رفتن به محتوای اصلی

آنقدر کال

آنقدر کال

 

 

مشكل از تو بود
یا از من 
كه همیشه سیبی نارس را آبستن بودم
آنقدر كال
كه نتواند ازبهشت بیرونت كند
و تو خوشبخت شوی

 مردی كه زندگیش را
 از زبان دانای كل نقل می كند

 این افسانه قدیمی را رها می كنم
 این كه
 من از دنده‌ی چپ تو آمدم
  یا تو
  از دنده‌ی چپ من

 ما صبحها  
از دنده چپ برمی خیزیم
 خون هم را     كه بریزیم  
باز استخوان‌ها را نگه می داریم
تا شمع‌هایی شود
 كه شب‌های تاریك را روشن كند

برگردیم و سطرهای این شعر را
 در غارها حكاكی كنیم
 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

برگرفته از:
مدرسه فمینیستی- تنظیم ازآ.ائلیار

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید