رفتن به محتوای اصلی

قتلگاه تابستانی!

قتلگاه تابستانی!

عجب فصلی ست تابستان .....! وعجب سرفصلی بود تابستان 1367 .

معمولا درهرسن وسالی وقتی ناخودآگاه سری به حیاط خلوت ذهن میزنی با رایحه خوش تابستان مواجه میشوی . حتی درشرایطی کاملا متفاوت با بقیه . حتی اگر حیاط خانه درخت انجیر نداشته باشد . به جای بوی انجیربوی مادر و به جای بوی مادر بوی نم آب پاشی حیاط ویا بوی سیریشی که قرار بود تا بادبادکی را سرهم کند برای فتح آسمان خانه و کوچه !

اما سالهاست برای عده ایی ( نه همه ) بوی خون هم آمده ودرذهن جا خوش کرده است . اینکه این ورود " قانونی " خون به ذهن و ضمیر ما ، زشت است یا زیبا...طبیعی است یا غیرطبیعی....موضوع بحث این مطلب نیست . بلکه از زاویه ایی کاملا متفاوت از یادواره وفراموش نکردن وخاطره نویسی و......راجع به قتل عام 1367 میخواهم وارد شوم . مطلب جالبی که دو روز پیش درایمیلم رسید این انگیزه را به من داد . مطلبی که خیلی خوب بود و جالب . هرچند اساسا سیاسی نبود اما بلافاصله درذهن من ابتدا انسانی شد و بعد سیاسی !

اینکه درسال 1367 چند هزارنفربه فرمان قرآن و طبق قوانین الله ، درآن تابستان خون و جنون به قتلگاه فرستاده شدند آماردقیقی در دست نیست و کم و زیاد عددش هم پارامتر کیفی و تعیین کننده ایی نیست . وقتی تابستان به قتلگاه فرستاده میشود آنوقت اعداد تبدیل به عادت میشود . این را یکی ازجلادان نازی در دادگاه نورنبرگ گفته بود . وقتی از او سوال کردند که آیا تو از این همه کشتار متناقض نمیشدی ؟ و او جواب داد : قتل یک نفر جنایت است...قتل 10 نفر فاجعه است ....و از 10 به بالا بقیه اش رقم و عدد است . یعنی عادی میشود !

عدد تخمینی بین شش تا 10 هزارنفراست . در آن تابستان حداقل 6 هزار انسانهایی قتل عام شدند که تعلقات سیاسی ، فکری و گروهی آنها آخرین حرف است و البته به نظر من اصلا مطرح نیست و نباید به حساب بیاید . چون صحبت از انسان است . مغازه یا سوپرمارکت خون فروشی نیست که هربیماری خودش را مالک آن خونها بداند و خون انسان را سرمایه کارش وخون ریزی مستمررا باعث رونق کسب و کارش ! مثل همان داستان عاشورا که گفتند حماسه و افتخار است و امیرمومنان " خمینی " با همان فلسفه کودکان را درآن جنگ ضد انسانی و احمقانه منفجرمیکرد . یک امیرمومنین دیگر هم هست که فعلا در سایه مشغول سوت زدن است !

شاملو در شعری گفته بود : ( نقل به مضمون ) در اینجا چهارزندان است . به هر زندان دو چندان نقب . در هر نقب چندین حجره و در هر حجره انسانهایی در زنجیر...!

شخصا در آن تابستان و قتل عامها در ایران نبودم . دو سال قبلش و بعد از آزادی از زندان از ایران خارج شده بودم . اما معدود نفراتی که زنده از آن قتل عامها درآمدند را از نزدیک دیدم . دقیق نمیشود گفت که چه تعداد از آن زندانیانی که زنده ماندند و آزاد شدند بعد از آزادی رفتند به دنبال رفتق و فتق امور فیزیکی خودشان ! یعنی بی خیال همه چیز شدند .

اما تعدادی هم ساکت و آرام نماندند و بعد از آزادی زدند بیرون برای ادامه راه . گفتند و نوشتند و افشاء کردند و تعدادی هم مستقیم سر از عراق و قرارگاه اشرف درآوردند . این تعداد با هر سمت و سویی و وزنی اسطوره ها و حماسه هایی هستند دردسرساز و بدهکار!

و چه کسی طلبکار است ؟ آقای مسعود رجوی ( رهبر عقیدتی ) ...امیر مومنان مجاهدین ، که معتقد به عاشورا گونگی حیات انسان و تئوری پیروزی خون بر شمشیر است !

درقرارگاه اشرف اولین سوالی که مسعود رجوی جلوی زندانیان آزاد شده و رسیده به قرارگاه ، میگذاشت این بود که : چرا زنده از زندان آزاد شدید ؟ آیا درجریان قتل عام 1367 تواب شده و تیر خلاص زده بودید ؟

ممنوعییت یا حرام شدن قطب سازی و اسطوره شدن ، یکی ازقوانین انقلاب ایدئولوژیک مسعود رجوی بود که در تابستان سال 1380 کتابچه قانون اساسی انقلاب ایدئولوژیک را به همه هدیه چپاند ! و بند ممنوعییت اسطوره شدن فقط به خاطر زندانیانی بود که خودشان را به قرارگاه اشرف رسانده بودند . نفراتی و انسانهایی بعد از10 سال زندانی بودن و زنده بیرون آمدن ازقتل عامها ....، اگر تیرخلاص زده بودند که یا در همان دستگاه میماندند ویا حداقل میرفتند به دنبال فیزیک خودشان .

اما کسانی که بعد از آن همه سختی ها باز هم ادامه میدهند...خطرناک هستند ، نباید قطب شوند ، اسطوره شدن برایشان همان معنی زدن تیر خلاص است ...و البته فقط برای رهبر عقیدتی دردسر سازند و نه هیچ کس دیگری ! رهبر عقیدتی ، تنها چهره مقدس و به زعم خودش تنها فردی که درکره زمین عاری از عنصر استثماری است و این عاریه استثناء ، به ضرب پول و تبلیغات ، عکسهای بزرگش را درقلبهایی کوچک زورچپان میکرد . این چهره مقدس و امام ، فقط 3 سال خودش در زندان بود آن هم زندان ساواک شاه که به اعتراف خودش ، انگشت کوچک زندانهای خمینی هم نمیشد ...و دست بر قضا زنده بیرون آمد و در آن زمان کسی جلوی مسعود رجوی نگذاشت که چرا زنده بیرون آمدی ؟ چنین کار و ابتکاری فقط از عهده امیرمومنین برمیآید !

به جزاین و با یک رویکرد انسانی ، تنها سوالی که باید به آن فکر کرد این است که چرا باید عده ایی کشته شوند ؟ ونه فقط چگونه...!

و من به خاطر هر تعدادی که زنده ماندند خوشحالم . من آرزو نمیکنم که کاش آن اعدام نمیشد و این یکی اعدام میشد . مطمئن باشید که این جا به جایی ها هیچ تاثیری در روندی که باید طی میشد ، نداشت . آنها چه کردند ؟ شما چه میکنید ؟ او چه میکند ؟ مسئله این است !

********************************

آنها به مدرسه میرفتند تا درس بخوانند . تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی . او هم به مدرسه میرفت اما نمیدانست چرا ؟

آنها پول تو جیبی از پدرمیگرفتند . تو پول تو جیبی نمیگرفتی چون همیشه پول در خانه شما دم دست بود . او هر روز بعد از مدرسه ، کنار خیابان دست فروشی میکرد .

معلم گفته بود انشاء بنویسید موضوع انشاء، علم بهتر است یا ثروت ؟ آنها نوشته بودند علم بهتراست . مادرش میگفت با علم میتوان به ثروت رسید . تو نوشته بودی علم بهتر است شاید چون پدرت گفته بود از ثروت بی نیازی . او اما انشاء ننوشت برگه او سفید بود چون روز قبل خودکارش تمام شده بود . معلم آن روز او را تنبیه کرد بقیه بچه ها به او خندیدند و آن روز او برای تمام نداشته هایش فکر کرد و کمی هم گریه . هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس تنگی نفس کرد . شاید معلم هم خبر نداشت که او پول خرید خودکار را نداشت . معلم نمیدانست که ثروت و علم خیلی جاها با هم گره خورده اند و خیلی وقتها نمیشود از علم نوشت وقتی خودکار نداشته باشی ....!

آنها در خانه ایی بزرگ شدند که بهارتوی حیاطش بوی یاس میآمد . تو در خانه ایی بزرگ شدی که شبها در آن بوی دسته گلهایی میپیچید که پدرت برای مادرت هدیه میگرفت . او اما در خانه ایی بزرگ شد که درو دیوارش سرشارازعلامت سوال بود .

سالهای آخردبیرستان بود همگی باید آماده شوند برای ساختن آینده !

آنها دنبال کلاسهای تقویتی بودند تا بیشتر بخوانند . تو تحصیل در دانشگاههای خارج از کشور برایت آینده بهتری را رقم میزد . او اما انگیزه ایی نداشت و فقط به سوالات فکر میکرد !

روزنامه چاپ شد . هر کس دنبال چیزی در روزنامه میگشت . آنها رفتند روزنامه بخرند تا اسمشان را در صفحه قبولی های کنکور جستجو کنند . تو رفتی روزنامه خریدی و به دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج بودی . او هم نامش در روزنامه بود .روز قبل در یک تظاهرات خیابانی دستگیرشده بود !

آنها آن روزخوشحالتراز ان بودند که بخواهند فکرکنند ، چرا تظاهرات و چه کسانی دستگیرشدند ؟ تو آن روز بعد از دیدن عکسهای روزنامه با بی میلی آن را به کنار انداختی . او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه !

چند سال گذشت . وقت گرفتن نتایج بود . آنها منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی بودند . تو میخواستی با مدرک پزشکی ات برگردی و آرزوی دیرینه پدرت را بر آورده کنی . او اما هر روز منتظرشنیدن حکم اعدامش بود .

وقت قضاوت بود جامعه همیشه قضاوت میکند .

آنها خوشحال بودند که تحسین میشوند . تو به خود میبالیدی که جامعه ات به تو افتخار میکند . او اما دیگر نبود تا برای پاره ایی توضیحات به تخت تعزیر اسلام بسته شود .

زندگی ادامه دارد . هیچ وقت پایان نمیگیرد .

آنها موفقند و این موفقییت را نتیجه تلاش خودشان میدانند . تو خیلی موفقی و این را نتیجه پشتکار خودت میدانی . اواما در زیر خروارها خاک است و عده ایی هم میگویند مقصر خودش بود !

آنها وتو و او ومن هیچگاه در کنار هم نبودیم . هیچگاه یکدیگر را نشناختیم . اما من و تو اگر به جای او بودیم آخر داستان چگونه میشد ؟

افرادی که به اخلاقی انسانی میرسند تاوان این بلوغ را باید بدهند . آنها به رضایتی درونی میرسند ولی همیشه برای اطرافیانشان دوراز دسترس و غیرقابل درک باقی میمانند . ( کارل گوستاو یونگ )

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید