دولت state عرصەای است محل تنازع طبقاتی. مبارزە طبقاتی و سیاسی تنها در خارج از دولت صورت نمی گیرد. دولت از این پدیدە هم متاثر می شود و هم بە جایگاە حضور افرادی تبدیل می شود کە تبلور این نزاع هستند. بە این ترتیب در بدترین دولتها هم ما شاهد حضور افراد ملی و میهن پرست هستیم کە می خواهند از طریق حضور خود در دولت بر منش آن تاثیر بگذارند و با کارهای خود کە عمدتا از جنس رفرمیستی هستند بر کل منطق و ساختار آن تاثیر بگذارند.
در تاریخ نمونەهای زیادی در این مورد داریم. در زمان قاجار میرزا ملکم خان بعنوان یک روشنفکر غربگرا کە در حکومت ناصرالدین شاە مسئولیت پذیرفتەبود، خواست از طریق اعمالی چند حاکمیت در ایران را بەروز کند. و یا نمونە میرزا تقی خان فراهانی، و یا نویسندە نخستین کتاب فلسفی در ایران 'سیر حکمت در اروپا' محمد علی فروغی در زمان حکومت رضاشاە.
گاها چنین شخصیتهائی مورد تخاصم قرار گرفتەاند و همان حکومتها جان آنها را ستاندەاند، اما این مانع از آن نشدەاست کە از وجود چنین افرادی در حاکمیتها بی بری بودەباشیم.
وجود این گونە شخصیتها بە تغییرات معینی در خود حکومتهای وقت منجر شدە، و البتە اگرچە بە تغییر منش استبدای حاکمیت فرانروئیدە و حکومت قانون را بە منصە ظهور نرسانیدە، اما یکی از پایەهای اصلی تغییر در آیندە بودەاند.
بعنوان نمونە احمد کسروی در کتاب تاریخ مشروطە می گوید: "ناصرالدین شاە پنجاە سال پادشاهی کرد، و در زمان او خواه ناخواە پیوستگی میان ایران و اروپا فزونتر گردید، و چیزهای بسیار یز تلگراف و تلفون و پستخانە و ضرابخانە و چراغ گاز و ادارە پلیس و مانند اینها از اروپائیان گرفتەشد." (صفحە ١٨). کسروی حتی از روزنامەها می گوید کە چە نقشی در روشنگری آن زمان ایرانیان داشتەاند. بنابراین می توان گفت در کنار اندیشەهای روشنگری، همین تغییرات کە متاثر از مدرنیسم غربی بودە منجر بە برکشیدن شعلەهای نهضت مشروطە در ایران شد.
اما بعدها در تاریخ مدرن ایران کم کم اندیشەای جا می افتد کە دولت را بشدت از محل تنازعات طبقاتی و سیاسی جدا می کند و معتقد بە خط کشی عمیق و غیرقابل عبور میان جامعە و دولت می شود و بە این ترتیب جامعە را بە سوی یک تعارض صرف هدایت می کند. در چنین نگاهی، دولت از محل تنازع طبقاتی خارج می شود و صرفا بە جبهە مقابل جامعە تغییر مکان می دهد. برای تغییر دیگر دولت یک مکان نیست، بلکە بە یک ضد مکان تبدیل می شود، هرچند خود زندگی واقعی مرتب این تئوری را ردکردەاست.
شاید این نگاە کە خوانش مشخصی از مارکس است (برجستە کردن اینکە دولت ابزار طبقاتی طبقە مسلط است)، نتیجە گرایش معینی در چپ ایران و تسط آن بر فرهنگ سیاسی جامعە باشد، اما از یاد نبریم کە در غرب خوانشهای دیگری از مارکس وجود دارند کە تنها بر جنبە ابزارگونە دولت تکیە نمی کنند، بلکە با فرارویانیدن آن بە محل مبارزە طبقاتی، بە آن نقش دیگری هم می بخشند. چپ نو در اروپا از لحاظ تئوریکی روی این موضوع کارکرد.
البتە دولتها در آخرین معنا، در هنگامە تغییرات شگرف، با یک تغییر ساختاری مواجە می شوند و باید عرصە را بە نفع دولت دیگری ترک کنند، همانگونە کە دولت قاجار می بایست جای خود را بە خواست مشروطە می داد. اما این مانع از آن نمی شود کە نتوان در آن دولتها هم کار نکرد. انقلاب مشروطە با اقبال افرادی همانند میرزا ملکم خان روبرو می شود کە در خود دولت قاجار هم کار می کردند. پس تعارضی میان محل کار با خواست تغییر وجود ندارد. مهم این است کە فرد چگونە می خواهد جایگاە خود را در محل مبارزەاش پیدا کند و خواستەهای خود را بە پیش ببرد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید