به امید آزادیِ همۀ زندانیانِ جهانِ اندیشه وُ بیان
نیلوفری خورشیدوَش رخشید
به رویِ خط خطِ دُشخوارِ دیوار
که هر خطش چو مینا زآرزو لبریز
برای تشنۀ تنهای تنهایِ پریشان
چنان کز روزنی تابد بلورِ نرمِ خوشاب
و یا آید ز دُورادُور گرماگرمِ آوایی ز دریایی
ترا در خواب می بینم
ولی بیدارِ بیدارم، رها از بند وُ آوار1
تو اینجا در کنارِ من
چو قویِ ماه در دریاچۀ شب
چنان روشن شقایق وَش به روی شانۀ دشت
که من مبهوت می مانم
سپهرِ پُر ستاره جامۀ رنگین به بَر دارد
پرستو وار می رقصم به بامِ یادِ آزادی
و من با ماهِ مه آزاد می گردم
چو رنگِ وُ بوی گُل از محبسِ تصویر
دلم چون توتکی بیتاب در تن
ستایشگر مگر نامِ تو دارد بر زبان یکریز
تو آن آیینه ای در چشمِ گُهربارِ زندانی
من آن خوابم به خوابی شعله افشان
که تعبیرش تویی همزادِ رؤیایی
چو نامت می تراود ناگهان بر صفحۀ فکر
قلم در دست می چرخد به پرواز
تویی آن چامه کز پرچین گذر داری
چو بُردم نامِ تو؛ خندید مهتاب
چراغان شد خیالِ خستۀ تاریکِ برزن
تو آزادی! به هستی یکه ای همراز وُ هم آواز
چو نامت بر زبانم گشت جاری
دو بالِ آرزویم دادی از شادی
و بیرون بُردی از بارویِ خاموشی وُ زندان
نوشتم نامه از آشوبِ چشمان؛
نامه از دستانِ من سویِ تو پَر زد
به رگبرگِ گُلِ اندیشه بشکُفتی و تابیدی تو آنی
چراغِ غنچۀ جانِ جهان گردید بیدار
ـــــــــــــــــــــــــــ
آوار = دربدر از ستم
2015 / 4 / 29
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید