قبل ازاشاره به چند نکته ، تاکید بریک نکته ضروری است . قبلا بارها گفته بودم ، باز هم میگویم و بعدا هم خواهم گقت که : استفاده ازادبیات و واژه های غیرمتعارف درزمین سیاست به هیچ وجه معنای توهین به افراد را نمیدهد ولی به معنی ریدن به خط سیاسی مشخص است . اینکه هرکس انتخاب میکند که مدافع چه خط سیاسی مشخصی باشد حرف دیگری است و همه آزادند . پس دعوا با افراد نیست پس برویم سردعوای خطی...!
راستش زیاد حالم خوب نیست . چند روزپیش داشتم از وسط شهر رد میشدم که یه عالمه دکترریختند روی سرم و اصرارو اصرار که تو مشکل داری ! هر چی گفتم چه مشکلی ؟ گفتند : خودمان هم مطمئن نیستیم . گفتم : پس راه حل چیست ؟ که گفتند : تیغ جراحی ....!
جمعه ساعت 8 صبح دراتاق عمل بودم و شنبه ساعت 8 گفتند حالا میتونی بری !! هرچند تحت تاثیر داروی بیهوشی هنوز گیج بودم ولی ازحرف دکتر خیلی حال کردم...... . گفتم : کجا ؟ گفت : خوونه ! گفتم ولی من خوونه ندارم . گفت :..... یعنی دیگه هیچی نگفت . از اینجا به بعدش را با ایماواشاره حرف زدیم . مشکل به بیمه برمیگشت حال اینکه چه مشکلی ...دیگه گفتنی نیست . ولی من پرسیدم اصلا این بیمه کیه ؟ جواب نداد و رفت .
دنبال راه حل میگشتم که چکار کنم ؟ حال حرف زدن هم نداشتم چه برسد به اینکه هم بلند شوم و هم وسایل جمع کنم و هم خودم را به کمپ برسانم . که ناگهان 124 هزار پیغمبر به کمکم آمدند و فکر بکری ازذهن گیجم گذشت . بدون معطلی گوشی تلفن را برداشتم وشماره مقراصلی وزارت اطلاعات درتهران را گرفتم و به وزیر وصل شدم !
سلام علیکم حاج آقا . سبح اکملا والعافیه...تا همین جا که رفته کافیه ! حاج آقا به جا اوردی ؟
حاج آقا : نه که به جا نیاوردم . ما 20 میلیون سرباز گمنام داریم .
من : حاج آقا من فلانی هستم فرزند فلانی .....با شماره شناسنامه فلان و اسم رمز فلانی . من از مامورای خیلی قدیمی خودتون هستم قبل از تولد بابای ما پیش بینی کرده بود که بعد از سقوط شاهنشاه و بقیه ها.....تو باید به استخدام وزارتخانه فلان درشوی و خلاصه اسلام حالشو ببره . آخرین بار اون موقع که در قرارگاه اشرف بودم مستقیما تماس گرفتم و یه عالمه پول نقد برایم فرستادید و بعد کلی خط برایم فرستادید و بعد کلی حرف زدیم و قرار شد فقط مواقع خیلی ضروری تماس مستقیم بگیرم و در غیر این صورت عادی سازی رعایت شود !
حاج آقا : پس چرا خیرسرت رعایت نمیکنی ؟ چرا اصول مخفیکاری و عادیسازی رو رعایت نمیکنی ؟
من : حاج آقا این تماس خیلی ضروری بود حالم خوب نیست میتونی یکی دو روز وقت بگیری و سفارش کنی بعد از اینکه حالم خوب شد پرتم کنند بیرون و......؟
ای بدبخت ترسو ...تو به این میگی ضروری ؟ با این تلفن همه چیزرو به باد دادی حالا جایزه هم میخوای ؟
من : حاج آقا دیگه کدوم عادی سازی ؟ الان همه عالم میدونن که من مامور شما هستم و تازه همین چند وقت پیش اعلام کردند که مامور بودن هرکس با مسعود نیست تائید شده و ...خلاصه الان همه دنبال اون یه عالمه پولی هستن که هر روز برام میرسه و از این حرفا.....
حاج آقا : با این حال باید رعایت کرد جانم . مهم نیست تائید شده یا تکذیب . شما باید مثل سابق اصل طلائی عادی سازی را همچنان رعایت کنی . من هیچ سفارشی نمیکنم . هیچ امکاناتی نداریم . هیچ پارتی بازی نداریم ....!
ولی حاجی این مجاهدین ساعت کارای خوبی واسه آدماشون میزنن ، تو یه وقت ما رو نپیچونی ؟ حساب و کتابامون دقیقه یا نه ؟
حاج آقا : همه چیز دقیقه . برات یه حساب تو اون دنیا باز کردم و سر هرکاری پولشو میریزیم به حسابت .
من : ولی حاجی تو اون دنیا به درد نمیخوره .
حاج آقا : همینه که هست و ما توافق کردیم که برای عادی سازی هیچ حسابی و پولی به اسم تودر این دنیای فانی وجود نداشته باشه .......بعدش هم تو چرا طلبکاری میکنی ؟ من از اصل طلائی عادی سازی میگم و تو چرا میری فرحناز ؟ تو باید آمادگی داشته باشی که برای حفظ عادی سازی اگه لازم بشه فکتو بیاریم پائین ، تا همه چیز عادی باشه و کسی شک نکنه و از این حرفا.....!
دیدم فایده نداره . بلند شدم تا وسائل را جمع کنم و از بیمارستان خارج بشم که در همان اولین قدم نقش بر زمین شدم و در اینجا دکتر با لبخندی پدرانه گفت : احتمالا باید یک روز دیگه اینجا بمونی ! فردا از بیمارستان مرخص شدم ولی درد و خونریزی و دارو های بدون تاثیرتخمی با هوایی ابری و اتاق کوچک کمپ که خیلی زود بوی داروی بیهوشی گرفت !
با بی حوصلگی کمی با سایت کار کردم و با پرحوصلگی قلم را برداشتم ولی نمیشد . یعنی شد ولی خیلی سخت ! یک روز قبل از اینکه راهی بیمارستان شوم رفیق شفیقی مطلبی فرستاده بود از مسعود بهنود و تاکید داشت حتما بخونم . منهم خوندم نه یک بار بلکه 3 بار و هر بار هم متوجه میشدم که چیزی دستگیرم نشد تا اینکه بالاخره بار چهارم متوجه شدم اصلا چیزی ننوشته بود که قابل فهم باشد . اسم مطلبش هم بود کشت خیاردرگلدان !
در طی این یک سالی که از عمر قیام و جنبش مردم گذشته ، همه خودشان را نشان دادند . در اوائل قیام خیلی ها خیلی کارها کردند . رنگها زدند و رنگها خوردند و سبزها و طرحها و خلاصه گاندی بازی و از این حرفا....
ولی درآستانه شروع سالگرد آن قیام دیگر چیز مبهمی برای هیچ کس وجود ندارد . تحلیل کردن هم که این روزا نوندونی شده..... . منتها تحلیل چه چیز....حرفی دیگر است ؟ خیلی وقتها نیازی به تحلیل هم نیست یک فراخوان یا یک پیام به طلاب بده وایستا کنار . اسمش هم مبارزه ست..... کی به کیه ؟
یادش بخیر عباس آقایی بود از بچه های استخون دار زندان ، که کارش تحلیل و فروش تحلیل بود اگه کسی نیاز داره آدرسشو دارم !
جنبش سبز...رنگ سبز...مردم.....تغییر....نظم نوین.....فراخوان دیروزی....فراخوان امروزی....فراخوان برای فردا....رادیوپس فردا.....
یادتان هست که هر کدام از این اراذلی که خودشان را سبزخارج از کشور و یا مدعی رهبری بودند سال گذشته همین موقعها در کجا ایستاده بودند ؟ مردم که پای حرفشان هنوز ایستاده اند ولی گنجی با آن شال سبزش رسید به نقطه حفظ رژیم , فرخ نگهدار که از همان ابتدا عاشق امام بود و مادرشیرین عبادی هرروز و هنوز جایزه میگیرد . البته پیشرفت هم کرده است . قبلا فقط یه کارمیکرد الان با همه کارمیکنه . هم منتقد فیلم است و هم مخترع حقوق بشر....منتها نوع بشرش یه کم فرق فوکوله...... و بقیه هایی که بدون وسواس کار میکنند . کار به جایی رسیده که میلتون فریدمن همان مچ بند های سبز کذایی و خودساخته خودشان را هم جمع کرد ودرارتحال امام جاکش صلوات فرستادند به روح امام و.......
موسوی و کروبی هم طی این سال گذشته 365 بار دستگیر شدند 365 بار احمدی نژاد را به رسمیت شناختند ، زندانی شدند پای چوبه دارهم رفتند ولی چون بی گناه بودند هیچوقت بالای دار نباید برن !
یک سال گذشته پروسه پرباری بود از جمله یکی از دستاوردهای مهم آن این بود که خیلی ها وسواس را کنار گذاشتند و راحت کار خودشان را میکنند . ولی در مورد بعضی ها کمی شکاکم که بالاخره هنوز با وسواس در میدان سیاست هستند و یا چی !؟
دو دوست قدیمی بعد از سالها به هم رسیدند و بعد از چاق سلامتی..... اولی از دومی پرسید : خب علی آقا......حالا بگو کارت یا شغلت چیه ؟ علی آقا هم گفت : والا کارم زیاد سخت نیست . صبح از خونه میرم بیرون یه دوری میزنم بعد میام خونه دوش میگیرم . بعد دوباره میرم بیرون یه دور دیگه میزنم و بعد دوباره میام دوش میگیرم و......
علی آقا که حرفاش تموم شد به محمد آقا گفت : خب حالا بگو ببینم محمد آقا کار خودت چیه ؟ محمد آقا هم خیلی راحت گفت : کار منم مثل کار خودته ، کون میدم . فقط من مثل تو اینقدر وسواس ندارم !
بله ....به قول بزرگمهر ، خیلی از آدمها نگران خودشان و همنوعانشان نیستند بلکه نگران دستورات مافوقشان هستند . چنین آدمهایی نمیتوانند به وجدان خودشان فکر کنند چون غالبا تحت تاثیر موقعیت کاذبی هستند که در آن قرار میگیرند !
این پاراگراف آخر یک تحلیل نیست . یک تجربه است !
" ریچارد کاتم افسر ارشد سازمان سیا و استاد بعدی دانشگاه پیتسبورگ ، در دو دوره حساس در ایران حضور داشته است . کاتم در بحبوحه نهضت نفت و کودتای 28 مرداد ( 1953 میلادی ) از گردانندگان تیم عملیات پنهانی سیا در ایران بود و از اعضای شبکه " بدامن " به شمار میرفت . وی در دهه های 60 و 70 میلادی با گروه هایی نظیر جبهه ملی و نهضت آزادی ارتباط وثیقی برقرار کرد . کاتم از یک سال قبل از انقلاب در ارتباط کامل با ابراهیم یزدی و قطب زاده بود . او طی این مدت کارمند ارشد سفارت امریکا در تهران محسوب میشد . چارلز ناس از کارمندان سفارت در نامه ایی به هنری پرچت مسئول میز ایران در وزارت خارجه که مربوط به خرداد 1356 است کاتم را رابط اصلی امریکا با " سبزهای آن دوران " معرفی کرد ! "
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید