این یادداشت برای هفته نامه ایراندخت 28-9-88 نوشته شده است.
بيش از دو دهه است كه به طور مستمر نتايج مربوط به رسانه غالبي كه مردم برای کسب خبر و تحلیل از آن استفاده ميكنند را پيگيري ميكنم. در تمام اين سالها راديو و تلويزيون با فاصله زيادي از ساير رسانهها، قرار داشته است، در مواردي هم كه مطبوعات رشد كيفي و كمي پيدا ميكردند، باز هم فاصله راديو و تلويزيون با آن بسيار زياد بود، گرچه آن مطبوعات هم در هر حال در چارچوب قواعد و مقررات همين نظام منتشر ميشدند. اين انحصار رسانهاي فرصتي ايجاد ميكرد كه ساختار موجود فارغ از هرگونه نگراني از وجود رسانههاي رقیب، يكهتازي كند و در اكثر موارد نبض افكار عمومي را در اختيار بگيرد، و به همين دليل هم همواره حساسيت رسمی نسبت به صدا و سيما بسيار بيش از ساير امور بود و كماكان هم هست و حفظ اين انحصار به منزله مقدمه واجب براي تداوم سياستهاي رسمي بود. در واقع ساختار سياسي ايران، "حكومت" را كه به معناي انحصار كاربرد زور بود به معناي انحصار كاربرد زور و رسانه تغيير داده بود، اما اتفاقي كه در چند ماه گذشته رخ داده است، فروريزي اين ديوار انحصار است. آخرين مطالعهاي كه در تابستان سال جاري انجام شده نشان ميدهد كه شاخص بهرهگيري از ماهواره، اينترنت و مطبوعات به عنوان منبع اصلی کسب خبر، از راديو و تلويزيون رسمي پيشي گرفته است و احتمالاً طي ماههاي اخير اين فاصله بيشتر هم شده باشد. اين نكته را اگر با میزان اعتماد به هر يك از اين رسانهها در نظر بگيريم، قطعاً شكاف مذكور بيشتر هم خواهد شد زیرا به میزانی که اعتماد به رسانه های رسمی کم است ، اعتماد به سایر رسانه ها بیشتر است. مساله مهم این است که فروريزي اين ديوار انحصار مقدمه بروز اتفاقات بعدي نيز هست. كه اولين آن فشار بر ساختار سياسي موجود برای کوشش در جهت تطبيق دادن خود با مفهوم اصلي قدرت سياسي یعنی انحصار مشروع در كاربرد زور است، تا این قدرت اصل تكثر و غير انحصاري بودن رسانه را بپذيرد و خود را به نحوي آماده كند كه بتواند در فضاي رسانهاي رقابتي زندگي كند. اما ظاهراً رسانههاي رسمي ايران نه تنها در اين مسير گام برنميدارند، بلكه راه رفتن در جهت خلاف آن را هنوز ترک نکردهاند. براي نمونه يك خبرگزاري وابسته به قدرت كه اخبار يا بهتر است بگوييم منويات خود را به صورت اس.ام.اس براي سايرين ميفرستد، روز 16 آذر خبري فرستاد مبني بر اينكه «سبزيها به 200 نفر هم نرسيدند!!» فارغ از اينكه رسانه مذكور با كاربرد كلمه سبزي قصد تخفيف و توهين را داشته است، اما عصبانيت و يكسويهنگري آنان را به ورطهاي انداخته است كه تعداد حاضرين در دانشگاهها را حتي به اندازه تعداد دستگيرشدگان هم اعلان نميكند. وقتي كه رسانهاي چنين خبري ميدهد، زحمت نميکشد كه از خود بپرسد، پس چرا خبرنگاران خارجي را براي 72 ساعت لغو مجوز ميكنيد؟ آيا بهتر نبود آنان را با هزينه خودتان به دانشگاهها ميآورديد تا بلكه گزارش خود را از جمع 200 نفره مخابره كنند؟ نمونه ديگر پخش تعرض به تصوير امام خميني است كه در تلويزيون پخش ميشود، فارغ از اينكه آيا چنين تصویري واقعي بوده يا مثل بسياري از موارد، جعل شده باشد، پخشكنندگان متوجه معناي عمل خود نبودهاند، زيرا فرض كنيم كه اين تصوير واقعي بوده، در اين صورت روشن و واضح خواهد بود كه به طريق اولي به عكس مقامات ديگر هم توهين و تعريض شده است. پس چرا تصوير و فيلم اين توهينها پخش نميشود؟ معنای این سیاست از دو حال خارج نيست، يا اينكه فقط قصد حرمتشكني منحصر به امام بوده است يا اينكه پخش تصاوير ديگر به لحاظ رسانهاي ارزش خبري نداشته است.
پوشش خبري وقايع 16 آذر و موارد مشابه نشان ميدهد كه رسانههاي رسمي ايران كماكان تصور ميكنند در فضاي انحصاري قرار دارند. چنين تصوري موجب ريزش بيشتر مخاطبان و كاهش روزافزون اعتماد به آنها خواهد شد و اين خطر را ايجاد ميكند كه نظام سياسي به طور كلي از حيث اثرگذاري رسانهاي فاقد قدرت و توان شود.
اما خطر اصلي جاي ديگر است. اگر رسانهها را به سه گروه زیر تقسيم كنيم؛ گروه اول رسانههاي رسمي كه از بودجه دولت ارتزاق كرده و سياست رسانهاي حکومت را اجرا ميكنند. گروه دوم رسانههاي مستقل داخلي كه تحت نظارت قانوني در داخل كشور فعاليت ميكنند و سوم رسانههايی که خارج از اين نظام كنترلي هستند و متناسب با سلايق و علايق خود رسانه را اداره ميكنند. خطري كه جامعه ما را تهديد ميكند اين است كه گروه دوم هر روز بيش از پيش ضعيفتر شوند و عرصه اطلاعرساني ميدان تاخت و تاز دو گروه اول و سوم شود. آنچه كه در 9 ماه گذشته در كشور رخ داده است معرف اين است كه اين وضعيت در حال تحقق است. در اين مدت، تعداد قابل توجهي از رسانههاي مستقل داخلي توقيف شدهاند، و در نتيجه وزن آنها كمتر از هميشه شده است. در مقابل هر روز بر تعداد رسانههاي گروه سوم افزوده ميشود، همچنين به لحاظ كمي تعداد استفادهكنندگان از آنها و نيز اعتماد به آنها بيشتر ميشود. و بالاخره تضعيف كمي مخاطبان رسانههاي گروه اول و افزايش بياعتمادي به آنها، نكتهاي نيست كه از چشمهاي عادي پنهان مانده باشد.
اما چرا اين فرآيند خطرناك است؟ اگر اين انحصار به نفع رسانههاي گروه دوم شكسته ميشد، نه تنها خطري نداشت بلكه براي ساختار قدرت نيز در نهايت مفيد بود، و به اصلاح و قوام آن ميانجاميد، اما هنگامي كه ساخت رسانهاي ميان گروه اول و سوم دوقطبي شود، اين قطبيت در درون جامعه نيز منعكس خواهد شد. بهرهمندي جداگانه مردم از دو گروه رسانهاي متضاد كه اخبار و تحليلها و نگاههاي متضادي را ارايه ميكنند، به شكلگيري دو گروه متضاد در جامعه منجر ميشود، كه جمع مسالمتآميز اين دو گروه در يك محيط امكانپذير نخواهد بود و در نتيجه شكلگيري اين قطبيت رسانهاي، منشاء گرايش به خشونت و حذف يكديگر خواهد بود. دو گروه رسانهاي متضاد، واقعيت را متضاد منعكس ميكنند، نه تنها ارزشهاي متفاوت و متضاد دارند، بلكه مهتر از آن مصداقهاي كاملاً متضادي از اين ارزشها عرضه ميدارند. نكته نکته دیگر اينكه با رسانههاي موجود رسمي نميتوان در مقابل رسانههاي گروه سوم مقابله كرد، زیرا مخاطبان رسانه های گروه سوم پیشاپیش در مورد رسانه های رسمی موضع گرفته اند؛ جالب این كه رسانههاي رسمي برای جلب مخاطبان به غلط ميكوشند که در ظاهر و صورت برنامههای خود از رسانههاي گروه سوم تقليد كنند، اما چندان توجهي ندارند كه مشكل اصلي آنان در فرم و ظاهر و مثلاً دكور برنامهها نيست، مشكل رسانه های رسمی این است كه آنها به معنای واقعی رسانه نيستند، بوقهايي هستند كه خود را در قالب رسانه تصور ميكنند. به عنوان نمونه به دست اندرکاران این شبه رسانه ها از جمله صدا و سيما توصيه ميكنم كه مصاحبه چندي پيش تلويزيون فارسي بيبيسي را با سفير بريتانيا در تهران درباره روابط دو كشور مرور كنند، تا متوجه شوند كه فاصله بوق تا رسانه از کجا تا كجاست؟
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید