رفتن به محتوای اصلی

نظری بە تئوری امپریالیسم لنین

نظری بە تئوری امپریالیسم لنین

لنین در کتاب 'امپریالیسم بالاترین مرحلە سرمایەداری' در فصل ششم صفحە ١١٢، در مورد تقسیم جهان میان دول بزرگ می نویسد "... از این پس تقسیم مجدد آن یعنی از دست یک 'صاحب' بە دست دیگری افتادن در پیش خواهدبود، نە از بی صاحبی بە دست 'صاحب' افتادن."

بدین ترتیب طبق نظر لنین یکی از مشخصات امپریالیسم تقسیم مجدد جهان در میان صاحبان بزرگ کنونی آن است و از این منظر وقوع جنگهای جهانی اجتناب ناپذیر. زیرا کە نە سرزمین جدیدی برای تسخیر باقی ماندە است و نە هیچ قدرتی دارائی خود را براحتی تقدیم دیگری می کند.

می توان گفت تئور لنین تا مقطع جنگ دوم جهانی کاملا درست می نماید. هم جنگ اول جهانی و هم جنگ دوم نمونە بارز تقسیم مجدد جهان و یا تلاش برای تقسیم مجدد آن از طرف دول بزرگ سرمایەداری است. هر چند در جنگ دوم اتحاد جماهیر شوروی وجود دارد و از دایرە کشورهای امپریالیستی و سرمایەداری خارج است، اما این مانع از وقوع جنگ میان قدرتهای بزرگ نمی شود. تلاش آلمان و ایتالیا برای کسب سهم بزرگتر از بازارهای جهانی و هم چنین تلاش ژاپن برای کنترل بر شرق دور، نمونەهای تیپیک تعارضات درون کاپیتالیستی برای تقسیم مجدد سیب خوش طعم زمین بودند.

اما اگر تئوری امپریالیستی کماکان صادق است و یکی از مشخصەهای آن تلاش برای تقسیم مجدد جهان (بعنوان یک روند تکراری در فازهای متناوب) است، پس چرا بشریت بعد از جنگ دوم جهانی با جنگی دیگر میان دول قدرتمند سرمایەداری در ابعاد عالمگیر مواجە نیست؟ اگر سرمایەداری انحصاری هار است و برای بسط خود نیاز بە بازارهای جهانی و تقسیم مجدد آن بعلت نماندن سرزمین تقسیم نشدەای دارد، چرا دوبارە علیە همدیگر وارد جنگ جهانی نمی شوند؟ و آیا اساسا می توان گفت کە عدم وقوع چنین جنگی خود نشان از سپری شدن دوران امپریالیسم دارد و سرمایەداری را خصلتهای دیگری معرف هستند؟

آنچە ما از جنگ دوم جهانی بە این سو شاهد آن هستیم نە جنگ جهانی، بلکە تسخیر بازار کشورهای سوسیالیستی اردوگاە شرق و نیز اقمار آنها طی یک سلسلە حوادث پشت سر هم بود کە هم از طریق انقلاب، هم از طریق استحالە و یا دخالت نظامی میسر گردیدند. در واقع سرمایەداری جهانی با گشایش این بازارها بە روی خود از دهە نود میلادی قرن گذشتە وارد فاز دیگری از جهانی شدن خود می شود، و دول بزرگ بدون جنگ علیە یکدیگر بە گسترش بازارها نائل می آیند. در واقع دهە نود میلادی دهەای است کە با مشخصە جهانی شدن و یا غلظت نئولیبرالیسمی تبارز می یابد کە آن را از مرحلە امپریالیستی در معنای کلاسیک و لنینی آن متمایز می کند.

البتە باید گفت کە وجود سلاحهای اتمی در میان برخی کشورهای سرمایەداری پیشرفتە (مانند آمریکا، فرانسە، انگلیس) کە وجود بشدت مخربشان از امکان برپائی جنگ می کاهد نیز در عدم برپائی جنگهای جهانی کارگر بودەاست. و در کنار آن وقوع انقلاب تکنولوژیکی در زمینە رایانەی و نرم افزاری و انحصار اولیە آن در کشورهای سرمایەداری غربی این امکان را فراهم ساخت کە با کسب سود و بازتولید تولید در اقتصاد خود نیازی بە برپائی جنگها نبینند. اما این مانع از آن نشد کە در حلقە ضعیفتر کشورهای سابقا نزدیک بە اردوگاە شرق (مانند عراق، افغانستان و یا یوگسلاوی) بشیوە مستقیم وارد عمل نظامی نشوند و غریزە جنگی خود را بنوعی فرو ننشانند. در واقع خصلت بازماندە امپریالیستی این کشورها این بار در تسخیر کشورهائی خود را نشان می دهد کە جنگ علیە آنها باعث برافروختن جنگ میان خود کشورهای بزرگ سرمایەداری نمی شود، اما بنوعی تقسیم مجدد جهان را در برخی مناطق رقم می زند. و این بار بر خلاف قول لنین از دست 'صاحبی' بە دست صاحبی دیگر افتادن نبود، بلکە از دست بی صاحبی بە 'صاحب' افتادن بود. زیرا کە نە در عراق و نە در یوگسلاوی و نە در افغانستان هیچ کشور مقتدر خارجی وجود نداشتند تا کشوری امپریالیستی آن را از طریق جنگ از چنگال کشور امپریالیستی دیگری بدر آورد.

بنابراین ما در این مرحلە، دیگر با مفهوم مورد نظر لنین از خصلت امپریالیستی روبرو نیستیم و آنچە اتفاق می افتد بیشتر بە دوران استعمار کلاسیک (در محدودەهای خاصی) می ماند کە در آن قدرتهای بزرگ دیگران را از طریق دخالت نظامی مستعمرە می کردند. پس دهە نود میلادی بنوعی بازگشت استعمار سنتی در بطن جهانی شدن و سیاستهای نئولیبرالیستی است. گوئی روح پست مدرنیسم کە در آن خصلتهای متضاد و متمایز با هم جمع می شوند نیز بە درون سیاست جهانی در ابعاد نوین راە بازکردەاست.

از طرف دیگر باید گفت کە در فاصلە ٢١ سالە بین دو جنگ بزرگ اول و دوم جهانی ما با بحران جدی سال ١٩٢٩ مواجە می شویم کە بسیاری آن را یکی از علل اصلی شروع جنگ دوم ارزیابی می کنند، اما از جنگ دوم تا مقطع کنونی لااقل ما با دو بحران جدی در دهە هفتاد میلادی (بحران نفت، و بحران اقتصاد کینزی) و در ٢٠٠٨ مواجە هستیم کە هیچ کدام آنها منجر بە جنگ مابین دول بزرگ جهان برای حل بحران درونی سرمایەداری نشد. البتە شاید وجود دشمن مشترک مانند شوروی در مقطع دهە هفتاد مانع آن بود، اما بحران دوم چی؟ آیا می شود گفت ترس از چین مانع بروز چنین حادثە خطرناکی شد؟ شاید، اما باید اذعان کرد کە لااقل اروپا از چین نمی ترسد، و درست در دوران ریاست جمهوری ترامپ اروپا اثبات کرد کە بە چین بعنوان یک قدرت موجود جهانی می نگرد و می خواهد با آن از در تعامل درآید. پس باید گفت کە ایدە تقسیم جهان در فرم کلاسیکی کە لنین آن را فرمولە کرد رخت بربستە است.١ زیرا کە جنگ بعلت رشد و گسترش سلاحهای جنگی چنان از ابعاد فاجعە آمیزی برخوردار گشتەاست کە عملا کسی نمی تواند پیروز آن در صورت برافروختن آن متصور گردد. بە بیانی دیگر، ابزار هویت را تحت تاثیر قرار دادە و مهر خود را بر آن کوبیدەاست. در واقع این بار ابزار است هویت را بە ابزار فرا می رویاند و در جایگاە آن قرار می گیرد.

بە نظر می رسد با قطعیت می توان گفت کە تقسیم مجدد جهان از طریق جنگها رخت بربستەاست و سرمایەداری از این لحاظ وارد فاز دیگری شدەاست. فازی کە مشخصە آن هم رقابت و هم تعامل است. و این مشخصە جهانی است کە بیشتر از طریق خصلت بشدت جهانی شدە خود بازخوانی می شود تا خصلت امپریالیستی آن در بیانی لنینی. و در جهانی کە بیش از پیش بهم وابستە شدەاست هم برافروختن جنگهای جهانی تقریبا غیرممکن گشتەاست و هم تقسیم مجدد آن.

حال این سئوال مطرح می شود کە با این حساب سرنوشت انقلابهای سوسیالیستی چە می شود؟ باید گفت در شرایط رقابت و تعامل در جهان و در میان کشورهای عمدە سرمایەداری و یا اقتصادهای اقتدارگرا (ترامپ یک پدیدە گذراست)، فعلا دیگر امکان انقلابهای سوسیالیستی در حلقەهای ضعیف نظام سرمایەداری امکان پذیر نیست و باید بە تئور مارکس در مورد وقوع این احتمال در کشورهای پیشرفتە سرمایەداری بازگشت.

 

زیرنویس:

١ـ البتە بعد از انقلاب اکتبر، انقلاب چین و حوادث متعاقب جنگ دوم جهانی کە منجر بە تشکیل کشورهای با ادعای سوسیالیسم شدند، رشد ناموزون سرمایەداری در شرایط امپریالیسم نە تنها منجر بە انقلابات سوسیالیستی دیگر نشد، بلکە بعد از فروپاشی سوسیالیسم موجود کشورهای باقیماندە چپگرا نیز از لحاظ اقتصادی عمدتا بە اقتصاد سرمایەداری البتە با حفظ قدرت احزاب کمونیست مسلط در آن گرویدند، و بدین ترتیب رشد ناموزون سرمایەداری در مرحلە امپریالیستی دیگر بمانند سابق مهملی برای انقلابات سوسیالیستی نبود. و این نشان می دهد کە امپریالیسم دیگر خصلت عمدە و غالب سرمایەداری کنونی نیست.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرخ نعمت‌پور

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید