غباری تلخ
تازه آغاز بهت من است در کوچه های پر از دوده
هی پلک می زنم ....به بادهای وفادار مزاحم می اندیشم
میان زنان هوچی فربه که به مرد درشکه چی یک چشم می خندند
پشت پنجره ای پوسته زده
که آخرین پرستوهای جنوب را بدرقه می کند
به ماران آبله رو کویرکه انگار در غباری تلخ آواز می خوانند
رویا مرا فریب داده
و تو چقدر ناتمام مانده ای در ذهن خیابانها
راستی تکیه گاه من که بود ؟گنبدی پر از سایه ی مردگان
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید