ای شما در ساحلِ آسودگی سرزنده وُ آرام
ما همان بازنده مادرزادِ تنهاییم
نگاهِ ما همه آوارگان آیا
نلرزاند دلی در سینه تان یکدم
تمامِ سرزمین ها، آسمان ها پیشِ چشمِ ما
شبح وارست وُ پُر از سیم های خاردار وُ دام
به هر بیغوله افعی گشته پنهان
کجا سقفی کجا آرامش وُ سامان
امیدِ بامدادی در افق نیست
طلوعِ گرمِ نانی سفره ای کو
زمین زارست وُ مرزست وُ همه هذیان
به گوش آید اگر بانگی دمادم
صدایِ سازِ زنجیرست وُ زندان
گذار از کوه وُ صحرا، صخره وُ خارا
پریشانی وُ وحشت شد عجین با جان
به شب بر کشتیِ شب رهسپاریم
به روز اما نشانی نیست از ما بی نشانان
پناهِ ما به سانِ آه بی بنیان
اگر ابری برآید حاصلش رگبارِ سنگ ست
نسیمِ سرد می آید تبسم می زداید
همیشه روزگارِ زَمهَریری زهر می ریزد به کامِ ما
درختِ خاکِ ما آیا ندارد میوه ای جز رنج
طلسمِ سنگ بر گردن نهاده زندگی گویا
جنون جاری وُ نامش گشته تقدیر
اگر بر چهره رنگی هست، بی رنگی ست
ای شما ای سرخوشانِ جامه هاتان از حریر
ای شما اعجازِ مهر وُ ماهتابِ مهربان
یک نظر کردید بر این چهره های چون زریر
ای شما غوغاییان را در نقابِ آدمی
چشمِ بد دور از شما ای سَروَرانِ زندگی
ما همان بازنده مادرزادِ رسواییم
که زیرِ چترِ پیچک هم ندیده راحتی حتی
2015 / 9 / 2
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید