کاش هوای عاشقی، از بُنِ جان گذر کُنَد
بگذرد از گمانِ من، سوی دلم نظر کند
بویِ تو آوَرَد دمی تا دلِ من جوان شود
پیرهنی زِ پَر به بر، با تو رها سفر کند
دست به دست وُ سرخوشک همچو زمانِ کودکی
مرا ز هست وُ نیست ها، جدا وُ بی خبر کند
به شیطنت خنده کند، چو پُرسم اش دلیل را
بارِ دگر خنده کند، ز پاسخم حذر کند
قهر کُنَم ز دستِ او، هیچ نگویمش دگر
دستِ مرا بجویَد او، تیره شبم سحر کند
وه که نوازشش خوشت، جانِ فسردۀ مرا
به رقصِ شعله ای بَرَد، در تنِ من شرر کند
اشاره ای کُنَد بیا، چشم ببند وُ شو رها
می بَرَدم به آسمان، روحِ مرا چو پَر کند
ز شاخه های شب نهان، بچیند این ستاره ها
ز بانگِ دزد را بگیر ها! نترسد وُ خطر کند
شراره های سرکشی، بپاشد او به هر کران
جوانه های خفته را، درخش اش چو زَر کُنَد
به شیوه های عاشقی، ابرِ ترانه بار را
به خاکِ تشنه آوَرَد، ز مهر پُر گهر کند
باز بگویدم بیا، چشم گشا ز خوابِ خود
خوابِ دلِ مرا ببین، خوابِ مرا دگر کُنَد
خوابِ دل اش جهانِ من، خوابِ قشنگِ کودکی
شکوهِ شادی اش اگر، به جانِ من اثر کُنَد
ز واژه های عاشقی، به بخششِ ترنمی
درختِ خشکِ خانه را، به بوسه پُر ثمر کند
2015 / 7 / 22
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید