من خواستم توضیح دهم که منظورشان از این شایعه چیست، ولی پدرم گفت که خودش میداند و منظور شان این است که در صورت دستگیری من ،از قبل زمینه اعدام آماده باشد. هیچ ملامتی در صحبتهای پدرم نبود ،تاکید میکرد که به هر طریقی از دسترس این شیاطین خونخوار خودم را دور نگه دارم ولی راهی به نظرش نمی رسید. اما دردناکترین لحظه مو قعی بود که گفتم چند تا مدرک همراهم است آنها را ببر شاید زمانی به درد خوردند. نخی که آنهارا در زیر یک آستر کیفم دوخته بودم پاره کردم و یک پلاستیک که محتوی شناسنامه، مدرک دیپلم و بقیه بود در آوردم. حاج و واج نگاهم میکرد و اشک در چشمانش جمع شده بود .رؤیا ها یی که در باره من داشت و زحماتی که ۱۳ سال با امید وآرزوی اینکه برای خودم کسی بشوم و سرش را بالا بگیرد انگار آتش گرفته ، دود شده و به هوا رفته بود . من هم تحمل نگاه کردن به چشم ها و چهره غمگین اش را نداشتم . سعی کردم بخوابم و از فردا هیچ مدرکی که دال بر خلیفه بودن من داشت، نبود. باز ۱۳ سال پیش اولین روزی که به مدرسه رفتم را به خاطر آوردم که با صدای قدمهایی که به سمت در اتاق می آمد به خود آمدم.
25
دو سرباز که یکی با یک کاسه بزرگ و دیگری یک نصفه نان و یک لیوان دسته دار در دست داشتند تا دم در آمدند . یکی از آنها با لحن آرامی چیزی گفت و داخل شد . ظرف ،نان و لیوان را رومیزی گذاشتند و سری تکان داد و بیرون رفتند. در طول روز که پس از سوال و جواب به اتاق بر میگشتم در را نمی بستند برای شستن دست بلند شدم و به سمت دستشویی رفتم. چند سرباز هم آنجا بودند که با دقت و کنجکاوی به من نگاه کرده و یا هم صحبت میکردند. قیافه های کودکانهای داشته و شاد و بی غم به نظر می آمدند. برای من همه دور وبرم تازه و دیدنی بود ،درختهایی که تا ارتفاع یک متری از زمین رنگ سفید زده بودند ،دیوار ها ، سقف و کف چوبی اتاقها.از همه بیشتر چهره های کسانی که میدیدم. سالها قبل نا خواسته در هنگام بازی های کودکانه در دسته روسها قرار داشتم. تا قبل از آن در دسته دستهبندی بچه ها در هنگام بازی بخصوص الَختُر، و گُرنا از تقسیمات بر اساس جغرافیا و یا در مواردی که تعداد بچه های هر دو طرف زیاد بود از تقسیمات شاهنامه ای مثل ایران در مقابل توران ویا رستم و اسفندیار استفاده میکردیم . آن زمان چنین القابی مانند ،روس،چیز جدیدی بود که معادلی مثل تورانیان ودار ودسته اسفندیار بود و چون در بازیها بار منفی و شکست داشت مورد قبول و رضایت ما بچه ها نبود. ما بچه ها اینکه از کجا چنین نامی در بازیها با بار منفی وارد شده ،چیزی نمی دانستیم.
اکثر مردم فقط قهرمانان مرده را می خواهند (2)
از سال سیاه ۶۰ تلاشم این بود که از یاسوج هر چه دورتر باشم (3)
اینها که با زورو جنگ روزگار مردم را سیاه کردهاند، نمی توانند از خنده کودکان جلوگیری کنند(4)
ازپاقدم هدیه پاریسی یک طرف مملکت در جنگ میسوخت و طرف دیگر در سیلاب(5)
بستری با برگ و خاشاک ساختم ؛ دور و برم را از نگرانی وجود مار لگد زدم 6
قدم و فکر آغاز این سفرم از پشت بام خانه میر جعفرهفده سال قبل شروع شد 7
کسی بدرستی نمیتوانست ثابت کند که از کجا شروع شد/8
کشيدن لوله های نفت با مرگ بلوطها همراه بود!/9
ستاره ها می توانند راه را نشان دهند (10)
تردید داشتم چه اسمی را انتخاب کنم(11)
چند سال بود که خودم نبودم (12)
اولین تصویری که از لباس نظامی در یاد داشتم (13)
هیچ قاعدهای در مورد آخوندها صدق نمی کرد،چون هم بی شرم و حیا بودند و هم موزی(14)
اولین روزی که در خاک اتحاد شوروی بودم از در بیرون رفتم(15)
شما بدون اجازه از مرز شوروی گذشتید و ما سوالاتی داریم که شما جواب دهید(16)
رسید :اسم غیر واقعی شما چیست؟(17)
لباسهای معلم مان رنگ و بوی گلهای بهاری را داشت(18)
تولد ما احتیاج به ثبت کردن نداشت!(19)
من فکر می کردم که حق تقدم برای رفتن به شوروی از آن اعضا و طرفداران حزب توده بود(20)
از نظر حکومت مذهبی هر کسی که با آنها نیست مجرم و گناهکار است(21)
حکو مت ایران با من و میلیون ها ایرانی هم در جنگ است(22)
مقام مسلمانی در ایران از جایگاه تمساح و افعی جنگلهای سریلانکا پایین تر رفته بود(23)
کاروانها در راه بودند تا مواد برای کارخانه جنگ ، تولید شهید و عذا و نوحه فراهم کنند(24)
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید