همچنان كه آسمان بيش از يك خدا ندارد، زمين نيز بيش از يك خدا ندارد و آن خدا هم منم: چنگيزخان.
بخشي از مقدمه ياسا.
علاوه بر تاريخ وصاف در صفحه 560 آن، تعريف ياسا چنين آمده است: «ياسانامه بزرگ كه تونجين گويند و معني تونجين احتياط كردن و يقين دانستن باشد.» علامه دهخدا هم در صفحه 23688 از جلد پانزدهم لغتنامه خود ياسا را «رسم و قاعده و قانون» معنا كرده است. در قوم مغول به اقتضاي زندگاني بدوي سلسلهاي از عادات و عقايد و آداب قومي مرسوم بود. اما با ظهور چنگيزخان مغول و به فرمان او، تعداد معدودي از آنها رد شد و غالب آنها باقي ماند. او نيز خود احكام و قواعدي افزود و جنبه رسمي به آنها بخشيد و امر كرد تا كودكان مغولي آن را بياموزند. اين مجموعه قوانين كه به خط اُويغوري و زبان مغولي بود، حاوي دستوراتي در زمينههاي چگونگي روابط با كشورهاي بيگانه، جنگ، تقسيمات ارتش، سيستم نامهرساني، ماليات، وراثت و روابط خانوادگي بود. مرحوم عباس اقبالآشتياني در صفحه 78 از اثر سترگ «تاريخ مغول» خود مينويسد: «ياسانامه چنگيزي در ميان مغول فوقالعاده مورد احترام و مقدس بوده و هيچكس جرات تخطي از مضامين آن را نداشته و مغول به درجهاي كه مسلمين به قرآن مجيد احترام ميگذارند، آن را عزيز ميدانستهاند.» اين احترام چنان ريشه عميقي در ميان مغولان دوانده بود كه اخلافشان نيز خود را مقيد به انجام آن ميدانستند: «ياساهاي چنگيزي حتي بعد از برافتادن سلطنت اولاد اون از ايران، از طرف تيموريان نيز مورد احترام و رعايت بوده و در موقع بار دادن و راندن سياست و غذا طبق آن عمل ميكردهاند.» و حتي به ياسا جنبه الهي هم ميدادند، چنانكه در صفحه 303 تاريخ غازاني آمده است: «جد بزرگ ما چنگيزخان در بدو فطرت به تاييد الهي و الهام رباني مخصوص بود و ياسا خود را از موي باريكتر رعايت ميكرد.» هرچند به نظر ميرسد خشونت موجود در ياسا، عامل اصلي اين اطاعت بيچون و چرا بوده است بهطوريكه تا سالها پس از او و فرزندانش ترس و واهمه آن همچنان در دل مردم باقي بوده است. اگر بخواهيم تنها به ذكر نمونهاي از اين خشونت اكتفا كنيم، بهترين مثال بند اول آن است كه ميگويد: «هركس از ياسا سرپيچي كند، سرش را به باد خواهد داد.» اگرچه چنگيز كوشيد تا برخي از رسوم قبيلهاي را از ميان بردارد اما همچنان بعضي از آنها به قوت خود ماند و از ذهن مردم پاك نشد. از جمله اينكه: مجازات اعدام براي كسي كه در آب يا خاكستر ادرار كند، مجازات اعدام براي كسي كه حيوان را به روش مسلمانان ذبح كند، منع شدن هرگونه آلوده كردن يا حتي فروبردن دستها در آب، ممنوع شدن پاگذاشتن روي آتش و ظرفي كه براي تهيه غذا استفاده ميشود. علاوه بر اين مغولان عدد 9 را مقدس ميدانستند و گويا به همين جهت دزدان محكوم بودند، 9 برابر شي مسروقه را پس دهند.
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
خوانش امروزی قانون «یاسا»
گفتار پيشرو درباره فصلي از تاريخ تحولات حقوقي ايران، «ياسا» چنگيزي و تاثيرات آن است. تا آنجا كه تاريخ مدون ما نشان ميدهد، حمله مغول بزرگترين واقعهاي است كه پس از حمله عرب در ايران اتفاق افتاده است. پس از تسخير اين كشور در مدتزمان محدودي به بزرگترين قدرت نظامي جهان مبدل شدند و امپراتوري عظيمي را بنياد نهادند. وسعت و پهناي امپراتوري مغول حتي از امپراتوري عرب هم بيشتر بود. مرزهاي امپراتوري مغول از شرق به درياي چين و از غرب به جبال كارپات در اروپاي شرقي يعني از كاره تا لهستان و مجارستان منتهي ميشد. هر دو حمله تاثيرات عميق و ديرپايي را در ايران به جا گذاشتند. حمله عرب دين نويني را با خود آورد. ويراني و كشتاري هم كه با آن حمله همراه بود در مقايسه با ويرانيها و قتلعامهاي حمله مغول ناچيز مينمود. عربهايي كه زير بيرق اسلام به ايران آمدند در اندكمدتي با فرهنگهاي پيشرفته ايران و روم كنار آمدند. فرهنگ پيشرفتهتر اسلام نتيجه تعاملي بود كه در آن ميان صورت گرفت. دوران زرين شكوفايي و اعتلاي اين فرهنگ از اواخر قرن دوم آغاز شد و تا اوايل قرن هفتم مقارن با هجوم مغولان دوام يافت. اين دوره را محققان غربي، دوره رنسانس اسلام ناميدهاند. يكي از شكوفاترين و پربارترين شاخههاي اين درخت تناور حقوق اسلام معروف به فقه بود كه تفصيل و تكوين و رشد آن در 600 سال مورد اشاره بالا از حوصله اين مجلس بيرون است. البته هسته اصلي آن جنبه حياتي دارد. نهال فقه حول آيات محدودي از قرآن كريم نشو و نما يافت و به مرور زمان انبوهي از بالاترين استعدادها و پرمايهترين و قويترين دماغهاي عالم اسلام را به خدمت خود گرفت و از ثمرات مساعي آنان تغذيه كرد و دقت و اتقان و انسجام پذيرفت. قبايل مغول مقارن ظهور چنگيز در اواخر قرن ششم هجري بر حسب نوع زندگي و موقعيت اقتصادي به دو گروه بيشهنشين و بياباننشين تقسيم ميشدند. گروه بيشهنشين در آلاچيقهايي كه وسط درختان بيشهها ميساختند، ميزيستند و از گوشت شكار و شيره درختان تغذيه ميكردند. از گاو كوهي و گور براي حمل و نقل استفاده ميبردند. لباسشان از پوست جانوران بود و به زندگي بيشهنشيني خود سخت پايبند بودند. پرورش گاو و گوسفند را كه در ميان بياباننشينان مرسوم بود، دون شأن خود ميدانستند. تربيت حيوانات اهلي از گوسفند و اسب و شتر در ميان بياباننشينان متداول بود و آنان در طلب چرا به اقتضاي فصول سال از محلي به محل ديگر كوچ ميكردند. چنگيز در ميان چنين اقوامي برآمد. اين اقوام پيرو دين و آيين مشخصي نبودند. حس همبستگي خانوادگي و يادِ نامِ مفاخر نياكان و بزرگان آنان جايگزين عواطف مذهبي و پرستش خدايان بود. با اين همه برآمدن چنگيز خالي از نوعي صبغه مذهبي نبود. لقب چنگيز در اورلتايي كه به سال 602 تشكيل شد، توسط تبتنگي، شمن بزرگ به او اهدا شد. نام اصلي او تموچين بود. معتقد بودند چنگيز ارتباط با عالم غيب داشت. جويني مينويسد: «از جمله مغولان معتبر شنيدهام كه در سرماي سخت كه در آن حدود باشد برهنه چند روز به بيابان خور رفتي و بازآمدي، گفتي خداي با من سخن گفت و فرمود تمامت روي زمين به تموچين و فرزندان او دادم.»
گفته ميشد سوار بر اسب به آنجا ميرود و خبر از آنجا ميآورد. وصاف هم ميگويد: «شخصي تبتنغي نام بود و تجرد و اعتزالي داشت و ميگفت الهامات به من ميرسد. او را گفت من فرستاده تبتنغيام. پادشاهي از آن توست و تو را نام چينغز كردم.» بارها در مواجهه با مشكلات به ارتفاعات كوه مقدس بورگان گالدون ميرفت و به رسم شمني كلاه از سر برميگرفت و كمر بر گردن ميافكند و از عالم غيب استمداد ميكرد. و گاهي چند شبانه روز در آن كوه به تضرع و زاري ميپرداخت. چنانكه پيش از حمله به چين و نيز پيش از حمله به ايران همينگونه عمل كرد. بعد از حمله به ايران از روي منبر مصلاي بخارا به سخنراني پرداخت و گفت: «من عذاب خدايم. اگر شما گناهان بزرگ نكردني خداي چون من عذاب را به سر شما نفرستادي.»
حال ببينيم ياسانامه چنگيز چه بود؟ عطا ملك جويني نخستين بار در ديباچه كتاب خود دو واژه ياسا و آيين را با هم مترادف آورده و چند صفحه زير عنوان ذكر قواعدي كه چنگيزخان بعد از خروج نهاد، مينويسد: «بر وفق و اقتضاي راي خود هر كاري را قانوني و هر مصلحتي را دستوري نهاد و هر گناهي را حدي پديد آورد. چون اقوام تاتار را خطي نبوده است بفرمود تا از اويغوران كودكان مغولان خط برآموختند. و آن ياسها و آن احكام بر توامير ثبت كردند و آن را ياسانامه بزرگ خوانند. و در خزانه معتبران پادشاهزادگان باشد. هر وقت كه خاني بر تخت نشيند يا لشگري بزرگ برنشانند يا پادشاهزادگان جمعيت سازند و در مصالح ملك و تدبير آن شيوع پيبندند، آن تومارها حاضر كنند و بناي كارها بر آن نهند و تعبيه لشگر و تخاريب بلاد بر آن شيوه پيش گيرند.» منهاج سراج از ديگر مورخان همعصر جويني كه كتاب خود را به سال 658 يعني سال تاليف جهانگشا در دهلي گرد آورده است نيز از احكامي كه چنگيز وضع كرده بود و يس ناميده ميشد سخن ميگويد. تعدادي از معاصران جويني از جمله خواجه نصيرالدين توسي در رساله ماليات از ياسانامه بزرگ و ياسق ياد ميكنند. از آن پس واژه ياسا و اشكال مختلف آن ياس، يس، يسق، ياسق، ياساق به وفور در كتابها ديده ميشود. كاربرد اين واژه برحسب موارد در مفهوم مجازات و سياست يا حكم و فرمان يا نظامات و مقررات در كتب آن عصر متداول است. به نظر ميآيد معني اصلي كلمه دستور و فرمان خان است كه واجبالاطاعه شمرده ميشود. به همين مناسبت مجموعه احكامي را كه چنگيزخان مقرر داشته به اين نام خواندهاند. چنانكه از عبارت جويني پيداست. منهاج سراج نيز تصريح ميكند كه اين احكام را يس نام نهادند يعني به زبان مغولي حكم و فرمان. ظاهرا حكم و فرمان را بايد معني مطابقه كلمه دانست و به اصطلاح طلاب معاني ديگر آن را از جمله مجازات و نظم و مقررات، تضمني و التزامي بايد تلقي كرد. نويسندگان دوره تيموري كلمه توره را نيز كه به همان معني رسم و آيين است مترادفا با ياسا و اشكال مختلف آن به كار ميبردند. حبيبالسير از «رعايت ياساي شوم و توره مذموم» ياد ميكند و ظفرنامه از «مقتضاي توره به ياساق» سخن ميگويد.
هجوم مغول تنها به ميدانهاي جنگ و حصار شهرها و قتل عامها و ويرانيهاي مادي خلاصه نميشد. اين يك جنبه از رويارويي و درگيري دو طرف بود كه تكليف آن در اندكزمان معين شد. سرداران و سپاهيان خوارزمشاه به زودي از پاي درآمدند و مراكز مقاومتهاي محلي درهم شكست. دژهاي ملاحده در كوهستان صعبالوصول كه تسخيرناشدني مينمود فروريخت. بساط 500 ساله خلافت نيز از صفحه روزگار برچيده شد. فتوحات در جبهه نظامي صرف بسيار سريع و بسيار قطعي بود اما درگيري در جبهه معنوي به زودي پايان نيافت. مورخان در شرح و تفصيل رويدادهاي نظامي فروگذار كردند اما به درگيريها در جبهه معنوي عنايتي نشان ندادند. ماجراي شگفتانگيزي بود كه مورخان سنتي حق آن را ادا نكردند.
اشتغال خاطر من به اين موضوع برميگردد به خيلي سالها پيش؛ به 55، بلكه 60 سال پيش. كه ذهنم معطوف به مسايل حقوقي و تحولات آن بود و همان زمان داشتم روي ترجمه ابنبطوطه كار ميكردم. و براي تعليقات آن ناگزير از مراجعه و تحقيق در كتابهاي روزگار ابنبطوطه بودم. گزارشهاي ابنبطوطه به ايامي است كه كمابيش 150 سال از ظهور چنگيزخان گذشته بود. در روزگار او هنوز فرزندان چنگيز بر ايران و روسيه و ماوراءالنهر فرمان ميراندند. او از بغداد تا تبريز همراه اردوي سلطان ابوسعيد بهادرخان سفر كرد و از قبچاق همراه خاتونِ سلطان محمد ازبك به قسطنطنيه رفت كه هنوز دست امپراتوري بيزانس بود. ابوسعيد و سلطان محمد هر دو مسلمان شده بودند. اما همچنان به آداب و رسوم مغول پايبندی مينمودند. ابنبطوطه در ماوراءالنهر از سرنوشت خان جغتاي ترمشيرين حكايت ميكند كه تازه مسلمان شده بود و به سبب بيمبالاتي در رعايت ياسا و رسوم چنگيزخان با مخالفت و شورش سرداران خود مواجه شد. در چين حكومت فرزندان چنگيز آخرين روزهاي خود را ميگذرانيد و براي من جالب و شگفتانگيز بود كه ببينم ياساي چنگيزي يعني قواعد و احكام منبعث از رژيم زندگي صحرايي در كجا يا تا كجا در حصار محكم فقه رخنه انداخته و واكنش جوامع اسلامي در برابر آن چه بوده است. پژوهشهاي من نشان ميداد تاثير ياسا بر ساحت حقوق خصوصي تقريبا ناچيز و بالعكس در حقوق عمومي بسيار گسترده و عميق بوده است. حاصل اين مطالعات به صورت پراكنده و قلمانداز در دفاتر متفرق باقي ماند و عنان توجه من به دست كسي كه زمام خاطرها در قبضه تصرف اوست از آن مسير منصرف شد. لكن به ساحت آن دلبستگي سابق تا مدتي هر نوشتهاي كه در اين رابطه به دستم ميرسيد با شوق و رغبت ميخواندم. به همين مناسبت در يكي از روزها كه دوست بسيار عزيزم جناب آقاي دكتر رحمانيان تفقدي از ارادتمند خود كرده بودند و صحبت از پژوهشهاي مربوط به عصر مغول به ميان آوردند، آشنايي ابراز كردم و همان سبب شد كه چنين مجلسي امروز فراهم آيد و اين افتخار براي بنده نصيب شد كه گزارشي كلي و خيليخيلي فشرده از ماحصل مطالعات خاكخورده و ناتمام جواني را در جمع اهل نظر عرضه بدارم.
مغريضي مورخ مشهور مصري در جلد سوم از كتاب «المواعظ و الاعتبار في ذكري و آلاثار» از ابوهاشم احمد بن برهان نقل ميكند كه او نسخهاي از ياسا را در كتابخانه مستنصريه بغداد ديده بود: باخبر العبدالصالح داعي الي الله ابوهاشم احمد بن برهان انه را نسخه من الياس بخزانه المدرسه المستنصريه ببغداد. آنگاه مقداري از مقررات ياسا را نقل ميكند. مغريضي صريح نمينويسد اما چنين مينمايد كه آنچه آورده نقل قول از همان ابوهاشم است. ابوهاشم احمد بن برهان دوست مغريضي فقيهي بود اهل مصر كه ظاهرا به علت مخالفت با سلطان مصر مدتي را در عراق و سوريه به حالت تبعيد گذراند و پس از بازگشت به مصر در فقر و گمنامي زيست و به سال 808 وفات يافت.
من همان زمانها كه به ماجراي ياسا علاقه پيدا كرده بودم، آن بخش از روايت مغريضي را ترجمه كردم و به صورت مقالهاي در مجله كانون وكلاي دادگستري به چاپ رساندم. پژوهش درباره ياسا در ميان خاورشناسان يك سابقه 300ساله دارد. نخستين بار پتي دولاكروا در كتاب خود به نام «تاريخ چنگيزخان كبير» كه به سال 1710 انتشار داد، اين بحث را پيش كشيد و براساس اطلاعاتي كه از كتاب ميرخواند و برخي ماخذ ديگر فراهم آورده بود، 22 قلم از احكام ياسا را فهرست كرد. از آن پس ديگران براساس ماخذي كه تدريجا به چاپ رسيد و در دسترس قرار گرفت، در تكميل آن فهرست كوشيدند. مكملترين فهرستها از آن ورنادسكي بود، كه به سال 1938 در مجله مطالعات آسيايي هاروارد به چاپ رساند. در سال 1971 پروفسور ديويد ايرلون بخش اول از چهار مقاله خود را تحت عنوان آزموني ديگر درباره ياساي بزرگ چنگيزخان در مجله استوديو اسلاميكا انتشار داد. بخش دوم و سوم و چهارم مقاله او در سال 1973 به چاپ رسيد. ايرلون در مقاله خود آنچه را كه مغريضي درباره ياسا نوشته از فضلالله العمري گرفته بيآنكه اسمي از او ببرد و العمري نيز مطالب خود را درباره مغولان چنانچه خود گفته از كتاب جويني اخذ كرده است. آنگاه ايرلون همت بر تخطئه جويني و روايت او گماشته، او را مبدأ خاندان تولي -چهارمين فرزند چنگيزخان- دانسته كه در چاپلوسي و خوشايندگويي سر از پا نميشناسد و شرط بيطرفي در تاريخنگاري را به هيچ ميشمارد وانگهي در گزارش رويدادها رعايت نظم و ترتيب نميكند و از شاخي به شاخ ديگر ميپرد و مطالبي مهم اما بيربط را درهم ميآميزد. ايرلون بر آن است كه سه مبحث بزرگ از آنچه جويني تحت عنوان ياسا آورده است، سرتاسر به قوانين ياسا بيارتباط است و بايد كنار گذاشته شود زيرا عنوان فصل اقتضا دارد كه در آن از قانونها و احكامي كه چنگيزخان وضع كرده بود بحث شود و آن سه بحث يعني مسايل مربوط به سازمان قشون و شكار و يام ربطي به موضوع قانون ندارد. آخرين بحث مهم درباره ياسا كه به نظر من رسيده مقاله آقاي مورگان است كه سال 1986 در نشريه سورات معروف به مدرسه السنه الشرقيه در شماره ويژه پروفسور لمتون چاپ شده. مورگان ميگويد اگر در نوشتههاي جويني و ديگران سخن از ياسانامه بزرگ ميرود كه به امر چنگيزخان مكتوب شده بود و اگر مغول و غيرمغول باور داشتهاند كه چنين چيزي وجود داشته اما واقعيت آن معلوم نيست. يعني شايد چنين چيزي اصلا وجود خارجي نداشته و ياسانامه بزرگ هرگز به صورت مكتوب درنيامده باشد. مورگان حدس ميزند آنچه در عالم واقع خارج وجود داشت محاكماتي بود كه يارقو ناميده ميشد و بعضا صورت و ماحصل آن را به قيد كتابت در ميآوردند و آن را يارقونامه ميناميدند. ياسا و ياسانامه در پندار مردم وجود داشت و خاورشناساني كه در سوداي بازسازي ياساي پنداري، تكهپارههايي را از لابهلاي روايات تاريخي گرد آوردند در حقيقت اسير توهمي بودند كه باورشان شده بود كه مانا كوه قاف هست و بر قله آن عنقايي و اينان در پي عنقا ميگشتند. به نظر ما ايرلون و مورگان هر دو به بيراهه رفتند. ايرلون در تخطئه جويني بحق نيست و اصولا تخطئه او راه به جايي نميبرد. پيشنهاد مورگان هم گرهي از كار ياسا نميگشايد. مساله يارقو اگر كه به زبان حقوقي امروز صحبت كنيم ناظر بر آيين دادرسي است. حال آنكه ياسا، قانون ماهوي است و در هرحال پرداختن به جزيياتها از حوصله اين مجلس بيرون است. پس برگرديم به نكتهاي كه به اشاره از آن گذشتيم يعني تاثير ياسا در ساحت حقوق عمومي و براي آنكه مطلب روشن شود نخست عرض ميكنم كه مقصود از ياسا مجموعه قوانيني كه در سيستم حقوق مكتوب امروزه به نام كد شناخته ميشود نيست. ياسا اعم است از يك رشته احكام تاسيسي كه جويني از آن به رسوم نو تعبير كرده و تسميح ضمير و تاليف خاطر چنگيز دانسته كه از صحيفه باطن خويش اختراع ميكرد و رشته ديگر مقررات و قوانين مبتني بر رسوم و آداب كهن ميان اقوام و قبايل مغول معمول بود و چنگيز آنها را امضا كرد و تغيير و تبديل در آنها راه نيافت. به اصطلاح فقها يك رشته قواعد تاسيسي و يك رشته قواعد امضايي.
حكومت سياسي مغول عمري نسبتا كوتاه داشت و 150 سالي بيشتر دوام نياورد ولي تاثيرات فرهنگي آن عميق و ديرپا بود. بهعنوان نمونه به تقسيمات لشكري چنگيز اشاره ميكنيم كه نيروهاي خود را در دستههاي دهه و صده و هزاره و تومان سازمان داد كه هر دسته زير فرمان يك دهباشي يا ميرباشي يا مينباشي يا اميرتومان بودند و همين اصول تا اواخر قرن نوزدهم اعتبار خود را كمابيش حفظ كرده بود. استقرار حكومت ايلخانان نظام مالياتي ايران را يكسره تغيير داد و انواع و اقسام مالياتهاي جديد در اين كشور راه يافت. از آن زمان تا چند قرن بعد كتابهاي ما پر شد از مصطلحات مغولي ناظر بر انواع و اقسام مالياتها.
مرا كه از لب طَمغاست ساز و برگ معاش
چرا ملامت رند شراب خواره كنم.
دراينجا بهعنوان مثال از انعكاس ياسا در ادب فارسي ميشود ياد كرد از «مغوليات» پوربهاي جامي كه معاصر جويني و هلاكو خان بوده يا رساله خواجه نصيرالدين توسي درباره ماليات كه بر حسب فرمان پادشاه جهان تنظيم شده است. از پادشاه جهان نام برده نشده ولي مسلم است كه مراد از آن هلاكو بوده است. ظاهرا ايلخان ميخواسته بداند وضع ماليات در ايران پيش از مغول چه بوده است و رساله حكايت از تسلط كامل نويسنده بر موضوع دارد كه مطالب خود را به ايجاد تمام و خالي از هرگونه حشو و زايد بيان ميكند و تصويري كه در گزارش خواجه منعكس است البته خيلي منظمتر و پاكيزهتر و مقبولتر از آن چيزي بود كه واقعيت داشت. خواجه سعي كرده تا مسايل مورد نظر را در قالب واحدهاي مربع شكل بيان كند. او پيش از ورود در مطلب هشدار ميدهد كه نبايد وضع ايران را با وضع ممالك ختا _چين_ كه محل استقرار قاآن بود، مقايسه كرد- چين مملكتي است عظيم كه دولت آن كمابيش هزار سال سابقه دارد. آن كشور به ولايتهاي بزرگ تقسيم ميشد و تقريبا رسم و آيين واحدي در آنها وجود داشت. حال آنكه در ايران دولتها ثبات نداشتند و پادشاهان زود به زود عوض ميشدند. تقسيمات ولايات ايران خردتر بوده و هر ولايت قواعد و رسوم خاص خود را داشته است. مع ذلك خواجه كوشيده تصويري كلي و منسجم از اوضاع كشور ارايه دهد. ما در اين گزارش به تفصيل بيشتر نميتوانيم بپردازيم اما همين قدر اشاره ميكنيم كه خواجه در اين رساله بهعنوان فقيه سخن نميگويد. او با زباني بسيار ساده و خالي از اصطلاحات فني در كوتاهترين زمان سوالات را جواب داده است. نكته ديگر آنكه خواجه در اين رساله خود را با ياساي مغول آشنا نشان ميدهد و در مواردي به آن اشاره ميكند و ميكوشد تا سيستم مورد نظر خود را با ياسا مطابقت دهد عباراتي مانند «ياساي بزرگ چنگيزخان هم چنان است...» شاهدي بر اين مدعاست. خواجه ميگويد كه در اين رساله به سر سخنها يعني سر فصلها اكتفا كرده و اگر ايلخان بخواهد، ميتواند شرح و تفصيل هر يك را بيان كند.
حال ببينيم تاثير ياسا در نظام قضايي چه بود. اما تاثير ياسا در نظام قضايي ايران داستان مفصلتري دارد و اين تاثير حتي از مرزهاي دولت ايلخانان فراتر ميرود و پژواك آن را در سوريه، مصر و هند هم ملاحظه ميكنيم. تقسيم مراجع رسيدگي قضايي به شرعي و عرفي چيزي بود كه مدتها پيش از استيلاي مغول رخ داده بود. صلاحيت قاضي محدود بود به رسيدگي به دعاوي شرعي و مسايل مهم كيفري مانند جرايم لشكري، ديواني و اداري از صلاحيت او خارج بود. يعني براي رسيدگي به اين جرايم از قبيل اختلاس، توطئه ضدحكومت، جاسوسي و... به قاضي شرع مراجعه نميشد. مجازاتهاي اين قبيل از جرايم هم از عداد مجازاتهاي شرعي خارج بود. به عبارت روشنتر ميگفتند كه اين مربوط به سياست است، مربوط به شرع نيست. ابنجوزي كه اندكي پيش از ظهور چنگيز بود در تلبيسابليس حكايت دارد از اينكه «كسي را كه در شرع كشتني نيست ميكشند و چنان ميپندارند كه آن سياست است يعني كه شريعت ناقص است و ما آن را تكميل ميكنيم و اين زشتترين تلبيس شيطاني است. زيرا شريعت سياستي الهي است و محال است كه در سياست خداوندي خلل افتد. مدعي سياست در واقع مدعي خلل در شريعت است.» با آمدن مغولان فاصله بين سياست و شريعت هرچه بيشتر شد. بيشتر مقررات ياسا جنبه قضايي داشت و مغولها براي اثبات جرم، شدت عمل وحشتناكي اعمال ميكردند و مجازاتها هم به همان طريق فوقالعاده سخت و غيرانساني بود و محكمهاي را كه در اين باب تشكيل ميشد يارقو ميناميدند. مثلا به نقل ابوهاشم در احكام ياسا اگر كسي در نزاع بين دو نفر به هواداري يكي از اين دو مداخله ميكرد مستوجب قتل بود يا هركس برده يا اسيري را كه گريخته پناه دهد و به صاحبش ندهد مستحق اعدام است يا به روايت جامع التواريخ ياساي بزرگ چنگيزخان چنان است كه ايقاق دروغگو را بكشد. يارقوها به جاي قاضي يارقوچي داشتند و يارقوچي از امكانات كامل براي شكنجه متهم و گرفتن اقرار از او برخوردار بود. گاه اين شكنجه چنان سخت بود كه متهم اقرار به جرم و كشته شدن را بر ادامه بازجوييها ترجيح ميداد و به استقبال مرگ ميشتافت. حكايت سختگيريها و خشونتهاي غيرقابل تصور كه در يارقو معمول بود، موي بر تن شنونده راست ميكرد. خان در تاييد مجازاتها اختيار مطلق داشت و در انتخاب نوع مجازات تفننها به خرج ميداد. قساوتها عجيب و باورنكردني است. بديهي است كه اين مايه قدرت و سطوت باب طبع مستبدان خونخواري بود كه در سراسر عالم اسلام مستولي بودند و حكم ميراندند. راه سياست از شريعت جدا بود. حكم شرع مبتني بر تسامح و آسانگيري بود و كسي كه در مظان اتهام قرار ميگرفت به اندك شبههاي از مجازات مصون ميماند اما سياست در قبضه اختيار شاهان بود. در تاريخ هرات آمده شحنه شهر بر خطيب شهر خشم ميگرفت كه چرا در كار حكومت دخالت ميكند و از محدوده مسجد و محراب پاي فراتر ميگذارد: «شرفالدين خطيب را گفتي كه تو مرد دانشمندي، چرا در كار حكومت ولايت مدخل ميسازي و بر خلاف مبتدايان دين محمدي زندگي ميكني. ميبايست كه ملازم مسجد و محراب، درس و كتاب باشي نه مايل امارت و رياست.»
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید