
49
برگ های درختان شبیه پرده ی شفاف سبز کم رنگی درمقابل اشعه خورشید بود .نوری پاک و زلال از این صافی ،از این پرده عبور می کرد و روی زمین ، سايه ی برگها ،در میان اشعه نوازشگر خورشید وقت قبل از غروب ،می رقصید . آنطوری که از اطراف خانه و خیابان های اطراف بر می آمد، خانه در مرکز شهر بود ، خیابان وپیاده رو ها پت و پهن و عریض بودند و درختان هرکدام حداقل پنجاه سال عمر داشتند ، سه ،چهار نفر اگر دور درخت دستشان را به هم میدادند هنوز شاید دستها به هم نمی رسید . این همه زمین و فضا برای جاده و پیاده رو ،شبیه پارک میماند. هر چه میدیدم با مشابه آن در سرزمین پر گه هر خودم مقایسه میکردم ، آن همه آدم در یک پیاده رو ، بعضی وقتها باید به راست یا چپ کج میشدی تا بتونی رد بشوی ،تنه و فحش نخوری. سر یک چهار راه که نگاه کردم طرف راست شیب دار بود ، یک سربالایی و چشم انداز آخر به سمت کوه بود ،یک دیوار بزرگ ، چه جهنمی پشت آن کوه ها برپاشده بود و چه بد بختی ها در پشت آن دیوار امثال من باید می کشید. در اطراف فضای سبز، و نسیم خنکی میوزید و واقعیت لحظه حاضر خوب و جان نواز بود و دیگر به پشت آن دیوار فکر نکردم. نزدیک ربع ساعتی نرم نرمک راه رفتیم و به یک فضای باز رسيديم. یک سنگ فرش در وسط تا چشم کار میکرد ادامه داشت و در اطراف ترکیب گلکاری ،در ختهای کوتاه و بوته های گل منظره زیبایی را مثل عکس کارت پستال ها ایجاد کرده بود. ما میخواستیم قدم بزنیم ،مسیر سنگفرش را ادامه دادیم . زوج هایی دست در دست از کنار ما میگذشتند و یا روی صندلیهای اطراف نشسته با چهرههای شاد و با لبخند با هم مشغول صحبت بودند . اکثر دختران و زنان لباس های رنگارنگ ترکمنی که تا پاشنه پا می آمد به تن داشتند مثل جامه های دختران ولایت خودم ولی جامه ترکمنی تا پایین بسته بود بدون اینکه مانع راه رفتن شود، ولی مردان با لباس های روز و شلوارهای اتو زده در گوش دلبران خود نجوا میکردند . دیدن آنها، مثل دیدن یک فیلم سینمایی برایم خوشحال کننده بود اما به فکرم نمی رسید که خودم را جای آنها بگذارم و حسرت داشتن موقعیت آنهارا نداشتم. آنقدر بدشانسی و رنج تو مخم جا کرده بود که مخم برای آرزو و رؤیا های زیبا جا نداشت. با این حال، شجاعت خطر کردن وتلاش برای زنده ماندن امید به آینده را در من زنده نگه می داشت، و اميدواری مرا برای آینده ، بیشتر و بیشتر تقویت می کرد.
اکثر مردم فقط قهرمانان مرده را می خواهند (2)
از سال سیاه ۶۰ تلاشم این بود که از یاسوج هر چه دورتر باشم (3)
اینها که با زورو جنگ روزگار مردم را سیاه کردهاند، نمی توانند از خنده کودکان جلوگیری کنند(4)
ازپاقدم هدیه پاریسی یک طرف مملکت در جنگ میسوخت و طرف دیگر در سیلاب(5)
بستری با برگ و خاشاک ساختم ؛ دور و برم را از نگرانی وجود مار لگد زدم 6
قدم و فکر آغاز این سفرم از پشت بام خانه میر جعفرهفده سال قبل شروع شد 7
کسی بدرستی نمیتوانست ثابت کند که از کجا شروع شد/8
کشيدن لوله های نفت با مرگ بلوطها همراه بود!/9
ستاره ها می توانند راه را نشان دهند (10)
تردید داشتم چه اسمی را انتخاب کنم(11)
چند سال بود که خودم نبودم (12)
اولین تصویری که از لباس نظامی در یاد داشتم (13)
هیچ قاعدهای در مورد آخوندها صدق نمی کرد،چون هم بی شرم و حیا بودند و هم موزی(14)
اولین روزی که در خاک اتحاد شوروی بودم از در بیرون رفتم(15)
شما بدون اجازه از مرز شوروی گذشتید و ما سوالاتی داریم که شما جواب دهید(16)
رسید :اسم غیر واقعی شما چیست؟(17)
لباسهای معلم مان رنگ و بوی گلهای بهاری را داشت(18)
تولد ما احتیاج به ثبت کردن نداشت!(19)
من فکر می کردم که حق تقدم برای رفتن به شوروی از آن اعضا و طرفداران حزب توده بود(20)
از نظر حکومت مذهبی هر کسی که با آنها نیست مجرم و گناهکار است(21)
حکو مت ایران با من و میلیون ها ایرانی هم در جنگ است(22)
مقام مسلمانی در ایران از جایگاه تمساح و افعی جنگلهای سریلانکا پایین تر رفته بود(23)
کاروانها در راه بودند تا مواد برای کارخانه جنگ ، تولید شهید و عذا و نوحه فراهم کنند(24)
سالها قبل نا خواسته در هنگام بازی های کودکانه در دسته روسها قرار داشتم(25)
مردم آن موقع بنا به خوی طبیعی خود بدون ترس تصمیم گرفته و عمل میکردند (26)
آهنگران ده از تکه های آهن و لوله های آبرسانی که از شهرها بدستشان می رسید تفنگ های سر پر(27)
یوری گاگارین سمبل انسان شوروی(29)
کانال قراقوم از آمودریا سرچشمه میگیرد(31)
این کوه های بلند مانع شنیدن روزه خوانی و زوزه کشيدن آخوند هاست(32)
آیا شیر الاغ حلال است یا حرام؟34)
سرزمین پر گهر کجا و کی به و برای کی بوده ؟(35)
فصل تابستان است و فصل عروسي هاست ،و هرشب موزیک است(36)
اولین تصویر تلویزیون شوروی اتاق خبر بود.(37)
دوبره وی چر(38)
ناامیدی رها کردن هدف و بی عملی است!(39)
پرندگان و گنجشکان روی شاخه های لخت بادام پیر نمی نشستند.(40)
سگ و الاغ زبان همدیگر را علیرغم اینکه صداهای مختلف داشتند میفهمیدند.(41)
کندن قبر در زمین نمناک راحت بود.(42)
اعدام افراد بیگناه برای رعب و وحشت و نشان دادن قدرت و ابهت حکومتها ی مرکزی یک قاعده بود.(43)
تودهایها تجربه عبور از مرزها را هم فراموش کرده بودند .(44)
خمینی، ؛رحمت الهی؛ توسط ایر فرانس به فرودگاه مهرآباد وارد شد(45)
این سالها، سالها ی آوارگی عمومی در کل خاورمیانه بود .(46)
پیامد می خوری و باده نوشی بسته به این است که کی بخورد و با کی بخورد.(47)
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید