رفتن به محتوای اصلی

سقفِ كاغذى

سقفِ كاغذى

 

 

 

چه خاموش و بى نصيب

در بى انعكاسى آن همه آرزو

پير مى شوم،

وزخم كهنه اى در دلم مى خندد .

 

چه غريبانه درگير اين آئينه ام

كه از غُبارِ ديروز ابريست .

 

چه ملول و بى سبب

آلبومى را ورق ورق مى زنم

كه جاى مهربانى در آن خاليست .

 

چه بى بهانه بود

اين بارانِ بى دريغ

كه بر بُهتِ اين برگِ بى بهار،

باريد .

 

به اُميّدِ نَفَسِ تازه ى صبح

چقدر شعله ى جانم،

سرِ پيمان بماند

شب، به پايان نرسيد

نور، در گلوگاهِ خونينِ سحر خشكيد .

 

به كه بايد گفت دوستت دارم

كه اين هواىِ سنگين

زسوزِ سوختگىِ گُلواژه هاى عشق

آكنده است .

واز طلوعِ لاله و لبخند

نمى گويدم كسى .

چقدر بى بازگشت شده ام .

 

اين باغِ يخ زده

با شاخه هاىِ شكسته

انگار،

هيچگاه بهار نداشته است

سقفِ كاغذىِ خانه ى ما

گوئى،

هرگز ديوار نداشته است

اكنون،

روىِ پايين ترين پله ى اضطرارى مانده ايم

و در چشمانِ ما

هراس شعله مى كشد

سقفِ كاغذىِ  خانه ى ما

ترك بر مى دارد .

 

 

فرخ ازبرى آلمان

١٣ فوريه ٢٠١٦

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرخ ازبری

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید