سیمرغِ باغِ صبح اند
سیمرغِ باغِ صبح اند
این روشن آشنایان
دام از چه می نهی گول؟
بر راه وُ رسمِ توفان
کُشتی تو روشنی را!؟
خورشید کی بمیرد
هر ذره اش طلوعی
در ذاتِ پیکرِ داد
مستانِ صبحِ ساغر
هستند وُ میگساران
آتشگه اند وُ تابان
بالنده در کران ها
نازم به مطربِ ماه
کین گونه می خرامد
بُستانِ بوسه رقصان
فانوسِ لاله در راه
ظلمت چه چاره سازد؟
با روشنانِ دستان
انشای شعله بر شب
با خطِ خون نوشتند:
گر تو طلسم وُ سنگی
بشکسته باد بنیاد
مشاطه گانِ زشتید
از روشنی گریزان
گیرم تنیده باشید
بر راهِ خانه مان تار
از هم گسسته بادا
این تار وُ پودِ لرزان
آن دوزخی که خوانید
آغازتان وُ پایان
2012 / 8 / 29
http://rezabishetab.blogfa.com
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید