رفتن به محتوای اصلی

سرگشته میان آتش و دود و باطوم و عدم خشونت!ا‏

سرگشته میان آتش و دود و باطوم و عدم خشونت!ا‏

جنبش مدنی ایران تازه در حال شکل گیری به نظر می رسد. در حوزه ی فرهنگی ما رفتار مبتنی بر پیگیری مطالبات همراه با عدم خشونت نسبت به برخی حوزه های فرهنگی دیگر نظیر شبه قارّه ی هند کم سابقه تر است. آیین های "هندو" و "جین" در شبه قارّه به لحاظ دارا بودن منابع فرهنگی کهن بیش تری در این باره، از این حیث از ما غنی ترند. و این، یعنی ما برای گام نهادن در چنین راهی، به آموزش و تمرین بسیار بیشتری نیازمندیم.

جلوگیری از تجمع آرام مردم توسط نیروهای نظامی-انتظامی-شبه نظامی در عصر امروز، شنبه 30 خرداد 88 که با اعمال خشونت از طرف این نیروها همراه بود موجب پاسخ خشونت مدارانه ی مردم هم شد. باز مخازن بزرگ مربوط به شهرداری به آتش کشیده شد. در پاسخ به ضربات باطوم و گلوله های پلاستیکی (و در مواردی غیر پلاستیکی) و گاز اشک آور و ... مردم نیز با پرتاب سنگ پاسخ می دادند. من به عنوان یک نفر، سه-چهار بار سنگ از دست کسانی بازستاندم با همدلی. چگونه می توان جوانی را آرام کرد که یک سمت صورتش بر اثر ضربه ی باطوم دچار جراحت شدید و خونریزی شده و هیچ تمرین قبلی هم نداشته در این مورد برای کنترل خشم خویش؟ (خشمی که بسیار موجّه و بسیار طبیعی است البته). طبیعی بود که دیوانه وار، سنگ در دست، مردم را نیز به مقابله دعوت کند. من فقط توانستم با بوسیدن زخم عمیق صورتش و تقاضایی تمنّاگونه سبب شوم سنگ را پایین بیندازد. و نمی دانم اصلا چرا در آن لحظه سنگ را پایین انداخت. شاید اگر من جای او بودم نمی انداختم. و دلیلی ندارد که چند دقیقه بعد در جایی دیگر او مجددا سنگ بر نداشته باشد. طرف مقابل هم این را می داند و حتی سعی در تحریک آن دارد. راه انداختن چرخه ی خشونت را به نفع خود می پندارد و در عین حال درک چندانی بیش از آن ندارد. در بین ما نسبت به 30 سال پیش توان ادراک روند مقاومت مبتنی بر "عدم خشونت" بسیار بیشتر شده، امّا این بدان معنی نیست که می توانیم همچون هندویان در برابر کشتار آمریتسار دردمندانه و صبورانه و در عین حال فعّالانه رفتار کنیم. ضمن آن که طرفمان هم آن انگلیسی نسبتا مبادی آداب که فرمانده خویش را از بابت آن کشتار محکوم می کند یا قاضی دادگاهش هنگام محاکمه ی گاندی جلوی پای او برمی خیزد نیست. و البته رهبران ما هم گاندی نیستند. در این حالت، مقاومت مبتنی بر عدم خشونت اجزای بسیار پیچیده تری دارد. امید دارم که راهبران این جنبش مدنی به آن بیندیشند که شاید مردم در مواجهه با چنین صحنه هایی قادر به حفظ آن اصول نباشند. نظیر صحنه ی گلوله خوردن امروز عصر دختری در امیرآباد تهران که مستقیما توسط نیروی بسیج از بالای یک بام هدف گلوله قرار گرفت. لینک یوتیوبش را بچه ها فرستادند و دیدیم. آن قدر رنج بر قلبم آوار کرد که نتوانستم و نخواستم لینک آن را در اینجا بگذارم.

باید به این مسیر پیچیده اندیشید که چگونه می توان با وجود چنین برخوردهایی، راهبرد مبتنی بر عدم خشونت را ادامه داد- که باید ادامه داد. امّا اگر این فکرها نشود، راهبرد عدم خشونت در سطح کلام باقی می ماند. و آسیب ناشی از دور ماندن از آن بر خود جنبش و مطالبات آن وارد خواهد آمد.

چند روزی در دست کسانی از تظاهر کنندگان، این جمله ی گاندی را دیدیم در توصیف روند وقایع راهبرد مبتنی بر عدم خشونت که:

اول تو را نادیده می گیرند

بعد بر تو می خندند

بعد با تو مبارزه می کنند

بعد تو پیروز می شوی

ولی برداشت عملگرایانه از این عبارت نیازمند درک و تمرین بسیار است که جامعه ی ما هنوز فرصت کافی برای آن نداشته است و به حدّ کافی هم به آن نپرداخته است. اگرچه باید همین مقدار که موضوع تا به امروز مطرح شده را به فال نیک گرفت و ارزشمند دانست.

گاندی البته این جمله را هم دارد که:

در انتخاب بین "ترس" و "خشونت" همان بهتر که خشونت را انتخاب کنی

و من دیدم در وبلاگی که از این همه گاندی، گشته گشته این جمله اش را در این احوال پیدا کرده و گذاشته! و واقعیت این است که هر کس می گردد و آن چه را می یابد که روحیات امروزش را توجیه یا ایجاب کند و ترویجش هم می کند. حال اگر حتی نتیجه ی کارش، درآوردن توصیه به خشونت از جانب گاندی باشد! از این بابت است که می گویم ما هنوز در این زمینه در اوایل راهیم و همگی نیاز به فکر، تمرین و آموزش بیشتر و مستدام در این مسیر داریم. این ها را هم طبعا وزارت آموزش و پرورش یادمان نخواهد داد. خودمان باید آستین ها را بالا بزنیم.

ما روزهایی خواهیم داشت سخت. روزهایی خواهیم داشت که ممکن است بسیار ناامید شویم.

روزهایی خواهیم داشت که ممکن است فکر کنیم دیگر هیچ راهی باقی نمانده.

امّا من به قدرت عظیم و اصالت کلّی این حرکت مردم ایمان دارم. (هر چه از خشونت فاصله بگیرد به اصالت خویش نزدیکتر می شود). نتیجه بخشی نهایی آن را قطعی می دانم. البته طبعا فکر نمی کنم که این اتفاق یک شبه و دو شبه خواهد افتاد. این را می دانم که جامعه ی ایرانی با این حدّ از توسعه و کرامت فرهنگی که در بطن اجتماع تا امروز پدید آمده و نمونه هایش را دیده ایم را نمی توان با دیکتاتوری ارتجاعی به مدّتی طولانی اداره کرد. اگرچه به سبب قلّت دانسته هایم، نمی توانم مکانیسم دقیق گریپاژ آتی را شرح دهم. ولی انگار دارم جلوی چشمانم می بینم، که این گریپاژ رخ خواهد داد.

این روزها زیاد مزاحم دوستان شده ام. موج سبز شما (و خودم!) موجب شد از کنج غار خود - به اکراهی شوق آلود! - بیرون آیم. نمی توانستم بی تفاوت بنشینم کنج کتابخانه ... همراه مردم نباشم ... با آن ها کیلومترها راه نروم... باطوم یا کابل نوش جان نکنم ... و بعد بنشینم جلوی دوربین وجدانم در حالی که پس زمینه ی تصویرم نیز در پشت سر، کاغذدیواری چند قفسه ی پر از کتاب باشد ... و بعد با آخر فیگور روشنفکری بگویم که دارم سعی می کنم ایران و ایرانی را بیشتر بفهمم! می بایست همراه می بودم و همچنان بایستی که همراه باشم. اما از اغلب دوستان اجازه گرفته بودم در ابتدا برای ارسال ایمیل به مدّت یک ماه. حالا 7-8 روزی هم بیشتر شده. البته خواهند بخشید، شرایط خاص شد و غیرقابل پیش بینی.

در این مدّت، احساسی دوگانه یا شاید بتوانم بگویم تضادی درونی بر سر نوشتن و ننوشتن داشته ام. از آنجا که مدتی بود با خود عهد ننوشتن بسته بودم. نمی دانم چه شد و اصلا نفهمیدم چطور شد که در این ایّام شکستم آن عهد با خود را. فکر می کنم لازم بود این عهدشکنی هم. از بازخوردهای برخی دوستان یا پیگیری های برخی دیگر وقتی ارسال ایمیل مدتی به تاخیر می افتاد چنین برداشت کردم که انگار تشخیصم در لزوم آن عهدشکنی چندان هم بیراه نبوده.

در تداوم همان ناخواستن نوشتن، از وبلاگ نویسی که دیگر بسیار دور بوده ام. تصور آن که هر روز یا هر دو-سه روز حتما مطلب جدیدی خواهم داشت که باید بنویسم از توانایی ام در اندوختن، بسیار فاصله داشت و با توجه به مقدار دانسته های قبلی، به سرعت به تکرار مداوم خودم می انجامید که از تصوّر آن هم بر خود می لرزم.

امّا از سویی در این ایّام شاید صحبت هایی لازم باشد که منحصرا تبادل دانایی ها نیست. شاید همین که همین الان با آرش در مسنجر برخورد کردم و گفت سرش 8 تا بخیه خورده- کلّی هم البته سرحال بود و انرژتیک- همین که من توانستم به او بگویم و بنویسم که من افتخار می کنم به این توان و روحیه اش، به خودم احساس خوبی می دهد. شاید این روزها نوشتن همین چیزها کم لازم نباشد.

فرید عزیز پیشنهادی کرد و خودش هم لطف کرد و دامینی گرفته که می گوید بابا جان بیا اینجا بنویس. نمی دانم چه شد که به او گفتم خوب! و فکر می کنم شاید تداوم مزاحمت در میل باکس ها طریقه ی استفاده ی صحیحی از آن مدیوم نباشد. شاید اگر نوشته ای بود بعد از این، آن جا بنویسم و مزاحمت ایمیلی را منحصر کنم به این که اگر خبر خیلی مهمّی پیش بیاید...

همچنان در کنار هم هستیم

همچنان خواهیم راند

همچنان خواهیم خواند

همچنان خواهیم ماند

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید