آقای محمود نادری جلد دوم کتاب خود به نام چریکهای فدایی خلق را بیرون داده است. کتاب 600 صفحهای را در یک نفس خواندم و بعد سعی کردم دریابم کدام تکه از این کتاب براستی تاریخ است. در این کتاب او با ذکر نام شناسنامهای من فرج الله مومبینی کاظمی، و یا کوتاه آن فرجالله کاظمی، و گاه امیر، مطالب زیادی آورده و نقدهایی هم نوشته است. من از آن چه به خودم مربوط است میگذرم، میپردازم به اتهامات سنگینی که به برخی از دوستان ما وارد آمده است و یا اطلاعات اشتباهی که در کتاب ثبت شده است. سؤال من از آقای نادری این است. به عنوان یک مدعی تاریخ نویسی، وقتی شما تاریخ زندهی یک جریان را مینویسید، در حالی که اکثر رهبران و اعضای آن جریان (تا آنجا که مربوط به جلد 2 است) زنده هستند، و در حالی که اکثر این افراد آماده هستند با شما رویاروی شوند و به پرسشهای شما پاسخ دهند و از شما بپرسند، شما چگونه باز به بازجوییهای افراد شکنجه شده استناد میکنید و یا با گمانه زنی به نوشتن این تاریخ میپردازید؟ اگر شما براستی قصد تاریخنویسی دارید چرا به هیچ یک از اعضا و رهبران این سازمان رجوع نکردید تا اطلاعات خود را تدقیق کنید؟ آیا بیتوجهی و یا تحریف حقایق توسط هر کس و در هرکجا در این شور بیقانون مجاز است؟ ملاحظه میکنید که من در اینجا شما را به چیزی متهم نمیکنم تا نخست منطق را طرح کنم. من معتقدم که اگر بخواهم راجع به شما قضاوت کنم چون زنده هستید باید نخست سعی کنم شما را بشناسم و اگر ممکن شد با شما تماس بگیرم و مسایلی را بپرسم . فرار شما از تماس عقلی خود به تنهایی میتواند همه چیز را روش کند. شما نیز اگر از منطق و عقل پیروی کنید میتوانید همین روش را در پیش گیرید و از کسانی که تاریخ این سازمان را میدانند این تاریخ را بپرسید. ما که در نقد و انتقاد کار خود از دشمنان خویش هم بیشتر مایه گذاشتهایم. اگر ما هشت عضو هیات سیاسی سازمان فداییان خلق ایران در تاشکند تصمیمی گرفتهایم همه در برابر درست یا نادرست بودن آن تصمیم مسئول هستیم. حتی اگر کسی مخالف آن تصمیم بوده است به دلیل عضویت وی در آن ارگان مسئولیت داشته است. شما اگر انتقاد دارید چرا چوب انتقاد را بر سر یک نفر خرد میکنید بدون آن که با او تماسی بگیرید و از او بپرسید.
آقای نادری از من نقل و قول کرده است که فداییان بیتجربه و بازیگوش بوده، دانش کافی نداشتهاند و تعداد قلمزنهای آنان از تعداد انگشتهای دست کمتر بوده است. یا این که از قول من گفته شده که سازمان مثل دایناسوری با هیکل بزرگ و عقل کوچک است. من انکار نمیکنم که برخی از این مطالب را نوشتهام و نقل ایشان از من تحریف نیست. اما، آنچه من گفتم در شرایطی متفاوت و با قصدی دیگر بود و به این معنا نبود که سایر جریانهای سیاسی، مثلا آقای خمینی و جنبش ایشان، مجاهدین و رهبران ایشان و غیره از دانش و عقل کافی برخوردار بودهاند. به جز نیروی اندکی از لیبرالهای ملی که تا حدی پا به سن گذاشته بودند و حزب تودهی ایران که نقشههای دیگری داشت سایرین همه برای ادارهی کشور فاقد هرگونه تجربهای بودند. اگر من در سال 58 به سازمان خودم، سازمان چرییکهای فدایی خلق، گفتهام دایناسور در آن زمان نظرم نسبت به نیروهایی که نامبردم بسیار از این منفیتر بود. من جنبش خمینی را دایناسوری چند سر و تهیمغز میدانستم میدانستم. یکی از خطاهای بزرگ ما عدم انتقاد کافی و به موقع از دایناسوری به نام خط اما بوده است. دایناسور اصلی همان است که کشور را به نابودی کشاند. دایناسور اصلی همان است که حمام خون براه انداخت. دایناسور اصلی همان است که شما یا آن را قبول ندارید اما از آن میترسید و برای حفظ خودتان حقایق را آنگونه که هست نمینویسد و تحریف میکنید یا این که به دستور آن و با هدف تخریب این مطالب را تهیه میکنید. کشوری که رئیس جمهورش در قرن بیست و یکم مدعی آماده کردن لشکریان جهت ظهور امام زمان است، کشوری که برخی از رهبرانش آگانه میخواهند آنقدر ویرانگری و فساد کنند تا امام زمان ظهور کند، آیا توسط یک دایناسور چند سر بیعقل هدایت نمیشود؟
آری، ما برای جلوگیری از نابودی کشور فاقد تجربه و دانش لازم بودیم. اما نیرویی که حاکم شد برای نابودی کشور دارای تجربهی کافی بود! فرمانهای این نظام برای ایران فرمانهای نابودی بوده است. حاکم کردن قوانین و سنتهای متروک قبایل صحرانشین عربستان بر زندگی مردم ایران چه معنایی جز صدور حکم نابودی این کشور داشته است؟ کجای این کار بیانگر خرد و عقل است؟
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید