
47
تلخی و تندی ودکا دهان و گلویم را سوخت ،نصف لیوانرا توانستم در دهانم خالی کنم، چند لحظه که گذشت معده ام داشت آتش میگرفت ،توی شکمم مثل بخاری چوبی میسوخت و لی بخار الکل در بینی ام مرا به لرز انداخت و مو های بدنماز سرما سیخ شدند. هر دو مرا نگاه کردند . لیوان هایشان خالی بود . موقعی که آنها لیوان هاشان را یکضرب بدون چینی در صورت و بدون اینکه سگرمه هاشان در هم رود خالی میکردند نگاه می کردم ،عین آب خوردن. هنوز لیوان درددستم بود ،چشمانم را بستم و بقیه ودکا را سر کشیدم .سوزش بار اول را نداشت. نظر سبد نان را به سمت من هل داد و یک کاسه ماست آب کشیده را نشان داد وگفت بخورید که مزه دهنت تلخ نشه .هنوز لقمه دوم غذا را تمام نکرده بودم که نظر دوباره لیوان ها را پر کرد. سوزش و تلخی ودکا از بین رفته بود .مثل اینکه منتظر بودند که من برای پیک دوم اعلام آمادگی کنم. تازه اشتهام باز شدهبود و لی دیدم که لیوان در دست نظر منتظر است .خجالت بی خجالت .من هم لیوان را بر داشتم . نظر نگاهی به الکساندر کرد و بعد رو به من گفت: آقا به سلامتی. من هم انگار نطقم باز شدهبود و دوست داشتم حرف بزنم،صحنههای عرق خوری در فیلمهای قدیمی را دیده بودم و طوری که انگار از دهنم در رفت و با یک ژست مصنوعی گفتم : نوش ،بره جایی که غم نباشه. به نظر می رسید که هر دو این صحنه ها را در فیلمهای فارسی دیدهاند و یا من فکر میکردم که دیدهاند، که هر دو با لبخند گفتند : نوش. با اشتها غذا خوردن را ادامه دادم ،کم کم چشمهایم دوتایی، چهار تایی میدید و دوست داشتم از زمین و زمان حرف بزنم ولی همه فکر هایم دور بر سیاست می چرخید. نظر یک بطری آب معدنی را که روی میز بود باز کرد و برای هر سه آب معدنی ریخت. آب معدنی تلخی ودکا را از بین برد ولی سرم با فکرهای درهم و پراکنده به دوران افتاده بود و دوست داشتم که چشمانم را ببندم. الکساندر متوجه شدهبود و پیشنهاد کرد که من بروم استراحت کنم و بعد از آن میتوانیم برویم در پارک قدم بزنیم. ارتباط مغزم با بقیه بدنم به هم ریخته بود ،کلمات ،جملات و افکارم به هم وصل نمی شدند. به این فکر کردم که شاعران این همه شعر در وصف می و شراب سروده اند . اگر قرار باشد که در هنگام مستی و تحت تاثیر شراب ذهن این همه آشفته شود ،پس ای شعرهادر وقت نوشیدن می و باده گساری سروده نشدهاند ،با این حال پیامد می خوری و باده نوشی بسته به این است که کی بخورد و با کی بخورد.
اکثر مردم فقط قهرمانان مرده را می خواهند (2)
از سال سیاه ۶۰ تلاشم این بود که از یاسوج هر چه دورتر باشم (3)
اینها که با زورو جنگ روزگار مردم را سیاه کردهاند، نمی توانند از خنده کودکان جلوگیری کنند(4)
ازپاقدم هدیه پاریسی یک طرف مملکت در جنگ میسوخت و طرف دیگر در سیلاب(5)
بستری با برگ و خاشاک ساختم ؛ دور و برم را از نگرانی وجود مار لگد زدم 6
قدم و فکر آغاز این سفرم از پشت بام خانه میر جعفرهفده سال قبل شروع شد 7
کسی بدرستی نمیتوانست ثابت کند که از کجا شروع شد/8
کشيدن لوله های نفت با مرگ بلوطها همراه بود!/9
ستاره ها می توانند راه را نشان دهند (10)
تردید داشتم چه اسمی را انتخاب کنم(11)
چند سال بود که خودم نبودم (12)
اولین تصویری که از لباس نظامی در یاد داشتم (13)
هیچ قاعدهای در مورد آخوندها صدق نمی کرد،چون هم بی شرم و حیا بودند و هم موزی(14)
اولین روزی که در خاک اتحاد شوروی بودم از در بیرون رفتم(15)
شما بدون اجازه از مرز شوروی گذشتید و ما سوالاتی داریم که شما جواب دهید(16)
رسید :اسم غیر واقعی شما چیست؟(17)
لباسهای معلم مان رنگ و بوی گلهای بهاری را داشت(18)
تولد ما احتیاج به ثبت کردن نداشت!(19)
من فکر می کردم که حق تقدم برای رفتن به شوروی از آن اعضا و طرفداران حزب توده بود(20)
از نظر حکومت مذهبی هر کسی که با آنها نیست مجرم و گناهکار است(21)
حکو مت ایران با من و میلیون ها ایرانی هم در جنگ است(22)
مقام مسلمانی در ایران از جایگاه تمساح و افعی جنگلهای سریلانکا پایین تر رفته بود(23)
کاروانها در راه بودند تا مواد برای کارخانه جنگ ، تولید شهید و عذا و نوحه فراهم کنند(24)
سالها قبل نا خواسته در هنگام بازی های کودکانه در دسته روسها قرار داشتم(25)
مردم آن موقع بنا به خوی طبیعی خود بدون ترس تصمیم گرفته و عمل میکردند (26)
آهنگران ده از تکه های آهن و لوله های آبرسانی که از شهرها بدستشان می رسید تفنگ های سر پر(27)
یوری گاگارین سمبل انسان شوروی(29)
کانال قراقوم از آمودریا سرچشمه میگیرد(31)
این کوه های بلند مانع شنیدن روزه خوانی و زوزه کشيدن آخوند هاست(32)
آیا شیر الاغ حلال است یا حرام؟34)
سرزمین پر گهر کجا و کی به و برای کی بوده ؟(35)
فصل تابستان است و فصل عروسي هاست ،و هرشب موزیک است(36)
اولین تصویر تلویزیون شوروی اتاق خبر بود.(37)
دوبره وی چر(38)
ناامیدی رها کردن هدف و بی عملی است!(39)
پرندگان و گنجشکان روی شاخه های لخت بادام پیر نمی نشستند.(40)
سگ و الاغ زبان همدیگر را علیرغم اینکه صداهای مختلف داشتند میفهمیدند.(41)
کندن قبر در زمین نمناک راحت بود.(42)
اعدام افراد بیگناه برای رعب و وحشت و نشان دادن قدرت و ابهت حکومتها ی مرکزی یک قاعده بود.(43)
تودهایها تجربه عبور از مرزها را هم فراموش کرده بودند .(44)
خمینی، ؛رحمت الهی؛ توسط ایر فرانس به فرودگاه مهرآباد وارد شد(45)
این سالها، سالها ی آوارگی عمومی در کل خاورمیانه بود .(46)
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید