رفتن به محتوای اصلی

زبانشناسی اپوزیسیون ایرانی و نگاهی مجرد به" اندیشه"

زبانشناسی اپوزیسیون ایرانی و نگاهی مجرد به" اندیشه"

 اساسی ترین وسیله انتقال اندیشه هر کلکتیو انسانی "زبان" و "ادبیات" ان کلکتیو است، از اینرو، به صراحت می توان گفت که کلکتیوها و مجموعه های انسانی در طول تاریخ بدون دست یابی به زبانی مشترک، نمی توانستند به هیچ "تفاهمی" دست یابند. زبان و فرهنگ زبانی یک مجموعه انسانی در عین حال، "هویت" او نیز هست و انچه را که در کنه وجود اوست، بی پرده و با صراحت بیرون می ریزد. شرط اول در هر روندی ، هماهنگی و تفاهم است که تنها از طریق "زبان مشترک" میسر است و انجا که واژگان هموندان این روند، برای یکدیگر بیگانه باشد، کار به جای "هماهنگی"، به "کی اس" و هرج و مرج کلامی و رفتاری می-

انجامد.

پس از پدیدار شدن "علم نوین" یا "ساینس" در دوره رنسانس، دانشمندان شاخه های گوناگون ان، نخستین گام در راه پیشرفت این پدیده نوین را، همان "زبان علمی استاندارد" و"دستگاه منطقی علمی" یکسان دانستند و بدین گونه، زبانها وترمینولوژی های گوناگون علمی در شاخه های علوم طبیعی و انسانی و... پدید امدند. از اینرو، ستون فقرات تمام علوم و به ویژه علوم انسانی یا همان فلسفه نیز، صاحب زبان و ترمینولوژی ویژه خود شد و در پی ان، فلسفه سیاسی و فلسفه اجتماعی که منجر به علوم سیاسی و علوم اجتماعی شدند نیز، همچنین. بر این پایه، از ان تاریخ تا به امروز، "ساینس" بی وقفه و به طور سیستماتیک در حال توسعه و گسترش است وشرط توسعه و گسترش علمی و سیستماتیک هر "پدیده" دیگری نیز جز بدین گونه محال است.

اگر بخواهیم از ترمینولوژی فلسفی استفاده کنیم، یکی از این "پدیده ها" همان" جنبش سیاسی" است که به طور کلی از قاعده بالا پیروی می کند. جنبش هایی توانایی رشد و گسترش و در نتیجه قدرتمند شدن را دارند که ارتباط "هسته" با اجزایشان شفاف، موثر و هماهنگ باشد تا دچار پریشانی افکار، بحث های بی پایان در مفهوم واژه ها و ترمین ها و در نتیجه گم کردن هدف و تلف وقت که از مهمترین بازدارنده های توسعه یک جنبش سیاسی است، نشوند. اپوزیسیون معاصر ایرانی، که به طور فشرده پس از کودتای معروف به بیست و هشت مرداد شکل گرفت(البته در این نوشتار منظور اپوزیسیون مرکز نشین است و گرنه حزب دموکرات کردستان ایران به عنوان نخستین اپوزیسیون معاصر ایرانی درسال 1324 تشکیل شد و تا کنون تنها حزبی است که حضور مداوم 64 ساله در حیات سیاسی ایران دارد، همچنین این حزب به عنوان اولین اپوزیسیون جمهوری اسلامی درهمان سال تاسیس ان، وارد عمل شد.)، از زمان ظهور خود تا به امروز از فقدان ترمینولوژی واحد و در نتیجه گم کردن هدف رنج می برد. گاهی اوقات گنگ و مبهم گذاشتن واژگان و به فردای موعود حواله دادن تعیین معانی مفاهیم سیاسی، منجر به تراژدی معاصر ایران یا جمهوری اسلامی شده است- به راستی کسانی که از کنار ترکیبهایی چون "انقلاب اسلامی" و "جمهوری اسلامی" به راحتی گذشتند و با خوشخیالی و سادگی ناشی از عدم شناخت اسلام و ارزشهای بنیادین خشونت امیز ان، تعیین اسلام نسبیشان را به فردای دولت موقت، شورای انقلاب و مجلس موسسان مفروض خود حواله دادند، مسئولند اما دریغ که همچنان مشکل امروز را به فردای موهوم حواله می کنند- و زمانی دیگر گنگ حرف زدن و گاهی با نفرت و کینه حرف زدن گروهی، از فردای پس از انقلاب اسلامیشان، مانع از شکل گیری یک الترناتیو در برابر ارتجاع ننگین اسلامی شده است. به راستی اگر این اپوزیسیون که به زودی، سی امین سالگرد تبعید خود را پیش رو دارد، نتواند دست کم در بین طیف جمهوریخواه ان و حد اقل به یک "ادبیات واحد" و "ترمینولوژی یکسان" برسد، همان بهتر که فعالیت سیاسی را کنار بگذارد و مانند تبعیدیان ارتش سفید از روسیه، منتظر سفید شدن سرخ ها بماند و به زندگی روزمره اش بپردازد. کمونیسم اما، انگونه که انتونی گیدنس، جامعه شناس از دانشگاه کمبریج اعتقاد دارد، زمینه مدرنیزاسیون جامعه پارا دوکسیکال روسی –جامعه تزاری که همزمان کاپیتالیسم وفئودالیسم و برده داری به طور پارالل وجود داشت- را فراهم اورد و مکملی شد برای رشد فرهنگ و هنر شکوفای قرون هفدهم، هجدهم و نوزدهم میلادی در روسیه، اما انقلاب ایران، سدی شد در برابر مدرنیزاسیون، و عاملی برای رشد حقارت ها و عقده ها و نابودی فرهنگ و هنر! به هرروی، سمفونی تراژدی ایران را هیچ کمپوزیتوری، نمی تواند بنویسد و اگر به فرض محال هم که محال نیست، چنین نابغه ای پیدا شود، اشکهای شنوندگان را مجال قطع شدن نیست. این گذشته دردناک قابل درک است و اگر امروزه نیش و کنایه زدن، چماق کردن واژگان، قلب ماهیت واژگان و ترمینهای سیاسی، رمانتیسم و وحدت گرایی خطرناک فلسفی به جای کثرت گرایی و راسیونالیسم فلسفی، مد شده است، همه و همه به روانشناسی گذشته این جامعه زجر کشیده برمی گردد و قابل درک است. اما به هر حال، گذشته ها گذشته است و نسل نوین و جوان اپوزیسیون در راه است، وظیفه ماست که تجارب خود را انتقال دهیم و به این نورسیدگان زبان "تفاهم" و "کار مشترک" را بیاموزیم تا کینه ها یکبار برای همیشه دفن شوند و چشم به راه اینده باشیم. بدین منظور فعالین سیاسی باید با کمک طبقه تکنوکرات ایرانی ترمینولوژی این جنبش سیاسی را پی ریزی کنند و خط قرمز های کلامی را مشخص، تا زمینه ارتباطات و پیشرفت جنبش فراهم شود. البته ترکیب "خط قرمز" در ذهن استبداد زده ایرانی شاید واژه "سانسور" را تداعی کند اما، در اینجا منظور وجه تمایز ترمینولوژی سیاسی جنبش از واژگانی با بار معنایی منفی است و بر عکس، این جنبش باید با بحث، جدل و" نبرد اندیشه ها" همراه شود تا اندیشه های ناقص و ابتر در این پروسه تکاملی، سقط شوند و مجالی برای" نبرد زندگیها" در فردای ازادی ایران باقی نگذارند. در این پروسه، باید به اندیشه ها به صورت مجرد و محض نگریست و نه به صورت سنتی و با مصلحت حاملان ان اندیشه، زود رنجان را یارای این نبرد فکری نیست و انها خود به خود در این نبرد فکری تکاملی، حذف شده اند. با تعریف تعارفات سنتی، مصلحت سنجی و اینکه درنقد هر اندیشه که بدان برخورد کردیم، مواظب باشیم که نکند خدای نکرده شخصی و دست گلی هر چند محترم، از دست ما ازرده شود و فلان تابوی جهان سومی را شکسته باشیم، تنها ره به ترکستان خواهیم برد و حلقه بسته اشتباهاتمان را دوری دیگر زده ایم. اندیشه، اندیشه است باید به ان تاخت، توفید، جوشید،خروشید تا اگر که ابتر است سقط شود، چنین گسترش می یابد دستگاه تکامل فکری بشر و این ارزش باید" گلوبال" شود و جهانی چه خاورمیانه "مرید و مراد گرا" را خوش اید و چه نه، همین است که هست و راهی جز ان برای تکامل نیست. نقد مجرد اندیشه به معنای نقد شخصیت حامل ان اندیشه نیست، چه بسا افراد بزرگی که گهگاه افکاری کودکانه دارند! و این طبیعت همه بشر است و شامل همه ما می شود. ابر انسان نیچه، یا مرشد کل و پیر مرادی در دهکده جهانی معاصر وجود ندارد و هر کسی تنها از بعدی قوی است و نه از همه ابعاد و دقیقا به همین دلیل پروفسیونالیسم جای خود را در جهان ما باز کرده است. باعث تاسف است وقتی تابوهای جهان سومی هنوز، جای پای محکمی در طبقه انتلکتوال این جوامع دارد و گاهی اظهار نظری ساده را به بحثهای مسخره چند ساعته می کشاند. ایا این گم کردن هدف و تحلیل انرژی نیست؟ ایای تیراژ بالای کتابهای نیچه در ایران سیگنال خطری برای این این طبقه نیست؟ ایا زمینه بروز یک دیکتاتوری دیگر از هر جهت در ایرانی که به شدت دچار ناسیونالیسم و رمانتیسم است، مهیا نیست؟ ایا فکر می کنید در مناطق فارس نشین ایران امثال "گرگین ها" کم رای می اورند؟ پس چرا طیف انتلکتوال و جمهوری خواه با پذیرش یک اصل ساده فدرالیسم، ملیتهای ایرانی را همراه خود نمی کند؟ در دموکراسی و سکولاریسم که دیگر جنبنده ای نیست که مخالفت کند. ایا این طیف فهمیده است که در مناطق اتنیکی ایران برنده مطلق است و لی بر عکس، در مناطق مرکزی به شدت باید مبارزه کند؟ ایا طیف جمهوریخواه فهمیده است که سی سال تحقیر و نادیده گرفتن تاریخ ملی ایران، زمینه روی کار امدن "رضا شاهی" دیگر را در ایران مهیا کرده است؟ ایا فکر می کند سیگنال دادن های امثال همایون به جمهوری اسلامی تصادفی است؟ پس چرا همچنان دست روی دست می گذارد و متحدان با و فایش، ملیتهای ایران را که بیش از نیمی از جمعیت کشور را تشکیل می دهند به هیچ می انگارد و به انها وعده سر خرمن می دهد؟ چرا "ترمینولوژی" اش را در باره این ملیت ها تغییر نمی دهد و زمینه هر گونه همکاری و تفاهم را از میان می برد؟ از هفت سال پیش به این سو، که ارتباط حضوری نویسنده این سطور با ایرانزمین به طور کامل گسست، تنها ارتباط حضوری خود را در خاور میانه با دانشگاه اربیل و سلیمانیه در حکومت منطقه ای کردستان، حفظ کرده است و گمان میبرد که پیشرفتهای تحسین برانگیز طبقه انتلکتوال کرد در هفده سال اخیر در این مناطق، در سطح پایین تری از همکاران ایرانی انها قرار دارد و لی دریغ و درد که به قول مایکل مسینگ نماینده کمیته دفاع از ژورنالیستهای نیویورک، در اربیل، کیمیای ازادی در ان منطقه معجزه خود را کرده است و تبعید اما، برای ما ایرانیان هنوز نه. پیشمرگان کرد امروز، گلنگدن نمی کشند، نویسنده و شاعر و ژور نالیست شده اند، با مایکل مسینگ دیدار می کنند، فرمانده شان بزرگ بارزان را در روزنامه ها یشان نقد های تند می کنند، و شراره منطق و استدلال را به بد خواهان کردستان شلیک می کنند، در نهایت ازادی و بدون انکه کسی حتی فکر کند که بهتر است دستش برود و مطلبی را سانسور کند. چند ماه پیش، وقتی برای اولین بار با سایت "ایران گلوبال" به عنوان سایتی اجتماعی از نسل جدید اینترنت مبتنی بر رابطه اینتراکتیو میان نویسنده و خواننده اشنا شدم، انرا بهشت گم شده سایتهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایرانی دانسته و اکنون نیز می دانم ولی، هیچگاه انتظار قلب ماهیت ترمینولوژی سیاسی، ابزاری کردن واژگان و اتهام زنی های نا مسئولانه و... را از جانب "نویسندگان" سایت نداشتم و جالب اینجاست انجا که در همه دنیا این اعمال "توهین" حساب می شوند، در اینجا، تازش به این اندیشه ها، به "فحاشی" و "هرزه درایی" به شخص تعبیر می شوند. اگر انان ملتت را، ملیتت را، خلقت را، گروه اتنیکیت را، تحقیر کنند و هویت چند ده میلیون انسان را زیر سوال ببرند و "قبیله" بخوانندت، در دستگاه منطق اپوزیسیون توهین نیست و حتی یک نفر به گوینده اش خرده ای نمی گیرد ولی، وای به روزت اگر روزی ندانسته به نظر و انهم نظر یکی از درویشانشان کمی بتازی! صدها کامنت و سه روز وقت را صرف یک کلمه تو می کنند. تئوری ساده اندیشانه "توطئه" و "نفت" مغز استخوان ادبیات سیاسی شان را تشکیل می دهد و تبدیل به "دگم" و "ایدئولوژی" کسانی شده است که دیگران را به ایدئولوژی زدگی متهم می کنند. اری اقایان، نفت و توطئه شوروی و امریکا تنها معلولیست علت اما، خود ما و شما هستیم. خود شکنیم ایینه شکستن خطرست! علت همان فرهنگ و لایه های اجتماعی عقب افتاده است که هر از چند گاهی ایران را وادار به سواری دادن به راست و چپ می کند، نبودن همان انستیتوت های شهروندی است یا همان که امروزه نهاد مدنی مینامندش.علت را جزبا پارامترهای متنوع سوسیولوژیک که پایه و اساس پارامترهای سیاسی است نمی توان بررسی کرد و در این راه باید نگاه به درون و خودمان داشته باشیم تا توهم زده همه چیز را از برون نبینیم. در زبانشناسی اپوزیسیون ایرانی به راحتی و غیر مسئولانه ترمین علمی "اتنوس" را دور می زنند و کلمه مبهم "قوم" را به کار می برند که کارشان به مرحله بعدی، که به رسمیت شناختن حقوق اتنوس است، نکشد. مگر نه اینکه قوم حقی ندارد؟ تازه به این هم اکتفا نکرده و وقتی خون جلوی چشمشان را گرفت نفرت و کینه خود را چاشنی "قوم" کرده و "قبیله" را نیز با یک "و" گرگین وار و ستوده وار بدان می افزایند. تعریف علمی، وضعیت شهر نشینی و کمیت دموگرافیکی، برای اینان هیچ است و از اینکه یک و نیم میلیارد چینی را هم "قبیله" بنامند شرمی ندارند! اگر بگویی حقوق ملیت ها و خلق ها، "چپ ایدئولوژی زده" می شوی و اگر از حقوق گروههای اتنیکی سخن برانی " لیبرال فرنگی"!، غافل از انکه چه به چپ بروی و چه به راست، گریزی از این "مسئله ملی" نیست و باید انرا شرافتمندانه ونه سلطه گرانه حل کرد. "راسیسم" و"پان" دیگر در این ادبیات اپوزیسیون برای خود عالمی دارد و مثل نقل و نبات همدیگر را به ان متهم می کنند. دوستان نمی دانند که انجا که "ایسم" و "پان" می اید باید کمی محتاط بود! تلاش برای جلوگیری از نابودی باغ متکثر ملل و تیره های ایرانی، و اسیمیلاسیون اجباری انها را راسیسم –مکتبی مدون بر پایه اعتقاد به برتری نژادی بر نژادهای دیگر-می نامند و گرگین وار و بی محابا نفرت خود را در ترکیبهای "فاشیست ایلی" یا "راسیست ایلی" نشان می دهند، "پان کردیسم" از ان مکتب هایی است که خود کردان هم از ان بی خبرند و لی گویا در ادبیات مجازی اپوزیسیون برای خود جایی باز کرده است! نا اگاهی به حدی است که حتی خود نمی دانند بر خلاف مکاتب مدون و رسمی "پان ایرانیسم"(پان فارسیسم) و "پان ترکیسم" که فعالیت اشکار دارند، حزب رسمی خود را دارند، سایت خود را دارند و بیانیه های خود را رسما انتشار می دهند، مکتبی به نام "پان کردیسم" در این جهان و جود خارجی ندارد، بلکه برعکس تمامی احزاب کردی، گرایشهای چپی دارند اما، ناسیونالیسم کردی در سطح جامعه و به صورت غیر سازمان یافته وجود دارد. این کجا و مکتب مجازی پان کردیسم کجا! "تجزیه طلبی" را که دیگر نگو و نپرس! صرف "کرد بودن"، تورا "تجزیه طلب" کرده است و این دو واژه در فرهنگ زبان اپوزیسیون مترادفند. اگر بگویی که به فدرالیسم ملی(اتنیکی) اعتقاد داری، با کینه می گویند ملوک الطوایفی هم شد حکومت! دیدی مچت را گرفتیم، اینها همه برای انست که از ایران جدا شوید! اگر بگویی که موافقی در قانون اساسی اینده، اصلی باشد که به طور اتوماتیک، استاتوس فدرالی را از واحد فدرال استقلال طلب بگیرد و ان را به استاتوس استانی تنزل دهد، کسی حرفت را حتی گوش نمی دهد و هزار و یک مجازات را که می توان برای واحد فدرال استقلال طلب به کار گرفت به هیچ می انگارند اما تو، همچنان تجزیه طلب باقی می مانی که مبادا به رمانتیسم و حدت گرای اپوزیسیون تلنگری بخورد! اگر بگویی که انچه که بیشتر در دوران پس و پیش از اسلام و جود داشته اتونومی اتنیکی بوده و شباهتهایی هر چند محدود با فدرالیسم اتنیکی دارد و لی بر عکس، ملوک الطوایفی شباهتش بیشتر به کنفدراسیون است که در دوران اشکانی بوده، غیر مسئولانه بحث را عوض کرده و شروع به لعن و نفرین یگانه مقطع تاریخی موفق پانصد ساله ایران زمین، که فرهنگ ایرانی و یونانی به هم امیختند و یکدیگر را تکمیل کردند، می کنند و می گویند حکومت انها متزلزل بود! اری حکومتی که بیش از پانصد سال دوام اورد را متزلزل می نامند! حکومتی که خردمندانه فرهنگ ایرانی و یونانی را به هم امیخت، اگر رویشان می شد حتی غرب زده و نتیجه توطئه شوروی و امریکا ! می دانستند! اگر بگویی چرا باید ملیت تو و ملیتهای دیگر مانند تو تقاص تغییر و تحولات در یکی دو شهر کشور را پس بدهند، تغییراتی که انان دران هیچ نقشی نداشته اند و از روز اول، انموقع که همه عاشق خمینی شده بودند و در ماه می دیدندش، به مخالفت با ان بر خواستند، پاسخی جز عوامفریبانه دریافت نمی کنی. اگر بگویی که" فدرالیسم اتنیکی" تنها راه تضمین دادن به این ملیت های زجر کشیده از اشتباهات مرکز نشینان است، "فدرالیسم استانی" را به تو پیشنهاد می کنند، فدرالیسمی که تنها اداری است و تشریفاتی و در استانها و مجالس ایالتی که دو گروه اتنیکی تقریبا برابر باشند کار را به "کی اس" می کشاند! و اگر بگویی استانهای ایران وجه قانونی ندارند و یا بر اساس کینه و نفرت به یک قوم وبه دست ساواکی ها(مانند اذربایجان غربی و سیستان و بلوچستان) و یا بر اساس مصلحت باندهای مذهبی بچه حاجی ها(مانند خراسان شمالی و جنوبی و...) ساخته شده اند، حتی جوابت را هم نمی دهند، موضوع را عوض کرده و انرا منوط به رای مرکز نشینانی می دانند که سلطه گرانه و برده دارانه به بردگان خود در استانهای دیگر می نگرند و رای سا کنان بومی یا ببخشید، بر دگان محلی ویا انگونه که درچت رومها می گویند، اقوام کور و کچل را که یا بمباران شده اند و یا جدیدا گلوله باران به هیچ می انگارند! و اصلا نمی فهمند که مرکز نشینان ایران برای این مردم مظلوم تا به حال از امریکا نیز بد تر بوده اند. اگر بخواهی یاد قربانیان کرد را گرامی بداری و بر طبق اصل جهانشمول "به رسمیت شناختن جنایت برای جلوگیری از تکرار ان" عمل کنی، ستوده وار تورا متهم به نفرت پراکنی میان کرد و فارس می کنند و ازت می خواهند که ساکت شوی و تندی برایت مثال می اورند که جنایات تنها در کردستان نبوده ودر فلان جای دیگر هم بوده است تا بدانی که به چندین هنر نیز اراسته اند! وبدین گونه و با این مخفی کاریها زمینه تکرار جنایات اینده وراث شان را فراهم می اورند. "نماینده بازی" دیگر بسیار چندش اورست در این اپوزیسیون، تا منطق و استدلالشان در برابرت ته کشید، تورا از مریخ میدانند و مرتب میگویند کی تو را اصلا نماینده فلان ملت کرده است؟ انگار، خودشان میلیونها رای به دست اورده اند و نماینده کسی هستند! "ترکیه" شده است بهشت گمشده شان و همایون وار و رضا خانی وار انرا می پرستند و تقلید کور کورانه از کشوری می کنند که پر از مشکلات ساختاری است و خود به دنبال جایگزینی می گردد، از کشوری که نه تنها با دموکراسی و سکولاریسم مشکلاتش حل نشده بلکه، به دلیل حکومت متمرکز و ترک گرایی، بیش از یک سوم جمعیتش را، بیش از بیست میلیون کرد را نادیده گرفته و تازه کردان کشورهای دیگر را نیز سرکوب می کند. این کشور عقب مانده توریستی که روابطش با اتحادیه اروپا و جهان متمدن به بن بست رسیده، شده است مدینه فاضله همایون، همانگونه که مدینه فاضله رضا میر پنج نیز بود و نتیجه اش را دیدیم. اما این اپوزیسیون در یک چیز به روز و مدرن شده و انهم در مفهوم "ترور" و "تروریسم" است! اگر بگویی مفهوم این واژگان در اصل و در قرن بیستم انگونه که در همه انسیکلوپدیا های معروف مانند بریتانیکا و لاروس امده، چنین نیست که امروزه غرب از ان بهره برداری سیاسی برای سرکوب میکند کسی حرفت را حتی گوش نمی دهد، نه تنها جوانا نشان که این چیز ها را نمی دانند، که پیرانشان نیز فراموش کرده اند! اگر بگویی بر اساس تعریف علمی اگر فرد مسلحی، فرد بی سلاحی را هدف قرار دهد او را ترور کرده است و یا اگر در مناطق مسکونی اقدام به بمب گذاری و حمله مسلحانه کند تروریست است مانند کاری که اسلامیست ها هر روز و هر شب انجام می دهند ولی، اگر فرد یا گروهی در برابر حمله گروهی مسلح به جان و مال و نا موسش و با ان گروه مسلح در مناطق غیر مسکونی بجنگد، دیگر می شود جنبش ازادیخواهانه و جنگ چریکی و ربطی به تروریسم ندارد! حال چه پیشمرگه ای باشد که در برابر حکم جهاد شرعی خمینی بر جان و مال و ناموسش جنگیده باشد وچه گریلایی که علیه پاکسازی نژادی گرگان خاکستری ترکیه! مقاومت کرده است، به تو می گویند دیدی که تروریستی! خوب خودت را لو دادی! و اگر قسم بخوری که منظورت تنها تمایز این دو مفهوم بوده و نه تایید انها، پست فطرتانه انرا به شلوار گشاد کردیت ربط می دهند و انگاه که جوابشان را نمی دهی خود را پیروز سیاسی! می پندارند! اینان که در بحثهای داخلی حتی منکر فارس بودن خود می شوند و خود را برای خفه کردن ملیتهای دیگر" ایرانی" می خوانند، چون به خلوت می روند در خارج کشور وقیحانه و بزدلانه دم از "پرشین" بودن خود می زنند! انگار نه انگار که تا بحث، داخلی می شود فورا "ایرونی" می شوند! دست اخر هم اگر در بحثها و مقالات عنوان "دکتر" خود را بر حسب عادت چهل ساله اوردی، وبا نام اصلی خود نوشتی، اغا! مریم کامنت نویسشان که هیچ، حتی خیر خواه ترینشان، ستوده شان هم تو را متهم به اوردن عنوان برای تبرئه خود و حرفهایت می کند، چیزی که دیگر از عجایب روزگار است و تنها دربرخی از اعضای متوهم اپوزیسیون ایرانی یافت می شود! و اگر با نام مستعار و گمنام نوشتی، به جای انکه به اندیشه ات بچسبند تو را متهم به بزدلی می کنند و نظرت را شایسته پاسخگویی نمی دانند! اگر این "سفسطه" و"دماگوگی" نیست، پس چیست؟ اری ، روز گار غریبی است نازنین! اینجاست که افسوس نمی خوری بیست سال است سیاست را کنار گذاشته ای و در عالم اکادمیک خود خزیده ای، اینجاست که در میابی چرا اکنون نیز مانند بیست سال پیش

است با همان اتهام زنی ها، هذیانها و توهمات.

به امید روزی که نوه ها و نتیجه های ما، اگر دچار اسیمیلاسیون در انگلستان و امریکا و ... نشوند،" زبان مشترکی" بیابند!

تا ان روز، خداوند جان و خرد(اهورا مزدا)، خداوند فردوسی خردمند و شرافتمند نگهدارد در نهایت تکثر، مردمان،

کردستان ما را، اذربایجان ما را، بلوچستان ما را، گیلان ما را، مازندران ما را، لرستان ما را، تالش ما را و در نهایت،

ایران زمین ما و تمدن بزرگ ملتهای ایرانی ما را!

 دکتر کاوه اردلان

جامعه شناس سیاسی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید