
42
هوا که روی به سردی می رفت اول بارش باران و بعد کم کم بارش برف شروع میشد، بدنبال آن آب رودخانه ها زیاد میشد و ارتباط با آنطرف رودخانه قطع می شد . در فصل سرد بارندگی مناسبتی پيش نمی آمد که مردم بخواهند دور هم جمع شوند . عروسي برگزار نمی شد و گشت و گذار ژاندارمها و سیدهای سیار تمام شده بود. فصل مرگ و میر کودکان و غم و شیون مادرانی که کودکان خود را از تب و اسهال از دست می دادند، بود . در خاکسپاری بچهها ی شیر خوار که بیشتر از بقیه می مردند بیشتر قوم و خویش های نزدیک شرکت میکردند ،تعداد مرگ ومیر زیاد بود و وقت نمی شد که با همه ی بستگان عزادار همراهی کرد. قبری که برای بچهها میکندند زیاد بزرگ نبود .یکی با کلنک زمین را میکند و چند نفر خا ک را از گودال بیرون میریختند .وقتی که گودی عمیق میشد و اندازه ی آن مناسب بود دور گودال سنگ میچیدند و اول یک قسمت آن را می پوشاندند و یک نفر یا دونفر بسته به بزرگی مرده ،آن را در گودال میگذاشتند و رویش را اول با سنگ میپوشاند ند و بعد خاک میریختند تا از سطح زمین بالاتر می آمد. در خلال آماده کردن قبر صدای شیون و زاری بستگان کم میشد ولی مادران بچه ها آرام نمیشدند و از غم و غصه به سر و صورت خود چنگ میزدند. آخرای پاییز هميشه تعدای از بچه ها می مردند ولی وقتی از ۲ و ۳ سالگی میگذشت پدر و مادرشان مطمئن بودند که بزرگ می شوند . بعضی از مادر ها مثل مادر خودم خیلی بد شا س بود ، در طول سه سال سه تا از بچهها یش را از دست داده بود .یک پسرش قبل از اینکه من بدنیا بیام از سیاه سرفه مرد و دو تا خواهرم از تبی که پایین نمی آمدو آنطور که در روستا می گفتند از مرض های پاییز ه مردند. آنها عرو سکهای پر نقش و نگاری داشتند که خودشان و مادرم برایشان درست میکرد ، روزها روی یک عروسک یا بهیگ کار می کردند ، چیزی شبیه مجسمه مینیاتوری یک دختر با چار قد ،پیراهن بلند و دامن چین چین و روی دامن زرورقهای طلایی رنگ می دوختند . بخا طر زرق و برقی که داشتند بسیار جذاب بودند و به خاطر اینکه با آنها ور نروم و تو دستم از ریخت نیفتن توی حفرهای که در دیوار بالا تر از دسترسی من درست کرده بودند آنها را مخفی میکردند. جارا بعدها، بعد از اینک مرده بودند پیدا کردم و و قتی مادرم مرا با عروسکها دید چیزی نگفت ولی مرا بغل کرد و در آغوشش فشرد و با یک دستش اشکهایش را با چارقد ش پاک کرد. یک خوبیی که فصل باران و برف داشت این بود که زمین برای کندن گورها در فصل بارندگی راحت بود. کندن قبر در زمین نمناک را راحت بود،خاک کردن بچههایی که می مردند طول نمی کشید و لازم نبو د که ملا قادر و سید مختار در موقع دفن کردن بچه ها از روی کتاب عربی دعا بخوانند. من یک گوشه می ایستادم و به کندن زمین نگاه میکردم. گودال که کنده میشد دور آنرا سنگ چین میکردند و روی سنگ چنین را با سنگهای پهن میپوشاندند و بعد مرده را که پارچه ای پيچيده شده بود در قبر میگذاشتند. و روی همه سنگ چین را با سنگهای پهن پوشانده و گل میرختند. بعضی وقتها هم از قبر های خیلی قدیمی استفاده میشد و مرده را در قبر های قدیمی که چند نثل پیش مرده بودند می گذاشتند. یک سمت فبرستان به طرف رودخانه شیب تندی داشت و با ریزش خاک تعدای از قبرهای قدیمی باز شده بود ،قبرهایی خیلی قدیمی که کسی نمی دانست در چه زمان و زمانه ای مرده بودند . چند بار دم در سوراخ هایی که باز شدهبود استخوانهای بلند دیده بودم و یک بار وقت ظهر که میخواستم برای شنا به رودخانه برویم از لبه شیب پایین رفتم و یک حفره بزرگ باز شدهبود که به داخل آن رفتم ،قبر بزرگی بود که دو جمجمه در قسمت انتهایی و جلوتر پر از استخوان های کوتاه و بلند بود . فکر کردم که دو نفر ی با هم مرده اند .توی قبر خنک بود و علیرغم اینکه ظهر و گرما بود سردم شد. . برف که میبارید خوشحال تر بودیم. مثل موقع باران خیس و گلی نمیشدیم. از وقتی که مدرسه رفتیم ، روزهای برفی مدرسه تعطیل میشد، نه جا برای نشستن داشتیم و نه میتوانستیم همه یک جا جمع بشیم.نداشتن لباس و کفش درست و حسابی که پاهامون خیس نشوند و از سرما یخ نزنند هم یک مشکل همگانی بود. هیجانات روز برفی کم نبود اول از برف بازی شروع میشد و اکثرا در آخر به سنگ و سنگ پرانی تمام میشد . اما از وقتی که غربتی ها تفنگ های دمپر تولید کردند ، سرگرمی اصلی شده بود تفنگهای سرپر.
اکثر مردم فقط قهرمانان مرده را می خواهند (2)
از سال سیاه ۶۰ تلاشم این بود که از یاسوج هر چه دورتر باشم (3)
اینها که با زورو جنگ روزگار مردم را سیاه کردهاند، نمی توانند از خنده کودکان جلوگیری کنند(4)
ازپاقدم هدیه پاریسی یک طرف مملکت در جنگ میسوخت و طرف دیگر در سیلاب(5)
بستری با برگ و خاشاک ساختم ؛ دور و برم را از نگرانی وجود مار لگد زدم 6
قدم و فکر آغاز این سفرم از پشت بام خانه میر جعفرهفده سال قبل شروع شد 7
کسی بدرستی نمیتوانست ثابت کند که از کجا شروع شد/8
کشيدن لوله های نفت با مرگ بلوطها همراه بود!/9
ستاره ها می توانند راه را نشان دهند (10)
تردید داشتم چه اسمی را انتخاب کنم(11)
چند سال بود که خودم نبودم (12)
اولین تصویری که از لباس نظامی در یاد داشتم (13)
هیچ قاعدهای در مورد آخوندها صدق نمی کرد،چون هم بی شرم و حیا بودند و هم موزی(14)
اولین روزی که در خاک اتحاد شوروی بودم از در بیرون رفتم(15)
شما بدون اجازه از مرز شوروی گذشتید و ما سوالاتی داریم که شما جواب دهید(16)
رسید :اسم غیر واقعی شما چیست؟(17)
لباسهای معلم مان رنگ و بوی گلهای بهاری را داشت(18)
تولد ما احتیاج به ثبت کردن نداشت!(19)
من فکر می کردم که حق تقدم برای رفتن به شوروی از آن اعضا و طرفداران حزب توده بود(20)
از نظر حکومت مذهبی هر کسی که با آنها نیست مجرم و گناهکار است(21)
حکو مت ایران با من و میلیون ها ایرانی هم در جنگ است(22)
مقام مسلمانی در ایران از جایگاه تمساح و افعی جنگلهای سریلانکا پایین تر رفته بود(23)
کاروانها در راه بودند تا مواد برای کارخانه جنگ ، تولید شهید و عذا و نوحه فراهم کنند(24)
سالها قبل نا خواسته در هنگام بازی های کودکانه در دسته روسها قرار داشتم(25)
مردم آن موقع بنا به خوی طبیعی خود بدون ترس تصمیم گرفته و عمل میکردند (26)
آهنگران ده از تکه های آهن و لوله های آبرسانی که از شهرها بدستشان می رسید تفنگ های سر پر(27)
یوری گاگارین سمبل انسان شوروی(29)
کانال قراقوم از آمودریا سرچشمه میگیرد(31)
این کوه های بلند مانع شنیدن روزه خوانی و زوزه کشيدن آخوند هاست(32)
آیا شیر الاغ حلال است یا حرام؟34)
سرزمین پر گهر کجا و کی به و برای کی بوده ؟(35)
فصل تابستان است و فصل عروسي هاست ،و هرشب موزیک است(36)
اولین تصویر تلویزیون شوروی اتاق خبر بود.(37)
دوبره وی چر(38)
ناامیدی رها کردن هدف و بی عملی است!(39)
پرندگان و گنجشکان روی شاخه های لخت بادام پیر نمی نشستند.(40)
سگ و الاغ زبان همدیگر را علیرغم اینکه صداهای مختلف داشتند میفهمیدند.(41)
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید