رفتن به محتوای اصلی

روزنامه نگار و مهاجرت

روزنامه نگار و مهاجرت

“ توضیح: با فزونی گرفتن مهاجرت روزنامه‌نگاران ایرانی از کشور در پی حوادث و سرکوب گسترده روزنامه‌نگاران در روزها و ماه‌های پس از انتخابات، پاسخ به این سوال ضروری‌تر از همیشه به نظر می‌رسد که آن دسته از همکارانی که پیش از این‌ها گزینه ترک اجباری یا خودخواسته کشور را برگزیده‌اند، چه روایتی از تجربه خود دارند و چگونه به این تجربه نگاه می‌کنند. در تلاش هستیم تا به مرور به نشر این روایات بپردازیم.”

من از سربرنامه ریزی، تن به مهاجرت ندادم. درگیری‌ها با اطلاعات موازی و بازجویی‌های مکرر در اداره اماکن، عاقبت در یک روز نتیجه داد: آقایان ریختند به خانه و تفتیش وسایل شخصی و همان داستان که همه می‌دانیم. به اتفاق همسرم، همان شب از کشور خارج شدم و تازه در فرودگاه اورلی پاریس بود که از خود پرسیدیم: حالا چه کنیم؟

دوستی می‌گفت برخی‌ها مانند ارز و طلا هستند؛ در هر بانکی می‌توان آنها را گذاشت. برخی دیگر اما به گیاه می‌مانند، در هر خاک‌شان نمی‌توان کاشت. به باور من روزنامه‌نگار از جنس دوم است. در خاکی دیگر، از پژمردن تا مردن در انتظارش است مگر آن‌که، خود خاک نسبتا مناسب را فراهم آورد. چگونه؟ یا از راه آموختن زبان سرزمین میزبان به گونه‌ای که با آن زبان بخواند و بگوید و بنویسد یا حفظ ارتباط با سرزمین مادر. و البته که می‌توان به پیوندی از این دو نیز رسید که این یکی به عواملی گوناگون وابسته است. و من سومی را برگزیدم.

روزی که قرار شد در دیار فرنگ بمانیم، دوستی که در کارها راهنمایمان بود گفت: اینجا بمانید تبدیل به«هیچ» می‌شوید. وقتی کلمه هیچ را گفت تنم دوبار لرزید. یک بار از اینکه خود هیچ شوم و یک بار از دیدن هیچی که او شده بود. همان جا بود که تصمیم گرفتم با این سرنوشت مقابله کنم. چطور؟ اول در 50 سالگی شروع به یادگیری زبان فرانسه کردم. هر روز از یک طرف شهر می‌رفتم به مرکز پمپیدو که در آن سوی شهر بود و در آن می‌شد «مجانی» زبان آموخت. در طول راه ـ در مترو ـ مشق می‌نوشتم.

دستور زبان می‌خواندم و چشم‌ام می‌گشت تا روزنامه خوانده شده‌ای بیابم و زیر کلمات را خط بکشم. در ساختمانی که ما زندگی می‌کردیم شاید من تنها کسی بودم که تمام بروشورهای تبلیغاتی را می‌خواندم. اینطوری بود که از مژه تا لب، از گوشت تا مرغ، از نام بخش‌های مختلف ساختمان تا انواع صندلی،انواع دمپایی ... را یاد گرفتم. یک روز دوستی که می‌دید چگونه می‌خوانم، گفت: برای زندگی روزمره تنها دانستن 500 کلمه کافی‌ست، فکر شماره چشمت را بکن. و من رسیده بودم به عدد 5500. من نمی‌خواستم در زندگی روزمره باقی بمانم؛ که اگر چنین می‌شد، می‌مردم. نمی‌خواستم بمیرم؛ یا از لج قاضی مرتضوی که به «هیچستانم» فرستاده بود یا از سر اینکه می‌دانستم آدمی در تسلیم، تباه می‌شود.

پس از آن، در جست و جوی کشف زندگی کشور میزبان برآمدم. در کشوری که من هستم ـ فرانسه ـ پیوند با سازمان‌های مدنی، یکی از «پرنسیپ» های اصلی جامعه است. مشارکت در زندگی اجتماعی؛ حتی اگر صاحب حق رای نباشی. و من که از ایران،عادت عضویت در چندین سازمان و کانون را داشتم، در اولین قدم به یک انجمن محلی پیوستم که کارش آموزش زبان انگلیسی به کودکان بود. کاری داوطلبانه که مهم‌ترین نتیجه‌اش برقراری رابطه با جامعه میزبان و درک معیارهای آن بود.

کار داوطلبانه برای یونیسف، نوشتن برای روزنامه‌های محلی، فعالیت در سازمان‌هایی چون مبارزه با ایدز... از دیگر فضاهایی بود که جا افتادن در جامعه میزبان را برایم آسان‌تر کرد. و البته که مشارکت در راه‌اندازی سایت «روز» و از سرگیری کار روزنامه‌نگاری.

اینها را گفتم تا نتیجه بگیرم ما به عنوان روزنامه‌نگار ایرانی، راهی نداریم جز ادامه مبارزه؛ در داخل با مرتضوی‌ها، در خارج با فضایی که نه با آن آشناییم و نه باآن پیوندی‌ست ما را. اما هیچ دلیلی ندارد که اگر در کشورمان روزنامه‌نگار بوده ایم در اینجا نتوانیم به کار خویش ادامه دهیم؛ تنها صبوری می‌خواهد و پشتکار و البته که تحمل سختی‌ها. دل بستن به نشریات و رسانه‌های فارسی زبان، کافی نیست؛ چه بسا که در آن‌ها با فضاهایی روبه‌رو شویم به مراتب سخت‌تر و آزار دهنده‌تر از ایران.

پس چرا بالاتر نپریم؟ چه کسی حق دارد اندازه پرواز ما را تعیین کند جز خودمان و توانمندی های‌مان؟ اکتفا به تحصیلی که در ایران داشته‌ایم یا نداشته‌ایم، در سرزمین‌هایی که درهای علم و دانش در آن به اندازه توان همه ما بازست، حاصلش می‌شود محدود کردن اندازه پرواز. محدود ماندن در دایره خودمان و خودمان، حاصلش می‌شود زندان در زندان. جهان پر از مردمانی‌ست که دست ما را به یاری می گیرند. نترسیم از دراز کردن دست. از رفتن در دل تجربه‌های تازه و قدم گذاشتن در سرزمین‌های ناشناخته.

و آخر این‌که: عزم‌مان را جزم کنیم برای آموختن از جامعه میزبان. «غر» نزنیم، «کار» کنیم.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
برگرفته از:
خبرنگاران ایران

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید