رفتن به محتوای اصلی

چگونه سبز بودن؛ مسئله اين است!

چگونه سبز بودن؛ مسئله اين است!

قرارمان اين نبود! مدتي است بدجوري داريم شبيه دشمنان مي شويم. ماشين كشاورزي ما، مدتي است به طرز جنون آميزي به جان اين كشتزار افتاده و به جاي داشت و كاشت و برداشت محصول سبز، دارد ريشه هاي اين كشتزار را از بيخ و بن مي سوزاند و كاه نفرت و كينه جويي و انتقام توليد مي كند. سئوال اين است چه كساني گهگاه بر بلنداي اين ماشين درو مي نشينند و اينگونه ريشه سوزان به راه مي اندازند؟

مدتي است فراموش كرده ايم، آنچه كه ملت را به حضور در اين جنبش حق طلبانه دعوت كرد و آنان را برانگيخت، "جاذبه" حق و عدالت خواهي و آزاديخواهي بود نه "دافعه" توپ و تشر و افترا و تهمت. مدتي است فراموش كرده ايم رويش و زايش، مأموريت اصلي ما بود و نه ريزش و سوزاندن ريشه ها. هنر اين كشتزار، در جذب و رويش حق طلبان بود نه در دفع و ريزش مردمان! مدتي است فراموش كرده ايم دشمنان و حاكمان، آنقدرها امكانات و نيرو و مكر و حيله دارند كه در ميان جامعه هاي حقيقي و مجازي ما رخنه كنند، از ما انقلابي تر بنمايند و جلودار صف بشوند و لحن ما را به مرور از سبزي به سياهي تغيير دهند و از ما هم جماعتي كينه توز و دشنام گوي و سياه ذهن همچون خودشان بسازند. يادمان رفته است كه آنها بيكار ننشسته اند، آمده اند تا به مرور لحن و گويش ما را عوض كنند، شفقت و سبزي ما را از ما بگيرند و از ما هم سياه دلاني بسازند شبيه خودشان. تا ما هم كساني شويم كه تاب تحمل نقد و نظر مخالفان و دگرانديشان را ندارند. كه قطارمان در هر ايستگاهي، كساني را پياده كند و تنهاتر شويم.

برخي از ما گمان مي كنيم برحق بودنمان، ما را بر انجام هر اشتباهي "محق و مجاز" مي كند! و نمي دانيم براي برحق بودن، بايد روز به روز بر مدار حق باقي بمانيم. گويا فراموش كرديم اگر خود را "حق مطلق" فرض كنيم، به همان مسيري مي رويم كه باطلان امروزي در آن مسيرند. اين راه، همان مسير سياهي است كه دشمنان ما سالها قبل رفتند و چون گمان مي كردند بر حق هستند، حق ديگران را ضايع كردند و زبانها را بريدند و از كشته ها پشته ها ساختند و به چنين عاقبتي رسيدند كه اكنون سياهترين استبداد ديني را اداره مي كنند. آيا ما نيز بر آن مسير مي رويم؟

ما فراموش كرديم جذبه مهر و جادوي حق طلبي بود كه از ما "بي شماران" ساخت، وگرنه نكبت توهين و تهمت و تهديد كه "بي شماران" نمي آفريند. فراموش كرديم ما مردماني بوديم كه نمي خواستيم به زور به بهشت ببرندمان، آن وقت خودمان تبديل شده ايم به جماعتي كه مي خواهيم به زور ديگران را سبز كنيم و اگر هم سبز نشدند؛ با بي طاقتي آنها را به لجن مي كشيم! فراموش كرده ايم ما را زورگويي و ستم حاكمان به اين عصيان رسانده، اما اينك خودمان زورگويي و ستم مي كنيم و تاب تحمل هيچ دگرانديشي را نداريم. فرق ما با آناني كه بر ما ستم كرده اند، در چيست؟

مدتي قبل دوست عزيزمان جعفر پناهي را به جرم طراحي يك فيلم در ذهنش به زندان بردند. جهانيان بر اين حماقت حكومت خنديدند كه هنرمندان را قبل از ساختن يك فيلم به زندان مي برند و قصاص قبل از جنايت مي كنند! اما اينك با زمزمه "شروع ساختن يك فيلم" درباره نداي عزيز، ما شبيه همان واكنشي را نشان مي دهيم كه حكومت با زمزمه "شروع ساختن يك فيلم" توسط جعفر پناهي نشان داد! آنها پناهي را به جرم فكر ساختن يك فيلم به زندان بردند و شكنجه كردند و ما اكنون داريم همان كار را با عوامل ساخت يك فيلم ديگر مي كنيم. واكنش ما توهين و تحريم و افتراهايي است كه به عوامل ساخت يك فيلم كه هنوز ساخته نشده نثار مي كنيم! حاكمان، فكر و ايده ذهني جعفر پناهي را قبل از ساختن فيلمش دربند كردند و ما هم اينگونه مي كنيم! براستي ما با دشمنان خود چه تفاوتي داريم؟ آنها ابزار سركوب و داغ و درفش دارند و ما نداريم؟ همين؟ مگر نه اينكه قرارمان اين بود "چو مي توان به صبوري كشيد جور عدو، چرا صبور نباشم كه جور يار كشم"؟ آيا قرارمان اينگونه تاراندن ياران و ترساندن مردمان بود؟ آيا اينگونه ما "بي شمار" خواهيم ماند؟ من ترديد دارم.

آيا بهتر نيست با همان سبزانديشي كه شعارش را مي دهيم و باورش داريم، با هنرمندان سخن بگوييم و آنها را دوستانه انذار و هشدار بدهيم كه بازيچه سياست ورزي حاكمان نشوند؟ آيا نمي توانستيم با رعايت شأن هنري "عليرضا افتخاري" از او بابت در آغوش كشيدن رئيس دولت كودتايي، دوستانه و برادرانه گلايه كنيم؟ آيا با هتاكي و فحاشي به او و بازيگران اين فيلم، اين هنرمندان را از "قهر" خود مي ترسانيم، يا به "مهر" خود مبتلا مي كنيم؟ آيا ما بدنبال برپاسازي حكومت قهريم يا دولت مهر؟ آيا بدنبال آزادي انتخابيم يا بدبنال بنا كردن يك ديكتاتوري ديگر؟ به اعتقاد من، ديگر "سبز بودن يا نبودن" مسئله نيست! بلكه "چگونه سبز بودن" مسئله است. حق طلبي و آزاديخواهي، با خيلي از اين رفتارها و تندخوئي ها تناسبي ندارند.

اگر به هوش نباشيم، جنبش حق طلبانه و آزاديخواهي ايرانيان، اين بار هم به دامي مي افتد كه كساني آگاهانه طراحيش مي كنند و محصولي جز نااميدي و يأس و سرخوردگي به بار نمي آورد و مردم باز هم از حق طلبي سرخورده خواهند شد. و باز ما مي مانيم و كشتزاري آفت زده و آسماني كه شايد ديگر سخاوتمندانه نبارد. بايد به "چگونه سبز بودن" بيشتر از اين بينديشيم وگرنه اگر كشتزار حق طلبي مردممان اين بار هم با نااميدي از اين رفتارها و تنديها بخشكد، بايد ساليان دراز باز هم افسوس خورد كه:"خشک آمد کشتزار من، در جوار کشت همسایه..." و باز بايد ناليد:" قاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسد باران؟" اگر براستي خونخواه ندا و سهراب و شهيدان سبزانديش خود هستيم، بايد در روشها تجديدنظر كنيم و شبيه دشمنان نشويم. "بيشماري" فريبمان ندهد كه هر روز كساني را به بهانه اي از قطار جنبش حق طلبي پياده كنيم. اين قطار، با نفس و درد مشترك همه ايرانيان تا به اين ايستگاه رسيده و استبداد ديني را به زانو و استيصال درآورده است. نفسش را نگيريم و هوشيارتر باشيم.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
برگرفته از:
وبلاگ بابک داد

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید