چهل سال پیش در چنین روزی، زمانی که از انقلاب ایران بیش از یک و نیم سال گذشته بود، کشمکش دولت ایران و آمریکا بر سر وضعیت گروگانها تندتر و تندتر میشد و تحریمهای کمسابقهای علیه ایران اعمال میشد، محمدرضا پهلوی، آخرین شاهنشاه ایران، بعد از چند سال دست و پنجه نرم کردن با سرطان، در نهایت بر مرگ بوسه زد و درگذشت.
سابقه بیماری سرطان در شاه
محمدرضا شاه سه سال و نیم پیش از انقلاب به سرطان دچار شده بود، اما این بیماری را حتی از نزدیکترین فرد به خود، شهبانوی ایران، مخفی کرده و تنها اسدالله اعلم و پزشکان فرانسوی از موضوع خبر داشتند. حتی تا اواخر سپتامبر سال بعد از انقلاب (۱۹۷۹) نیز کمتر کسی میدانست که شاه به سرطان مبتلاست. و پزشکان مکزیکی گمان میکردند که او دچار نوعی یرقان همراه با تب شدید و کاهش وزن است.
به نوشته هوشنگ نهاوندی: «در حقیقت روز ۲۳ سپتامبر ۱۹۷۹، مرحله آخر بیماری که به درگذشت شاه منتهی شد و هنوز چند روزی همه کوشیدند آن را پنهان نگاه دارند، آغاز شد.» (آخرین شاهنشاه ایران، ص ۸۰۳)
یک ماهی کشمکش بر سر انتقال شاه به امریکا در جریان بود، در حالی که حتی کارتر و مقامات آمریکا نیز از بیماری اصلی شاه اطلاع نداشتند. در تهران نیز همین بیاطلاعی حکمفرما بود به نحوی که «بیمناک بودند که شاه در آمریکا موفق به تغییر سیاست ولینعمتان شود و واشنگتن را به مخالفت با رژیم جدید ایران برانگیزد» (همان، ص ۸۰۷).
شاه ابتدا تلاش کرد به فرانسه برود و زیر نظر پزشکان اصلی خود که آشنا به بیماری او بودند معالجه شود، اما فرانسه پاسخی به تقاضای شاه نداد. همچنان که پیش از آن انگلیس نیز با اعزام دنیس رایت در لباس و نامی مخفی به شاه اعلام کرد که مارگرت تاچر نمیتواند به قول قبل از پیروزیاش وفادار بماند و انگلیس از پذیرش شاه عاجز است. لذا شاه ناچار به رفتن به آمریکا و بستری شدن در بیمارستانی در نیویورک شد.
در بیمارستان نیویورک اتفاقاتی رخ داد که هنوز اسناد و اطلاعات درباره این که چه کسی یا کسانی تصمیم گرفتند پزشکان قبلی شاه را (پزشکان فرانسوی) از دایره حتی مشاوران کنار بزنند در دست نیست.
به نوشته هوشنگ نهاوندی: «تیم پزشکی به آزمایشهایی که قبلا انجام شده بود وقعی ننهادند و همه چیز را از سر گرفتند. از دکتر کولمان، جراح معروف خواسته شد که عمل جراحی را انجام دهد. … هنگامی که به بیمارستان رسید و خواست کار خود را انجام دهد، مشاهده کرد که گروهی جراح ناشناخته شاه را به اطاق عمل برده و جراحی را شروع کردهاند! اشتباه عمدی یا غیر عمدی اصلی در همین جا انجام گرفت. طحال برداشته نشد» (همان، ۸۰۸). این که چه کسی در این لحظات تصمیم گرفت که دکتر کولمان را کناری بزند و جراحی را به تیمی ناشناس بسپرد، پرسشی است که هوشنگ نهاوندی نیز در کتاب خود به آن اشاره کرده و نوشته است که «هرگز پاسخی به این سوال داده نشد، یا علنا داده نشد» (همان، ۸۰۹).
آرامش و کنترل چند ماهه بیماری
بیماری شاه بعد از عمل جراحی تا چند ماهی تحت کنترل بود تا این که فشارهای ناشی از تسخیر سفارت آمریکا در تهران و وضعیت بلاتکلیف شاه و فرح در آمریکا، رفتن به پاناما و نیز سرگردانیهای بعد از آن سبب شد تا بیماری بار دیگر شدت بگیرد.
آخرین تلاش شاه رفتن به مصر به دعوت انور سادات بود، او مجبور به پذیرش این دعوت شد در حالی که گمان نمیکرد، انور سادات چنین خوشعهد و وفادار باشد که حتی رای آمریکا برای نپذیرفتن شاه را به هیچ انگارد. مدتی قبل از رفتن هواپیما در توقیف بود اما در نهایت نتوانستند توقیف هواپیما را طولانی کنند و شاه با هواپیما به قاهره پرواز کرد.
در قاهره مدتی حال شاه خوب بود، اما «دیری نگذشت که بیماری او عود کرد، دردهایش شدت گرفت و از نظر جسمی ضعیف شد. پزشکان مصری و آمریکایی که از او مراقبت میکردند تشخیص ذاتالریه دادند و مقدار زیادی آنتیبیوتیک تجویز کردند که اثری نداشت. در اوایل تیر شهبانو، فلاندرن را که از زمان جراحی در ماه فروردین از شاه دور بود، فراخواند و آنها متوجه شدند که شاه به رغم آن که با آنها شوخی میکند، اما وضع جسمیاش خراب است» (زندگی و زمانه شاه، ص ۱۱۰۲)
وخامت حال مزاجی
به نوشته دکتر میلانی در کتاب نگاهی به شاه در حالی که در نیویورک وکلای شاه با رژیم ایران در حال رویارویی بودند، در قاهره حال مزاجی شاه رو به وخامت داشت. پس از مدتی پزشکان ناچار به عملی دیگر شدند تا چیزی نزدیک به یک لیتر و نیم چرکاب و پانکراس سرطانزده را از بدن شاه خارج کنند. چند روزی بعد از این جراحی حال شاه به نظر بهتر میآمد. (نگاهی به شاه، ص۵۴۱) در گزارش افشار آمده است که دو روز قبل از فوت، حال شاه ناگهان خوب شده و از تخت پایین آمده و روی کاناپه نشسته بودند. (خاطرات دکتر امیراصلان افشار، ص ۵۴۶)، «اما در شب ۲۶ ژوییه ناگهان حالش رو به وخامت گذاشت و پس از چندی به کما رفت. اطباء تمام تلاش خود را صرف این کردند که دستکم برای لحظاتی شاه را به حالت عادی برگردانند تا بتواند با خانوادهاش وداع کند. این فعالیتها ثمر داد. شاه به هوش آمد. با اعضای غمگین خانوادهاش که در کنارش بودند برای واپسین بار وداع کرد و در ساعت نه و چهل و پنج دقیقه صبح روز ۲۷ ژوئیه ۱۹۸۰، محمدرضا پهلوی… درگذشت» (نگاهی به شاه، ص۵۴۱)
از روزهای پایانی و سخنان نهایی محمدرضا شاه برخی روایتها منتشر شده است. از جمله روایت امیراصلان افشار که در کتاب خاطراتش نوشته بود که در روزهای پایانی عمر شاه بیش از آن که به فکر بیماری خود باشند در فکر ایران بودند. میگفتند: «مردم ایران اگر انصاف داشتند و وضع خود را با سایر کشورهای منطقه و با ایران پنجاه سال قبل مقایسه میکردند، میدیدند که در رفاه و آسایش بودند و میتوان گفت که از فرط راحتی به فکر انقلاب و به اصطلاح به فکر زندگی باز بهتر افتادهاند. این انقلاب ملت ایران نبود، بلکه این خودکشی بود که به هنگام رفاه بیشتر صورت گرفت.»
در ادامه هم از قول شاه آورده بود که «ایران دچار وحشت بزرگ خواهد شد و این رشته سر دراز دارد. مردم بعدا خواهند فهمید که چه بر سرشان آمده، ولی آن وقت خیلی دیر است.» (خاطرات دکتر امیراصلان افشار، ص ۵۳۹)
خاکسپاری بیحضور سران کشورهای متحد شاه
در مراسم تدفین جز سادات تنها نیکسون حضور داشت و هیچ یک از سران دیگر دول متحد شاه حاضر به شرکت در مراسم نبودند.
مراسم خاکسپاری شاه به نوشته دکتر امیراصلان افشار، بسیار باشکوه برگزار شد و انور سادات اعلام کرد: «برای ابراز حقشناسی از شاه، ما با او، با همان افتخار و احترامات پادشاهی وداع خواهیم کرد. مصر هرگز یاریهای ایران را به هنگام جنگ ۱۹۷۳ با اسرائیل فراموش نخواهد کرد.» (خاطرات دکتر امیراصلان افشار، ص ۵۴۴)
پس از آن تابوت شاه در حالی که روی آن را با پرچم ملی ایران پوشانده و بر روی یک عراده توپ با ۱۲ اسب قرار گرفته بود، و سه افسر نظامی که پیشاپیش تابوت حرکت میکردند، با شکوه تمام بدرقه شد، تا پرونده زندگی اینجهانی آخرین پادشاه ایران بسته شود.
به نوشته فرح پهلوی، شهبانوی ایران، در روز تشییع جنازه، هوا بسیار گرم و جمعیت هم زیاد بود و تمامی مسئولان دولت مصر حضور داشتند. فریاد لا اله الا الله از همه سو به گوش میرسید. فرح در صف اول قرار داشت و در آن هوای گرم پنج کیلومتر فاصله بین کاخ عابدین و مسجد رفاعی را طی کرد. (کهندیارا، ص ۳۷۷)
در نهایت به نوشته عباس میلانی، پیکر شاه «در اتاقی مجاور مدفن فاروق به خاک سپرده شد. سنگی از مرمر بر گور اوست و نسب و مقام و سالهای حیات و مرگش را مشخص میکند. پرچم ایران، با شیر و خورشید مالوفش، فراز گور اوست». ( نگاهی به شاه، ص ۵۴۲)
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید