رفتن به محتوای اصلی

نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش دوازدهم)

نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش دوازدهم)

 

جمعبندی نگاهی گذرا....

سرانجام به پایان این سلسله مقالات رسیدیم. با هم نگاهی گذرا داشتیم از انقلاب مشروطیت تا انقلاب بهمن 57 و بر آمدن نظامی که مدعی راهی بود، جدای از سوسیالیسم و سرمایه داری و سیستمی بر ساخت که هم توتالیسم سیستماتیک کشورهای سوسیالیستی را یدک می کشید و هم گندیده ترین اشکال سرمایه داری را با تمامی تبعیضات اجتماعی و طبقاتی اش با خود به همراه آورده، نظامی که در آن پس از 35 سال اثری از آزادی احزاب، آزادی انتخابات، بیان و مطبوعات وجود ندارد. طبقات زحمتکش از حداقل رفاه بر خوردار نبوده و فاقد ابتدایی ترین حقوق صنفی و اجتماعی مانند، ایجاد تشکل های صنفی برای دفاع ازخود می باشند.
با هم تحولات ایران را در هر مقطع زمانی مختصرا بررسی نمودیم و دیدیم که این تحولات از گزند توفان های بین المللی در امان نبوده اند. اگر چه تضاد های درونی جامعه عامل پیش برنده جنبش های اجتماعی در هر کشور هستند، ولی فعل و انفعالات جهانی تاثیرات انکار ناپذیری در پویش این جنبش ها داشته و خواهند داشت. دو جنگ جهانی و تاثیراتش بر ایران را از نظر گذراندیم، شکل گیری جنبش کمونیستی و احزاب چپ را پی گرفتیم، تجربیات حکومت خود مختار آذربایجان را مرور کردیم و تحولات نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران را نیزمختصرا به بررسی نشستیم. دیدیم چگونه نیروهای واپس گرا به کمک روحانیت مسبب شکست نهضت ملی شدن منابع نفت ایران و دکتر مصدق شدند و در پسش به کودتای 28 مرداد سال 1332پپرداختیم و پیامدهای آنرا در ارتباط با حزب توده به گفتگو نشستیم. ما از اشتباهات چپ ایران چشم پوشی نکردیم. بعد تر به شکل گیری سایر اشکال مبارزه در سطح جهانی و ایران رسیدیم. جنبش ارتجاعی 15 خرداد سال 1342 را هم بررسی نمودیم، " انقلاب سفید شاه و مردم" را نیز با پیامد هایش از نظر گذراندیم، تا به آغاز مبارزات مسلحانه فدائیان و مجاهدین خلق رسیدیم، به جانفشانی های مبارزان دهه 50 و تفاوت های دیدگاه بنیان گذران تئوری مبارزه مسلحانه مختصرا پرداختیم.
با هم به جنبش انقلابی 1357 رسیدیم و تاثیر فشار آمریکا را بر رژیم شاه برای باز کردن فضای سیاسی کشور و انعکاس آن را در اوج گیری جنبش دیدیم و در پی آن سرنگونی رژیم شاه در پی توافقات کشور های غربی و راس آنها امریکا با شورای انقلاب ... و سرانجام بر آمدن رژیم سرکوب و کشتار ... سرکوب خلق های ایران، اشغال سفارت آمریکا، استمرار جنگ با عراق و حذف آزادی ها، غیر قانونی نمودن جنبش های صنفی کارگران و زحمتکشان،  سازمان های مستقل جنبش زنان و جنبش دانشجوی و احزاب سیاسی تا اعدام های سراسری. طبیعی است که پیامد این سرکوب ها مهاجرت گسترده نیروهای سیاسی با تجربه از میهن و افت فراگیر جنبش های سیاسی در ایران بوده است، البته این به معنی تعطیلی مبارزات ملی ــ مدنی و عدالت خواهانه در ایران نبوده و نیست، فقط این بار احزاب سیاسی استخوان داری در راس این تحولات نبودند و اغلب این جنبش های مدنی فاقد برنامه بوده و گشترش نیافتند یا در نطفه خفه شدند. در پایان ما دوران سیاه ترِ احمدی نژاد را نیز مختصرا به بحث نشستیم، ما در آخرنگاهی گذرا داشتیم بر مهمترین بحرانهای نظام اسلامی، جنبش سبز، بحران اتمی و تحریم ها و افت شدید اقتصادی که همچنان ادامه دارد.

"هیچ واقعه ای در گذشته فی نفسه واجد اهمیت نیست، شناخت آن تنها از این جهت ارزشمند است که ما را به برسی و ارزیابی دقیق و عینی آینده هدایت کند. تاریخی که به این هدف کمک نکند، به اندازه بلیط باطله اتوبوس بی ارزش است." (توماس ماکاؤلی)

جملات بالا در ابتدای قسمت دوم مقالات هدف و انگیزه این مبحث را روشن می کند، در حالی که تلاش شد تا نشان داده شود که بررسی تحلیلی تاریخ، جستجوی بی هدف در میان وقایع متفرقه گذشته نیست. ما در جستجویمان، بدنبال ارتباط دیالکتیکی این وقایع با یکدیگر بودیم. در این جستجو، نگاه های جانبدارانه، ما را به نتایج متفاوتی می توانست برساند. البته هرگز منکر نمی شوم که نگاه من نیز کاملا بی طرفانه نبوده است. به چنین نگاهی باور ندارم، اما تلاش کردم که فاکت هایی را جمع آوری کنم،  و تاریخی را هر چند گذرا به بررسی بنشینیم که با واقعیات هم خوانی داشته باشد، چرا که اعتقاد دارم جعل واقعیات، منجر به برداشتی یک سویه و ذهنی از رویدادهای تاریخی خواهد شد، و به هدف ما که آموختن از تاریخمان بوده است، کمکی نخواهد کرد.

با اینکه باور داشتم که ریشه بسیاری از اختلافات امروزی درون جنبش سیاسی ـــ مدنی ایران ناشی از ضعف در شناخت تاریخ معاصر ایران است و این عدم شناخت نهایتا منجر به نیاموختن از اشتباهات گذشته ولاجرم تکرار همان اشتباهات می شود، ولی در واقع در یافتم، که بسیاری با من هم نظر نیستند. فضای اینترنتی که من در آن مبحثی تاریخی را آغازنمودم، مملو است از مجادلات سیاسی ( پلومیک) حول مسائل حل نشده و ریشه ای، مانند حقوق ملی خلق های ساکن در ایران، که اغلب از سوی ناسیونالیست های افراطی بشدت پیگیری می شود. بسیاری از این مطالب برایم تازگی داشت. مانند اینکه ملت فارس مسئول خشک شدن دریاچه ارومیه است، یا مجادله شدید کرد ها و ترک ها بر سر ترک بودن یا کرد بودن شهرستان ارومیه، که حتی تا مرز تهدید غیر مستقیم یکدیگر پیش رفتند. در حالی که طبیعتا مسئله اصلی جنبش در ایران نه تفاوت‌های فارس و ترک و بلوچ با هم که مسئله آزادی های مدنی و عدالت اجتماعی است و یگانه سد آن نیز وجود رژیم جمهوری ولایی است و فقط باایجاد یک نظام دموکراتیک در ایران است که زمینه برای تحقق حقوق ملیت های ساکن در ایران به صورت صلح جویانه  فراهم می شود. تمامی راه حل های دیگر از جمله، حمله مسلحانه خارجی یا مبارزه مسلحانه، برای تحقق خودمختاری یا جدایی یکی از ملیت های ایران تا کنون با شکست همراه بوده و نهایتا جز کشتار و سرکوب و جنگ داخلی چیزی به همراه نخواهد داشت. اما اینها مباحثی است که در خارج از کشور وجود دارند و از سوی برخی فعالین اینترنتی بشدت دنبال می شود.

در پایان این مبحث نگاهی گذرا به وضعیت کنونی جنبش هاس سیاسی - اجتماعی ایران و نیروهایی موثر در تغییرات احتمالی آینده خواهم داشت.

حکومتیانِ ایران
همه می دانیم حکومتیان ایران را به دو جناح اصول گرا و اصلاح طلب تقسیم می کنند و گروهی که ادعای میانه روی و اعتدال دارند در التقاط فکری و عملی از این دو. هر سه در حکومتند، در حالی که اصولگرا ها در حکومت با در اختیار داشتن رهبری، شورای نگهبان، قوه قضائیه و اکثریت مجلس دست بالا را دارند و اعتدال گرایان قوه مجریه را همراه با بخش اندکی از اصلاح طلبان اداره می کنند. تضاد و بحران در حاکمیت جمهوری اسلامی از ابتدا وجود داشته و همچنان تا پایان عمر آن ادامه خواهد یافت. نه فریاد های وحدت کلمه آیت الله خمینی وحدت آفرین شد، ونه حصر و زندان رهبران معترض به نتیجه انتخابات جنجالی سال 1388. بحران ها و آشوب های اجتماعی ، تضاد های درون حکومتی را تشدید می کند. جمهور اسلامی عادت نموده از میان دو گزینه اشدإ على الكفار رحماء بينهم ... همیشه اولی را برگزیند با نیروهای خودش نیز چنین کرده و می کند. ما شاهدیم که از ابتدای انقلاب نیروهای بسیاری از درون رژیم ریزش نموده اند. بسیاری از حزب الهی های قدیم رژیم چه چماق به دستانی مثل هادی غفاری و چه قلم بدستانی مثل سروش به منتقدان رژیم تبدیل شده اند. رژیمی که تحمل انتقاد را حتی از سوی نخست وزیر و ریاست مجلس و رئیس جهور سابق خود  نداشته و آنها را به حبس و حصر و محرومیت از حقوق اجتماعی مفتخر می نماید. رهبری و رژیم می دانند که تنها درسایه قدرت بی رحمانه سرکوب جمهوری اسلامی پا بر جا خواهد ماند و با تمامی توان به این شیوه "حکومت داری " خود ادامه خواهند داد. ضمن اینکه پروسه ریزش همچنان ادامه خواهد یافت تا فقط نیرو های به غایت خودفروخته  یا بعبارت دیگر ذوب شده در ولایت ، برایش باقی بماند.

سلطنت طلبی ، باورهایی از تاریخ باستان ایران
سلطنت به غلط یا بدرستی در میان ایرانیان هواخواهانی دارد. سمبل این سلطنت طلبی نیز آقای رضا پهلوی ولیهد سابق ایران است. در میان مردم ایران برای آنان که دوران پهلوی دوم را تجربه کرده اند، از میان دو گزینه سلطنت یا جمهوری اسلامی حتما سلطنت را  انتخاب خواهند نمود. اما سازمانهای سلطنت طلب، در ایران هرگز قادر به سازماندهی مبارزات علیه رژیم نبوده اند، البته من تشکل های وابسته به نهضت مقاومت زنده یاد شاهپور بختیار را با سلطنت طلبان، متفاوت می بینم، هر چند ایشان نیز تا آخرین لحظه وفادار به مشروطه ماند، اما بیشتر ملی گرا محسوب میشد تا سلطنت طلب. گرچه سالها پیش از ترور بختیار، توانایی تشکیلاتی نهضت مقاومت بشدت کاهش یافته و قدرت بسیج یا رهبری هیچ جنبش مستقلی را نداشت. استمرار فعالیت خارج از کشوری سلطنت طلبان به یمن ثروت خانواده پهلوی و بسیاری از نزدیکان ایشان است. دموکراسی خواهی شاهزاده رضا پهلوی تا زمانی که به استبداد رژیم گذشته و انحرافات آن باور نداشته و اعلام نکند، فاقد ارزش های باور پذیری است. چطور می شود به کسی اعتماد کرد که پس از اعتراف آمریکائیان به اینکه ما در سال 1332 در ایران کودتا کرده ایم، هنوز از قیام مردمی برای بازگشت سلطنت به ایران توسط  خود مردم دم می زند. فعالیت سیاسی وی به عنوان شاهزاده حکومت مشروطه سلطنتی مخالف قانون اساسی مشروطه است، و از سویی اعلام اینکه اگر مردم بعد از حذف جمهوری اسلامی با سلطنت موافق نباشند و بشکل دموکراتیک شیوه دیگری از حکومت را انتخاب کنند من نیز به چنین انتخابی گردن خواهم گذارد نیز،  نه در احترام به دموکراسی ، بلکه ناشی از شناخت وی از شانس اندکش در چنین انتخاباتی است.

جبهه ملی و نیرو های ملی مذهبی
جبهه ملی، در ایران سابقه طولانی دارد، نیروهایی که اگر به دنبال پیشینه آنها باشیم تا انقلاب مشروطیت می توانیم پیش برویم، البته که اولین سازماندهی آنها تحت لوای این نام و نشان در زمان حکومت زنده یاد دکتر محمد مصدق شکل گرفت،  اما اندیشه های آنها بسیار قدیمی تر از سازماندهی آنهاست. طیف وسیع جبهه ملی از مشروطه طلبان آغاز شده و تا جریانات پان ایرانیستی ادامه می یابد. جناح های مذهبی تر آنرا نیز ، نهضت آزادی و گروه های ملی مذهبی نمایندگی می کنند. اگر چه آنان همیشه در میان تحصیلکردگان و اندیشمندان جامعه ایرانی در داخل و خارج از کشور هواخواهانی داشته و دارند ، ولی هرگز منشا تحولات انقلابی و رادیکال در ایران نمی توانند باشند. آنها را با انقلاب کاری نیست. اما در صورت بروز چنین تحولاتی، جبهه ملی پتانسیل، تبدیل شدن سریع به یک آلترناتیو عمومی برای رژیم را داراست، ضعف آن اما به مانند دوران انقلاب 1357عدم وجود چهره ای کاریزماتیک در میان صفوف آن است.

سازمان مجاهدین، و افسانه به جا مانده از ارتش آزادیبخش
سازمان که در سال های دهه 60 مهمترین و بزرگترین نیروی مخالف رژیم محسوب می شد، با انتخاب های غلط رهبری و عدم تغییر به موقع در سیستم سازماندهی خود، عملا به اضمحلال رفت، 3 هزار نیرویش در کمپ لیبرتی عراق مانند گوشت قربانی در عزا و عروسی جمهوری اسلامی، در دسترسشان است و البته جمهوری اسلامی نیز در کشتار این مجاهدان تردیدی به خود راه نداده است. اقدامات رهبری مجاهدین از رفتن به عراق تا اتقلاب فرهنگی درون سازمانی، باعث شد تا بسیاری از نیروهای این سازمان نیز به مانند جمهوری اسلامی ریزش نماید. عدم ساختار دموکراتیک درون سازمانی نیز دیگر قادر به پنهان نمودن بحرانهای درون سازمانی، آنان نیست. روش های سیاسی سازمان مجاهدین در خارج از کشور، محدود شده به ایجاد گروه های لابی گری در آمریکا و اتحادیه اروپا از یک سو و بر پای آکسیون هایی با شرکت تمامی ملیت های ساکن اروپا و آمریکا بر علیه جمهوری اسلامی ایران. شاید پس از حذف جمهوری اسلامی و در پی چند نسل مجاهدین بتوانند در ایران مجددا نیرومند شوند اما در تحولات جاری در ایران نقشی نداشته و نخواهند داشت.

فعالان مدنی حقوق ملیت های ایران
فعالان جنبش های ملیت ها، چه جدایی خواهان و چه وحدت طلبان دموکرات، در خارج از کشور بسیار فعالند. بدرستی می توان ادعا نمود که از فعال ترین بخش های اپوزوسیون هستند. با این حال هنوز تا شکل گیری جنبشی مستحکم و منسجم ملی فاصله بسیاری دارند و دلایل آن می توان عبارت است از:

عدم وجود برنامه مشخص و سازمانیابی مستقل توده ایی
اختلافات لاینحل درونی، در انتخاب شیوه مبارزه واهداف آن
عدم اراده سیاسی در اتحاد و نزدیکی با احزاب اپوزوسیونهای فراگیر ایرانی ( فعالین ملی اغلب سازمانها و احزاب ایران را احزاب فارسی می نامند)

این فعالین با اینکه آموزش زبان مادری را از مهمترین موارد تبعیض حکومت مرکزی می دانند. کمتر دیده شده که برنامه ای برای احیای زبان ملی خود و تدریس آن از طریق شبکه های اینترنتی تهیه و یا آماری از چنین فعالیت هایی ارائه نمایند. طبیعی است که انتخاب غیر دموکراتیک زبان رسمی به ضرر تمامی زبان های ملی و محلی در ایران عمل می نماید.در جستجوی اطلاعات موجود در انترنت راجع به زبانهای رایج در ایران، به اطلاعاتی برخوردم که به دلیل اهمیت آن در اینجا خواهم آورد و همینجا نیز باید اعتراف کنم که شخصا به دلیل کمبود منابع نمی توانم بر دقت و صحت وسقم این اطلاعات تاکید داشته باشم. اما روند تحولاتی که در ذیل می‌آید را کاملاً منطقی می‌دانم.

 

 بر اساس آمار های ارائه شده در این نقشه روند پراکندگی زبانهای رایج در ایران از سال 1964 تا سال 2004 به نفع زبان فارسی در حال تغییر و تحول است بدین ترتیب که در حالی که گویش فارسی در سال 1964 بالغ بر 54% ایرانیان را شامل می شده در سال 2004 شامل 64% ایرانیان بوده است این روند در مورد سایر زبانهای رایج در ایران سیر نزولی داشته است. بدون تردید سیاست حکومت های پهلوی و جمهوری اسلامی در ایران برضد ملیت های ساکن ایران، یکی کاملا ناسیونالیستی و دیگری ناسیونالیستی-اتوکراتیک بوده است، این در حالی است که بنیان گذار سلسله پهلوی خود فاقد اتنیک پارسی بوده و پسرش محمد رضا شاه نیز از مادری آذری از مهاجرین باکو متولد شده است . واین بدین معنی است که ایشان نه پدرش فارس زبان بوده و نه مادرش. اما سیاست های آنها بر ایجاد اجباری یک دولت - ملت نهایتا منجر به انکار ملیت های دیگر در ایران و رویارویی ناخواسته ملیت های مختلف ایران با یکدیگر شده است. این سیاست های تبغیض گرایانه پس از انقلاب با اضافه شدن ویژگی شیعی به حکومت نسبت به ملیت هایی که دارای ادیان و مذاهبی غیر از اسلام شیعی هستند بسیار بدتر نیز شده است. اگر چه من اعتقاد راسخی دارم که حق ملل در تعیین سرنوشت نه بدلیل افتراقات ملل ساکن در ایران بلکه بر عکس به دلیل مشترکات انسانی آنها باید در نظر گرفته شود. حق استفاده و آموزش به زبان مادری واستفاده دموکراتیک ( انتخابی) از یک یا چند زبان ارتباطی حق طبیعی تمامی مردم ایران است. اداره محلی امور بدست خود مردم نیز نه فقط بر اساس پراکندگی قومی   ملی که بطور عمومی و فراگیر باید اعمال شود. بنابراین نه فقط در تبریز و سنندج و اهواز مردم باید بر سرنوشت خود محق و حاکم باشند که این مهم در کاشان و اصفهان و دشتستان هم باید اتفاق پذیرد. طرفداران خودمختاری اتنیکی فقط  تفاوت های زبانی و فرهنگی را محورحقوق ملیت ها می دانند، در حالی که ضمن حل شدن تبعیضات زبانی، باید حق خودگردانی برای تمامی ایرانیان صرف نظر از ملیت وقوم و زبان در تمامی نقاط ایران پذیرفته شود.

بخشی از کاشفان تفاوت های اتنیکی و جدایی طلبان با دستکاری اطلاعات آماری و تلاش در جابجایی اینگونه داده ها قصد دارند ثابت نمایند اقلیتی بنام ملت فارس به استعمار داخلی سایر ملیت های ساکن در ایران می پردازد، در حالی که نه در دوران سلسله پهلوی و نه در جمهوری اسلامی  مردم فارس زبان ایران چه در دشستان و شهرکرد، و چه در تهران و بهبهان در تهاجم فرهنگی حکومت ها به سایر زبانها و ادیان و مذاهب در ایران نقشی نداشته اند. انتخاب زبان فارسی بعنوان زبان رسمی ایران در دوران پهلوی ها و پس از آن ، انتخاب ملتی بنام فارس یا پارس در ایران نبوده است. البته نمی توان انکار نمود که گروهی تحت تاثیر افکار ناسیونالیستی در این سوی هم به انکار حقوق اولیه ملیت ها مشغول بوده و هستند. بهر حال تبعیض های موجود در ایران نسبت به سایر اقوام و ملیت های ایرانی هم در گذشته و هم در آینده حامل حرکت های اعتراضی شدیدی بوده و خواهد بود. گر چه شخصن  به  تفاوت های فرهنگی-زبانی و نه اتنیکی در میان مردم ایران باور دارم همچنین اعتقاد راسخی دارم که این تبعیض ها فقط از طریق راه کارهای دموکراتیک می تواند به راه حل های نهایی منجر شود، بنابراین حل نهایی این تبعیض ها نه در محدوده های قومی - ملی بلکه در تهران و با تغییر در حاکمیت آغاز خواهد شد.

 چپ دموکرات و چپ ارتودکس

به باور من سوسیالیسم ولیبرالیسم ارزش های تاریخی و انسانی هستند،  انسانها در تلاش آرمان خواهانه خود برای رسیدن به جامعه ایی فارق از ظلم و ستم اجتماعی، آنان را ابداع نموده اند. طبیعی است که در اینجا منظور من معانی لغوی این دو نظریه می باشد. اندیشه سوسیالیستی به هیچ وجه ابداع مارکس و مارکسیست ها نبوده است، این ایده آل بسیار قدیمی تر از مارکس و مارکسیسم است، اما مارکس توانست، سایر نظریه هایی که مدعی سوسیالیسم بوده اند را به نقد بکشد و آنها را منزوی نماید، پس از او چپ ، مارکسیسم و سوسیالیسم با هم پیوند خورده اند. اندیشه های مارکس بشدت انسانی است و روح دموکراسی را در خود باز آفرینی می کند، در حالی که تجربه های عملی ایجاد شده از حکومت های سوسیالیستی  شاهدی است، بر رژیم هایی توتالیتر و فاقد آزادی، و این به واقع، فقدان روح اُمانیستی اندیشه های مارکسیستی بوده است. تجاربی ای که بخصوص پس از فرو پاشی اردوگاه به اصطلاح سوسیالیستی آشکار شد، نهایتا به ایجاد طیف وسیعی بعنوان چپ دموکرات منجر گشت، و در مقابل هنوز بخش وسیعی از سازمانهای سیاسی چپ بر نظرات گذشته اسرار داشته و همان شکل از سوسیالیسم را نمایندگی وتبلیغ می کنند. اگر به تاریخ حضور چپ در ایران باز گردیم به آغاز فعالیت سوسیال دموکرات ها ،  و نقش پر‌رنگ آن‌ها در انقلاب مشروطیت می رسیم. آنان ایجاد کننده اولین هسته های مخفی تشکیلاتی در ایران و بنیان گذار اولین حزب سوسیال دمکرات ایران پس از انقلاب مشروطه بوده اند. سال‌ها بعد با پیروزی انقلاب سوسیالیستی اکتبر در روسیه تزاری و بر قراری جمهوری شوراها ، اولین حزب کمونیست ایران شکل گرفت، حزب کمونیست ایران نیز از خطاها و اشتباهات مصون نبوده است. اولین برنامه‌های آن برای ایران بشدت چپ روانه بود. ارزیابی اولیه حزب در سال 1921 برنامه ایی مبنی بر تدارک انقلاب سوسیالیستی بود که با واقعیات ایران نیمه فئودال – نیمه مستعمره آنروز همخوانی نداشت. حزب کمونیست در دوران سیاه استبداد رضا شاهی بشدت سرکوب شد و تا پایان دوران رضا شاه توانایی ایجاد یا رهبری هیچ جنبش اجتماعی را نداشت. با برکناری رضاشاه و آزادی زندانیان سیاسی، بازماندگان حزب کمونیست ایران با در نظر داشتن مصوبات کمینترن حزب توده را تشکیل دادند، حزبی که وجه ضد جنگ آن در آن زمان عمده تر از گرایش کارگری - سوسیالیستی آن بود. حزب توده موفق شد بزرگترین سازماندهی های تاریخ ایران را در ارتباط با کارگران، دانشحویان و زنان سازماندهی نماید و دریغا که از فرصت های بدست آمده استفاده لازم نشد.  چپ  ایران با انشعاب های حزب توده به تمامی گرایش های موجود تنوع بیشتری یافت. از خلیل ملکی اصلاح طلب بگیر تا سازمان انقلابی طرفدار جنگ‌های دهقانی. از اواسط دهه 40 شمسی باز شاهد بروز اندیشه‌های جدیدی در چپ ایران بودیم، تئوریسین های چپ ایران به  تئوری مبارزه مسلحانه پرداختند، ما نیز نگاهی گذرا به این نظرات داشتیم و اختلافات و اشتراکات آن نظریه‌ها را بررسی نمودیم و به دوران انقلاب رسیدیم و زمانی که سازمان چریک های فدایی خلق ایران به پشتوانه مبارزات و جانفشانی های چریک ها به بزرگترین سازمان چپ در ایران و خاور میانه تبدیل شد و به دلیل تشتت در برنامه و سازماندهی و وجود تناقضات جدی در تحلیل از شرایط موجود والبته نفوذ عناصر انحلال طلب با انشعابات متعدد روبرو شد تا جایی که به ده شاخه متخاصم تبدیل گشت. سرانجام آنچه برای آینده جنبش رهایی بخش ایران و نقش جنبش چپ در آن مهم است، اینکه تا زمانی که چپ نتواند به پراکندگی، و ضعف فکری- سازمانی خود پایان دهد،هرگز نخواهد توانست نقش مهمی در سیر تحولات آینده ایران بازی نماید.

 موتور اصلی تحولات آینده ایران

مردم ایران از هر ملیت و قومی که باشند، زن و مرد ، کارگر یا کشاورز، پیر و جوان، موتور اصلی تحولات آینده ایرانند. راه آن نیز آگاهی و سازمانیابی و درخواست و پافشاری بر احقاق حقوقشان است. جنبش دانشجویی و زنان در سالهای افت مسلم  فعالیت های سازمانها واحزاب اپوزوسیون در ایران، پرچم دار مبارزه در راه دموکراسی و عدالت اجتماعی بوده وهستند. در حالی که کارگران در این سالها بیشتر حول خواسته های صنفی حرکت های بسیاری داشته اند. آنچه هست فقدان یک آلترناتیو دموکرات و عدالت خواه در جنبش عدالت خواهانه مردم ایران است. جنبش سبز که با شعار رای من کو آغاز گشت پتانسیل، تبدیل شدن به یک جنبش سراسری و انقلاب را در خود نهفته داشت. اما رهبری آن آمادگی و توانایی چنین تحولی را در خود نداشت، از سویی سرکوب شدید حکومت هم مزید بر علت خاموشی آن شد. علی رغم بحرانهای فرگیر اقتصادی رشد جمعیت شهری بسیار سریعتر از پیشبینی های حکومت ولایی بوده است. بیش از یک میلیون در سال، در حالی که جمعیت شهری در سال 70 کمی بیش از 32 میلیون نفر بوده اکنون به مرز 56 میلیون رسیده است. همین جمعیت است که بستر تحولات اجتماعی را فراهم میکند. جامعه ایران که در شرایط انقلاب شکست خورده سال1357 در تناقضات گذار از فرهنگ سنتی به مدرنیسم دست و پا میزد، سالهاست که از این مرحله گذشته است. جمعیت دانشجویی ایران که در سال انقلاب حدود 280،000 نفر بود به مرز چهار ونیم میلون رسیده است واین در حالی است که ما فقط در سال 1391 جمعیتی بالغ بر 710،000 فارغ التحصیل در مقطع کارشناسی و بالا تر داشته ایم. بیشتر شاغلان ایرانی اکنون در بخش خدمات مشغول بکارند و این برابر با 47 % کل شاغلین است درحالی که فقط 20 % جمعیت در بخش کشاورزی و 33 % نیز در صنایع مشغولند. نیمی از شاغلین دولتی با بیش از یک میلیون جمعیت دارای مدارک تحصیلی کارشناسی یا بالاتر هستند. برداشت های سنتی از روابط مرد و زن تغییرنموده و رشد جمعیت به پایین ترین حد در تاریخ 35 ساله جمهوری اسلامی رسیده است. انقلاب اطلاعاتی ایران را نیزمتحول نموده و دیگر این فقط بلندگوهای تبلیغاتی رژیم نیستند که یک سویه به اطلاع رسانی بپردازند، دیگر افکار خرافی در میان اکثریت جوانان ایرانی خریداری ندارد. رژیم نیز به نوبه خود بر این تحولات آگاه است ، و نظریه پردازان ولایت را بر آن داشته تا با فرار به جلو اعتراف کنند که مشروعیت ولایت نه از طریق مقبولیت مردمی که از آیات الهی ناشی میشود. ایران با این تغییرات جمعیتی بستر مناسبی برای تحولات دموکراتیک بدست آورده است، و این بدین معنی است که پایان جمهوری ولایی آغاز شده است.

بگذار بگریم از ابری همیشه گی
و تا فراخنای عاطفه ، آوارگی کنم
بگذار کویر تشنه احساس را
از جویبار دیده آبیاری کنم...

با کندوکاو تاریخ ایران، به صحنه هایی برخوردیم که جز آه و فغان چیزی پیرامون آن نتوان گفت و نوشت. افسوس که بحث علمی را مجالی بر مویه و شیون نیست. خون های ریخته و پایمال شده بیگناهانِ عدالت جو، تنها با استمرار راه شان، با برداشتن و به اهتزاز درآوردن پرچمشان، برای ایجاد، ایرانی آزاد و مرفه به ثمر خواهد نشست. تجربه های شکست خورده مردم ما، از انقلاب مشروطیت تا امروز، نتیجه عدم استحقاق ملت ما برای دموکراسی و عدالت اجتماعی نبوده و نیست. بیشتر و پیشتر مولود عدم آگاهی در سطحی گسترده است. نتیجه تنگ نظری های رهبران، کلیشه سازی های آرمانی، و چشم به خارج از وطن دوختن است. از سر در گمی و نداشتن برنامه مدون تاعدم شناخت از جامعه و فرهنگ ایرانی با تمامی گونا گونی های متنوع و زیبای آن است. فرصت سوزی به عادتی دیرنه در عرصه جنبش آزادی خواهانه مردم ما بدل شده ، آرمانگرایی ایده آلیستی بخشی از راه پویان جنبش و مصلحت گرایی گروهی دیگر در برنداشتن گام های سنجیده و مشخص در پیشبرد انقلاب و بدست آوردن حقوق مردم از ویژگی های آن است. این البته همه ماجرا نیست، بحث تحولات اجتماعی بسیار پیچیده تر از ویژگی های رهبران جنبش است. بحث آمادگی فرهنگی جامعه برای تحول است، بحث پختگی طبقات و اقشار اجتماعی است، که ترجمانش را در وسعت سازمان یابی ، گامهای سنجیده و مستقل برای بدست گرفتن سرنوشت و احقاق حقوق خود باز می یابیم. شکست یا پیروزی یک جنبش اجتماعی یا انقلاب را نمی توان فقط به گردن این یا آن رهبر و حزب یا سازمان انداخت، عوامل اجتماعی - اقتصادی و فرهنگی متعددی می باید، در کنار هم با شرایط مشخص بین المللی دست در دست هم گذارند، تا نتیجه را مشخص کنند، واین "نتیجه" چه خوشایند و چه تاسف بار، که هر دو بستگی به قضاوت ما دارد، قابل تحلیل است و آموختنی و نه تعویض شدنی. و این تاریخ معاصر ماست...

پایان.

 نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش یازدهم)

نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش دهم )

نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش نهـــم)

نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش هشتم- انقلاب بهمن57 )

نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش هفتم: مبارزات مسلحانه)

نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش ششم)

نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش پنجم)

نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش چهارم)

نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش سوم)

نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش دوم)

نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

آ. ائلیار

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید