رفتن به محتوای اصلی

خفقان

خفقان
تفسیر از:
اقبال اقبالی

شالت را درست می کنی و از زیر سایه درخت بیرون می آیی و خود را میان جمعیت مردمی که کلافه از گرمای تابستان در حال رد شدن هستند گم می کنی. زن درون تصویر همچنان می خندد."

*******

 بنفشه چهارشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۹۲

دمای هوا به بالای چهل درجه رسیده است. مانتوی رنگ تیره ای به تن داری با شالی که موهایت را پوشانده. دست می بری به زیر شال، موهایت خیس خیس شده اند. احساس خفگی می کنی. خورشید مستقیم انگار از آن بالا زل زده است به چشم هایت. هرم گرما کلافه ات کرده است. زنی با پیراهنی بلند و نازک با پاهایی برهنه با لبخندی به روی لب سرخوشانه در حال قدم زدن است. نگاهت را از زن درون تصویر می گیری. گوشه های شال را باز می کنی و به درختی در گوشه خیابان تکیه می دهی. نسیمی گهگاه در پناه سایه درخت به صورت و گردنت می وزد. چشم هایت را بسته ای و همان طور در حالیکه دو طرف شال را  با دو دست رها نگه داشته ای، صدایی را می شنوی که می گوید: شالت را درست کن ون های گشت ارشاد آمدند. چشم هایت را که باز می کنی از دور ون های سبز رنگی را می بینی که برای گرفتن شکارهای امروزشان ردیف شده اند. شالت را درست می کنی و  از زیر سایه درخت بیرون می آیی و خود را میان جمعیت مردمی که کلافه از گرمای تابستان در حال رد شدن هستند گم می کنی. زن درون تصویر همچنان می خندد.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

منبع:
http://aabeee.blogspot.com/2013/07/blog-post_24.html

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید