رفتن به محتوای اصلی

صخره

صخره

 

 

كاكائى ها در غروبِ ساحل آواز ميخواندند

موج هاى خسته ، تنِ صخره اى

سايه هاىِ تنهايى ، جانِ مرا

مى سِتُردند .

بوىِ باروت آمد،

كاكائى ها پركشيدند، رفتند

شوقِ دريا و پرنده در دلم خشكيد

صخره ى تنها و غمگين ،

 در سكوتى سرد، بى وقفه ميباريد

آسمانِ تيره غُريد و از كوچِ پرنده، تَر شد .

 

و من باز در اين اتاقِ سرد و سكوتم ،

با پنجره هايى از غُبارِ غريب سُرب

با هوايى، سرشار از حسرتِ زيبايى

و غمِ غروبِ غنچه ى بهار .

و نگاهى كه هراسانِ پرواز و آواز است 

اتاقى كه در آن باران مى بارد .

 

 

 

فرخ ازبرى  مونستر 

١٢نوامبر ٢٠١٥ 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرخ ازبری

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید