* رفیق زن، تا گلوله ی آخر ،مردانه جنگید!*
.وقتی در سه ماه خون و جنگ و قیام و انقلاب و افتخار به روحانیت مبارز در ایران بودم و برادران و خواهران انقلابی را تجربه می کردم هنوز بهار آزادی بود، هنوز برادران پاسدار و خواهران زینب نبودند.از لحظه ی ورود با دیدن جوانانی که ما را خواهر و مادر می نامیدند از ترس به خود لرزیدم. گاهگاهی هم کسی پیدا می شد که از سر و وضع زنانی مثل من زیر لب می گفت رفیق و راه را باز می کرد . زنان در خانواده ی ما دارای ارزش خاصی بودند. هرگز ندیدم که مردان خانواده بین ما دختران و پسران فرق گذاشته باشند.همه درس خواندیم و آزادانه در کوچه و خیابان را ه رفتیم. و دوستان برادران مادوستا ن نزدیک ما بودند صد البته که خانواده ها مسلمان سنتی بودند.دوستان مسیحی و بهایی هم داشتیم. روز دوم عید پدرم همه ی خانواده مارا به خانه ی همسایگان بهایی می برد و پیش از رفتن به ما می گفت حتمن شیرینی و میوه بخورید مبادا که کسی گوش ما را با نجس و پاکی پرکرده باشد. برخلاف آدمهای ملا ندیده ،ما آخوندها ی ریز و درشت را می شناختیم به دسته و روضه خوانی هم برای دید زدن پسران می رفتیم .و مورد غضب زنان مذهبی بودیم گاهگاهی هم به پدرمان شکایت می شد البته دختران مثل ما هم بودند که هنگام اوج گیری مجلس عزا حرف میزدند و می خندیدند.از همان روزها دیدم که این قیام یا انقلاب یا شورش ، دشمن جنس دوم است. و با خودم عهد کردم که اگر جان سالم به در بردم به محض ورود به استکهلم ، برای رهایی زنان کار کنم. به دختران و زنان جوانی که می شناختم زنگ زدم اول هفت نفر بودیم که در خانه ی من جمع شدیم پیشنهاد شد که ورزش کنیم و کمی کتاب بخوانیم.دو نفر خندیدند و گفتند ورزش خوبست اما کتاب نه . پذیرفتم و ماه بعد ده نفر شدیم یک اتاق در دانشگاه استکهلم گرفتیم و هفته ای یکبار ساعتی در آنجا می نشستیم و حرف می زدیم. کم کم کتاب هم آوردم. کتابهای ساده و مفید. حرفی از سیاست نبود. بیست نفر شدیم. نام انجمن ما شد «انجمن مستقل زنان ایرانی در تبعید» ومطرح شدیم . سازمانها و احزاب احساس خطر کردند. .اولین حرف ،. . در مشکوک بودن من برای فریب دختران و زنان بود. اما کار من از اینها گذشته بود ..در جلسات و تظاهرا ت شرکت می کردم و می پرسیدم که چرا رفیق زن ،مردانه جنگید و کشته شد.نمی توانست زنانه بجنگد؟. کار من وقتی خراب شد که در میان سخنرانی یکی از روشنفکران مبارز که گفت : خاله زنک ها حرفش را قطع کردم و با صدای بلند پرسیدم : مگر مرد نبود؟ ایشان گفتند منظورتان را نمی فهمم. باصدای بلند تر از صدای خودش گفتم پس می شود عمو مردک...عمو مردکها . و سالن را ترک کردم. شب دوستانی که در سالن به من چپ، چپ نگاه می کردند زنگ زدند که باید آموزش دید شما که هم قلم می زنید و هم شعر و ترانه می نویسید وهم به شما میکروفون می دهند در شان شما نیست این رفیق زندانی بوده وسختی کشیده .باید احترام رفقا را نگه داشت..ما پا گرفتیم .کارکردیم و جلساتی با حضور هما ناطق و غلامحسین ساعدی ترتیب دادیم. وکارهای مثبت زیادی انجام شد آما آنها از دخالت ما راضی نبودندو می پنداشتند پس ازپیروزی انقلا ب حقوق زنان نیز داده خواهد شدقصه زیاد است و من بیحوصله..ما فقط در انتظاریم سر زنی را بیرند تا که ابراز انزجار کنیم .در فاصله دو سر بریدن چه می کنیم.
مینا اسدی/پنج شنبه / ده فوریه دوهزار و دو/استکهلم زیبا
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید