رفتن به محتوای اصلی

به یاد آریم آنان را، زن کشی در سرزمینی به نام ایران در دهه شصت!
07.03.2013 - 04:46

همه چیز در آن تابستان های ایران اتفاق افتادند، عجب تابستان های عجیب و غریبی به سراغمان آمدند! بله دوستان، در تابستان ۱۳۵۸ زنان را در قارنای کردستان کشتند و باز در تابستان و پائیز و زمستان سال ۱۳۶۰ در جای، جای ایران زنان را کشتند و باز هم در تابستان شصت و هفت زنان را کشتند و این زن کشی در سرزمینی به نام ایران چه سوزان بود! و چه هنوز سوزان و گدازان است، سوزان از نیکنامی ها، سوزان از تب عشق و دوستی و سوزانتر برای آزادی سرزمینی می میرند که زن در جمهوری اسلامی دو تاوان را همزمان می پردازد!

زن دهه شصت که خود دستاورد قیام ۱۳۵۷ می باشد برای وضع بالقوه و رادیکال لازم دارد سرکشی و گستاخی سرکوب شده اش را بازسازی کند و خودآگاهی و هویت خود را در دیالکتیک سال های گذشته اش جستجو و بازخوانی کند، به طور مثال روشن و واضح گفته است: "ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم!" یا در خیابان های اطراف دانشگاه تا پاسی از شب سنگر خیابانی را رها نکرده و بلند و رسا در کوچه و خیابان و زندان ها با مبارزه سیاسی متشکل رژیم جمهوری اسلامی را به چالش طلبیده و برای این که به خود و خواسته های سیاسی و مطالباتش سر و سامان دهد به نمونه های دست یافتنی در شکل و حد مخالفت با سیستم سیاسی، با قوانین ایدئولوژیک به ستیز برخواسته بود، به باور من زن دهه شصت بی تاریخ نیست و البته نبایستی فراموش کنیم زنان در جامعه مجبور بودند با رنج مضاعف فرهنگی (کنترل والدین و قید و بندهای خانوادگی بر فعالین زن) از سنت ها عبور نسبی و ساختارشکنی کنند و برای ادامه حق برابر فعالیت سیاسی با خانواده و جامعه درگیر شوند، البته در مورد این نوع محدویت ها در اکثر نوشته های زنان زندانی اشاره شده است.

پس حالا ببینیم این تاریخ نبرد زنان فعال سیاسی که در صحنه های گوناگون سیاسی متشکل بوده چگونه به زندان ها کشیده می شوند، آنان به طور وسیع دستگیر می شوند و علاوه بر زندان، شکنجه، انفرادی، شلاق، تابوت که در انتظارشان است فشار مضاعف، آزار و کنترل مضاعف، تنبیه و دیکته کردن اخلاق جنسی، چشم چرانی، لحن گفتاری کثیف و هیز و آزار جنسی و تجاوز، فشار مضاعف و جنسیتی بر زنان دو زندان را در درون زندان برای زنان به وجود می آورد. پس به جرأت می توان گفت زنان هم نسل من در دهه شصت با همه سرکوب ها و فشارها در آن برهه دشوار که راه آزادی و روشنگری انقلابی یکی پس از دیگری سد می شد به نام زن زندانی سیاسی، مادران زندانی سیاسی، همسر، دختر و خواهر زندانی سیاسی و کودکان زندانی سیاسی نامی شایسته و سهمی سترگ و آموزنده از خود به یادگار می گذارد.

در بین این فعالین سیاسی، دختران و زنان جوان مبارز در میانگین سنی هجده تا بیست و دو قرار داشتند، زنانی هم بودند که با فرزندان خردسال خود دستگیر و یا حین دستگیری حامله بودند و یا مادرانی که به اتهام همدستی برای فرار و دستگیر نشدن فرزند خود دستگیر و همین طور همسر و خواهر فعالین به عنوان طعمه و کنترل و شناسائی جا و مکان فرد فراری به گروگان گرفته می شدند و این سناریوی نوشته شده تاریخ سرکوبگری است که بر زنان اعمال گردید، گزارش زیر نشان خواهد داد بسیاری از زنان زندانی دهه شصت در هر محاصره ای که قرار گرفتند با مقتضیات مبارزه تنگه محاصره را متوقف ساختند و علیه قدر قدرتی رژیم جنایتکار عملکرد شگرفی را بر جا گذاشتند، جای پای این ادعا را در نحوه بازجوئی ها و اطلاعات ندادن ها، مبارزه ضد چادر تحمیلی، روحیه دادن ها و نشکستن ها نشان دادند.

برای آن که زنان دهه شصت را ببینیم لازم است نشان دهیم سرگذشت آنان بر چه پایه ای استوار بوده است و چرا جمهوری اسلامی چشم آن را نداشت زنان را ببیند؟ ایدئولوژی اسلامی و سیاسی: تعزیر، بخوان شکنجه و کابل! برادر پاسدار: بخوان بازجو و شکنجه گر! پدر خوانده های زندان: بخوان لاجوردی و حاج داود رحمانی! کار فرهنگی و شستشوی مغزی: بخوان قبول ایدئولوژی و توابسازی! بخوان مخملباف! رحمت الهی و ضعیفه: بخوان آزار جنسی و روحی هزاران پاسدار نسبت به زنانی که به فعالیت سیاسی روی آورده بودند و در محدوده بسته خانه نشین نشده بودند! چه بی پروا با زبان های گوناگون در راه پر از فراز و نشیب زندان علیه سرکوبگری به دفاع از دستاوردهای سیاسی موجود آن زمان هدفمند پرداختند.

در این مقدمه در نظر دارم به شما زنان و مردان تبعیدی نشان دهم آن زنان به رغم این که می دانستند حکم های طولانی خواهند گرفت یا زیر بازجوئی شکنجه خواهند شد و یا این که می دانستند این راه بدون برگشت و شکنجه و مرگ است با آگاهی دست از سر رژیم برنداشتند و در زیر تخت شکنجه، دادسرای زندان، بیداگاه ها میدان مبارزه ای را آگاهانه و با اعتماد به نفس به جا گذاشتند، آنان بی شمار بودند، به یاد آریم آنان را ! در زندان نه ساله ام در سه زندان اوین، قزلحصار و گوهردشت با زنانی همچون:

ناهید محمدی اعدامی سال ۱۳۶۰

سیما دریائی اعدامی سال ۱۳۶۰

شهره مدیرشانه چی اعدامی سال ۱۳۶۰

نژلا قاسملو انفرادی گوهردشت

کتایون دادامیری اعدامی ۱۳۶۷

اشرف فدائی اعدامی ۱۳۶۷

فروزان عبدی اعدامی ۱۳۶۷

پروین گلی آبکناری سالن سه زنان و

مریم پاکباز اعدامی سال ۱۳۶۷

آشنا شدم، آنان را در مسیری سخت و پر خطر شناختم، تجربه دوستی با این زنان برایم ارزنده و پربار بود که دوستی های عمیقی را شکل داد که هر کدام سرنوشتی داشتند، این زنان در طی زندگی و مبارزه نه ساله ام در زندان نقش مهمی را داشتند و امشب این زنان را به یاد آریم، تجربیات دور انداختنی نیستند و امید که پژواک صدایشان مانع از خود بیگانگی ما زنان و مردان تبعیدی گردد، به یاد آریم آنان را:

سیما دریائی - در موقع دستگیری سیانور به همراه داشت ولی نتوانسته بود از آن استفاده کند و زنده به دست دادستانی زندان اوین افتاده بود! با او در محل بازجوئی آشنا شدم، رفاقتی عجیب و دوست داشتنی بین ما ایجاد شده بود، او به ما یاد می داد که از بازجوها نترسیم، بازجوها همه چیز را نمی دانند! از حرف های ما سؤال درمی آورند! پس خیلی با دقت و حساب شده برخورد کنید، در درجه اول نترسید و بعد در سؤال و جواب ها دقت کنید، آن چنان بر تنش کابل زده بودند که نمی توانست نفس بکشد! از من چند سال بزرگتر بود و می گفت پیش بینی این روز ها را داشته، شاید ده ها و صدها کابل بر کف پایش زده بودند ولی پایش باز نشده بود! وقتی که پائی زخمی می شد بازجوها دوباره روی پای زخمی می زدند که دردش ده ها برابر می شد! ازش سؤال کردم: "چه جوریه که کف پاهای تو باز نشده؟" او به من گفت: "در تابستان های گرم با پای برهنه روی صخره ها راه می رفتم تا اگر روزی به دست رژیم افتادم با عجز و ناتوانی نمیرم!" سیما وقتی زیر بازجوئی می رفت شکنجه گران کابل ها را آن قدر سریع می زدند که اصلا قابل شمارش نبودند و وقتی او از بازجوئی برمی گشت دوباره برایمان می گفت که به چه شکل و چگونه با جلادان بر خورد کنیم، او در سال ۱۳۶۰ با دفاع از تشکیلات سیاسیش در زندان اوین اعدام شد! سیما را دختری پر غرور، بی پروا و آگاهی دهنده در راهروی دادسرای زندان سال ۱۳۶۰ می بینمش.

شهره مدیرشانه چی - در بند دویست و چهل بالا در حالی که در گوشه سمت چپ اتاق هشتاد الی نود نفریمان ایستاده به خاطر می آورمش، او را در حالتی دیدم که روزهای مدید هر روز او را به بازجوئی می بردند و بعد از کابل به بند آورده می شد، وقتی وارد اتاق می شد گوئی با نگاهش، با خنده و تبسم زیبایش درد شکنجه را در خود فرو می داد، چشمان بزرگش که در صورتش برجستگی خاصی دارند با ما سخن می گویند، او را چنان زده بودند که گوئی دیالیز شده بود و جوش های بزرگ و چرکینی در صورتش نمایان بودند که دوستان زن زندانی می گفتند: "از عفونت شدید کلیه هاست!" او محبوبیت بی نظیری داشت و بسیار فروتن و مهربان بود، او را همیشه ایستاده دیده بودمش و این ایستادگی را تا لحظه اعدامش هم ادامه داد، شهره را همیشه دختری پرلبخند، راضی از زندگی و ایستاده در گوشه سمت چپ اتاق شش زندان سال ۱۳۶۰ می بینمش.

ناهید محمدی - دختری بذله گو، شوخ طبع، شاد، زیبا با چشمانی درشت، با کت و دامنی شیک به رنگ آبی تیره، آرایش کرده دستگیر شد، در هنگام ورود به زندان اوین چادر سرمه ای به سرش انداخته بودند، با شیطنت و با طنز به من گفت: "چادر سرمه ای را به من دادند که به رنگ لباسم جور درآید!" ناهید به شدت با کابل شکنجه شد و آن قدر ﺑﻪ ﻛﻒ ﭘﺎﻳﺶ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﭘﺎﻫﺎﻳﺶ ﻣﺜﻞ ﻳﻚ ﺑﺎﻟﺶ ﺑﺎﺩ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩند ﺍﻣﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﻟﺒﺎﻧﺶ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﻗﻄﻊ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ، در دادگاه از تشکیلات سیاسیش دفاع کرد، به همین دلیل یقین داشت اعدام خواهد شد، کوتاه به بند آورده شد و موقع وداع با دیگر زندانیان آهنگ: "مرا ببوس" را خواند، با تک تک ما روبوسی کرد و هیچ اعتنائی به فریاد نگهبان زن که جیغ می کشید: "سریع، سریعتر، برادرها بیرون از بند منتظرند!" نکرد، ناهید جسورانه چادر مسخره سرمه ای را تا آخرین لحظه به سر نکرد و نگهبان موقع خروج او از بند چادر را به سرش انداخت! ناهید را یک جنگجو، ضد سلطه و ضد نمادهای ارتجاعی همچون حجاب اجباری سیاه چادرها دیدمش، او را در جلوی بند زندان اوین به خاطر می آورمش.

ایستادگی زنان زندانی سیاسی دهه شصت علیه چادر مشکی

بعد از برملا شدن شستشوی مغزی تابوت ها در زندان قزلحصار در سال های ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۳ که تماما با روانشناسی وحشت، نا امنی و سرکوب توأم بود با رفتن حاج داود رحمانی شکنجه گر و رئیس زندان قزلحصار و آمدن هیأت رسیدگی به وضعیت زندانیان شخصی به نام میثم رئیس زندان و فردی به غایت وحشی به نام ناصریان دادیار زندان قزلحصار شدند، این جا به جائی و جایگزینی بسیار ماهرانه انجام گرفتند، در این بین مقررات قرون وسطائی و متمرکز برچیده شدند اما مقررات جدید و شکنجه های مدرن غیر متمرکز یعنی جا به جائی، جدا و تفکیک کردن زنان نوجوان از زنان جوان و فشار و تهدید با استفاده از شگردهای متنوع فرسایشی در انتظارمان بودند! در این برهه اجباری شدن چادر مشکی به جای چادر رنگی در ملاقات و بهداری بود که زندانیان و مشخصا زنان چپ را با خود درگیر کرد و از بند هفت قزلحصار محل شروع حرکت، زنان چپ را به بندهای دیگر و جا به جائی های فرسایشی به سایر بندهای زندان قزلحصار، گوهردشت و به زندان اوین، بند مخوف زیرزمین ۲۰۹ کشاندند.

ماری (اسم مستعار) دختر جوان و کم سن و سالی به علت قبول نکردن و سر نکردن چادر مشکی برای رفتن به ملاقات و بهداری ماه ها از ملاقات و ..... محروم بود! هر دو هفته یک بار خانواده ها به جلوی زندان می آمدند، میثم و ناصریان با زرنگی و شیادی بسیار به آنان می گفتند که دختران شما دلشان نمی خواهد خانواده هایشان را ببینند و خودشون به ملاقات نمی آیند! دوست ندارند به ملاقات بیایند! خانواده ها نگران که چه عملی از آنها سر زده است؟ دختر با چادر رنگی مسافت و طول واحد سه را به طرف سالن ملاقات طی کرد، در ملاقات حضوری علت نیامدن را برای آنان که راحت تر و بدون سانسور بود توضیح و تشریح کرد، خانواده بعد از ملاقات حضوری با اصرار از دختر چادر رنگی را گرفته و چادر مشکی تازه دوخته شده را به او دادند، به این باور که ماری چادر مشکی را سر خواهد کرد.

مدتی طول نکشید که ناگهان در ورودی بند سه قزلحصار باز شد و ماری بدون چادر وارد بند شد! بهت، خنده و شادی بود که بر چهره و لبان سایر زندانیان نشست، دختر گفت: "با اصرار خانواده چادر را گرفتم ولی بعد از رفتن پدر و مادرم چادر را آنجا پرت کردم و دوان، دوان (که مسیر کوتاهی نبود) به بند آمدم!"

بلافاصله "یا الله" یعنی دستور حجاب را دادند! ناصریان با چهره عصبانی و خشمناک وارد و همه را به زیرهشت و سالن بند کشاند، ناصریان فریاد می کشید: "به چه اجازه ای در راهروی واحد که برادران (مردهای فنی) کار می کنند و این همه پسر زندانی در رفت و آمد هستند لخت به بند آمدی؟" و دختر را در همان محل شلاق زدند! این صحنه و ماجرا هم تراژدی، توهین آمیز، فشار و درگیری با خانواده ها و هم خنده دار و شجاعانه و ناباور بود، بارها از دختر خواستیم ماجرا را تعریف کند و او با تعریف های بامزه و حالت شوخ طبعش ماجرا را بازگو می کرد، ماری را سرکش، بی محابا، بشاش در راهروی قزلحصار (البته بی چادر) دوان، دوان می بینمش.

ایستادگی زنان زندانی سیاسی دهه شصت علیه ایزولاسیون و انفرادی گوهردشت

در انفرادی های گوهردشت در سال های ۱۳۶۱ - ۱۳۶۲ جیغ های مکرر و عجیب و غریب دختری شنیده می شدند: "در را باز کنید، از درد دارم می میرم، کثافت ها در را باز کنید!" باز صدا خاموش می شد، چند لحظه بعد تکرار دردها و جیغ هایش به گوش می رسیدند، ماه ها بعد در قزلحصار او را دیدم، او یکی از صمیمی یارانم بود.

فاطی برایم گفت که چگونه با داشتن دردهای وحشتناک و عفونت تخمدان پاسدارها به حرفش توجهی نداشتند و اقدامی نمی کردند! چطور مجبور بود در ایزولاسیون انفرادی گوهردشت با مرگ دست و پنجه نرم کند و چاره ای بر این درد بی پایان در پیش نبود، برای عقیم ساختن اجباری، کسی از دختر سؤالی نکرده و خودشان برگه عمل را امضا کرده بودند! بعد از سلاخی تخمدان ها و موقع به هوش آمدن پاسدارهای زن بالای سرش رفته بودند و از فاطی اسم دوستانش و افراد سرموضعی را می پرسیدند! دختر گفت: "دلم می خواست در موقع بازجوئی پاسدارها جیغ بکشم و همه آنها را خفه کنم!" علت درد تخمدان سینه خیز بردن های مکرر حاج داود رحمانی بود که بایستی راهروی دراز و زمین سرد قزلحصار را سینه خیز طی می کردی و هر کس سریعتر نمی رفت ملیجک (حاج داود رحمانی) با شلاق به بالای ران و با پوتین به نقاط حساس بدن می زد! فاطی را سرشار از زندگی، احترام به ارزش ها و همپای جنبش سیاسی در زندگان خارج از کشور ایران می بینمش.

نژلا دختری در سلول های مرگ تدریجی انفرادی های گوهردشت در اعتصاب غذا به سر می برد و پاسداران جنایت و شکنجه با فحش و توهین های مستهجن جنسی دهان دختر را باز کرده و قیفی را در دهان او گذاشته و به زور می خواستند اعتصاب او را بشکنند! اما او در مقابل وحشیگری پاسداران همچنان آرام و متواضعانه نه به عنوان قربانی خاموش بلکه با تلاشی تحسین برانگیز دیوارهای سکون شده انفرادی های گوهردشت را به شورشگری پرصدا مبدل می کرد و خواسته هایش را بدون سازش بیان می کرد! (ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ جستجوی ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﺍﻭ ﻧﮋﻻ ﻗاسملو ﺑﻮﺩ) نژلا را بی آلایش، بی پایان و پرکشمکش در قبرستان پاریس در مراسم آذر درخشان به روی قبرش دیدمش!

سرنوشت گره خورده زنان دهه شصت با کودکان

زنی سیاسی که با کودک خردسالش دستگیر شده بود از بازجوئیش این چنین برایم گفت: "هر وقت که مرا برای بازجوئی می بردند بچه نوزادم را تک و تنها روی زمین سلول می گذاشتم و باید می رفتم، در زیر بازجوئی فقط به پسرم فکر می کردم، در چه وضیعتی است؟ و امیدوار بودم که سریع شکنجه ها به پایان رسند تا هر چه زودتر به سلول برگردم تا بتوانم کودکم را به آغوش بگیرم!" با کابل های زیادی که به کف پایش زده بودند تا زانو باند پیچی شده بود! یکی از افراد بسیار شکنجه شده زندان زنان بود، او را به خاطر فعالیت سیاسی خود و همچنین جای همسرش را از او می خواستند، یعنی اطلاعات زنده ای داشت که باعث می شد بیش از پیش در معرض فشار و شکنجه وحشیانه قرار گیرد! کودکان زندان هیچ تصویری از نُرم ساده زندگی نداشتند، هیچ حیوان یا پرنده واقعی را ندیده و یا لمس نکرده بودند، دنیای ساخته شده کودکان پاهای باندپیچی زندانیان زن شکنجه شده بود و یا شنیدن فریادهای انسان های زیر بازجوئی بود.

جدائی غیر طبیعی و غیر انسانی یکی از تلخترین صحنه هائی بود که از دید هیچ کدام ما پنهان نماند، در ملاقات های کابین دار پاسداران سیاه چادر کودکان را از زنان مادر در حالی که کودک به بدن مادرش چنگ انداخته به زور گرفته و با بی رحمی کودک را به پدر و مادر زندانی می دادند، کودک با چند دست جا به جا شدن در سالن ملاقات از مادر به پاسدار زن نگهبان، مرد نگهبان و بالاخره به دست خانواده می رسید، از احساسات کودک که چه چیزی بر او رفت اطلاع ندارم ولی اکثر این نوع زنان خود را برای داشتن فرزند سرزنش می کردند و بعضا از آینده و پیشامدهایش نگران بودند و همین مسأله موجب ناراحتی دو برابر می شد!

یادی از زنان شصت و هفت

زنان بسیاری در سراسر ایران در اعدام های دسته جمعی سال ۱۳۶۷ به تفتیش عقاید جمهوری اسلامی در بیدادگاه ها "نه" گفتند و به چوبه های دار و اعدام سپرده شده و نامی همیشگی بر یادها گذاشتند:

فروزان عبدی - روحیه فوق العاده بالائی داشت، بسیار محبوب بود و تأثیرگذار، او یک ورزشکار بود، در زندان به زنان والیبال یاد می داد، در صورتش یک بردباری و عشق موج می زد، با همه با عشق و محبت همدلی می کرد و تأثیر عجیبی در رادیکالیزه کردن و دموکراتیزه کردن هم تشکیلات هایش داشت، با او در زندان قزلحصار آشنا و چند ماه قبل از کشتار شصت و هفت در بند سه دیدمش، از او برای گذر موفقش از گوهردشت تعریف هائی می کردند، او در قتل عام شصت و هفت به قتل رسید، فروزان را مسئول، محبوب و تأثیر گذار با قلبی بزرگ و طوفانی می بینمش.

کتایون دادامیری - به شکل تنبیهی و تبعیدی از زندان رشت نزد ما آورده شد! مادرش یکی از زنان زحمتکش بود که کتایون را بدون پدر و با رختشوئی بزرگ کرده بود، مادرش هر چند وقت یک بار به ملاقات می آمد و وقتی کتایون از ملاقات برمی گشت با لهجه شیرین گیلک ملاقاتش را تعریف می کرد، کتایون یکی از جوان های زنان چپ بود و در شوخ طبعی هم از همه بیشتر حوصله داشت، زبانش کمی می گرفت و با شوخ طبعی می گفت: "وقتی به دنیا آمدم چون زبونم دراز بود مدام به در و دیوار می خورد!" ما را با این حرف هاش می خنداند، از بند زنان زندان اوین او را صدا زدند و از سرنوشتش تا چند سال قبل خبری نداشتم، در اینجا شنیدم کتایون در قتل عام رشت اعدام شد! کتایون را شیرین، نوجوان، سرکش، رئوف و بردبار می بینمش.

مریم پاکباز - در سال ۱۳۵۹ در حالی که شانزده ساله بود در منطقه نازی آباد دستگیر شد، درونی بزرگ، خلاق، سرسبز و روحی لطیف و خوشبو چون گل مریم داشت، در قزلحصار با او آشنا شدم، در شکنجه گاه تابوت (دستگاه) نه ماه مقاومت کرده بود! این زنان در اعدام های دسته جمعی سال ۱۳۶۷ از سه بند یک، دو، سه به چوبه های دار آویخته شدند، به تفتیش عقاید جمهوری اسلامی در بیدادگاه ها "نه" گفتند و به چوبه های دار و اعدام سپرده شده و نامی همیشگی بر یادها گذاشتند، به یاد آریم آنان را !

مقاومت زنان در دهه شصت در تاریخ مبارزاتی ایران و جهان دارای جایگاه بسیار ارزشمند و گران است، دهه ای که ابعاد سرکوب و اختناق در تمامی عرصه های اجتماعی به صورت سیستماتیک به اجرا درآمد و تاریخ مبارزاتی ایران و جهان باید از مقاومت انقلابیون، مبارزین و مخالفین در دهه شصت درس های بسیاری بیاموزد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تبریزی: نکته های زیر درباره این نوشتار نیاز به یادآوری دارند:

یک - سرکار خانم مینا زرین نه سال از سال ۱۳۶۰ تا سال ۱۳۶۹ در زندان ها و شکنجه گاه های رژیم ولایت فقیه زندانی بوده اند.

دو - حاج داود رحمانی دژخیم سرشناس رژیم ولایت فقیه در زندان قزلحصار بود که هزاران تن به ویژه زن ها را کشته و شکنجه کرده است و گفته می شود سپس مشاور عالیرتبه حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای ولی امر مسلمین جهان شد!

سه - ناصریان معروف به حاج ناصر نام مستعار آخوند خونخواری به نام محمد مقیسه است که در تابستان سال ۱۳۶۷ هنگام شنیدن خبر اعدام کسانی که به مرگ محکوم شده بودند از شادمانی مانند بالرین ها می رقصید!

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

minazarrin-780

 

minazarrin-780-2

 

minazarrin-780-3

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تبریزی
http://mina-zarin.blogspot.de/2013/03/60.html

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.