رفتن به محتوای اصلی

پادشه بهاران

پادشه بهاران
 
 
 

 

بر لوح آئينه ى تقدير من

غُبار حسرتى است

كه در كمين اُلفت چشمان تو

عمرم همه

چون قمرى بر سر سرو

با خنده گريست .

 

مغانه وار

در دشت انتظار

به شوق مىِ چشمان تو سوختم

كه فرشته اى

آتش خورشيد را،

در نگاه تو به يادگار گذاشته بود .

 

در آرزوى چيدن برگ سبزى

از گلزار دشت سينه ات

جويبار لحظه هاى من،  همه رفتند

كه معمار جلوه زار باغ عشق

برگ و بار ترا

چون سروى استوار گذاشته بود .

 

به درياى وجودت مرا راه نبود

كه تقدير پُر شرير بى عيار

بين تو و صحارى من

ساحلِ ديوار گذاشته بود .

 

اگر چه مرا ديريست،

نهال جان سوخت به ديدنت در حسرت

تو، ولى پادشه بهاران

برگرد، شاد و خندان

به طاق سبز نُصرت .

 

 

فرخ ازبرى آلمان

٢٣ مى  ٢٠١٦

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرخ ازبری

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید