رفتن به محتوای اصلی

بن بست

بن بست

 

 

 

در فراسوى خيال و

خلوت خاطره ها

دست ها تنها نبود .

در هواى سرد آن روزهاى سخت

آتش اميّد بود،

روزنى در دهليز شب

پاى رفتن سوخته بود

شب ها ولى،  بى فردا نبود .

در هواى دهكده ى دل هاى ما

شكوه شكوفه بود،

بيدارى جاودانگى عشق .

 

در تاريكى سرد اين جاده كنون

دست ها تنها شده ست

آتش نفرت تنوره مى كشد

پا به پاى خاك دلان

پايه هاى دهكده ويران مى شود .

 

بر انتظار فانوس پير

نقطه ى پايان مى گذارند

بى بضاعت سايه ساران

دشمن نيلوفران آبى

كه غم آباد شفق زارى جاودان مى شود .

 

زير رواق بى قرارى ها

در التهاب اين همه بيگانگى

چشم من بازماند و

چون شاهد آيينه ى حيرت شد .

 

بر بُهت من ببار

اى ابرهاى عقيم

مرا به رستگارى ستاره ببر

از آنوَر شطّ شقايق و شبنم،

آگاهم كن

در انجماد اين هواى پر غبار

دفتر سبزى از ترانه بيار .

 

جاده بن بست است

نور آفتابى نمى تابد براين راه خراب

در محيط وحشت و آشفتگى

چشم ها را بست بايد،  چون حباب .

 

 

فرخ ازبرى _ آلمان

٣٠ دسامبر ٢٠١٦

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرخ ازبری

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید