رفتن به محتوای اصلی

خاطرات یک پارتیزان شهری!

خاطرات یک پارتیزان شهری!
برگردان:
فرانک فرید

مطلب زیر، هجدهمین روایت از مجموعه «تجربه های زنانه» است که توسط فرانک فرید، شاعر، مترجم و فعال حقوق زنان، به فارسی برگردانده شده است. مجموعه «تجربه های زنانه» را فرانک فرید از کتابی که «ریوکا سالمن» آنها را گردآوری[1] و به چاپ رسانده، انتخاب و ترجمه کرده است. ماجرای زیر یکی از این روایت ها به قلم «کتی بروین» است. هفده روایت این مجموعه تحت عنوان «سرت به کار خودت نباشد!»[2]، «نقاش شهر»[3]، «دستشویی از آنِ ما»[4]، «دوچرخه سوار بینوا»[5]، «موعظه های مجرم»[6]، «پرش به سوی آلپ»[7] و «لغو مینی ژوپ در نه روز»[8]، «می توانی قوانین را به چالش بکشی»[9]، «غوز بالا غوز»[10]، «شب نجات مامان، یا شب از دست رفتن کودکی ام»[11]، «دل و جرات دادن در آخر راه»[12]، «رو کم کنی در مدرسه»[13]، «ملاقات مایک با دایکز»[14] «دستتو بکش»[15]، «جلوی هیچکی کم نیار»[16] و «زیبایی پر و پیمان»[17] «دکترای سیندرلایی»[18] پیشتر در مدرسه فمینیستی منتشر شده و هجدهمین روایت از این مجموعه را که فرانک فرید به مناسبت روز جهانی زن انتخاب کرده، در زیر می خوانید:

۸ صبح. ما امشب چسباندن پوستر در سطح شهر را شروع می‌کنیم. باران بی‌امان می‌بارد. هواشناسی گفته سرعت باد ۴۴ کیلومتر بر ساعت و «احتمال بارندگی در همه‌ی مناطق صد در صد هست.» چه شود!

مدتهاست از تصویری که از زنان در جامعه‌ی ما ارائه می‌شود در عذابم ــ تأکید همیشه روی ظاهر آن‌هاست، تا عقل و شعور و استعدادشان. این حساسیت من وقتی بالا گرفت که در سال ۱۹۹۵ تصادفا حرف‌‌های یک دختر در آستانه‌ی بلوغ با مادرش را شنیدم که مادرش به او کلوچه‌ای می‌داد. دختر آن را گرفت و گفت: «خب باشه می‌تونم رژیمم رو از فردا شروع کنم.» جا خوردم. فکر کردم، «این دیگه خیلی زود شروع کرده.» و بین این موضوع و تصویر زنان در رسانه‌ها و داستان‌هایی که در مورد کاهش اعتماد به نفس دختران در آستانه بلوغ می‌خواندم، ارتباط برقرار کردم. تصویر زنان در فرهنگ عمومی (که به‌وسیله‌ی تبلیغات، و مؤسسات زیبایی و تفریحی ترسیم می‌شد) درک دختران از خودشان را تحت تأثیر قرار می‌داد و آنها را تشویق به کم‌خوری می‌کرد. هر سال میلیون‌ها دلار صرف تبلیغات می‌شد؛ هر روز ما شاهد صدها تصویر پرزرق و برق و مبتذل بودیم. و این رگبار مؤثر بود. دیگر عملا غیرممکن است بتوان از درونی شدن الگوهایی که این صنایع آرایشی و مؤسسات زیبایی ارائه می‌دهند، جلوگیری کرد و مشکل است حتی از آن انتقاد کرد و یا تصاویر جایگزین هم ارائه داد؛ مگر اینکه بودجه‌ای داشت که بتوان بیل‌بوردهایی برای خود خرید. یا اینکه برای مقابله با آنها گرایش به پارتیزان شدن داشت!

تنها اندکی بعد از ماجرای کلوچه بود که دیگر این موضوع تمام فکر و ذکرم را مشغول کرد. تبلیغ عطر کالوین کلین سال‌ها در دور و بر بود، اما یک تبلیغات آزاردهنده‌ی جدید کاسه‌ی صبرم را لبریز کرد: تصویر کیت ماس، لمیده و لخت روی اتوبوس‌های شهری و بیلبوردهای عظیم بر فراز شهر، با استخوان‌هایی چنان برجسته و صورت گود افتاده که گویی از گرسنگان آفریقاست. تعجب می‌کردم که چرا هیچ‌کس کفرش در نمی‌آید؟ من که پاک کفری شده بودم. می‌خواستم کاری بکنم، کاری پرصداتر از نوشتن نامه به کالوین کلین. می‌دانستم دیگران هم با دیدن عکس‌های این مانکن‌ها عقشان می‌گیرد، از بس که نحیف، ضعیف و شکننده هستند. می‌خواستم کاری بکنم که به اندازه‌ای بزرگ باشد بلکه دیگران را هم تشویق به انجام کاری بکند. ابتدا خودم را مجسم می‌کردم که از داربست بیلبورد بالا می‌روم و تصاویر آن‌ها را مخدوش می‌کنم. اما به جای آن، هفته‌ها دنبال اتوبوس‌ها افتادم تا اینکه توانستم یک عکس مناسب تبلیغ بگیرم. بعد آن را تو کامپیوتر اسکن کردم و متنی به همراه آن نوشتم: لاغری مشمئزکننده ــ به تصاویر گرسنگان خاتمه دهید. پوسترها را تهیه کردم و دوستان و فک و فامیل را برای کمک به خودم در پوسترچسبانی در سطح شهر بسیج کردم. و بدینسان گروه تغییر چهره‌ی شهر در سانفرانسیسکو متولد شد.

Image removed. این عکس همان مانکنی است که روی اتوبوس های شهر بود

۳:۳۰ بعد از ظهر . معده‌ام از فرط عصبی بودن درد می‌کند. در شب‌های پوسترچسبانی همیشه عصبی هستم ولی این ریزش سیل‌آسا دیوانه‌ام می‌کند. می‌ترسم دواطلبان پوسترچسبانی سوار کشتی‌ شده و دنبال کارهای خود بروند. باید وایستم و چیزی بخورم.

هدف من از چسباندن پوسترها جلب توجه افکار عمومی است، پس باید بزرگ و باب روز و به همراه سایر تصاویر در خیابان‌ها باشند. پوستر دوم ما یک قفس رنگی سیرک را بروشنی نشان می‌داد. (شبیه آنهایی که روی بیسکویت حیوانات کشیده می‌شود) با مانکن‌هایی که در درون آن‌ها گیر افتاده‌اند. و نوشته‌ای روی آن: لطفا به مانکن‌ها غذا ندهید. قفس سمبول خوبی برای نشان دادن روش نگهداری زنان بود؛ ‌روشی که خود آنها هم از آن پیروی می‌کنند. ما نه تنها دربند معیارهای زیبایی‌ هستیم که ما را اسیر خود کرده (که مثلا خانه را بدون آرایش ترک نکنیم، با پاهای بی‌مو به ساحل برویم)، بلکه تحت فشارهای دائمی هستیم که ما را در محدودیت زبانی، فیزیکی و سکسی نگه دارد. من یک شب این ایده را روی یک دستمال کاغذی کشیدم و آن را به هنرمندان گرافیست گروه دادم و دو هفته بعد پوسترهای بزرگ آن به مناسبت بزرگداشت هفته ملی هشدار درباره سوءتغذیه در سراسر شهر پخش شدند.

۷ عصر. ما تصمیم می‌گیریم برغم باران کار را پیش ببریم. بیست و سه نفریم. به نه گروه تقسیم می‌شویم؛ هر کدام با سریش و غلطک‌ها و نقشه‌ی علامت‌گذاری شده‌ی شهر. نم‌نمک می‌بارد که راه می‌افتیم.

پوسترچسبانی کار دلهره‌آوری است. کاری متمردانه است. و شما خودت را تجسم می‌کنی که در خیابان دزدکی می‌روی و مثل یک جاسوس به تناوب پشت‌سر و روبرویت را می‌پایی. چنین اتفاقی نادر است که هیجانی بچه‌گانه برای گروهی از شهروندان بدگمان به ارمغان بیاورد؛ کاری که انجام آن از یک طرف غیرقانونی باشد و از طرفی قویا حس کنی چنان الزام‌آور است که نمی‌توانی انجامش ندهی. این ترکیب باعث می‌شود حسی از قدرت و حق‌بجانب بودن به تو دست دهد؛ باعث می‌شود فکر کنی می‌توانی تغییری واقعی در جهان ایجاد کنی.

در پایین شهر کارگران ساختمانی ردم را گرفتند و سرم فریاد زدند، که باعث شد دل پیچه بگیرم. من آدم بیش از حد مسئولیت‌پذیری هستم؛ یک دختر خوب از نوع کلاسیک‌اش. با این وجود کاری را می‌کنم که به طور غریزی حس می‌کنم درست است، حتی اگر بخاطر آن توی دردسر بیفتم و یا موجب خشم کسی بشوم. ما نمی‌خواستیم کارگران ساختمانی یا هیچکس دیگر را عصبانی کنیم یا برای آن‌ها کار بتراشیم. اما تاکتیک‌های چریکی راه عالی‌ای برای جلب توجه مردم در حد تأثیر بصری بیلبوردها است. و این کار توجه رسانه‌ها را هم بخود جلب کرد. از همان اولین هفته‌ی علنی کردن وسواسی که بجانم افتاده بود، در ۵ برنامه‌ی خبری تلویزیون و روزنامه‌های بیشمار و برنامه‌های رادیویی ظاهر شدم. از اولین پوسترچسبانی‌، گروهِ تغییر چهره‌ی شهر، حمایت هزاران نفر از سراسر جهان را جلب کرد. پیام‌های تلفنی، نامه‌ها و ایمیل‌های زیادی از والدین، معلمان، مسئولین بهداشت مدارس و مادربزرگ‌ها دریافت کردیم. آن‌ها می‌گفتند، خدا را شکر که یکی این کار را کرد. آن‌ها می‌پرسیدند، چگونه می‌توانند کمک کنند؟

۹ شب. گروه‌ها با آثار چسب بر موها و لباس‌هایشان برمی‌گردند، هر کدام با داستان‌هایی برای تعریف کردن: ما منطقه نزدیک پارک را کاملا پوشش دادیم. مردم می‌ایستاند و درباره‌ی پوسترها سؤال می‌کردند، ما هم تعدادی از آن‌ها را بهشان می‌دادیم. چسب‌مان تمام شد و مجبور شدیم با آرد چسب درست کنیم.

همه‌ی غلطک‌های چسبناک، کهنه‌های چسب‌آلود و قوطی‌ها را تو ماشین‌ها جمع می‌کنیم. همدیگر را بغل کرده و می‌بوسیم و می‌گوییم: تا کار بعدی! همه دواطلبان من آدم‌های معمولی هستند، از نوع افراد قانون‌مند و مؤدب. آن‌ها با شور و شوق از شجاعتی که بخرج داده بودند به خانه می‌روند. تجربه، آن‌ها را هم مثل من تغییر داده است.

روز بعد اکثر ۴۰۰+ پوستری که چسبانده بودیم، پاره می‌شدند. اما تعدادی هم تا ماه‌ها برجا می‌ماندند. درست است که آن‌ها مثل بیلبورد کالین کلین به چشم نخواهند آمد، اما به هرحال واکنشی را سبب می‌شوند. بعضی از مردم اصلا اصل موضوع‌اش را متوجه نمی شوند، برخی دیگر کاملا درک می‌کنند. شما از کدام دسته‌اید؟ ــ حتی آنقدر برانگیخته می‌شوید که حاضر باشید خودتان کار متمردانه‌ای راه بیندازید. بعد از آن، ممکن است در یک اتوبوس میان‌شهری بنشینید و پوستری را ببینید که از زیر چشم شما رد می‌شود که روی دیواری تخته‌ای آویزان است. آنوقت حسی از غرور شما را فرا می‌گیرد. لبخندی از سر رضایت می‌زنید و به غریبه‌ای که بغل دست شما نشسته برمی‌گردید و می‌گویید: این کار من بوده! و به خودتان می‌بالید. البته باید هم به خودتان ببالید؛ چون شما بجای نشستن از سر راحت‌طلبی، موضع گرفته‌اید.

توضیح: کتی بروین که در سانفرانسیسکو زندگی می‌کند، پیش خود فکر می‌کند که اگر دستگیر شود، می‌تواند کار روزانه‌اش را حفظ کند. او روش تهیه چسب از آرد را هم برای ما نوشته است.

پانوشت ها:

[1] That Takes Ovaries!

[2] http://feministschool.com/spip.php?article7414

[3] http://feministschool.com/spip.php?article7428

[4] http://feministschool.com/spip.php?article7438

[5] http://feministschool.com/spip.php?article7442

[6] http://feministschool.com/spip.php?article7466

[7] http://feministschool.com/spip.php?article7473

[8] http://feminist-school.com/spip.php?article7500

[9] http://feministschool.com/spip.php?article7515

[10] http://feministschool.com/spip.php?article7527

[11] http://feministschool.com/spip.php?article7529

[12] http://feministschool.com/spip.php?article7540

[13] http://feministschool.com/spip.php?article7548

[14] http://feministschool.com/spip.php?article7558

[15] http://feministschool.com/spip.php?article7596

[16] http://feministschool.com/spip.php?article7601

[17] http://feministschool.com/spip.php?article7645

[18] http://feministschool.com/spip.php?article7651

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

برگرفته از:
http://facebook.com/feministschool
منبع:
مدرسه فمینیستی

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید