رفتن به محتوای اصلی

گفتگو با نیچه

گفتگو با نیچه

دیشب برای شونصدمین بار!!! درحال خواندن (کتاب کتابها) یعنی چنین گفت زرتشت نیچه خوابم برد-استاد را خواب دیدم- درقایقی روی آب زلال دریاچه ای پیش میرفتیم وسمفونی دریاچه ی قودرفضا مترنم بود- با او گفتم‌گفتی داشتم که به درازاکشید- صبح که بیدارشدم سعی کردم به یادمانده هایم رامکتوب کنم. سخت بود ولی عملی شد- حالا میخواهم آنرا براین لوح محفوظ به امانت بگذارم تا به یادگاربماند:

 سایکوانالیست ها باوردارند که:

... "...بدون تردید روان آدمی چون هرمتن ادبی درهای گشوده به روی معناهای بیرون ازشماردارد..."

ببخشیدآقای نیچه ممکن است ازنوع وهدف فلسفه ای که دارید برایمان بگوئید؟

 دلباخته ی فلسفه ای هستم که ازتجربه ای خام تراشیده شود. زمان، زمان فلسفه ی من نیست، زمان فلسفه ی من وقتی خواهد بود که انسان ترس ازدانستن را رها کند. دیگر ضعف را درلفافه ی قوانین اخلاقی مبتذل نپیچد واین جسارت رابیابد که رشته های "توباید"ها را بگسلد. در چنین شرایطی بشرتشنه ی فرزانگی من خواهد شد.

ببخشید آقای نیچه ممکن است از زندگی و طرز تلقی شما از آن بگوئید؟

زندگی جرقه ایست میان دو خلا، تاریکی ِ پیش ازتولد و تاریکی ِ پس از مرگ. عجیب است که تاریکی پس ازمرگ ذهن مردمان را بیشتر به خود مشغول میکند و هرگز مجالی برای اندیشیدن به تاریکی پیش ازتولد
باقی نمیگذارد. بدترین بخش ماجرا اینجاست که زندگی آزمونیست که پاسخ صحیح ندارد. درین گرداب اگر مالک طرح زندگی نباشیم اجازه داده ایم که وجودمان یک تصادف قلمداد شود.

آقای نیچه ممکن است خواهش کنم بگوئید چگونه زندگی کنیم؟

من به شاگردانم می آموزانم که نباید زندگی را با نوید زندگی دیگری درآینده اصلاح کرد یا از بین برد. آنچه جاودانه است این زندگی و این لحظه است. هیچ زندگی دیگرهدفی که این زندگی رو به آن داشته باشد یا قضاوت و دادگاهی درمیان نیست. این لحظه تا ابد خواهد بود و هر کس به تنهائی تنها شونده ی خویش است.

آقای نیچه لطفا در مورد وظیفه بگوئید؟

همیشه این سوالیست که آیا وظیفه میتواند برعشق آدمی به خویشتن و تلاشش برای رسیدن به آزادی مطلق پیشی گیرد؟ تا آدمی به خویش دست نیافته باشد وظیفه کلمه ای توخالی خواهد بود که بشر با آن از دیگران برای بزرگ جلوه دادن خود استفاده خواهد کرد. البته آدمی باری بر دوش دارد. خاک هرچه غنی ترباشد ناتوانی در بارورساختنش نابخشودنی تراست. همیشه کنارآمدن با بی اعتباری و بدنامی ساده ترازکنارآمدن با عذاب و جدان به خاطرعدم اجرای وظیفه است.

ببخشید استاد از مناسبات انسان و زمان بگوئید؟

زمان سنگین ترین باری است که آدمی بدوش میکشد. آنرا نمیتوان درهم شکست. بزرگترین چالش بشرهمانا زندگی به رغم این بار طاقت فرساست.  قلب آدمی لحظه لحظه های زمان را میشمارد و زمان همه چیز آدمی را می جود و می بلعد و چیزی باقی نمی گذارد.

ببخشید استاد در زندگی به دنبال چه کسی برویم؟

این همیشه یک سوال نفس گیر است که چه کسی خطرهای عشق به فرزانگی و نفرت از بندگی را به ما گوشزد خواهد کرد؟ خودِ کهنه را باید کشت وآتـش زد و خودِ نوین را بر خاکستر کهنه بنا کرد. نزد آنها که بیش ازتوان خویش میخواهند منشینید که دروغی زشت در قلب خود نهان دارند. درمیان مردم کوچک دروغ بسیارست. پریشانی من ازکسی نیست که به من دروغ میگوید ازین آشفته ام که دیگر نمیتوانم او را باور کنم.

آقای نیچه گفته اید که از داستایوفسکی آموخته اید. میشود نمونه ای ازین یادگرفته ها را بیان کنید؟

داستایوفسکی مینویسد: "چیزهائی هست که نباید گفت، مگر به دوستان. چیزهائی هست که نباید گفت، حتی به دوستان و بالاخره چیزهائی هست که نباید گفت حتی به خویش!"

آقای نیچه ازمرگ بگوئید؟

هرچه سکوت شب ژرف تر، فرو افتادن شبنم سنگین تراست. کار من آموزش چگونه تاب آوردن مرگ یا کنارآمدن با آن نیست. این راه خیانت به زندگیست. درس من اینست که: "به هنگام بمیر" یعنی تا زنده ای زندگی کن. اگر زندگیت را به کمال دریابی وحشت مرگ از میان خواهد رفت. کسی که به هنگام زندگی نمیکند نمیتواند به هنگام بمیرد. سوال اینست که: "آیا زندگیت را زیسته ای؟ یا با آن زنده بوده ای؟ آیا آن را برگزیده ای یا زندگیت تو را برگزیده؟ آیا آن را دوست برده ای یا پشیمانی؟ آیا از زندگیت استفاده برده ای؟"

جواب درست به این سوالات میگوید که تو زندگی را به کمال دریافته ای. چه سهمناک است شنیدن این جمله که کسی نوعی از زندگی را زیسته که برایش مقرر شده است و چه سهمناک است روبرو شدن با مرگ، وقتی که هیچگاه آزادیت را با همه ی خطرهائی که داشته طلب نکرده ای. اما "مونتنی" هم در مورد مرگ در مقاله اش توصیه میکند که: "در اتاقی زندگی کن که پنجره ای رو به گورستان داشته باشد. این منظره به جای مرگ خواهی ذهن انسان را روشن میکند و اولویتهای زندگی را در نظرش می آورد."

لطفا استاد از ازدواج و زناشوئی بگوئید.

"بله"ی ما به روحانیون در روز عقد "نه"ی بزرگی به انتخابهای دیگر است(استاد خندید). فرزندی پدید نیاورید مگر زمانی که قادرباشید آفریننده ای بیافرینید. بی حساب بچه دار شدن اشتباهست. بچه پس انداختن برای کاستن از تنهائی خویش ابلهانه است. هدف دار کردن زندگی با تخم ِ چون خودی را کاشتن اشتباهست و اشتباهست اگر با تولید مثل در صدد رسیدن به جاودانگی باشیم به این حساب که نطفه حاوی بخش مهمی از ماست. ازدواج نباید زندان باشد. باید باغی باشد که چیزی برتر در آن کشت شود.!

ببخشید استاد شما با دوستتان پل و لوسالومه عکسی دارید که گویا لوسالومه با تازیانه ای در دست در یک گاری نشسته و شما و پل جلو گاری هستید. میگویند این عکس داستان و سرانجام عشق شما به لوسالومه است.
ممکن است درین مورد برایمان بگوئید؟

هرگز به دیگران رخصت راز دل گشودن نداده ام. مبادا من نیز ناچار به مقابله به مثل شوم. ولی به هر حال آن عکس گرفته شده. چشمان تیزبین از آن همه چیز را در میابند اما میگویم:

"تا از زندگی بیزار نشده باشی به عشق یک زن تن نمیدهی و بدبختی اینجاست که در اوج و شور و حال نمی توان به زنی عشق ورزید و چشم بر زشتی های زیر پوست او نبست. من رویای عشقی را در سر میپروراندم که چیزی بیش ازاشتیاق دو تن برای تصاحب همدیگر باشد. مرد ژرف اندیش نیازمند یاران است. حتی اگرهمه چیز نابود شود! و خدایان خویش را دارد. ولی من نه یارانی داشتم و نه خدایانی. من نیزمثل هر کسی آزمند بودم. ولی خواستار یک دوستی تمام عیار که شنا را در آبهای کم عمق دوست ندارم. دوستی را میان هم ترازان میجستم. "هم تراز" چه واژه ی سکرآوریست. هم تراز برای انسانی چون من که همواره تنها بوده وهمواره دنبال یافتن کسی بوده که به تمامی متعلق به او باشد و هرگز او را نیافته سرشارازآسایش و امید است. میدانی هیچ زنی مرا لمس نکرده بود. میدانی لمس نشدن و مورد عشق نبودن یعنی چه؟ میدانی زندگی بدون اینکه از نگاه زنی دیده شوی یعنی چه؟ از طریق پل شاگرد و دوستم با دوشیزه ای روسی و استثنائی به نام "لوسالومه" آشنا شدم. همه ی رفتارش به من میگفت عاشق من شو و من به او دل بستم. وقتی به او اظهارعشق کردم فاجعه از راه رسید و او پل را به من ترجیح داد و رفت...

ببخشید استاد چیزی از لوسالومه برایتان باقی مانده؟

یک پرنده ی شکاری، شاهینی با پنجه های خونین، که در شبیخونی در دل تاریکی قلبم را پاره پاره کرد و رفت. انسان دوستانش را سخت تر از دشمنانش میبخشد.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
منبع:
ایمیل رسیده از نویسنده

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید