
52
بعد از خاموشی غائله خان ها و نشان دادن استعداد آخوندی حکومت اعلیحضرت نظرکرده ،سید ملکالملوک را برای تربیت آخوند و آخوندپروری به شیراز فرستاد، و در واقع یک آخوند به تمام معنا شد. روابط و فعالیت خود را بخصوص در میان بقایای خانها و کدخداها حفظ کرد. از معجزات و تواناییهایش داستانها می گفتند، حلا ل را حرام و حرام را حلال میکرد کاری که هیچ کدام از آخوند دوزاری ها نمیتوانستند. زنها را از شوهرانشان سه طلاقه میداد و سه طلاقه هارا دو سه ماه بعد از مراجعه دوباره به اسم شوهران همیشه پشیمان در میآورد.کارهای شرعی خان و کدخداها را راست و ریست میکرد و یکی اش هم از دست دادن معلم مدرسه مان بود وقتی که کلاس دوم دبستان بودیم. بهار سال دوم دبستان به خانه های بهاره کوچ کرده بودیم و از فاصله دور نزدیک یک ساعت راه میر فتیم تا به مدرسه برسیم من و دایی کو چکم، مناف، هر روز مرتب این راه را میرفتیم و بر میگشتیم. مدرسه را با هیچ چیز عوض نمی کردیم . فصل ،فصل جمع کردن قارچ ،تخم کبکها و چیدن بن سرخ و تره کوهی بود . با این حال هر روز به غیر از جمعه در مدرسه حاضر بودیم ،هوا گرمتر شده بود و مدرسه زیر درختان بلوط ،نزدیک به خانه بهاره کدخدا برگزار میشد. هر وقت هم باران می آمد زیر سایبان درختهای بلوط مو سیقی باران بر روی برگهای ظریف را میشنیدم تا باران تمام شود . مسافت زیاد بود ولی شوق و ذوق مدرسه رفتن قوی تر از رنج مسافت و خستگی بود. هر روز یک بسته نان تیری در بقچه ای که کره همان روز بعد از زدن ماست در میان آنها بود با کتابها را بر می داشتم و من ومناف و چندتا از بچه هایی که به خانه های بهاره در بامدی کوچ کرده بودند به سمت مدرسه راه می افتادیم. اواسط اردیبهشت یک روز صدای چند تیر تفنگ که پژواک آنها در بین کوه ها ودره ها می پیچید شنیدیم . هنوز یک ماهی باید مدرسه می رفتیم . یک روز صبح که مدرسه رفتیم ،خانم معلم را که مثل مادر و خواهر مان د و ست داشتیم واز دیدنش خوشحال بودیم ،موهایش پخش و ژولیده و دور چشمهایش کبود شده بود. کلاس را شروع کرد و با صدای بم و غمزده حرف میزد که ما هم فهمیدیم که اتفاق بدی برای ما و مدرسه اتفاق افتاده. آنموقع حقیقت ماجرا را نمیدانستیم. خانم معلم زنی جسور وبا استقلال رای بود. بر اساس روابط و حفظ منافع خانواده و فامیل کدخداها در همان رده و کاستهای خودشان زن میگرفتند و فامیل در همسر گزینی دخترانشان تصمیم میگرفت که این با طبیعت و استقلال خانم معلم سازگار نبود. یکبار فامیل کدخدا همسری برايش تایین وانتخاب کرده بودند که زیر بار نمی رفت ،اما بعداز چند سال که معلم شده بود ، کدخدای دیگری که برو بیای بیشتر و چندتا تفنگچی داست به خواستگاری نزد پدر و فامیل خانم معلم می آیند و صدای آن تفنگ و تیر در کردن آن روز هم خبر رسیدن خواستگار جدید بود . این جریان هم بر طبق میل خانم معلم نبود . ولی فامیل گوشش بدهکار این حرفها نبود ،انتخاب ،انتخاب فامیل بود نه فرد وآنهم یک دختر . عموی جیغ جیغوی خانم معلم برای خودی نشان دادن و نشان دادن تصمیم قاطع فاميل با سیلی به سر وروی خانم معلم زده بود و موهایش را کشیده بود که روز بعد از آن ماجرا ،خانم معلم را پریشان و مکدر دیدیم. من و مناف ظهر که نان و کره مان را زیر یک درخت بلوط میخوردیم،خیلی ناراحت بودیم و مناف که از من دل نازکتر و حساستر بود آنقدر ناراحت بود که نمی توانست جلو اشکهایش را بگیرد. اما مسئله طلاق و عقد خانم معلم که یک مسئله یسار پیچیده شرعی بود فقط توسط سید ملک الملوک می توانست حل شود ،عقد مرد ناکام قبلی را سه طلاقه کرد و دین و شریعت که هزاران راه حل برای این یک مسئله دارد عقد جدید نیز توسط نماينده برجسته دین و شریعت سید ملک الملوک شاه قاسمی به انجام رسید و ما معلم مان را از دست دادیم. قدم زنان بر گشتیم و نزدیک خانه رسیده بودیم، هوا خنک بود و گرسنه بودیم.
اکثر مردم فقط قهرمانان مرده را می خواهند (2)
از سال سیاه ۶۰ تلاشم این بود که از یاسوج هر چه دورتر باشم (3)
اینها که با زورو جنگ روزگار مردم را سیاه کردهاند، نمی توانند از خنده کودکان جلوگیری کنند(4)
ازپاقدم هدیه پاریسی یک طرف مملکت در جنگ میسوخت و طرف دیگر در سیلاب(5)
بستری با برگ و خاشاک ساختم ؛ دور و برم را از نگرانی وجود مار لگد زدم 6
قدم و فکر آغاز این سفرم از پشت بام خانه میر جعفرهفده سال قبل شروع شد 7
کسی بدرستی نمیتوانست ثابت کند که از کجا شروع شد/8
کشيدن لوله های نفت با مرگ بلوطها همراه بود!/9
ستاره ها می توانند راه را نشان دهند (10)
تردید داشتم چه اسمی را انتخاب کنم(11)
چند سال بود که خودم نبودم (12)
اولین تصویری که از لباس نظامی در یاد داشتم (13)
هیچ قاعدهای در مورد آخوندها صدق نمی کرد،چون هم بی شرم و حیا بودند و هم موزی(14)
اولین روزی که در خاک اتحاد شوروی بودم از در بیرون رفتم(15)
شما بدون اجازه از مرز شوروی گذشتید و ما سوالاتی داریم که شما جواب دهید(16)
رسید :اسم غیر واقعی شما چیست؟(17)
لباسهای معلم مان رنگ و بوی گلهای بهاری را داشت(18)
تولد ما احتیاج به ثبت کردن نداشت!(19)
من فکر می کردم که حق تقدم برای رفتن به شوروی از آن اعضا و طرفداران حزب توده بود(20)
از نظر حکومت مذهبی هر کسی که با آنها نیست مجرم و گناهکار است(21)
حکو مت ایران با من و میلیون ها ایرانی هم در جنگ است(22)
مقام مسلمانی در ایران از جایگاه تمساح و افعی جنگلهای سریلانکا پایین تر رفته بود(23)
کاروانها در راه بودند تا مواد برای کارخانه جنگ ، تولید شهید و عذا و نوحه فراهم کنند(24)
سالها قبل نا خواسته در هنگام بازی های کودکانه در دسته روسها قرار داشتم(25)
مردم آن موقع بنا به خوی طبیعی خود بدون ترس تصمیم گرفته و عمل میکردند (26)
آهنگران ده از تکه های آهن و لوله های آبرسانی که از شهرها بدستشان می رسید تفنگ های سر پر(27)
یوری گاگارین سمبل انسان شوروی(29)
کانال قراقوم از آمودریا سرچشمه میگیرد(31)
این کوه های بلند مانع شنیدن روزه خوانی و زوزه کشيدن آخوند هاست(32)
آیا شیر الاغ حلال است یا حرام؟34)
سرزمین پر گهر کجا و کی به و برای کی بوده ؟(35)
فصل تابستان است و فصل عروسي هاست ،و هرشب موزیک است(36)
اولین تصویر تلویزیون شوروی اتاق خبر بود.(37)
دوبره وی چر(38)
ناامیدی رها کردن هدف و بی عملی است!(39)
پرندگان و گنجشکان روی شاخه های لخت بادام پیر نمی نشستند.(40)
سگ و الاغ زبان همدیگر را علیرغم اینکه صداهای مختلف داشتند میفهمیدند.(41)
کندن قبر در زمین نمناک راحت بود.(42)
اعدام افراد بیگناه برای رعب و وحشت و نشان دادن قدرت و ابهت حکومتها ی مرکزی یک قاعده بود.(43)
تودهایها تجربه عبور از مرزها را هم فراموش کرده بودند .(44)
خمینی، ؛رحمت الهی؛ توسط ایر فرانس به فرودگاه مهرآباد وارد شد(45)
این سالها، سالها ی آوارگی عمومی در کل خاورمیانه بود .(46)
پیامد می خوری و باده نوشی بسته به این است که کی بخورد و با کی بخورد.(47)
شجاعت خطر کردن وتلاش برای زنده ماندن امید به آینده را در من زنده نگه می داشت!(49)
این آتش به یاد آنها،قربانیان جنگ همیشه روشن است (50)
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید