رفتن به محتوای اصلی

روش های دستیابی به دمکراسی در ایران «بخش 5»

روش های دستیابی به دمکراسی در ایران «بخش 5»

در قسمت نخست این نوشتار گفتیم که هدف از این پژوهش بررسی امکان های استقرار دمکراسی در ایران است.[1] برای این منظور در ابتدا باید آخرین نظریات مربوط به دمکراسی سازی در کشورهای استبداد زده را بررسی کنیم. به همین دلیل نیز کار را با ترجمه مقاله ای در باره دیدگاه های دو اندیشمند جهان سرمایه داری غرب در این باره آغاز کردیم. در قسمت دوم[2] و سوم[3] ترجمه متن کامل مقاله ای از دو اندیشمند غربی به نام های «رونالد اینگلهارت»[4] و «کریستین ولزل»[5] را ارائه دادیم. در این قسمت به بررسی این نوشته خواهیم پرداخت. اما این کار را فقط به آنچه موضوع این کار است یعنی تطابق این الگو با مورد خاص جامعه ی ایران محدود می سازیم.

* *

آنچه به گونه ای مفصل در این مقاله و به طور مفصل تر در کتاب این دو پژوهشگر آمده است را می توان به صورت زیر خلاصه کرد:

صنعتی شدن یک کشور در برگیرنده ی یک سری از تحولات اقتصادی است که با خود برخی پدیده های اجتماعی را همراه می آورد، این پدیده ها نیز منجر به تغییر فرهنگی می شوند. در نهایت این تغییرات فرهنگی و اجتماعی که از دل تحولات اقتصادی بیرون آمده اند سبب تغییر سیاسی می شود.

بدین ترتیب که صنعتی شدن نیازمند آن است که فعالیت های اقتصادی عقلایی، حساب و کتاب دار، با برنامه و دارای مدیریت علمی باشد. داشتن فعالیتی به این صورت که همان تقسیم تخصصی کار است سبب می شود که تخصص گرایی و اهمیت دهی به دانش رشد کند. متخصصین ارج و قربت پیدا می کنند. در سایه ی این تخصصی شدن که با خود رشد اقتصادی را به همراه دارد قشرهای حرفه ای دارای تخصص و مجهز به فن مدیریت گسترش پیدا می کنند. یعنی مدیران، مهندسان، تکنسین ها، کارشناسان و … این قشرهای تخصصی در طول زمان به صورت قشر اجتماعی و در صورت رشد کمی بیشتر به صورت طبقه ی اجتماعی در می آیند: طبقه ی متوسط. این طبقه به دلیل پشتوانه ی تخصصی و دانش خود دارای افکار و عاداتی است که او را از دگم گرایی، تبعیت کورکورانه و نیز قبول بی احترامی دور می سازد. این طبقه بر عکس برای خود احترام قائل است، برای خود نظراتی دارد و دوست دارد که از آزادی برای بیان آن برخوردار باشد. این گرایش سبب می شود که این طبقه بخواهد در امورسیاسی و تصمیم گیری ها دخالت کند و به سوی آزادی های مدنی و اجتماعی و سیاسی و در نهایت دمکراسی برود.

این اتفاق در بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین و نیز در کشورهایی مانند ترکیه وهند و کره جنوبی روی داده است. در ایران نیز این روند به طور خیلی مشخص آغاز شده بود. دهه ی 1345 تا 1355 شاهد این روند بود و دیدیم که آثار و عوارض آن از سال 1356 بیرون زد.

دو ایراد اساسی این نظریه[6]:

نخست باید روشن سازیم، هنگامی که، براساس الگوی تحلیلی این دو نفر، بخشی از جامعه در حال حرکت به سوی تبدیل شدن به نخبگان علمی و بدنه ی طبقه ی متوسط جامعه می باشد، در سایر قسمت های جامعه چه روی می دهد؟ زیرا نیک می دانیم که طبقه ی متوسط، از حیث جمعیت شناختی کشورهای جهان سوم، در نهایت بتواند یک سوم از کل جمعیت جامعه را شامل شود، در این صورت جایگاه طبقه ی پایین تر و به طور مشخص طبقه ی کارگر و نیز دیگر قشرهای محروم بی طبقه چه می شود؟ جایگاه آنان در این الگوی تحلیلی کجاست؟ آنها که در فرایند صنعتی شدن سهمی در تولید علم ندارند و فقط با اتکا به نیروی بدنی شان به عنوان نیروی کار، چرخ های صنعت را می چرخانند، چه سهمی از این «نوین سازی» که قرار است فکرها و عادات و دیدگاه ها را تغییر دهد می برند؟ آنها در کجای این معادله هستند؟ آیا صرف رشد طبقه ی متوسط برای حرکت در این روند دمکراتیک کافی است؟ آیا سهم طبقات پایین تر از طبقه متوسط از صنعتی شدن همان است که نصیب اعضای طبقه ی متوسط می شود؟

نویسندگان این موضوع را به سکوت برگزار می کنند. آنها توجه نمی کنند که صنعتی شدنی که قرار است طبقه ی متوسط را « داراگر» و «صلح جو» بار آورد طبقه ی کارگر را در شرایطی قرار می دهد که نه مداراگری و صلح جویی، بلکه خشم و طغیان گری را در او تقویت می کنند. به این دلیل ساده که در شرایط صنعتی شدن، بخش های وسیعی از جامعه باید به عنوان نیروی کار در خدمت ماشین تولید انبوه قرار گیرند و از آنجا که این فرایند اقتصادی براساس اصول پایه ای سرمایه داری، یعنی کار اکثریت برای سود اقلیت، انجام می پذیرد بخش مهمی از جامعه به عنوان طبقه ی کارگر باید به طور صرف در خدمت این نظام قرار گیرد. استثمار به معنای متداول کلمه به جریان می افتد و میلیون ها انسان مجبورند که برای «توسعه اقتصادی» که موتور حرکت «نوین سازی» است کار کنند، بیمار شوند، مسخ شوند و زندگی کوتاهی داشته باشند. به سان معدن چیان پرو که دردهه های شصت و هفتاد با متوسط عمر زیر چهل سال، برای «توسعه ی اقتصادی» پرو کار می کردند. پس، کار کارگران و کشاورزان مزارع صنعتی شده و معدنچیان البته با خود فرایند صنعتی شدن را به دنبال می آورد و آن نیز با خود نوین سازی و پیدایش طبقه ی متوسط و توابع آن را، اما در این میان چه نصیب کارگران و قشرهای زحمتکش پایین جامعه می شود؟

بی شک آنان به طورکامل بی نصیب نمی مانند. رشد شرایط اقتصادی به طور عام سطح رفاه اجتماعی را تا حدی افزایش داده و فراوانی کالاها موضوعاتی مانند قحطی یا کمبود شدید کالاها را برطرف می کند. اما در این میان آن چه نصیب طبقه ی برتر و بعد سهم طبقه ی متوسط می شود با آن چه به طبقه ی کارگر و قشرهای محروم می رسد غیر قابل مقایسه است. مقایسه کنیم شرایط طبقه ی سرمایه دار وابسته به دربار را در زمان قبل از انقلاب با شرایط طبقه ی کارگر در آن دوره. این مقایسه حتی میان شرایط طبقه ی متوسط و طبقه ی محروم نیز در همین دوره فاصله ی مهمی را نشان می دهد.

بنابراین الگوی دستیابی به دمکراسی بر اساس نوین سازی و صنعتی شدن، جامعه را به دو مقوله تقسیم بندی می کند: برنده ها و بازنده ها. برنده ها به طور مشخص طبقه ی برتر و طبقه ی متوسط هستند و بازنده ها طبقه ی کارگر و نیز قشرهای محروم مادون طبقه ی کارگر مانند حاشیه نشین ها و ...

نگارندگان که به صورت خیلی گذرا و تا حدی با طنز از نظرات و باورهای مارکسیسم عبور می کنند تمامی تمرکز خود را روی این متمرکز ساخته اند که چگونه می تواند برای یک نظام اقتصادی مبتی بر سرمایه داری و یک نظام اجتماعی مبتنی بر روابط طبقاتی و یک دستگاه فرهنگی که حفظ نظم اجتماعی نابرابر را میسر می سازد یک ساختار سیاسی به نام دمکراسی در یک جامعه تدارک دید. به همین دلیل نیز تمام تمرکز آنها بر ظهور طبقه ی متوسط، یعنی طبقه ای که در دستگاه تحلیل طبقاتی واشر امنیت اجتماعی جامعه است، قرار دارد. آنها سایر طبقات کهتر را جزو محاسبه ی خود نمی آورند و به نقش آن اهمیتی نمی دهند، زیرا وجود آنها در یک موقعیت پایین تر را عادی دانسته و اهمیت بخشیدن به آنها را بخشی از برداشت مارکسیستی موضوع می دانند. این نظر که با درک طبقاتی نویسندگان از جامعه تطابق کامل دارد از اشکال یک بعدی بودن، جامع نبودن و بی تفاوت بودن نسبت به درد و رنج های بخش های مهمی از جمعیت یک کشور است که قرار است نقشی فرعی و حاشیه ای در سناریوی صنعتی شدن و نوین سازی جامعه ایفا کنند. این نخبه گرایی طبقاتی را بعدها در موارد دیگر باز پیدا خواهیم کرد.

*

ایراد دوم در ضعف ریشه ای نظریه ی نوین سازی است. دو نویسنده ی این مقاله تلاش می کنند که از روایت اولیه ی نظریه ی «نوین سازی» فاصله گرفته و روایت جدیدی از آن را ارائه دهند که بیشتر از گذشته به پارامترهای فرهنگی پرداخته و نظریه را از حالت جبری و مکانیکی خویش تا حدی دور می سازد. اما اگر دقت کنیم می بینیم که آنها با احتیاط تمام در حال بناسازی همان نظریه ی ابتدایی به صورت ملایم تری هستند. بدنه ی اصلی هر دو روایت از نظریه نوین سازی بر نقش محوری طبقه ی متوسط در استقرار دمکراسی، از نوع مطلوب آنها، می باشد. اما این برخورد تا حدی سطحی گرایانه جلوه می کند. سطحی گرایی همان درد پایه ای و ساختاری علوم اجتماعی و سیاسی درآمریکاست که روایت نخست نظریه « نوین سازی» از دل آن بیرون آمده بود و به شکلی دیگر در این روایت جدید نیز از خود رد به جا می گذارد. گذر از این سطحی گرایی به ما نشان می دهد که روندی که نویسندگان مقاله ی فوق توصیف می کنند، روند صنعتی شدن و رفتن به سوی یک جامعه نوین در زمینه ای «استرلیزه» و «استاندارد» روی نمی دهد. در شرایطی مانند ایران قبل از انقلاب ما شاهد مواردی هستیم که عوامل مهم دیگری شروع به تاثیر گذاشتن کرده و مسیر تشریح شده در این نظریه را عوض می کنند. البته در این نباید شک داشت که حرکتی که به اسم «انقلاب اسلامی» در سال 1357به ثمر رسید در سال 1356 به عنوان یک جنبش برای کسب آزادی های سیاسی توسط طبقه ی متوسط آغاز شده بود. بنابراین تا آن جای کار که طبقه ی متوسط درخواست های سیاسی خود را به طور آشکار بیان می کند ما در چارچوب فرایند کلاسیک ترسیم شده توسط این دو متفکر غربی هستیم. لکن آنچه سبب می شود ادامه ی این فرایند به همان گونه که آنها می گویند پیش نرود از اهمیت زیادی برخوردار است که نگارندگان به آن اشاره ای نکرده و یا بسیار سطحی گرایانه از آن رد شده اند. ما در اینجا به بررسی مشخص مورد ایران قبل و بعد از انقلاب می پردازیم تا نشان دهیم که فرایند نظری ترسیم شده توسط این دو متفکر غربی چگونه در مقابل پیچیدگی واقعیت های تاریخی جامعه ی ایرانی بیش ازحد ساده گرا و ناکامل جلوه می کند.

نوین سازی در ایران قبل از انقلاب:

چنانچه گفتیم و در مقاله این دو کارشناس نیز به آن اشاره شده است روایت قبلی نظریه ی نوین سازی که ایران زمان شاه نمونه ی آن بود نشان داد که یک تغییر مکانیکی در جامعه، به واسطه ی صنعتی شدن، نمی تواند به دمکراسی ختم شود. زیرا اگر صنعتی شدن با مشارکت تمامیت جامعه روی ندهد بخش هایی از جامعه هستند که به نوعی از اثرات مستقیم نوین سازی یا حتی صنعتی شدن در امان می مانند. به طور مثال در زمان شاه بخش های سنتی-مذهبی جامعه با ساختن مکانیزم های دفاعی، خود را در مقابل اثرات و توابع نوین سازی و تغییرات فرهنگی ناشی از آن واکسینه کردند. یعنی اجازه ندادند که تغییرات فرهنگی مانند گشاده اندیشی، تساهل گرایی، دگر شناسی، برخورد عقلایی با مسائل، زیر سوال بردن باورهای خرافی و مذهبی به عرصه ی زندگی اجتماعی آنها راه یابد. می دانیم که در آن زمان، روحانیت با رشد تاریخی بی سابقه روبرو بود. حوزه های علمیه گسترش یافتند و تعداد کسانی که به آخوند شدن روی آوردند در میان قشرهای سنتی و خانواده های مذهبی به گونه ای بی سابقه افزایش یافت. روحانیت که بخش فرهنگی مصون مانده از تغییرات فرهنگی مرتبط به نوین سازی بود موفق شد با استفاده از بازسازی و گسترش شبکه ی سنتی خود بخش مهمی از جامعه را که شامل قشرهای مختلفی از میان طبقات متوسط ، کارگر و محرومین بود از تاثیرپذیری از فرهنگ نوین در امان دارد و آنها را از آبشخور فرهنگ سنتی-مذهبی تغذیه کند. بسیاری از خانواده های مذهبی در آن زمان رادیو یا تلویزیون در خانه نداشتند، مطبوعات را نمی خواندند، فرزندانشان را به مدارس اسلامی می فرستادند و به جای رفتن به سینما – که حرام اعلام شده بود – و یا تئاتر و یا کنسرت و غیره به مسجد و مشهد و هیئت و جلسه و مهدیه و غیره می رفتند.

استبداد پهلوی که مدافع اصلی نوین سازی خودکامه گرا در ایران بود سبب شد که دست نیروهای ترقی گرای طبقه ی متوسط در بهره برداری آزاد و وسیع از ابزارهای فرهنگی برای تغذیه فرهنگی جامعه کوتاه باشد. سانسور و خفقان حجم و کیفیت تولیدات فرهنگی را به شدت کاهش داد و فضایی خالی را ایجاد کرد که تولیدات مذهبی با رنگ سنتی یا شبه نوین (شریعتی، جلال آل احمد) آن را پر کردند. به این صورت نوین سازی به صورت مقطعی و بخشی در جامعه در جریان بود و در کنار آن، تفکر ضد نوین گرایی اسلامی در اقشار و محفل ها نه تنها به حیات خود ادامه داد بلکه خود را مجهزتر و قویتر ساخت. بخش مهمی از آخوندهایی که بعد از انقلاب به عنوان نظریه پردازان یا کارگزاران رده بالای رژیم جمهوری اسلامی عمل کردند در دوران قبل از انقلاب از آزادی عمل برخوردار بودند. آنها از فضای دورافتاده از نوین سازی که نه رژیم می توانست با فرهنگ سازی دولتی بی مایه و ضعیف خود آن را پرکند ونه بخش مترقی طبقه ی متوسط به واسطه ی سانسور و سرکوب می توانست به آن دست یابد به کار اسلامی کردن جامعه مشغول بودند. اسلام مذهبی به اسلام اجتماعی تبدیل شد و در پی فرصتی بود تا به اسلام سیاسی تبدیل شود. فرادی مانند مرتضی مطهری، محمد حسین بهشتی، محمد جواد باهنر، مفتح، موسوی اردبیلی، علی خامنه ای، اکبر رفسنجانی و امثال آن در جامعه با مشکلاتی اندک، یا بدون هیچ مشکلی، مشغول فعالیت خاص فرهنگی و سیاسی بودند و در این مسیر به شبکه سازی و اسلامی سازی در عرصه های اجتماعی مشغول بودند.

این در حالی بود که به گونه ای متناقض نخبگان طبقه ی متوسط که به عرصه فرهنگی یا سیاسی دست می یافتند بلافاصله با مانع سرکوب، سانسور، خفقان و حتی دستگیری ومحاکمه و حبس و اعدام روبرو می شدند. رژیم پهلوی ضمن افزایش حمایت ضمنی یا علنی از روحانیت، با هدف مقابله با رشد چپ گرایی در طبقه ی متوسط به طور مشخص به آخوندها کمک کرد که آماده ی سرنگونی آن شوند.

فراموش نکنیم که روحانیت در این مسیر از حمایت یک قشر دیگر برخوردار بود.قشر بازاری. متشکل از تجارت پیشه گان سنتی که به سرمایه داری نوین مورد حمایت رژیم شاه روی نیاوردند و نیز یک بخش از زمینداران که با از دست دادن زمین های خود، به دلیل اصلاحات ارضی، پول های پرداخت شده توسط رژیم پهلوی در قبال املاک مصادره شدنشان را در چرخه ی سنتی بازار در شهرها سرمایه گذاری کرده و برای مقابله با موج نوین سازی سرمایه داری دولتی در ایران به حمایت مالی گسترده از روحانیت دست زدند. این پیوند بین بازار وروحانیت زمینه ساز مقابله ی گسترده، سازماندهی شده وهدفمند قشرهای سنت گرا در مقابل نوین سازی حکومتی وتوابع فرهنگی و اجتماعی آن شد.

این اتحاد تاریخی توانست از طریق حمایت مالی و لجستیکی بازار از یکسو و تلاش محتوایی روحانیت شبکه ای را به وجود آورد که براساس برخی از آمارهای یک صد هزار پایگاه (مسجد، امامزاده، هیت ها، تکیه ها، حسینیه ها و ...) در سراسر ایران داشت. به طوری که در آستانه ی انقلاب کمتر روستای دورافتاده ی در ایران بود که یک پایگاه مذهبی برای روحانیت نباشد. آخوندهای حوزه ی علمیه برای نخستین بار به اقصی نقاط کشور رفته، در آنجا مستقر شده و به کار سازماندهی شده مذهبی، فرهنگی و اجتماعی و درنهایت سیاسی پرداختند. این شبکه که توسط آیت الله های بزرگ، سران حوزه ی علمیه و آخوندهای فعالی مانند کسانی که از آنها در بالا نام بردیم شکل می گرفت شرایطی را فراهم آورد که در نهایت و زمانی که فرصت تاریخی در سال 1357 پیش آمد توانستند از شبکه عظیم برای بسیج جامعه، کنارزدن نیروهای اجتماعی .و سیاسی مترقی و نیز کسب قدرت سیاسی بهره برند. با اتکا به همین شبکه بود که آنها قدرت خود را بعد از انقلاب با سرکوب و کشتار و حذف سیاسی یا فیزیکی برای دست کم سه دهه، تا اینجا، تثبیت کردند.

بدین ترتیب می بینیم که آنچه در نظریه ی نوین سازی غایب بزرگ است نیروهای اجتماعی دیگری است که می توانند در کنار طبقه ی متوسط رشد کرده، حوزهای خرد فرهنگی جامعه را به تدریج اشغال کرده و در نهایت به سان یک قدرت سیاسی وارد صحنه شوند. مورد ایران وبه قدرت رسیدن آخوندها در جریان انقلاب نمونه ی روشنی از این موضوع است.

اما این موضوع، یعنی ریشه دار بودن و چند بعدی بودن جریان های ضدیت با نوین گرایی در ایران را می توان از گرایش ها، سیاست ها و عملکردهای جمهوری اسلامی در سه دهه گذشته بهتر تشخیص داد. در این جا می خواهیم ببینم آیا اگر روایت نخستین نظریه نوین سازی در دهه های 60 و 70 میلادی از پیش بینی و حتی درک انقلاب عاجز بود روایت دوم آن امروز، آنچنان که نگارندگان این مقاله به آن اشاره می کنند، می تواند مسیر احتمالی دستیابی جامعه ی فعلی ایران به دمکراسی را ترسیم کند.

در قسمت بعد به بررسی جریان نوین گرایی در ایران بعد از انقلاب خواهیم پرداخت.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید