز شد، و آخرین بار ۲۰ سال در تبریز ماندند و همۀ اینها به ضرر زبان آذری تمام شد. بعد از ۲۰ سال بود که شاهعباس آنها را از تبریز بیرون کرد.
دو بار تبریز پر و خالی شده است. یکبار تمام تبریزیهایی که دستشان به دهنشان میرسید به قزوین مهاجرت کردند، و یکبار هم به اصفهان. میدانید که در اصفهان محلهای است به نام محلۀ تبریزیها که صائب تبریزی هم از همان محله است.
در واقع تمام تبریزیهای مُتعیّن (سرشناس)، از تبریز مهاجرت کردند و هیچ وقت هم بازنگشتند.
بنابراین باید دانست که آذربایگانیها ترک نیستند، و من از همۀ دوستان، خانمها و آقایان خواهش میکنم که رعایت این نکته را بفرمایید. به آذربایگانیها و تبریزیان، ترک نگویند.
ترکزبان بله (شاید)، اما ما ترک نیستیم. تبارمان تغییر نکرده است، بلکه بر اثر این عوامل، زبانمان تغییر کرده است. کلمۀ ترک را مطلقا به کار نبرید. آذربایگانیها ترک نیستند، بلکه ایرانیانِ ترکزبان(شده)اند و اگر زبان آنان بر اثر پیشامدهای تاریخی و اجتماعی ترکی شده است، این هیچ مدخلیّتی در ملیت و تبار آنان ندارد.
حال اگر کسان کجفکری از بازماندههای جرثومههای فساد و خشونت**، شباهتی از حیث قیافه یا صورت و سیرت خود، با این اُغوزها و ترکها میبینند، یا اعمال و کردارشان را با اعمال و کردار آنان یکسان میدانند و مردم آذربایگان را از زمان کوروش و داریوش، ترک میشمارند ـ نوشتهاند این را ـ و میخواهند ملیّت و فرهنگ و تمدن کهنسال و غنی این سرزمین را به دُم اسبان آن کوچنشینان بیابانگرد و بیفرهنگ ببندند، ما را با آنان سخنی نیست.
مختارند، ولی حق ندارند برای کل مردم آذربایگان تکلیف و سرنوشت تعیین کنند و برای آنان تاریخ جعل کنند و ادبیات و زبان پدید آورند، و با پاشیدن خاک در چشمها و سوءاستفاده از ناآگاهیهای مردم از سرگذشتها و پیشامدهای تاریخی و اجتماعیشان، بخواهند دریافتهای ناقص و مغرضانۀ خود را بر مردم آذربایگان تحمیل کنند.
چنانکه روشن شد، بیگمان زبان ترکی در آذربایگان بیشتر از ۴۰۰ سال سابقه ندارد. بنده این را میگویم و از عهدهاش هم برمیآیم.
*بردن پایتخت از قزوین به اصفهان، و روی کار آوردن فرماندهان گرجی و ارمنی، و پایهگذاری سپاه شاهسون که تنها به شاه وفادار بودند، از سیاستهای شاهعباس در این زمینه بود. نشریۀ وطن یولی
**پانترکیسم و صهیونیسم، علیرضا سلطانشاهی- انتشارات تمدن ایرانی.
- برگرفته از نشریه وطن یولی شماره 13 - رویه 1 و 4
www.vatanyoli.blogfa.com
www.vatanyoli.persianblog.ir
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید