جوانانی که امروز دلیرانه، استبداد را وادار به زانو زدن کردند، در جریان حوادث سال 57 هنوز بدنیا نیامده بودند و تجربه ای از آن روزها ندارند. آن زمان هم به همین سادگی رژیمی مسلح و دارای ارتشی قوی و سازمان امنیتی ورزیده، ظرف 3 روز سقوط کرد. در حالیکه سقوط حکومت در تصور هیچ کس نمی گنجید، روز 19 بهمن تعدادی اسلحه بدست مردم خشمگین افتاد و جوانان با همان تعداد سلاح اندک شروع به خلع سلاح کلانتریها کردند و هر کلانتری که سقوط می کرد تعداد بیشتری اسلحه بدست انقلابیون می افتاد و روز بیستم بهمن آنقدر سلاح در دست مردم بود که بتوانند به پادگانها حمله کنند. درگیریهای شدید در روزهای 20 و 21 بهمن سبب شد تا در 22 بهمن، ارتش شاهنشاهی بناچار تسلیم شده و انقلاب به پیروزی برسد. انقلاب 57 با حدود 2500 شهید به پیروزی رسید که بخش اعظم این شهیدان در روزهای نوزدهم تا بیست و یکم بهمن و در جریان مبارزات مسلحانه بشهادت رسیدند.
حکومت جمهوری ضد اسلامی نیز آنچنان در این 6 ماه بر علیه مردم جنایات انجام داده که تجلی خشم مردم را می توان در حوادث روز عاشورا بروشنی دید. مردم به ستوه آمده اند و از هیچ چیز ترسی ندارند. نیروهای ضد شورش بطور ناباورانه ای توسط مردم خشمگین تارومار شدند. حتی شلیک مستقیم بسوی مردم نیز، آنچنان که در روز 30 خرداد سبب نجات رژیم شد، در روز عاشورا بی اثر بود و فقط سبب عصبانیت بیشتر مردم و هجوم آنان بسوی جانیان می گردید.
می توان به قطعیت گفت که خشم و دلاوری مردم به مراتب از روزهای بهمن 57 بیشتر بود. حکومت از درک این واقعیت عاجز مانده است که این جوانان، از جنس همان جوانان ایرانی هستند که سال 57 در یک جنگ مسلحانه خیابانی، سنگر به سنگر جنگیدند و حتی زره پوشها و تانکهای ارتش هم نتوانست مانع از پیروزی آنان شود. در آن ایام نیز جنگ مسلحانه فقط در تهران، در پایتخت، اتفاق افتاد و سرنوشت حکومت را رقم زد.
تفاوت امروز با بهمن 57 در این است که امروز تعداد بیشماری از سپاهیان و بسیجیان جنگ دیده و با تجربه در صفوف مردم و رودرروی یزیدیان هستند. بجای ارتش منسجم و مستحکم شاهنشاهی نیز فقط نیروهای بی انگیزه و فاقد سازمان سپاه قرار دارند که انگیزه قتل عام مردم و هموطنانشان را ندارند.
شاید آخرین فرصتهای این حکومت پلید و جنایتکار باشد که در مقابل خواست مردم ایران سر تسلیم فرود آورده و از خونریزی بیشتر جلوگیری نماید. سران و عقلای جنبش سبز تا قبل از تاسوعا و عاشورا، با شدت هر چه تمامتر مردم را به آرامش و حتی برگزاری راهپیمائی سکوت در روز عاشورا دعوت نمودند، ولی این خود حکومت بود که ترجیح داد با مشت آهنین باستقبال مردم بیاید و به نیروی انتظامی دستور تیر بدهد و اینک مشت آهنینش در برابر مردم متلاشی گردیده است.
نیروهای سپاهی و بسیجی که هنوز در خدمت حکومت یزیدی هستند باید قدری عاقلانه در مورد سرنوشت خود و خانواده اشان فکر کنند، سران حکومت شاه نیز در آخرین لحظه از کشور گریختند و فرماندهان وفادار خود را قربانی نمودند. برای خامنه ای و دیگر افراد بلندپایه حکومت، طرح فرار، از قبل آماده است و آنها باندازه کافی پول در خارج از کشور پنهان کرده اند که چند صباحی را در روسیه یا ونزوئلا یا یک جهنم دیگر به زندگی ننگینشان ادامه دهند، ولی هواپیمای فرار آنها به تعداد همه سرداران سپاه جا نخواهد داشت.
به مردم بپیوندید و از خواست حکومت برای کشتار مردم خودداری کنید. تا دستانتان بخون آلوده نشده باشد راه بازگشت دارید. این جمعیتی که در خیابانها می بینید عده ای قلیل و عوامل بیگانه نیستند، اینها خود مردم ایرانند و شکست ناپذیر. حکومت سقوط کرده است و در گرداب متعفنی در حال غرق شدن است، مراقب باشید که شما را نیز با خود منجلاب نکشاند.
«چرا شادمانم؟»
چرا شادمانم؟
مگر نیست آذرمی از کشتگانم؟
مگر نیست تهرانم از شعله زخمی؟
مهابادم آیا نمیپیچد از درد بر خود؟
مگر اصفهانم نمیگرید از سوگ؟
مگر رشت و قزوین و شیراز و مشهد
گلو زخمی از نعرهها و فغانها
و تن شسته از خون پاک جوانها
ندارند و لیکن، کماکان به زنجیر
دربند؟
چرا شادمانم؟
مگر نیست شرمی ز خونینتنانم؟
چرا لرزدم جان،
چرا لرزد اینسان قلم در بنانم؟
و این قهقهه چیست
که میخیزد انگار از قعر جانم؟
و این کیست؟ این کولی پا برهنه
که میرقصد اینسان برهنه به هر تار و پودم
وجودم؟
و این چیست
این خونِ الکلصفت در رگانم؟
چرا تن!
نمیلرزی از سوز سرمای دیماه؟
چرا دل!
نمیموئی آخر،
بر این کاروان شهیدان در راه؟
بیآذرمی ای مست!
- پیرانهسر- مست!
چه بیشرمی ای لولی مست جانم؟!
* * *
چرا شادمانیم؟!
ز هستی خود برگذشته
نشسته به راهان
ز هر رهگذر،
نشان زان که باید بیاید...؟
نه!
نه دیگر.....!
نشان زان کجائی گرفته
که در بینشانی توان رفت.
و در بینشانی
فرومرده در خویش،
مایان،
چرا شادمانیم؟
و دیگر، فقط آرزو مرگ،
و خون جگر خورده در خویش مایان،
چه سرخوش روانیم
بر این شط خونی که از جسمِ نازکتنانمان روان است؟!
چرا شادمانیم؟
من از دوزخ ناامیدی به در آمدم های....!
و از برزخ بیخدائی.
و گمخانگی
بیزمین – سرزمینی.
من از خود به در آمدم
دوزخ خود.
و از دیدن برزخ مرگ میهن
من از برزخ خود.
از این شادمانم.
از این خندهزن گشته - پیرانهسر- کولی مست جانم.
از این لرزه افتاده بر این قلم در بنانم
که میرم اگراین دم و یا که هردم
تو گو در همین برزخ بینشانی،
ولی، بیگمانی
نمیرد، نمردهست میهن
زمین، سرزمینم.
و زندهست دانم
نمیرای سرزندهای در جهانم.
از این
همره هقهق درد
و شورابهای تلخ
همی قهقه خنده آید بر از قعر جانم.
بیاذرم، از این
بر همین شط خون، شادمانم.
کیومرث نویدی
عاشورای 88
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید