پس چشم نبندید و خوب نگاه کنید مادری را که فرزند نوزده ساله اش مفتخر به درس های آموخته شده از این مادر بود و به میدان آمدن را بر خانه نشینی ارجح دانست. همان میدانی که موج موج آدم در آن برای اعتراض آمده بود و بیست و پنج خرداد تاریخی را به حاکمان اش نشان داد. همان میدانی که هلی کوپتر، چشم ناظر شما بود و از بالای بالا، حماسه ی آدم ها را رصد می کرد و حتما برای شما خبر آوردند که این آدم ها زیاد اند و ریز ریز دیده می شوند و شما هم اشتباهی آنها را غیر آدم پنداشتید.
درست است که سهراب و مادر، مثل همه آن میلیون ها نفری که شما آنها را «میکروب سیاسی» دیده اید، بی اذن بزرگان به خیابان آمده بودند و بی سبب به اصلِ بیست و هفت قانون اساسی، دل بسته بودند ولی فرمان شلیک کار خودش را کرد و از جوانی با پوست و گوشت و خون، حالا گردنبندی به جا مانده است که بر سینه مادر تاب می خورد.
خب به عکس نگاه کن و بعد نطق کن که اگر کسی فقط با تکیه به یکی از اصول قانون اساسی به خیابان بیاید و اعتراض کند او را تکه تکه می کنند و هر تکه اش وقتی به گردن مادری، همسری و فرزندی آویخته می شود. باز هم رهایشان نمی کنند، دهان باز می کنند واژهگان مسموم و آلوده نثارشان می کنند.
از فلسفه این فحش هایی که چندیست جایش را با فکر و فضیلت در کشورم عوض کرده آگاهم اما آنچه هنوز از آن سر در نمی آورم همین است که چرا ملت دلش نمی آید وقتی یک بسیجی کشته شد، او را به همین نامی که شما خطاب می کنید مورد عتاب و خطاب قرار دهد و مرگ را حق شان بداند. چرا ملت حتی وقتی خشمگین است و دستش در برابر دشنه به جایی بند نیست باز هم فحاشی نمی کند و اگر به گاه خشم کلمه ای از زبان اش مشابه کلمه ای که بر زبان شما جاری می شود، بیاید، مدام و مکرر از همراهانش نقد می شنود که مبادی آداب باشد و خشونت در کلام را کنار بیاندازد؟
مانده ام کسی در حوالی شما آیا، همین ها که یک مردم معمولی به هم توصیه می کنند را گوشزد نمی کند؟ مانده ام هیچ به روزی فکر کرده اید که یک ملت از ادبیات دولت اش مشق کند؟ آن وقت همه باید با هم به همین زبان میکروب و خس و خاشاک و غلط کرد و مرده شورش ببرد و باقی واژه های آلوده صحبت کنند. مانده ام یک سال است که می گویید جنبش مرده اما در دهان شما انگار فحش به مرده هم مزه می دهد. مهمتر از همه مانده ام چرا ملتِ معترض وقتی این ادبیات را می بیند به جای مقابله، لبخند می زند و ادب مرد را به ز دولت اش می داند.
آری چندیست زبان تمسخر و ناسزا زبان اصلی حاکمیت شده است اما در مقابل مردم به همدیگر یاد می دهند که مثل حاکمان شان نباشند.
اگر حوصله ملوکانه شما اجازه نداد تا به گرد غمی که بر صورت مادر است نگاه کنید و بعد آرام برسید به گردنبندی از فرزند که شال سبز بر گردن دارد، هیچ ایرادی ندارد ما خودمان نگاه می کنیم و به یاد می آوریم که اینجا ایران است و چندیست جای رهبران با مادران عوض شده است.
شما رهبر همان کسانی باش که ما را می کشند و بعد فحش می دهند، رهبر ما همین مادرانی هستند که از خون فرزندشان برای آزادی فرزندان دیگر این خانه می گذرند. رضایت می دهند که سهم آنان از فرزند همین یک گردنبند باشد که تاب خوردن آن بر سینه مادر هم نوا با ضربان قلب اوست.
من این قلبی که می بخشد و مهر می ورزد و حتی با دشمن مهربان است را دوست دارم نه یک قلب متقلب که می دزدد و می زند و بعد بر مرگان ما هم نام می گذارد تا خشمگین مان کند.
رهبر من مادری است که از فرزندش گرنبندی از عشق ساخته است تا خانه مشترک مان ایران را برای همه
ایرانیان بسازد نه فقط برای مردم دلخواهِ خویش.
رهبر من یک مادر است که می بخشد نه آن رهبر که میان مردمش کینه می پاشد و مردم را علیه مردم می شوراند.
پی نوشت:
عکس از نگاه ناب سجاد علوی است
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید