رفتن به محتوای اصلی

گفتگوی اصغر سلیمی با فرامرز حیدریان : جبهه آزادی و نجات ایران

گفتگوی اصغر سلیمی با فرامرز حیدریان : جبهه آزادی و نجات ایران

 

درووود بر گیله مرد عزیز، آقای سلیمی!
 

تصویر

من چگونه میتوانستم شما یا شخص/اشخاص مجهولی را گوشمال بدهم، وقتی که در پای اعلامیه، هیچ نام و نشانی از نویسندگانش نیست!. دیدگاه من، تقریضی است بر چارچوب و محتویات اعلامیه؛ نه انتقادی از شخصیّت و کاراکتر و سبقه مبارزاتی اشخاصی که برای من و یا شاید دیگران، مجهول بودنشان طبق اعلامیه منتشر شده به ذهن متبادر میشود. در پای اعلامیه، هیچ نامی از اشخاص برده نشده است.
در باره گفتگوی ویدئویی متاسفانه همانطور که کیانوش عزیز میداند، من اصلا وقت ندارم؛ زیرا بین دوازده الی چهارده ساعت تمام در روز، گرفتار کار هستم و برای من سالهاست که شنبه و یکشنبه و تعطیلی و امثالهم وجود ندارد. تمام کرد و کار قلمی من از گذشته های دور تا همین الان از فرصتهای کوتاه ده دقیقه ای و پنج دقیقه ای جمع میشوند که من نهایت استفاده را از آنها میکنم. بنابر این، گفت و شنود از طریق ویدئو، برای من کنسل محسوب میشه. میماند همین امکان مقالات انتشاری که میتوان یا از طریق سیستم نظرخواهی بحث و کفتگو کرد یا اینکه جداگانه مقاله نوشت و به توضیح و بررسی و سنجشگری نقاط و معضلات و دیدگاههای شایان بحث پرداخت. من مورد اخیر را بهتر میدانم و فرصت میتوانم برایش کنار بذارم. این تا اینجا.

نکته کلیدی بحث من در باره همانطور که نوشته ام، «شالوده ها و زیرساختها و متدها» است؛ نه ظواهر و جزئیات که میتوانند متنوّع باشند و رنگارنگ. منظور از ظواهر و جزئیات نیز، گرایشهای گوناگون عقیدتی/مذهبی/ایدئولوژیکی و یا التقاطی از اینهاست. آنچه که برای من در خصوص اندیشیدن و جستجو در تاریخ و فرهنگ ایران و بررسی سراسر جنبشها و قیامها و انقلابها و دلایل شکست و ناکامیابیها و غیره و ذالک مردم ایران، مدام در مدّ نظر بوده و هست، پیدا کردن «صخره های زیرساختی از اعماق تجربیات تاریخی و فرهنگی ایرانیان» است که میتوانند جامعه و باهمستان ایرانیان را در سیر رویدادهای اجتماعی و منطقه ای و جهانی، استوار و پابرجا نگه دارند. به همین دلیل نیز برای من، مهم نیست که چه کسانی به چه نحله ای و گرایش سیاسی تعلّق دارند؛ بلکه برایم مهم است که بدانم «بینش و نظریات آنها» در رویکرد به معضلات و مسائل ایران و مردمش بر حول و حوش محور کدام «پرنسیپها و اصول کلیدی» میچرخند. سنجشگریهای من دقیقا بر همین نکات است که مدام زوم میکنند و به چند و چون دیدگاهها و مواضع دیگران میپردازم. من هیچ مشکل شخصی یا نظری و امثالهم با دیگران ندارم؛ زیرا آموخته ام که چگونه میتوان از مرز عقاید/مذاهب/ایدئولوژیها/نظریّه ها و حتّا دیدگاهای خودم فراتر روم تا بتوانم عمیقتر و ژرفاروتر به شناختهای متّقن و مستدل دست یابم؛ نه برای اینکه بخواهم بر دیگران حکم برانم و برایشان تعیین تکلیف کنم؛ بلکه برای اینکه هیچکس نتواند بر استقلال فکر و قائم به ذات بودنم، حکومت کند.
شاد زی و دیر زی!
 

البرز (اصغر) سلیمی

تصویر

در باره نقد آقای حیدریان
نکاتی در یاداشت شما در باره بیانیه جبهه آزادی و نجات ایران آمده است.که مجال نقدی بر نقد شما در پای این مقاله نیست .و من به شیوه شما جدل نخواهم کرد .در پیام کوتاهتان از بلندای «تجربه ای و نگاهی فراز مندانه »به نویسندگان مچهوالهویه ای که بهاران آمده و دی گم می شوند ، با تندی وپیشداوری تاختی و افراسیاب وار و نه فرامرز گونه اصغر را گوشمالی دادی شاید هم نمی شناختی ودر داوری آت «جوانانی را گوشمالی » دادی اما حداقل من به راه و شیوه
گذار مورد نظر شما آشنا شدم .
آن همزیستی و به عقب نشینی وادار کردن و آن نگاه مسالمت آمیز
مورد نظرتان در رویارویی با رژیم اهریمن اسلامی را بسیارانی آزمودند .
البته حق تان است که بر ان پای بفشارید .و در کنش چند گانه تان در آن راستا کوشا باشید . آقای حیدریان ما ٩ ماهه نیستیم جمع بنیانگذار این نهاد همانگونه که در پیشگفتار آمده است در دهه های اخیر در جنبش های درون و بیرون ودر جریانهای های گوناگون سیاسی جامه ها پاره کرده‌اند و بین ۵٠-۶٠ سال در این راه آزادی و بهروزی مردم ایران پایورزی و همت گماشته اند .من در گفتگوهای ویدیویی ام در روزهای آینده به نقد و نگاه شما خواهم پرداخت . واگر جناب کیانوش توکلی فرصت و مجال یابد
خوب است گفتگویی بین من و شما
در ایران گلوبال سازمان یابد ؟
با مهر و احترام
البرز (اصغر) سلیمی-٢٨ مای ٢٠٢۴

فرامرز حیدریان

 

کیانوش جان. من این گیله مرد نازنین – آقای اصغر سلیمی - را و همینطور همسرش را از نزدیک میشناسم. از بچّه های قدیمی سازمان فدائیان بودند که کلّا از همان فردای انقلاب، راه خودشان را رفتند و عطای سازمان را به لقایش بخشیدند. آقای «لقائی» را نمیشناسم، ولی از طریق شبکه اجتماعی – یوتوب - ، صحبتهایش را شنیده ام.
آن گیله مرد نازنین، هیچ نیازی به پنهانکاری ندارد؛ زیرا از اول زندگی سیاسی اش آشکار بوده و صمیمانه حرفهایش را زده است. فقط تعجّب میکنم که چرا در پای این اعلامیه، اسمی از خودش یا دیگران نیست و در پرده ابهام حرف زده اند. تا جایی که آقای سلیمی را میشناسم، انسان اهل منطق و استدلال است و واقعا هم خودش، هم همسرش با تمام امکانها و توانی که دارند برای سرفرازی و آزادی ایران و مردمش به سهم خودشان از گذشته دور و دراز تا همین امروز تلاش میکنند. دیگه اینکه میدانم که آن گیله مرد نازنین و همینطور همسرش، با بینش و سبک انتقادی من آشنا هستند و میدانند که من با هیچکس نه خصومتی دارم، نه عاشق و شیفته اشخاصی و نحله هایی هستم. به نظر من، خود آقای سلیمی میتوانست همین اعلامیه را با نام خودش یا با نام آقای لقائی مشترکا منتشر کنند که اتّفاقا بازتاب گسترده تری میداشت؛ زیرا هر کسی که آن را بخواند، حدّاقل میداند چه کسانی، چه حرفی برای گفتن دارند. در هر صورت، صحبتهای من، تاکید بر پرنسیپهایی است که بدون آنها هیچ کاری را نمیشود پیش برد. همین.
 

مسئله سیاست، فقط نفی سیستمی و قدرتمدارانی و سپس تلاش برای کسب قدرت و اقتدار نیست. سیاست، نه تنها دانش و شناخت است؛ بلکه همچنین فن و تکنیک اجرایی نیز محسوب میشود. حکومت فقاهتی از برآیندهای معضلات تاریخی و فرهنگی ایرانیان است. سیستمی نیست که از آسمان الهی بر روی زمین؛ آنهم کشور ایران، حادث شده باشد. همانطور که نازیسم از پیامدهای تاریخ و فرهنگ آلمان بود. همانطور که فاشیسم از پیامدهای تاریخ و فرهنگ ایتالیا بود. همانطور که استالینیسم از پیامدهای تاریخ و فرهنگ روسیه بود. کافیست فقط رمان «تسخیر شدگان/جن زدگان» اثر «داستایوفسکی» را عمیق و دقیق بخوانیم تا بتوان به کنه روح و روان روسها پی برد و دلایل ظهور و دوام مستبدّینی مثل استالین و پوتین را فهمید. معضلات فرهنگی و تاریخی را فقط با زوم کردن بر «سیاست» نمیتوان حلّ و فصل کرد؛ زیرا هر سیاستی که در لاینحل ماندن معضلات و مشکلات فرهنگی و تاریخی ریشه داشته باشد، میتواند میوه اش استبداد و دیکتاتوری و فلاکت برای مردم جامعه به ارمغان آورد؛ آنهم در چهره ها و سیستمهای دیگر. اندیشیدن در باره مسائل فرهنگی و تاریخی و سنجشگری ابعاد زمخت و گندیده و بی و بو خاصیّت آنها میتواند مسئله «سیاست» را نیز تلطیف و ارزشمند بار آورد.

ایرانیان در طول تاریخ گذشته خود بارها و بارها در لبه پرتگاه نیستی و نابودی اثبات کرده اند که مایه های قوی و بسیار نیرومندی را برای مقابله با مستبدّین و سلاطین خونریز و خلفای خبیث داشته اند. «هلاکو خان مغول» که به مرغ و گربه نیز رحم نمیکرد و آنها را از دم تیغ میگذرانید، وقتی که با «خواجه نصیر طوسی» روبرو میشد، سر بر شانه های او میگذاشت و های های میگریست. این عظمت و شکوه و عمق بینش ایرانی را در رویارویی با دژخیمانی اثبات میکند که غیر از شمشیر و خونریزی، هیچ شغل و مرام و مسلکی ندارند؛ ولی آنقدر ضعیفند که خود را در آیینه فرهنگ یک ملّت میبینند و به حقارت خود پی میبرند و اشکشان در میاید. خواه افسانه باشد. خواه حقیقت داشته باشد. «شهرزاد ایرانی» توانست با قصّه گوییهایش، سفّاک ترین خلیفه ای را که هر شب با زنی میخوابید و صبح او را میکشت، تسلیم و کاری کند که خلیفه دژخیم، عاشق و دلباخته اش شود. این هنر و ژرفبینی ایرانیست که ریشه در فرهنگ بسیار عمیق و مغز دارش دارد. بردار کتاب «روابط ایران و انگلیس در قرن نوزدهم (ج. 1)- اثر زنده یاد محمود محمود» را نگاهی بینداز. پاسخی که وزیر وقت به «ملکم» بر سر مسئله هرات و عزم سلطان برای کشتار و قتل عام مردم میدهد، واقعا شنیدنی و شایان هزاران آفرینهاست، هرچند چنان وزیر لایق و شایسته ای در دم و دستگاه قجری، نه تنها جان خودش را از دست داد؛ بلکه برادران و دودمانش نیز بر باد فنا رفتند برای اینکه به ملکم گفته بود: «سزاوار نبود که شاه مملکت برای اختلاف عقیده، بخشی از مردم کشور خودش را قتل عام کند». از اینگونه امثله در تاریخ ایران، خیلی زیاد است. وقتی که «آدن آئور»، پای سند «کاپیتولاسیون» را امضا کرد، آلمان با خاک، یکسان شده بود و بیم آن میرفت که مملکت به طور کامل از روی نقشه اروپا محو شود. امّا بیدارفهمی و مسئولّت پذیری و آینده نگری به او آموخته بود که زندگی، فراز و نشیبهایی بسیاری دارد و عقیده و مرام و مسلک و دین و مذهب و امثالهم بر زندگی و میهن نداشته، هیچ ارجحیّتی ندارند. نمیدانم در مجموعه آثار «لنین» بود یا در یکی از کتابهایی که در باره «انقلاب اکتبر» خواندم. «لنین» در مقام یک سیاستمدار زیرک و با هوش، بعد از انقلاب اکتبر، گویا قرار گذاشته بوده است که با بعضی از سران کشورهای اروپایی در کنفرانسی شرکت کند. او «تروتسکی» را به عنوان نماینده روسیه کاندید میکند. تروتسکی به لنین میگوید که من حاضر نیستم به جلسه کاپیتالیستها بروم. لنین به او جواب میدهد که «حتا اگر شده با کت و دامن زنانه بروی، باید در این جلسه شرکت کنی». به این میگویند «فهم دقیق و صحیح داشتن از دانش سیاست». بنابر این باید آموخت که زمینی اندیشید و عینی فکر کرد. کیانوش عزیز. به صحبت «هنری کیسینجر» در همان ابتدای «جنگ روسها با اوکرائین» گوش کن. خیلی صریح و اصولی گفت که برای ختم فوری جنگ باید با روسها وارد صحبت و معامله شد؛ وگرنه این جنگ ماهها و چه بسا سالها طول بکشد». به این میگویند «بینش عمیق داشتن که ناشی از اندیشیدن در باره تجربیات فردی و جمعی و جهانی» است. وقتی که «نلسون ماندلا» از زندان آزاد شد، هیچگاه مردم را به شورش علیه آپارتاید دعوت نکرد. شعار مرگ بر این سفید پوست، مرگ بر آن رنگین پوست نداد. بلکه با لبخند و گشوده فکری و مسئولیّت به همآوردی با معضلات در کنار آنانی ایستاد که به راستی میخواستند کاری کارستان را برای وطن و مردمش بکنند؛ نه برای عقیده و مرام و مسلک و دین و مذهب و فلان و بیسار.
تا قبل از «زلزله مهسا» هیچکس باور نمیکرد که شخص «خامنه ای» با آن تکبّر و فخر تهوّع آور و گنده گوزیهای بی پایه اش و گند دماغی متفرعنش، سرانجام در برابر زنان و دختران ایرانی زانو بزند و به لیسیدن ماتحت شاهزاده عربستان سعودی تن در دهد. روزگار، خیلی میدان وسیع و تاریکی دارد که هر کسی را به وقتش و در موقعیّتش به همآوردی فرامیخواند تا بفهمد و دریابد که مرزهای فردی اش تا کجایند و قلمروش تا کجا.
امروزه روز اگر کنشگرانی واقعا از صمیم قلب در فکر ایران و مردمش هستند، باید بر روی دست راستشان حرف «چرچیل» را [= انگلستان، نه دوستان ابدی دارد، نه دشمنان ابدی؛ بلکه انگلستان فقط منافع ابدی دارد] و بر روی دست چپ خودشان، حرف «پطر کبیر» را [= مهم نیست که چه کسانی بر روسیه حکمرانی میکنند، مهم این است که ایران و ایرانیان باید تا قیام قیامت، ذلیل و خوار و تو سری خور ما روسها بمانند] خالکوبی کنند، تا بدانند و بفهمند که میهندوستی و مردمدوستی یعنی چه و چه چیزی را باید ارجح شمارید تا عزّت و کرامت و احترام فردی و مردم میهن خود پایدار بمانند. سیاست، هنر تسخیرگری قدرت و اقتدار نیست؛ بلکه «هنر آزمودن توانمندیها و کیاست و فراست و هوشیاری و استعداد و آگاهی و دانش و دریادلی فردی/جمعی/گروهی/منتخبی» است.
برای درک و فهم موقعیّت خطیری که ایران و مردمش نزدیک به نیم قرن است، مبتلایش شده اند، باید راهگشاییهایی را پیدا کرد که از بطن تاریخ و فرهنگ و تجربیات عمیق بزرگان و نیاکان و پیشینیان همین مردم سرچشمه گرفته باشند. «خدا و دین و تمام تعلّقات آنها»، املاک تک، تک مردم ایران هستند که به غارت رفته اند و مصادره به مطلوب شده اند در دست عده ای که فقط آنها را به حیث ابزار و وسیله برای ترضیه سوائق و غرائز افسارگسیخته خود پنداشته اند. اگر کنشگران نتوانند آنقدر مستعد و مایه دار باشند که املاک مردم را به خود مردم برگردانند، مطمئنا در هیچ دادگاهی نیز نخواهند توانست حقّ را به حقدار برسانند. سیاستی که بر شالوده اندیشیدن عمیق در باره ابعاد تاریک تاریخ و فرهنگ مردم سرزمین خود نباشد، سیاست نیست؛ بلکه هوچیگری برای دست یافتن به تکه ای از نمد وطن و جان و هستی ملّتیست که هزاره هاست در کوره بی لیاقترینها کفته شده است؛ زیرا حاضر نیست برای «دادورزی» به شمشیر و خونریزی متوسّل شود به این امید که شمشیر کش و خونریز، شاید خودش به جنایت و تبهکاری که در حق هموطن و حتّا خویشاوند خودش میکند، بیدار شود و پی ببرد و آدمیّت خودش را کشف کند. ایرانیان در بدترین اعصار تاریخ، قد برافراشتند و لیاقت خود را برای زندگی بهتر به محک زدند. چرا امروزه روز نتوانند چنان لیاقتی را اثبات کنند؟.
همچنان میتوان بحث کرد و گفتگو.
 

اندکی تارزنی قیژقیژی!

1- اصلا معلوم نیست نویسندگان این اعلامیه، چه کسانی هستند؟. چهل و پنج سال که نه؛ بیش از هشتاد سال آزگار است که انواع و اقسام سازمانها و حزبها و گروهها و گرایشهای رنگارنگ، اعلام موجودیّت کرده اند و همچون حکایت:«.... در بهاران زاد و مرگش در دی است»، ناپدید و متفرّق و دود شدند رفتند به هوا!.
2- محتویات این اعلامیه، خاستگاه نظری اش نه از بُنمایه های تاریخ و فرهنگ ایرانیان؛ بلکه از اعلامیه جهانی حقوق بشر است؛ پنداری که با آوردن «آیین نامه راهنمایی و رانندگی»، مسئله ترافیک و تصادفات و سرقتها و زیر گرفتنهای آدمها و خلافکاریهای ویراژی و نرفتن از مسیرهای عبور ممنوع و رعایت حقّ تقدّم عابر پیاده و رعایت چراغ راهنما و بوق نزدن و امثالهم برای همیشه و ابد حلّ و فصل خواهد شد و مردم خیلی مودب و با کلاس به اجرای قوانین مندرج در «آیین نامه راهنمایی و رانندگی» سعی بلیغ خواهند کرد. به این میگویند: «ای سادگی مقدّس!». مترجم اعلامیه حقوق بشر را تیکه و پاره کردند متولیان حقیقت الهی!. ساختن جامعه ای نو و کشوری که بر شالوده موازین خردمندانه عملکرد داشته باشد، بدون سنجشگری موانع کلیدی، میسّر نخواهد شد. حدّاقلی از پایه های بنیانی باید وجود داشته باشند، تا بتوان گامهایی ارزشمند را برداشت.

3- وقتی که کنشگرانی – خواه مجهول الهویه، خواه شناخته شده – هنوز به پتانسیلها و مایه ها و زهدان زاینده تجربیات کهن و بسیار عمیق و رستاخیری مردم میهن خود و تاریخ و فرهنگشان، هیچ اعتقادی ندارند و همچنین حاضر نیستند به شعور و فهم و نیروی تمییز و تشخیص مردم میهن، احترامی بگزارند، پیداست که اگر تا قیام قیامت نیز کاسه گدایی و دریوزگی انواع و اقسام «لوایح و قوانین و منشورها و ابلاغیّه های حقوق بشری» را به گردن خود آویزند، هرگز نخواهند توانست جامعه ایرانی را به دامنه ای سوق دهند که مناسبات «مردم و حکومت و دولت»، مناسباتی انسانی و از بهر سعادت و خوشی و میهن آرایی آحادّ مردم بدون هیچ تبعیضی باشد. زهی خیال باطل!. چیزی باید از ژرفای وجودی آدمی جوشیده و فرابالیده شود، تا امکان دوام و تاثیر داشته باشد. با لباسهای عاریتی، هیچکس جومه دار نمیشود.
4- بحث عزل و خنثا کردن حکومت خلفای الله، بحث سیاسی ناب نیست؛ بلکه بیش از هر چیز، مبحث «فرهنگی-تاریخی» است که حکومت فقاهتی، یکی از برآیندهای ناخجسته و مهیب و فاجعه بار آن است. بنابر این، صرف خلع حکومت آخوندها و اعوان و انصار آنها از امکانهای اقتداری و قدرت بر ارگانها و موسسات و سازمانها و نهادهای کشوری به معنای «حذف نفوذ و نقش آنها» در مناسبات کشوری نیست. اتّفاقا در سیاست، مهم نیست که چه شخصی/اشخاصی قدرت را در دست دارند؛ بلکه مسئله کلیدی این است که «چه شخص/اشخاصی»، «نفوذ سیاسی» دارند؛ زیرا آنانی که نفوذ سیاسی دارند، میتوانند به آسانی، زیر پای مقتدرین را بزنند و کسانی را مصدر امور قدرت بنشانند که با نیّات نفوذمندان همسو و همخوان باشند.
5- مشکل دیگر اینگونه تشکیلات در این است که خود را در مقام «سوپر من/ناجی/بتمن/اسپایدرمن و امثالهم» میدانند که باید مثلا مردم را نجات دهند. اینگونه گرایشها اگر بتوانند خودشان را از بسیاری کمپلکسها که دارند، نجات بدهند، بزرگترین گام را در راه «آزادی ایران از چنگ اینهمه تعصّبات هول افکن عقیدتی/ایدئولوژیکی/مذهبی/کینه ای و امثالهم رایج بر ذهنیّت انواع و اقسام گرایشهای سیاسیون» نجات داده و رها کرده اند.
6- مسئله خنثی کردن حکومت فقاهتی نباید بر این مدار بچرخد که مصدر گیوتین بودن از دست عدّه ای در آید و به دست دیگران افتد. متاسفانه تا امروز، تمام گرایشهای سیاسی به این توهم مبتلایند که حکومت را در ایران به معنای «مصدر گیوتین شدن از بهر کشتن و قتل عام مردم» میفهمند و درک میکنند. تا زمانی که شعارهای مرگ بر این، مرگ بر آن از دهان انواع و اقسام گرایشهای سیاسی و هواداران آنها شیوع دارد، دوام حکومت فقاهتی و امثال حکومت فقاهتی بر سرنوشت ایران و ایرانیان اجتناب ناپذیر خواهد بود.
7- تمام اینهمه «خیرخواهان شناخته و ناشناخته» هنوز متوجه نشده اند که چگونه میتوان شالوده «باهمزیستی» را در دنیای تضادها و کشمکشها و ناهمخوانیها برقرار کرد، بدون آنکه به احدّی آسیب برسد یا حقوقش پایمال شود. برای مثال: مابین دو تکه زمین، دره ای عمیق و وسیع وجود دارد. هنر انسان اندیشنده باید این باشد که مابین این دو تکه زمین، «پلی» بسازد که مردم هر دو قسمت بتوانند در مناسبات با یکدیگر به خوشی و خرّمی زندگی کنند. حذف و کشتار و انکار، خیلی ساده است، درست عین نوشتن همینگونه اعلامیه ها. امّا اصل و پرنسیپ و هنر سیاستمداری و کشور آرایی به این است که چگونه میتوان یا باید «اهرمها و ستونهایی» را برافراشت که جمعیّت ساکن یک کشور بتوانند در کنار همدیگر بدون آزردن و ریختن خون یکدیگر یا پایمالی حقوق همدیگر در آرامش و بیدارفهمی و مسئولیّت در قبال یکدیگر زندگی کنند.
8- خیلی که چه عرض کنم، کثیری از مدّعیان کنشگری تصوّر میکنند که ولایت فقاهتی قلعه ایست که دروازه دارد و میتوان از آن «عبور» کرد و آنچه را که در پشت سر مانده است با خاک یکسان و بر ویرانه ها، دنیای دیگری را آباد کرد. اینگونه خیالپردازیها هر چقدر جاذبه های خیره کننده داشته باشند، با واقعیّت زندگی و عینیّتهای ملموس و دم دست، سر سوزن سنخیّتی ندارند. حقیقت این است که ایران و ایرانیان حسب تاریخ بسیار کهنسالی که داشته اند و از همه مهمتر و شایان اندیشیدن به دلیل اینکه «نخستین امپراطوری جهانی» بر روی کره زمین بوده اند، تجربیات بسیار ارزشمندی دارند که در طول تاریخ هزاره ها در دل و مغز و آیینها و آداب و رسوم و فرهنگ و زبانها و اقوام و غیره و ذالک ایرانیان پایدار مانده اند و حتّا سرمشقی و پایه ای برای ملتهای دیگر بوده اند و هنوزم هستند. بنابر این، اندیشیدن در باره «معضلات مردم ایران از دامنه خدا گرفته تا دامنه مرگ» میتواند زمینه هایی را برای آفرینش باهمزیستی مهیّا کند. اینکه مثلا گرایشی به مرحله ای میرسد که میتواند بر سرنوشت جامعه و مردم، حاکم مستبد بماند، همش به این دلیل است که «تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی» هنوز نیاموخته اند و نخواسته اند که در باره «مسائل و معضلات ایرانیان» بیندیشند و راهگشاینده مسائل باشند. آنها تصوّر میکنند که موضوعات قلمی و فکری بیگانگان، همان موضوعات و مسائل مردم ایران است. آنها سترونی و بیمایگی خودشان را با آویزان شدن به کیسه و توشه های زحمات دیگران میخواهند جبران کنند و تصوّر میکنند که مسائل زندگی، مسائل نیم قرنه هستند که اگر امروز حلّ شوند تا قیام قیامت برای همه نسلها حلّ شده ان رفته. زهی بلاهت معصومانه!.
9- من اینگونه تلاشها را که هیچ ما به ازای «پراکتیکی» ندارند، در حد تبلیغات بر روی شنهای ساحلی میدانم که اندکی میمانند و سپس با موج دریا، ناپدید میشوند. من بر این اندیشه ام که «چهل و پنج سال» حکومت فاجعه بار آخوندی باید مدّعیان اپوزیسیون را به مرحله ای از بلوغ فکری سوق داده باشد که بتوانند مجمعی انتخابی را برای گفتگو با «حکومتگران فقاهتی» بپرورانند و از در راهکارهای عملی بدون هیچگونه خونریزی بر آیند. هر چقدر حکومتگران و امتیاز داران سیستم فقاهتی پی ببرند که مخالفانشان در صدد حذف و کشتار و نابودی آنها هستند، به همان میزان بر شدّت جنایتها و تبهکاریهای حکومتگران فقاهتی در حقّ مردم درونمرزی و برونمرزی و تلاش برای استحکام اقتدار و قدرت خودشان افزوده تر میشود. در جایی و زمانی باید شمشیرها را انداخت و «مرد میدان گفتگو» شد حتّا با «اژدها». ایرانیان تجربه «سخن گفتن با اژدها» را داشته اند همینطور «سخن گفتن با ضحّاک» را.
10- من به شخصه، بر این نظرم که پیش از تبدیل شدن ایران به میدان کشتارهای متنوّع، خواه از دست به دست شدن حکومتها صورت گیرد، خواه از آتش بلاهتها و جان به تنگ آمدن اقوام ایرانی، شعله ور شود، خواه از سر منفعت خواهیهای بیگانگان و خطر از دست دادن منفعتها و موقعیتشان، نیک است که راههای مسالمت آمیز را هر چقدر نیز پر زحمت و وقتگیر باشند، بیازماییم. حکومت فقاهتی در حدّاقل امکانهای نفوذی و تاثیری خودش، همچنان به دلیل موقعیّت امتیاز خواهی اش حاضر نیست برای ابد، شانس بقا داشتن در ایران را از دست بدهد. در نتیجه به دنبال گونه ای تضمینهاست تا بتواند و بخواهد از برخی دامنه ها عقب نشینی کند. مسئله حکومت کردن خیلی پیچیده تر از آن است که کنشگران تاق و جفت، تصوّر میکنند و در مخیله خود میپزند. هیچگاه نباید از یاد برد که «مغزه فرهنگ ایرانیان، پیوند دادن و اتّصال و همبستگی و باهمزیستی» بوده است؛ نه نفرت و سرکوب و گریز و تبعیض و کشتار. در این باره میتوان همچنان بحث و گفتگو کرد.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

 

 

جبهه آزادی و نجات ایران( جان ایران)

تصویر

پیشگفتار

برای ماندگاری و پایندگی ایران و نگاهبانی از کرامت انسانی، جان و زندگی شهروندان، آسایش و رفاه همگانی و پاسداری از امنیت، صلح، آبادانی میهن و بهسازی زیستبوم آن، در این دوران بغایت پر از تنش و مخاطره های درونی، منطقه ای و جهانی، یکبار دیگر بر آن شدیم، که باورهای ما را بمثابه آماده باش و هشدار و فراخوانی فشرده و حداقلی به آگاهی دیگر کنشگران صنفی -مدنی-سیاسی ایران برسانیم

 

سامانه و جمع کنونی ما متشکل از کنشگران مستقل، تشکل ها و مبارزانی است که در میدانهای گوناگون، واحدهای کار و خدمات اجتماعی، محله ها و فضای رسانه ای، شبکه های مردمی درون میهن، و در پشتیبانی از جنبش ها در برونمرز در دهه های اخیر کوشا بوده اند

 

راه آزادی و نجات ایران بیش و پیش از هر چیز از رهگذر سرنگونی و برچیدن کامل حکومت اسلامی ممکن می گردد. پایه گذاری حکومتی مردمسالار و مبتنی بر قانون و بیانیه جهانی حقوق بشر و پیوست هایش و نگاهبان ایرانی یکپارچه و توانا برای ساختن جامعه ای مدرن و مرفه، در گرو ایجاد جبهه ای نیرومند و فراگیر از همه قشرها،صنفها و گروه‌های مردم سرتاسر ایران است. جبهه ای همبسته و متشکل از همه آزادیخواهان و باورمند به نجات ایران، در این دوران پر آشوب، خود دستاورد تصمیم آگاهانه، مسئولیت پذیری پیگیرانه و تفاهم و همه پرسی و هماهنگی های گسترده همگانی خواهد بود

 

بیانیه جبهه آزادی و نجات ایران (جان ایران) ج

ما باورمندان به آزادی و دمکراسی بر مبنای پیمان حقوق بشر سازمان ملل و پیوست هایش، برای ماندگاری میهن و رفاه مردم ایران به گرد هم آمده ایم تا به اتکای این سنگر در رویارویی با رژیم ایران ویرانگر و ضد انسانی جمهوری اسلامی بپاخاسته و همراه با دیگر آزادگان و پویندگان راه آزادی و دمکراسی که به موازین زیرین باورمند هستند، حرکتی را به پیش آغاز نماییم

 

اول: ما با پایفشاری بر آزادی، دمکراسی، صلح، امنیت، رفاه اجتماعی، خدشه ناپذیری حقوق مالکیت خصوصی و برابرحقوقی برای تمامی مردم ایران، اعلام میداریم که نه تنها خواهان جدایی دین و ایدئولوژی از دولت و حکومت هستیم، بلکه مدافع تمامی حقوق انسان‌ها بر اساس منشور جهانی حقوق بشر و پیوست هایش میباشیم و با هرگونه تبعیض حقوقی، جنسیتی، مذهبی و عقیدتی، قومی و زبانی و یا هرگونه تبعیض دیگر در مورد حقوق تمامی شهروندان ایرانی مخالفیم

 

دوم: ما خواهان استقلال ویکپارچگی سرزمینی، یگانگی و منافع ملی ایران هستیم و در اداره امور کشور باورمند به شیوه عدم تمرکز برای دستیابی به ایرانی نیرومند می باشیم

 

سوم: ما خواهان آنیم که مردم ما، برای نجات ایران و برای نیل به کرامت انسانی، سعادت و سرافرازی، توسعه، رفاه همگانی و ایرانی پیشرفته و مدرن، سرنوشت و تعالی آینده خود و فرزندانشان را بدست گیرند. حکومت تروریست، فاسد رانتی و ناکارآمد اسلامی شایسته فرمانروایی بر مردم میهنمان نیست

 

 

چهارم: ما خواهان براندازی کلیت نظام جمهوری اسلامی هستیم که آن هم وظیفه یک مبارزه آشتی ناپذیر و یک قیام ملی است. حق دفاع و انتخاب شکل و راهکارهای مبارزه در برابر خشونت حکومت اسلامی مطابق منشور ملل متحد برای مردم ما محفوظ می ماند. تا زمانیکه رژیم اسلامی بر مسند کار باقی بماند نه تنها در ایران، بلکه در تمامی منطقه صلح و آرامش، امنیت و ثبات بوجود نخواهد آمد

 

پنجم: برای پایان دادن به رژیم اسلامی و برچیدن آن، ما از تمامی حرکت‌های اعتصابی و اعتراض ها و جنبش های صنفی و مدنی مردم ایران در رویارویی با فقر و فلاکت اجتماعی، بیکاری، نا امنی ها، بی خانمانی، بیماری، نابودی محیط زیست و آلودگی هوا و بحران اعتیاد و تن فروشی و فروش اعضاء بدن پشتیبانی می نماییم

 

کارزار فعالانه علیه اعدامها و پشتیبانی همه جانبه از مبارزه مردم در راه آزادی زندانیان سیاسی، اکنون نقش بسزایی در سرنگونی حکومت اسلامی دارد. مبارزه مردم ایران و بویژه جوانان کشور در جنبش زن، زندگی، آزادی و پیکار گسترده و خستگی ناپذیر زنان میهن مان در برابر آپارتاید جنسیتی نظام ولایی، زمینه های ایجاد ساختاری دموکراتیک و جایگزین برای جمهوری اسلامی را فراهم می‌آورند

 

ششم: پیروزی پیکار ملت ایران بر نظام جمهوری اسلامی، در گرو خلاقیت، همبستگی، همکاری و همصدایی هر چه بیشتر آگاهان و مبارزان پیشتاز مردم است. این پیکار با تلاش و مبارزه در راستای سیاست ها، نقشه های راه و پروژه کلان ملی برای سازمان یابی مردم و تقویت این جنبش (هدایت استراتژیک) به ثمر خواهد رسید

 

ما در راستای این نبرد میهنی و ملی و برای بازتاب هرچه رساتر صدای مردم ایران و پشتیبانی از پیکار خستگی ناپذیر شان، دست تمامی دموکراسی خواهان و مدافعان آزادی و رهایی میهن را میفشاریم و از آنها درخواست همکاری برای ایجاد جبهه ای در راستای آزادی و نجات ایران را مینماییم

 

شعار ترکیبی ـ راهبردی کنونی ما، سرنگونی جمهوری اسلامی، همراه با پایه گذاری رهبری ملی (شورا و دولت موقت) و برگزاری انتخابات آزاد و پایه گذاری مجلس قانونگذار ملی (موسسان) در پی رستاحیز میهنی پیروزمندانه شهروندان ایران است

 

خرداد ۱۴۰۳
azadivanejatiran@gmail.com

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

انتشار از:

کیانوش توکلی

تصویر

تصویر

تصویر

دیدگاه‌ها

فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
پوست اندازی و نو شدن

مُغضل کشورداری و آیین آن
پیوند و نقش فرد فرد انسانها
تحشیه ای دیگر.

هر خانه ای؛ ولو خشت و کلنگی باشد، برای ساختن و بر پا کردن آن به ملاطهایی احتیاج است. چیزهایی باید دم دست باشند تا بتوان طرحی را؛ ولو آلونک ساده و کاهگلی باشد، به ساختنش طبق طرح دم دست امیدوار بود. «حکومت و دولت» نیز، چیزی شبه «خانه سازی» است. هر گاه آحادّ ملّتی یا به عبارت سر راست تر و دقیق تر، «کنشگران و تحصیل کردگان ملّتی – مهم نیست به چه چیزهایی اعتقاد دارند؛ بلکه مهم است که بفهمند در ساختن حکومت و دولت به شعور و درک و تجربه و تخصّص و فهم و نیروی عقلانی خودشان باید تکیّه کنند؛ نه به مبانی عقیده و دین و مذهب و ایدئولوژی و امثالهم - » در وضعیّتی نباشند که بتوانند به حیث «طرّاحان و سازندگان ساختمان حکومت و دولت» در کنار یکدیگر بایستند، حتّا اگر بی همتاترین طرحهای خیره کننده و چشمگیر و شایان هزاران آفرینگویی را دم دست داشته باشند، هیچگاه و هرگز نخواهند توانست به اجرای آن کامیاب شوند؛ زیرا پیش شرط موفقیّت آمیز بودن اجرای طرح به تصدیق و تایید و وفاداری و پایبندی به «پرنسیپهای خاصّ خودش» منوط و الزامی است.

تا امروز روند کنشها و واکنشهای گرایشهای سیاسی نسبت به همدیگر و در مصاف با »زمامداران حاکم» بر مدار «حذف نه تنها حکومتگران؛ بلکه رقیبان خود» نیز چرخیده است و اگر برای بازارگرمی از انواع و اقسانم مفاهیم ایده آلی و آرزویی و امثالهم استفاده تبلیغی میکنند، دلیل بر آن نیست که به اجرای چنان ایده آلها و آرزوها نیز مصمّم و مسئول هستند. تا زمانی که انسانها در موقعیّت قدرت نیستند، حرفهای قشنگ میزنند. فقط از لحظه ای که زیر پای قدرت و حکمرانیشان سفت و محکم شد، به جای پرداختن به معضلات و مسائل کشورداری به تحکیم و ابدیّت دادن به سیطره اقتدار و قدرت خودشان همّت شبانه روزی میکنند خواه با کاربست انواع و اقسام خشونتها باشد، خواه با کاربست انواع و اقسام بند و بستها و مناسبات مافیایی و کشمکشهای فریب آمیز. خواه التقاطی از هر دو. مقصد و هدف آنها فقط یک چیز است: ماندن ابدی بر اریکه قدرت و اقتدار و امتیاز.
معضل حکومت و دولت را نمیتوان بدون انسانهایی [کنشگران] حلّ فصل کرد که هنوز با خودشان راستمنش نیستند و در مقابل مردم، صمیمیّت شفّاف ندارند و با آنها از در صدق و منطق و استدلال در نمی آیند. مسئله کشورآرایی و آیین میهنداری به نیکمنشی و فرزانگی و تخصّص و همآوردیهای آزمودنی انسانهای کنشگر منوط است. بسیاری از ایرانیان بحث از «پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک» میکنند، ولی هیچکس تا امروز نتوانسته است توضیح دهد که «نیکی» چیست؟. حتّا موبدان زرتشتیگری با تحریف و تقلیب تصاویر خدایان ایرانی و ساختن این ترکیب فریبنده، هیچگاه نتوانستند توضیح دهند که «نیکی» چیست؟. آنها فقط هدفشان در سمت و سوی اقتدار و قدرت و تحکیم سلاطین بی لیاقت بود و به ایدئولوژی خاصّ خودشان محتاج بودند، عین طیف اخانید. «نیکی» در تجربیات بی واسطه و ژرفمایه نیاکان ایرانیان، مسئله ای بود که به «موقعیّت و هنگام« مربوط میشد؛ یعنی اینکه، هیچکس نمیتوانست نیکی را همچون «فرمولهای ریاضی/مکانیکی/احکام مذهبی و امثالهم» تعریف ازلی-ابدی کند تا انسانها حسب آن در تمام طول تاریخ زندگی شخصیشان و نسلهای پس از خودشان طبق آن رفتار کنند. «نیکی هر انسانی» در موقعیّت و هنگامهای زندگیست که مشخّص و اجرا و در همان هنگام و موقعیّت نیز مختوم میشود و مکرّر بودن آن، لامحال است؛ زیرا زندگی، پروسه ای جاری و روان است که در موقعیّتهای مختلف، واکنشهای دیگرسانی را طالب است. تعریف نیکی به تک تک انسانها در موقعیّت و هنگام، منوط است که پیامدهایش به خوشزیستی و پرستاری از جان و زندگی همنوعان می انجامد. بنابر این آنانی میتوانند رفتار نیک از خود نشان دهند که به استقلال فکر و قائم به ذات بودن و پایبندی به وجدان فردی و هنرها و توانمندیها و مهمتر از همه، مسئولیّت پذیریهای خودشان، آگاه و بیدارفهم باشند تا بتوانند در موقعیبتهای مختلف کشورداری به گرفتن تصمیمهایی کوشش کنند که دوام شیرازه مناسبات اجتماعی و سعادت انسانها را تامین و تضمین کنند؛ نه دوام اقتدار و قدرت کنشگران را. انسانی که لیاقت و فرّ کشورداری را ندارد، محقّ و مجاز نیست که مصدر قدرت و اقتدار باشد. بالطّبع، هر چقدر کنشگرانی با مسئولیّت و فرهیخته و فراخبین باشند، به همان میزان نیز میتوانند بر معضلات و مشکلات اجتماعی با مهارت چیره شوند و راهگشاینده عمل کنند و در انظار مردم، لایق و محترم به شمار آیند. ولی هر چقدر از مردم اجتماع، فاصله بگیرند و با تکیه به ارگانها و سازمانها و تشکیلات اداری و سرکوبگر به تحکیم قدرت و اقتدار خودشان بکوشند و اصلا به معضلات و مسائل مردم جامعه، هیچ اهمیّتی ندهند، متعاقبش بر قهقرائی و متلاشی شدن مناسبات انسانی و درب و داغان شدن منش انسانها شدّت خواهند داد و جامعه را مدام در بحرانهای هول افکن پشت سر همدیگر محکوم خواهند کرد.
آنکه میخواهد رفتار مردم اجتماع بر اصول و پرنسیپهای خردمندانه و عقلانی باشند، باید در ابتدا خودش مرد میدان خردمندی و عقلانی رفتار و عمل کردن باشد تا نم نم دیگران نیز از او بیاموزند و شکوفاگر رفتار و منش نیک شوند. اگر هر درختی به تنهایی و به ذات خودش، سبز و شکوفا شود، رفته رفته انسانها نیز از یکدیگر می آموزند که سبز و شکوفا شوند و در انتهای شکوفا شدنهاست که جنگل سر سبز درختان پر بار به بار و بر می آید. یا به زبان «مولوی»:
چون تو، سر سبز شدی، سبز شود جمله جهان
اتّحاد عجبی در عرض و ابدان بین
زانک تو، جزو جهانی، مَثَل کل باشی
چونک نو شد صفتت، آن صفت از ارکان بین
سیاست تا امروز در جامعه ایرانی، سیاست برای ملّت و اندیشیدن در باره حلّ و فصل کردن مسائلش نبوده است؛ بلکه برای سیطره و حکومت مطلق داشتن بر مردم بوده است به همین دلیل نیز مردم ایران به هیچ گرایشی اعتماد ندارند و به شدّت بدبین نیز هستند. مسئله بدبینی مردم به گرایشهای سیاسی باید رانه ای باشد از بهر اندیشیدن برای پوست اندازی گرایشها و تلاش آنها برای اثبات رادمنشی خودشان تا مردم در رفتار و کنشها و واکنشها و گرایشها و تشکیلات سیاسی به عیان ببینند که ناجیان آنها و یسلکشان عرصه سیاست، هدفشان حکایت آن قصّابی نیست که «گوسفند را از چنگ گرگ ربود تا خودش کارد را بر شاهرگ گوسفند بگذارد و سرش را ببرد».
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

ش., 01.06.2024 - 14:40 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
اندیشیدن و پرسیدن پا به پای خواندن متون

اندیشیدن در باره محتویات متون؛ نه حفظ و روخوانی متون.
کشف تجربیات مایه ای

شاید میلونها نفر اگر شاهنامه را هم نخوانده باشند، دست کم در گوشه و کنار و در نزد دیگران یا در مطبوعات و شبکه های اجتماعی و کتابهای درسی و غیره و ذالک، بخشهایی را شنیده باشند. چرا هیچکس از اینهمه شاهنامه خوان از خودش یک بار نپرسید که «خرد، چشم جان است، چون بنگری»، یعنی چه؟. یا وقتی که از زبان ایرج شاه گفته میشود که: «نباشد به جُز مردمی، دین من». چرا هیچکس نمیپرسد، «دین مردمی» یعنی چه و تفاوتش با ادیان و مذاهب نوری و ابراهیمی در چیست؟. یا وقتی میگوید: «پسندی و همداستانی کنی ... که جان داری و جانستانی کنی؟». »پسندیدن» در تجربیات ایرانیان، چه معنای کلیدی و ریشه ای داشته است؟. چرا «جانستانی» نکوهیده و اقدامی و جنایتی «علیه خدا» بوده است؟. چرا هیچکس از خودش نمیپرسد که در «سیاستنامه خواجه نظام الملک»، اشخاصی که به «یاوگیان» مشهور بودند، چه کسانی بودند؟. آنها وقتی زندگی انسانها در خطر بود، داوطلبانه گرد می آمدند و به پیکار با آزارندگان زندگی میپرداختند و هرگز فرمانده و سپاه و سردسته ای نداشتند؟. «یاوگیان»، چه کسانی بودند در تاریخ ایران و بر شالوده کدام پرنسیپها به پیکار با آزارندگان جان و زندگی روی میآورند؛ آنهم بدون هیچ فرمانده ای؟.

چرا هیچکس نمیپرسد که ماجرای «موسی و شبان» در مثنوی مولوی، ریشه هایش به کدام تصاویر و تجربیات مایه ای ایرانیان از «خدا» بازمیگردد؟. وقتی شبان میسراید: «تو کجایی تا شوم من چاکرت، چارقد دوزم کنم شانه سرت». چرا هیچکس نمیپرسد که مگر خدا «زن» است که چارقد بخواهد؟. چرا در نظر «شبان»، «خدا»، «زن» است و گیسوان بلند و افشانی دارد که میتواند شانه بر آنها بزند؟. وقتی «خدا» به رفتار موسی در قبال شبان، ایراد میگیرد و تغیّر میکند که چرا بنده ما را رنجاندی و خدا به موسی میگوید: «تو برای وصل کردن آمدی، نی برای فصل کردن». چرا هیچکس نمی اندیشد و نمیپرسد که «بنیان دین» همانا وصل و اتّصال و امتزاج بوده است؛ نه انفصال و گسستن و تبعیض. در تجربیات ایرانیان، معنای دین، عشقبازی و امتزاج بوده است؛ نه شرایع قیراطی و امریّه ای. چرا هیچکس نمیپرسد که خانواده «محمد ابن عبدالله و قبیله قریش» به چه دلیل موهایشان بلند بودند و حتّا محمد تا قبل از ادّعای نبوّت، گیسوانش بلند بوده اند. رمز و راز بلندی گیسوان «محمّد و خانواده قریش» در چه چیزی نهفته بود؟. آیا سوای این است که «سروش»، گیسوان بلند داشته و خدای نگهبان جان و زندگی بوده است و قبیله قریش در باره تصاویر خدایان ایرانی، کاملا آگاه بوده اند و همواره دوست داشته اند که اینهمانی خود را با خدایان ایرانی حفظ کننند وموهایشان را همچون «سروش» بلند و افشان میکردند. چرا هیچکس نمیپرسد که دوام سنّت بلند بودن موهای عارفان و صوفیان و دراویش به کجا باز میگردد و ریشه از کجا میگیرد؟.
چرا هیچکس نمیپرسد که شاه عباس کبیر در جنگ با ترکان عثمانی، چرا از هنر «جوانمردی در پیکار» یاد میکند و حاضر نیست به توصیه افسران و سرلشگران که موقعیّت را مناسب میبینند برای حمله، تن در دهد تا به لشکریان عثمانی شبیخون بزند؛ بلکه به سرلشگرانش میگوید: «از جوانمردی به دور است که ما به آنها حمله کنیم؛ زیرا آنان هنوز آماده نبرد نشده اند». منشاء رفتاری شاه عباس کبیر به کدام تجربیات عمیق و تکاندهنده ایرانیان بازمیگردد؟. چرا هیچکس در این خصوص پرسشی از خودش نمیکند؟. چرا وقتی پژوهشگری به نام زنده یاد« سیّدجواد طباطبائی» در کتاب «انحطاط ایران» در باره این واقعه بحث میکند، آن فهم و ژرفبینی و دانش عمیق و و فرزانگی را نداشته است تا تمییز و تشخیص دهد که ««نبرد و پیکار در بینش ایرانی» به چه معناست و ظرافت بسیار ستودنی ایرانی تا چه وسعت شگفت انگیزی گسترده و ریشه دار است؛ بلکه خیلی ابلهانه در باره رفتار «شاه عبّاس کبیر» قضاوت کرده و شیوه های ماکیاولیستی را برای «سیاست نبرد و جنگ»، صحیح دانسته و دیدگاه خودش را پژوهش خیلی علمی نیز! پنداشته است. چرا؟. چرا تحصیل کرده و پژوهشگر ایرانی، توانمند به اندیشیدن و تشخیص دادن تفاوت «دوغ از دوشاب» نیست؛ ولی ادّعا و تکبّر همه چیزدانی را دارد؟. چرا؟.
چرا هیچکس از خودش نمیپرسد که رمز و راز محبوبیّت زنده یاد «تختی» بر کدامین پرنسیپهای فرهنگ ایرانی استوارند و نام او را سلطان قلبها کرده است؟. مگر ما اینهمه کشتی گیر ماهر و مطرح نداشته ایم و نداریم؟. چرا «تحتی» اینقدر محبوبه؟. چرا هیچکس تا امروز از خودش نپرسیده است شعر سعدی که بر فراز سازمان ملل، آویخته شده است، در کدامین تجربیات ایرانیان، ریشه دارد که «آفرینش انسانها را از یک گوهر میدانند و هر گونه آزاری و جانستانی را در حقّ تک تک موجودات به معنای آزردن و آسیب زدن به «کلّ موجودات» میدانند؟. آفرینش از یک گوهر به کدام تصویر از تجربیات ایرانیان بازمیگردد؟. چرا هیچکس نمیپرسد از خودش که وقتی زنده یاد «فروغ فرّخزاد» سرود که: «ای مهربان! اگر به خانه من آمدی، برای من چراغ بیاور تا با آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم». چرا نمیگوید ای دوست.؟ ای همقطار؟. ای همسایه؟. ای باجی؟. ای همکلاسی؟. در ذهن و روان اعماق قلب «فروغ»، چه تجربه ای از «تصویر مهربانی» پایدار مانده بوده است که چراغ را نه برای روشنایی خانه و خوشبختی و سعادت خودش؛ بلکه برای «دیدن شادمانی و خوشبختی دیگران در کوچه» آرزو میکرده است؟. ریشه اینهمه عشق به انسانها و شادمانی و خوشی آنها از کدامین تجربیات عمیق ایرانیان برخاسته اند که هزاره هاست بی لیاقترینهای تاریخ سیاسی ایران علیه آن جنگیده اند و هرگز نتوانسته اند آن را از دل انسانها بزدایند و حتّا در زبان زنده یاد «سیمین بهبهانی»، فریاد شده است که «دوباره میسازمت ای وطن با خشت جان خویش». جان ایرانی چه مایه هایی داشته است که خشت سازندگی بوده است؛ نه ماشین ویرانگری و کشتار و نابودی؟ در جان ایرانی، چه نیرویی و گوهر شبچراغی نهفته است که مایه اش، سازندگی و ابادانی و زیبا ارایی است؟. نه تخریب و ویرانی و خانه خراب کنی. چرا هیچکس در باره اینهمه فریادهای رسا و آشکار نمیاندیشد و پرسشی را برای جستجوی شناخت ریشه های اصالت ایرانی بودن خودش مطرح نمیکند؟. چرا؟ چرا ما بعد از یکصد سال آزگار که با تمدنهای معاصر آشنا شده ایم، هنوز که هنوز است دست و دهانمان را به آنها دوخته ایم و آرزومند علاج دردهای بی درمانمان هستیم و نمیدانیم و نمیفهمیم که خودمان کیستیم و چه دردی داریم؟. چرا؟. چرا هر نوع موضوعات فکری که در باختر زمین مطرح میشود، تحصیل کرده و کنشگر ایرانی تصور میکند که موضوع وطن و مردم میهنش است؟. کی ما میخواهیم یاد بگیریم که کشک خودمان را بسابیم شاید در انتهای کشک سابیهای خودمان به هنر «سابیدن کشک دیگران» نیز توانمند شدیم و حرفی برای گفتن داشته باشیم. چرا؟.
این سخنها میتوان میدانی گشوده دامن باشند برای پرسیدن و اندیشیدن.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

جمعه, 31.05.2024 - 17:18 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
پرسش چیستی خود؟.

درودد بر گیله مرد عزیز، آقای سلیمی!
چشمه ای دیگر برای کاویدن ممتدد.

چرا باید آنانی که خود را تحصیل کرده و کنشگر عرصه سیاست میشمارند، بعد از فاجعه 1357 و حاکم شدن زمامداران یکی از خونریزترین حکومتهای تاریخ ایران و جهان، در حول و حوش محور «چیستی ایرانی» تمرکز میکردند؟. وقتی که انسان در باره «خطاهای خودش» نیندیشید و در صدد ردیابی و علّتکاوی خطاها بر نیاید، خود به خود پیداست که هر گونه توجیه تراشی، فقط فریب دادن خود است و مسبّب تکرار خطاهای دیگر. اندیشیدن در باره فاجعه به قدرت رسیدن آخوندها و دوام سیطره آنها باید رانه ای باشد که بتواند هر انسانی را که خودش را در مقام «ایرانی» میداند به تفکّر در باره «چیستی/مایه/گوهر/ذات/تار و پود ایرانی بودن» بینگیزاند. باید از خودش بپرسد که ایرانی بودن یعنی چه و شاخصهای ریشه دار آن کدامینند؟. چه چیزهایی «ماهیّت وجودی مرا به حیث ایرانی بودن» رقم میزنند و متعیّن میکنند و تفاوت مرا با ملّتهای دیگر نشان میدهند؟. چه چیزی در گوهر رفتاری و کرداری و منشی من وجود دارد که ایرانی بودن مرا «تعیّن هویّتی» میکند؟. چگونه است که آنچه برای من در وطن و در انظار هموطنانم، بدیهی جلوه میکند، چرا در جوامع بیگانه باعث شگفتی دیگران میشود؟. چرا آنچه برای من و مردم میهن من، «مهرورزی، جوانمردی، پهلوانی، دادگزاری، مهمان نوازی، فرّ و لیاقت» و امثالهم محسوب میشود در بیرون از مرزهای میهن، در انظار ملتهای دیگر، شگفت انگیز و باورنکردنی و ناممکن بودن در مناسبات اجتماعی و کشوری محسوب میشوند؟. چرا؟.

چرا خدایان ایرانی، هیچکدامشان، کتاب و رسول و انبیاء نداشته اند؟. چرا آنچه در فرهنگ و ریشه تجربیات ایرانیان به نام «دین» خوانده میشود، هرگز با معنای تقلیب و مسخسازی شده امروزی از دین، هیچ سنخیّتی ندارد و دقیقا خلاف و در تضاد با آن است؟. چرا «دین» برای ایرانی، «زیباترین گوهر وجودی خود انسان» بوده است که به «دادورزی» در عرصه مناسبات انسانی و کشوری می انجامیده و ضمانت اجرائی اش نیز «وجدان فردی» بوده است؛ نه گیوتین اقتلویی شرایع و قوانین خشک و استبدادی؟. چرا خدایان ایرانی هرگز حاضر نبوده اند «اصنام» دیگران را از بین ببرند و هر گونه توهین و نابودی اصنام دیگران را به حیث «جان آزاری و ضدّ زندگی» می دانسته اند؟. چرا خدایان ایرانی، «ساقی میخانه زندگی» بوده اند و شراب افکن شادمانیها؟. چرا ایرانی یقین داشته است که هرگز نمیتوان در جامعه ای دادورزی را برپا کرد؛ مگر اینکه ضمانت دوام و اجرای آن بر پایه «مهرورزی» استوار شده باشد؟. چرا خدایان ایرانی همه بدون استثناء، «زن» بوده اند و معشوق و همیال و همپا و رفیق و همدم و نگاهبان و مشاور و رقآص و رامشگر و نوازنده و مطرب و شوخ و شنگ و ساقی و همبازی و پرستار آدمیان؟. چرا خدایان ایرانی هیچگاه به خونریزی امر نداده اند؟. چرا زندگی برای ایرانی، شادخواری و جشن و پایکوبی و آوازخوانی و خویشکاری و زیباآرایی جامعه و جهان بوده است؛ نه غارت و نابودی زندگی و جهان؟. چرا ایرانی، آنچه را که شایسته «قداست» میداند، همانا «جان و زندگی« است؟. چرا زنخدایان ایرانی هرگز آمر و پنهان نیستند؛ بلکه برهنه و لخت و عریان و آشکار هستند و پاسخگوی تمام پرسشهای آدمی؟. چرا زنخدایان ایرانی هرگز نمیگویند که راه چیست و شیوه زیستن کدام است؛ بلکه میگویند: «خودت را در هماوردیهای روزگار بیازما تا توانمندیها و استعدادها و هنرهای خودت را کشف کنی و سرانجام خدا شوی«؟. چرا مرگ برای ایرانی، عروسی کردن با خدا بود؟. چرا برای ایرانیان، «خدایان» همواره خود را در جهان و کائنات میگسترانند و هرگز بریده از همدیگر نیستند؛ بلکه همبسته و همپیما هستند؟. چرا انسان ایرانی با خدایانش همتراز است و هرگز مناسبات تابع و مطیع وجود ندارد؟.
و صدها چرا و چرا و چرای دیگر که باید اگر به راستی کسانی خود را «ایرانی» میدانند در صدد پاسخگویی بر آیند و رادمنشانه توضیح دهند که چه چیزی در طول نیم قرن سیطره فاجعه بار حکومت جنایتکاران الهی آموخته اند و به دنبال چه چیزی به راستی هستند؟. آنانی که اندیشیدن در باره «چیستی ایرانی بودن» خود را پشت گوش می اندازند و در مجامع مختلف فقط زر مفت و کذّایی در باره مقولات و مسائل نظری و فکری و آکادمیکی و غیره و ذالک جوامع دیگر میزنند، بی شک تا زمانی که زنده اند، مقهور سیطره و سیادت آنانی خواهند ماند که حاکم بر سرنوشت ایرانی و ایرانیان هستند و امکانهای «نوزایی ملّت خود» را سالها و دهه ها و چه بسا قرنها به تاخیر خواهند انداخت.
این صحبتها میتوانند همواره ادامه داشته باشند و موضوع بحث و اندیشیدن
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

جمعه, 31.05.2024 - 12:03 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
منشاء حقّانیّت به قدرت و اقتدار

باز هم درود بر گیله مرد عزیز، آقای سلیمی!.
نکته ای و اشاره ای.

از شواهد و قراین پیداست که هر گرایش و تشکیلات و سازمان و گروه و حزب و غیره و ذالک با صف آرایی در مقابل جمهوری اسلامی آخوندها و اعوان و انصارشان، خودش را به نام «اپوزیسیون» معرفی میکند. ولی هیچکدام از اینهمه مدّعیان اپوزیسیون تا امروز مُقر نیامده اند که «اپوزیسیون»، «اسم جمع» است، نه اسم خاصّ. این به این معناست که هر گرایشی، خودش را محقّ جانشینی حکومت فقها و آخوندها میداند و دیگران را به حیث بخشی از جامعه ایرانی به رسمیّت نمیشناسد؛ زیرا اگر چنین نیّتی و باوری میداشتند که هر گرایشی، بخشی از جامعه ایرانی است، مطمئنا بعد از سپری شدن نزدیک به نیم قرن حکومت خونریز فقاهتی تا امروز توانسته بودند به حدّاقلی از باهمآیی و باهماندیشی و باهمگرایی و همبستگی کامیاب شوند. اصلا علّت دوام نیم قرنه حکومت اسلامی از پیامدهای پراکندگی و خودمحوربینی تک تک گرایشهای سیاسی مدّعی اپوزیسیون برخاست و به استحکام حکومت فقاهتی دوام داد. به همین دلیل نیز وقتی که کلمه «اپوزیسیون» را از تاریخچه و پسزمینه های فکری و اجتماعی آن در جوامع اروپایی، پس بزنیم و مفهوم را فقط از چشم انداز برداشت رایج در زبان و گفتار « گرایش/گرایشهایی که مخالف زمامداران وقت – و در اینجا مسئله ایران به طور اخص» هستند، در نظر بگیریم، آنگاه دقیق که آن را زیر ذرّه بین بگذاری، کثرت گرایشهای عقیدتی/ایدئولوژیکی/مذهبی/نحله ای و غیره و ذالک محالفان حکومت فقاهتی را در بر میگیرد که حتّا به دامنه مذهبیون در داخل میهن نیز میرسد, یعنی کسانی که اندکی ملایم در رفتار و گفتار با شمشیر کُند و لک و پیسه ای! هستند.

اینکه هر کدام از گرایشهای مدّعی «اپوزیسیون»، چه اهداف و برنامه ها و ذهنیّت عقیدتی خاصّ خودشان را دارد، مبحثیست که شفّاف بودن آن برای هیچکس معلوم نیست؛ زیرا هر گرایشی به کلّیاتی تمسک میجوید که میلیونها بار در حالتهای ضدّ و نقیضی و توجیهی میتوانند «تاویل و تفسیر پذیر» باشند. آنچه در سایه کلیّات جذّاب و چشمگیر و حتّا ایده الی است و هیچگاه در معرض دید دیگران گذاشته نمیشود، همان مسئله «لژیتیماتسیون» است خواه در دامنه گزینش نمایندگان مردم باشد، خواه در دامنه حکومت و دولت. یعنی در حقیقت، «شاخصهای آیین کشورداری» نامعلومند. اینکه قدرت و اقتدار چیستند، یک طرف قضیه است و از لحاظ تئوریک معنا پذیر. امّا اینکه «حقانیّت به قدرتورزی و اعمال اقتدار» بر کدام «پرنسیپ» باید استوار باشد و منشاء خودشان را از کجا می آورند و چه چیزی ضمانت اجرایی آنها را تضمین و تصدیق میکند، هیچکس در باره اش لام تا کام، حرفی نمیزند. و دقیقا همین مُعضل کلیدیست که باید در دایره تمام گرایشهای سیاسی، روشن همچون اظهر من الشّمس باشد تا مردم بتوانند به آنها اعتماد کنند. منشا حقّانیّت دهی به قدرت و اقتدار چیست؟. پاسخ به این سئوال میتواند ماهیّت و اغراض و نیّات تک تک گرایشهای سیاسی را مشخّص و معلوم کند. احتمالا هر گرایشی نیز کما فی السّابق به کاسه پیاله کلیّات دم دست و حرف نخ نما شده و بی مزه و بی بو و خاصیّت «اراده مردم» آویزان میشود که مبهم بودنش رسواگر بی معنا بودنش است!. مبهم بودن منشاء لژیتیماتسیون در ذهنیّت گرایشهایی سیاسی و اعتماد نداشتن مردم ایران در جامعیّت وجودی و بلوغ طبیعی به هیچ گرایشی در این علّت، نهفته است که گرایشها و سازمانها و گروهها و حزبها و تشکیلات سیاسی از زمینه های تاریخی و فرهنگی و اجتماعی ایران، ریشه نگرفته اند؛ بلکه از «ذهنیّتهای پیش پرداخته و آکبندی» ریشه گرفته اند که التقاطی از انواع و اقسام اطّلاعات ناموثّق و ناسنجیده و ناسرند شده و اکتسابی و تقلیدی و رونویسی شده و عادات و تخیّلات شخصی و گروهی و ایدئولوزیکی و مذهبی و مدرنیته نمایی هستند. به عبارتی دقیق تر و سر راستر: گرایشهای سیاسی در تاریخ و فرهنگ ایرانیان، ریشه ندارند؛ بلکه همچون جلبکهایی هستند که زیبا و سبز و جذّاب جلوه میکنند و بدون هیچ ریشه ای و تنه و ساقه ای بر سطح دریای تاریخ و فرهنگ مردم ایران فقط موج میزنند و علنا هیچ خاصیّتی برای مردم و جامعه ندارند.
این بحث همچنان ادامه میتواند داشته باشد.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

پ., 30.05.2024 - 13:11 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
اهداف و متدهای واقعیّت پذیر آنها

مجددا درووود بر گیله مرد عزیز، آقای سلیمی!
حواشی دیگر، مختصر و مفید.

در دامنه سیاست به معنای رایج برای خلع و عزل زمامدارانی که میخواهند مطلقیّت حکومت خود را فقط با تکیه به گیوتین خونریزی و سرکوبگری مردم و کاربست انواع و اقسام آلات و ابزارهای شکنجه و زندان و کشتار و تجاوز و نفی بلد و شانتاژ و اتّهام و مصادره و توقیف اموال و محرومیّت از حقوق انسانی و اجتماعی و غیره و ذالک تضمین ابدی کنند، باید ششدانگ حواس خود را جمع کرد که چگونه برای خلع و عزل آنها اقدامهای بایسته و کارگشا را پیش برد. صرف نوشتن حتّا شیواترین و عالی ترین برنامه های اهدافی و ایده آلی از لحاظ نظری به تنهایی کفایت نمیکنند؛ زیرا »اهداف و آرزوها و آرمانها» میتوانند فقط به حیث افق انگیزشی و مقصدی به شمار آیند برای تلاش از بهر واقعیّت پذیر کردن آنها و همپایی کنشگران. نکته کلیدی برای برآورده شدن چنین آرزویی به «شیوه ها و متدها و روشهای» رسیدن به آنهاست منوط است که کامیاب شدن اهداف و خواسته ها و آرزوها را امکانپذیر میکند یا اینکه با شکست کنشگران همچنان در همان وضعیّت آرمانی و ایده آلی میمانند. مثالی ساده و گویا برای تفهیم مسئله:

حزب توده و سازمان چریکهای فدائیان خلق و مجاهدین خلق برای خودشان آرمانها و ایده آلهایی داشتند. نحوه و روش و متد مبارزه مسلحانه و جبهه گیریهای خصمانه و نفرت غلوّ آمیز تا سرحدّ نابودی طرف مقابل برای رسیدن و واقعیّت پذیر کردن چنان آرمانهایی در تجربه اثبات کرد که خطای محض بوده است و به بهای نه تنها درب و داغانی حزب و سازمانهای فوق مختوم شد؛ بلکه بی رنگ شدن آرمانها و ایده آلها را نیز رقم زد و تمام زحمات و نیروهای بسیار پُر انرژی اشخاصی را که در سازمانها و حزب فوق گرد آمده بودند و میتوانستند از راههای دیگر برای میهن و مردم، مفید و کارگزار ارزشمند باشند به مناسبات نظامی و روابط به شدّت محافظتی و محرمانه و اسرار آمیز و حتّا مافیایی تبدیل کرد؛ طوری که مابین ایده آلها و واقعیّت اجرایی متدها، درّه ای عظیم و عمیق ایجاد شد و کنشگران را در خودش بلعید.
کوشش برای اندیشیدن در باره «روشها و متدها و شیوه ها و از همه مهمتر، امکانهای دم دست» از مهمترین سازمایه اقدامهای اصولی و گام به گام و وسیع یا به عبارت دقیق تر، «کشیدن راه آهن سراسری به گرداگرد ایران» محسوب میشود برای همپایی ثمربخش رفتار و متد در سمت و سویی واقعیّت پذیری اهداف. هر چقدر بر ظرافت و عمق و استخواندار بودن متدها و روشهای دقیق محاسبه ای و اجرایی بدون خشونت و خونریزی و پرهیز آگاهانه از تصادم و شدّت عمل فیزیکی و حتّا گفتاری در قبال طرف مقابل پی ریخته شده باشد، به همان میزان میتوان بر واقعیّت پذیری ریشه ای و کلیدی آرمانها و اهداف و خواسته ها امیدوار بود و یقین داشت.
متاسفانه اکثر کنشگران ایرانی در گلاویز شدن با حکومتگران فقاهتی بر اهداف و آرمانها زوم کرده اند؛ به جای آنکه بر «متدها و روشها و شیوه های ممکن» تمرکز کنند. جاذبه ایده آلها و آرمانها و خواسته ها و اهداف نباید آنقدر رنگ آمیزی رویایی داشته باشند که روشها و متدها را به حاشیه برانند و هر نوع اقدامی را خنثی و بی بو و خاصیت بار آورند.
پیکار برای خلع ید و معزول کردن زمامدارانی که حکومتگری آنها هیچ حقّانیّتی ندارد، نباید از کنشگران مسئول و بیدارفهم، جنگندگانی زره پوش با اسلحه خونریز و زبان اسلحه ای تربیت کند؛ بلکه رجال و شخصیّتها و کشور آرایانی فرزانه و مسئولیّت پذیر و قائم به ذات بار آورد که به درد درمانگر فلاکتهای میهن بخورند. هدف نباید فقط «خلع و معزول کردن» باشد؛ بلکه برنامه اساسی باید حول و حوش آفرینش باهمستانی بچرخد که تمام تار و پودش به سوی خوشبختی و سعادت و نیکی مردم جامعه بدون هیچ تبعیض و تفاوتی بیانجامد. یک نگاه ساده به «محتویات اعلامیه استقلال آمریکا» به شیوایی خبر از عمق بینش و ذکاوت و فرزانگی نویسندگان آن میدهد که گفته اند: «انسانها در آفرینش، برابر هستند و مادرزاد حقوق ذاتی خود را به جهان می آورند و حقّ تک تک آنهاست که برای زیستن و آزادی فردی و جستجوی سعادت فردی خودشان تلاش کنند». آنها هیچگاه و هرگز نگفته اند و ننوشته اند و هیچ تعریفی نیز نکرده اند که «آزادی فردی و سعادت و شیوه زیستن هر انسانی» چیست و چگونه باید باشد؛ بلکه بر حقوقی تاکید مبرم کرده اند که ذاتا و اصالتا با زایش انسانها به عرصه گیتی پدیدار میشود.
بنابر این کوشش برای تغییر و تبدیل سیاست حکومتگرانی که به گیوتین و شمشیر متکّی هستند، باید با هوشیاری و ژرفبینی مخالفان در تقابل با حکومتگران خونریز به نحوی باشد که اقدامهای کنشگران از پرنسیپها و اصولی ریشه بگیرند که در تاریخ و فرهنگ مردم ایران، سبقه هزاره ای و ملموس داشته باشند و نتایج و بهره های اقدامهای کنشگران بر زمینه های صخره سان استوار شوند؛ یعنی طوری که در حقّ هیچ نسلی از آحاد مردم ایران در هیچ زمانی، کسانی نتوانند به قدرت و اقتدار مطلق دست یابند تا بخواهند که مجدّدا گیوتین و شمشیر را «الاهه عبادتی خود» محسوب کنند از بهر حاکمیت و قدرت و اجبار و اقتدار بر کرامت و وجدان و هستی و نیستی مردم و غارت و کشتار و تجاوز به حقوق ذاتی آنها.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

پ., 30.05.2024 - 09:31 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
هنر پیوند زنی

درووود بر کیانوش عزیز!
مختصر و موجز.
کیانوش جان!. من از سنجشگری دیدگاههایم اصلا هیچ هراسی ندارم؛ بلکه خیلی هم خوشحال میشوم اگر کسانی با استدلال و منطق و برهان قاطع به من نشان دهند که خطابینی یا کژبینی یا نارسابودن دیدگاههایم در کجا هستند. فحش دادن و هوچیگری، انتقاد نیست. اکثر کنشگران و فعالیّن اگر خوب دقّت کنی، در صحبتهایی که میکنند و اعلامیّه هایی که منتشر میکنند، دم از «حقوق بشر» میزنند. من مخالف حقوق بشر نیستم که یک اعلامیه جهانیست و محصول بیش از دو هزار سال پیکارهای متفکّران و فیلسوفان و رجال و شخصیّتها و شاعران و هنرمندان و جنبشها و خیزشها و غیره و ذالک است. من می آیم و به هم میهنان و کنشگران وطنم میگویم، آنچه را که شما بر آن اصرار دارید، فقط جنبه تئوریک قضیه است و صرف تاکید کردن بر آن به معنای تضمین اجرایی مفادش در وطن نیست. شما باید بگردید در تاریخ و فرهنگ مردم میهنتان ستونهایی را پیدا کنید و درختی را که مستعد پیوند باشد، تا بتوانید مثلا «اعلامیه حقوق بشر» را به تنه آن درخت، پیوند بزنید. من گفته ام که ایرانیان تجربیات بسیار عمیقی داشته اند که بنمایه هایش میشود: «گزندناپذیری جان و زندگی، مهرورزی، دادورزی، راستمنشی». پرسش من از تمام کنشگران و تحصیل کردگان ایرانی این است که کجای این پرنسیپها معیوبند و بیهوده و بی ارزش که ما به آنها پشت کرده ایم و آویزان فقط یک اعلامیه خشک و خالی شده ایم که به هیچ کجای مناسبات مردممان آمیخته نیست؟.

در جامعه ای که «فقه شریعت اسلامیّت نوع شیعه دوازده امامی» بیش از هزار سال آزگار است، رگ و پی اش را همچون سرطان تسخیر کرده است با آویزان شدن به اعلامیه حقوق بشر نمیتوان، یکه شبه خنثا و بی اثرش کرد. باید چیزی را از زهدان فرهنگ مردم ایران که در وجودشان اصالت داشته باشد، پایه قرار داد تا بتوان محصولات ارزشمند دیگران را به آن، پیوند زد. حالا اگر کسی با این استدلال من مخالف است یا راهکارهای دیگری دارد، باید با منطق و استدلال بیاید به من بگوید چطور و چگونه و چرا؟.
فحش و متلک و لیچارگویی و تهمت و افترا و بدپوزی و امثالهم، اصلا با گفتگو و تبادل نظر و سنجشگری، سنخیّتی ندارند و نباید هم هیچگاه به اینگونه اشخاص بی منطق، میدان داد. باید خیلی رک و پوست کنده گفت که اگر دلایل منطقی و اصولی داری، ردیف کن. اگر نداری، بیخودی وقت خودت و دیگران را نگیر و زحمت بیهوده نیز به دیگران نده.
من میخواهم مثلا بدانم که بحث حقوق، موضوعش چیست؟. مگر سوای این است که بحث «حقوق» به گرداگرد «رفتار انسان» میچرخد. همینطور موضوع «اخلاق» نیز به گرداگرد «رفتار انسان» میچرخد. بحث رفتار را با مثلا قانون جهانی حقوق بشر نمیتوان به تنهایی تضمین و اجرا کرد. تو ببین حتّا احکامی که زمامداران فقاهتی خودشان با دست خودشان نوشته و منتشر کرده اند، هیچکدامشان را اجرا نمیکنند. صرف وجود «قانون» به تنهایی نمیتواند تضمین کننده اجرای آن باشد. قانون باید از وجود شعور و فهم و درک و نیروی تمییز و تشخیص انسانها زاییده شود تا تضمین اجرایی پیدا کند و دولتها فقط ناظر اجرای آن به دست خود مردم باشند و اگر سوءتفاهماتی بین مردم پیش آمد در صدد حلّ مسئله بر آیند؛ نه اینکه با ضرب و زور و اعمال قدرت به جان مردم بیفتند که قانون را اجرا کنید یالله!. قانونی که از وجود خود انسانها بالیده و ریشه دار نباشد، دوامی نیز ندارد و پایدار نمی ماند. مسئله «قانون و اخلاق» به حوزه «فرهنگ جامعه» مربوط میشود که هر چقدر مردم اجتماع، فرهنگیده تر و آگاهتر و مسئولتر در قبال رفتارهای شخصی و دیگران باشند، به همان میزان به دخالت نیروهای دولتی در زندگی مردم، کمتر احتیاج است. قانون و زور قانونی در جایی شدّت مطلوب پیدا میکند که انسانها از آدمیگری و فرزانگی تهی شده باشند. و جایی که انسانها از فرهنگیده بودن و آدمیگری تهی شده باشند، خروارها «قوانین حقوق بشری» نیز کارگشا نخواهند شد؛ زیرا هیچ ما به ازایی در روح و روان مردم ندارند که بخواهند عملکرد داشته باشند. فقط حرفایی خوشگل و مامانی بر روی کاغذ میمانند و هیچ و پوچ.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

چ., 29.05.2024 - 19:28 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
بی شرمان مسئولیّت گریز

درووود به گیله مرد عزیز، آقای سلیمی!
اندی بحث خارج از دوره الزامی!
من قبل از هر چیز از شما و خوانندگان محترم، عذرخواهی میکنم اگر سخنهایم؛ طنینی بسیار تلخ و به شدّت گزنده دارند. گاهی اوقات باید به اشخاصی که مادرزاد، شعور ندارند تا رفتار محترمانه «بفرما» را بفهمند، حتما و بی برو برگرد باید گفت و فریاد بر سرشان زد که «بتمرگید ای احمقها!».
1- یه ابلهی که هیچ هویّتی ندارد به خودش اجازه داده که زر مفت بزنه و اظهار لحیه های بی مایه بکند. آدمی که مسئولیّت را نمیفهمد و بسیار شارلاتان و خدعه کار و پست فطرت است، خودش را در پشت انواع و اقسام اسمهای تصنّعی قایم میکنه، تا نیّات پلید خودش را هر جا که برسه، استفراغ کنه. همین جور آدمها هستند که با افتخار به فروختن مادر و خواهر و زن و دختر خودشان و قوم و خویششان اقدام میکنند و هر بلایی را سر آنها بیاورند، میایستد فیلم میگیرد تا با ولعی توصیف ناپذیر، بلایی را که به سر خانواده اش و فک و فامیلش آورده میشود در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارد. همین جور آدمها هستند که در نهایت عبودیّت و خفّت به اوامر مستبدین و تبهکاران تسلیم میشوند و به نوامیس مردم تجاوز میکنند و طناب دار را بر گردن جوانان و نوجوانان ایرانی می اندازند و با تکبر و افه ای کابویی، تیر خلاص به مغز بیگناهان شلیک میکنند.

در هر خانواده و قومی، آدمهای احمق وجود دارند و مسبب بسیاری از مشکلات خانوادگی و قوم و خویشی میشوند، امّا آدمهای فهمیده و با شعور همان خانواده و طایفه تلاش میکنند که جور عواقب بلاهتهای افراد احمق خانواده و طایفه را گردن خود بگیرند و در صدد جبران آنها بر آیند؛ زیرا نمیتوانند احمقهای خانواده را سرشان را ببرند و تا ابد، محکوم سیاهچال خانه و کاشانه کنند. جامعه ایرانی نیز، یک خانواده است که احمقهایش به وفورند و عاقلانش اندک. به همین دلیل باید جور ابلهانی را که هنوز نمیدانند کیستند و چیستند، طیف بیدارفهم جامعه ایرانی به گردن بگیرند.
2- شخصی چون من، انسان عقده ای و شهرت طلب و جاه طلبی نیستم به ذات و رفتار و خواست و اراده شخصی خودم. یاد گرفته ام که بر خویشتن، «شاهنشاه» باشم و بر سوائق و غرایزم «فرمانفرما» و هرگز در هیچ موقعیّتی و زمانی، مقهور غرایز و سوائقم نشوم؛ مبادا که کرامت انسانی ام پایمال نشود و همچنان انسان بمانم با تمام ویژه گیهای طبیعی و فرزانگیهای شخصی. امروزه روز، دنیای تکنیک، آنقدر پیشرفت کرده است که حتّا بچّه ها نیز از داخل اتاق شخصی خودشان میتوانند با مردم سراسر دنیا، گپ بزنند و مراوده داشته باشند. بر پا کردن حتّا استودیوهای شخصی نیز عین آب خوردن است. من اگر دنبال معروفیّت و شهرت بودم، تمام امکانات در اختیارم بود و هنوزم هست و نمی آمدم درخواستها و تمناهای اینهمه انسانهای با شعور و فهمیده و استاد و نویسنده و پژوهشگر و آکادمیکر و تحصیل کرده و کنشگر ارزشمند را از روز اول رد کنم؛ نه برای اینکه طاقچه بالا بذارم؛ بلکه به دلیل حفظ آرامش روح و روان خودم و فرصت برای اندیشیدن و جستجو کردن. اگر میخواستم چون دیگرانی که نمیدانم در قلب و ذهنشان چه میگذرد، در باره خودم با تبختر و پُزهای پیپ زیر لبی بلافم، مطمئن باش که اگر چیزی از آنها سرتر نداشته باشم، مطمئنا کمتر هم ندارم و چه بسا بیشتر و چربتر. ولی اگه شعور میداشتی و زبان بفهم بودی، نگاهی ساده به سایت من میافکندی که در زیر عکسم، چکیده بیوگرافی ام نوشته شده است: «به گیتی زاده شدم و دل باختم و در آتش حسرتهایم در حال سوختنم». حتّا همین عکسی که در سایت ایران گلوبال از من می بینید، بنا به خواهش کیانوش عزیز بود؛ وگرنه همینم برای من خیلی زیاده و اصلا نمیفرستادم برای کیانوش عزیز.
ای ابلهی که دوغ و دوشاب را از همدیگر تمییز و تشخیص نمیدهی، مطمئن باش آنانی که با من از در صحبت در میآیند، ظرفیّت فهم و شعورشان، میلونها مرتبه از تو و میلیاردها ابله تر از همچون خودت، بیشتر است. هیچکس آنها را مجبور نکرده. تصمیم شخصی خودشان است که پاسخی بدهند یا ندهند. و اگر کسانی هستند که سکوت میکنند، آنهم سکوتشان به دلیل شعور و فهمشان است که تشخیص میدهند، مسئله بحث در باره سنجشها و دیدگاهها و انتقادهای من، مسئله من بمیرم تو بمیری نیست. بنابر این اول، لولهنگ خودشان را و نیرو و توانایی استدلالی و آگاهی خودشان را برآورد میکنند، بعدش اگر بخواهند با من از در گفتگو بر میایند. مثل جنابعالی و امثال خودت، ابله نیستند که گز نکرده، پاره میکنید و زر مفت میزنید و از مزخرفگویی خودتان نیز سفت و سخت، غرّه اید و سرمست. یقین بدان چشمه ای که جوشان است اگر تمام عمرت در کنارش بایستی و به داخل آن بشاشی و برینی، تمام فضولاتت را با خودش میبره و همچون دریا تمیز میکنه و از راه لوله های آبکشی منزل به خورد خودت میدهد تا بالغ بشی و یاد بگیری که خودت را پیدا کنی و خودت باشی. اینجا هر کسی میداند و میفهمد که جنابعالی و امثال جنابعالی عین اطفال شیرخوار هستید که در قنداقهایتان میرینید و به دنبالش نیز میگوزید. بنابر این، هیچ انسان عاقلی به ریدن و گوزیدن بچّه های قنداقی نه میخنده، نه اشکال و ایراد میگیره. زیرا آدم بالغ و با شعور میداند که بچّه است و شیر خور و هنوز زمانها لازم است تا بزرگ و فهیم و با شعور شود.
3- من تمام عمرم شاگرد بودم و جستجوگر و همواره به دنبال آموزگارانی بودم و هنوزم هستم که به من، چیزی را بیاموزند و به زایش و دوام و قویمایه شدن استقلال فکر و قائم به ذات شدنم، کمک کنند و تا زنده ام مدیون خویشکاریهایشان هستم. خواه چنان آموزگارانی در ایران و چین و هند باشند. خواه در یونان باشند. خواه در آمریکا باشند. خواه در آمریکای لاتین باشند. خواه در آفریقا و صحرای کالاهاری باشند. خواه در کشورهای اروپایی. برای من، جستجوی انگیزندگان به فکر، در هر نقطه ای از جهان که باشند، عزیزند و دوست داشتنی و افتخار خودم میدانم که شاگرد آنها شوم و چیزی از آنها بیاموزم. هیچگاه نیز ادّعای استادی نکردم، زیرا روز به روز پی بردم که انسان، هر چقدر عمیق و ظریف و ریشه ای در باره مسائل بشری و زندگی و کیهان و کائنات و موجودات بیندیشد، خیلی خیلی کم میداند و دانشش نیز هیچ ضمانتی ندارد. استاد آنانی هستند که ادّعاها دارند؛ ولی وقتی که مطالبشان را میخوانی، متوجّه میشوی که حتّا تفاوت بین برف و باران را نمیدانند. ولی برای مشق آکادمیکی و شدیدا علمی ! که مینویسند صدها منبع و ماخد در باره «باران» و «برف» در ترّه هات و پرت و پلا گوییهایشان ردیف میکنند و به رخ خواننده میکشند. استاد و کنشگر مبارز آنانی بودند و هنوز هستند که در رکابداری و متعگی برای خونریزترین حکومت تاریخ بشر با افتخار و غرور، «هیجده سال پادوی» خود را حتّا جشن گرفتند و به اطّلاع عموم نیز رسانیدند. استاد آنانی هستند که باد به غبغب انداخته اند و از تمام رشته های تحصیلی که خوانده اند، الفبایشان را حتّا یاد نگرفته اند؛ چه رسد به اینکه بتوانند نظری و ایده ای در رشته تحصیلی از خودشان داشته باشند. استادی و کنشگری که شعور نداره تمییز و تشخیص بدهد که در تاریخ و فرهنگ جامعه اش چه جنایتهایی صورت گرفته است تا به کشف و سنجشگری و آگاه کردن مردم، همّت کند، چنان استادانی، حمّال و کنّاس مفید اجتماع نیز نیستند؛ چه رسد به اینکه ارزش کسی نامیده شدن را داشته باشند. استادی که شعور نداره به مردم خودش با صمیمت و رادمنشی حقیقت را بگوید و دلایل اینهمه تحریف و تقلیب و مسخسازی را توضیح دهد و مستدل بیان کند که چرا و چگونه «میترا»، «الله»، «الوهیم» که اصالتا خدایانی «مادینه» هستند؛ چگونه در دم و دستگاه الاهیات زتشتیگری و اسلامیّت و یهودیّت و مسیحیّت، یکباره خدایان نرینه شدند!!. یعنی خدایانی که در اتاق جرّاحی «موبدان و آخوندها و خاخامها و پاپها و کاردینالها»، تحت عمل ترانسسکسول قرار گرفتند و از زن بودن به مرد بودن تبدیل شدند! تا آنها را در خدمت غرایز و سوائق قدرتپرستی خودشان در آورند. چنان استادانی را باید بیل و کلنگ به دستشان داد و روانه کویر لوت و کویر نمک کرد برای کاشتن درخت و آبادی میهن.
4- زنده یاد «منوچهر جمالی»، یکی از نوابغ و فیلسوفان بسیار ژرفاندیش ایران و جهان است. هنوز در میان ایرانیان مدّعو، هیچکس در سطح جهانی آنقدر از لحاظ مغزی و فهمی و آگاهی و سطح فکری رشد نکرده است؛ طوری که بتواند مغزه فکری فقط یکی از کتابهای او را بفهمد؛ سنجشگری و بررسی اش پیشکش باد!. بنابر این، بحث در باره این متفکّر بی همتا را جایز نمیدانم که در اینجا مطرح کنم. کسانی که میخواهند آشنایی ابتدایی با افکار و ایده ها و تلاشهای بی همتای او داشته باشند، میتوانند به کتاب من در سایتم به نام «فلسفیدن انگیزشی» مراجعه کنند.
5- در خاتمه باز هم از آقای «سلیمی عزیز» و خوانندگان محترم پوزش میطلبم. در خصوص کژفهمیها و زرمفت زدنها نباید هیچگاه وقت گرانبها را هدر داد. ولی گاهی اوقات باید پس گردنی آبدار زد به احمقهایی که توّهم مسحورشان کرده است، شاید که به خود آیند و یاد بگیرند به جای آنکه خودشان را همچون آن روباهی که به دمب شتر بست (داستان روباه و شتر در مثنوی مولوی) تا احساس بزرگی کند و شتر نیز روز و شب به سر تا پای روباه میرید و میشاشید، سرانجام بفهمند که چگونه میتوان به جای آویزان شدن به «کون کارل مارکس» و امثالهم بر روی پاهای خودشان بایستند و به زبان تجربیات و تلاشها و زحمتهای فردی خودشان سخن بگویند و بلندگو و آلت دست شارلاتانهایی امثال «کیانوری و فرّخ نگهدار» نشوند و سر از پادوی کردن برای «ک.گ.ب» نیز در نیاورند و تمام عمرشون فقط مُتعه و رکابدار آخوندها نمانند. شاید!.
کما فی السّابق توصیه میکنم ای جاهل بی شرم، برو خودت را به شهرداری محلّ معرفی کن و بگو من آماده خدمتگزاری هستم. اگر شهردار محل، گفت ما نمیتوانیم به شما حقوق بدهیم، من با کمال میل حاضرم هزینه های جنابعالی را تقبّل کنم. حدّاقل در جمع کردن زباله های سطح شهر یا کمک به سالمندان میتوانی خیلی مفید جامعه بشری باشی. در باره چیزهایی که عمرا «آ و ب» را از همدیگر تمییز و تشخیص نمیدهی، فضولی بی جا نکن و زر مفت هم نزن که تمام آنچه میگویی، تف سر بالاست و خاک عالم تو سرت که هنوز نمیدانی ایرانی بودن یعنی چه؛ وگر نه افتخار خودت نمیدونستی که به در کون مارکس بچسبی و بعد از اینهمه فاجعه که بر سر ایران و مردمش رفت، شعار بدهی کما فی السّابق: «زنده باد زاپاتا». تو و هزاران نفر امثال تو، شعور درک و فهم برای صلابت و عظمت و نقش و خایه دار بودن یک میلیاردم «زاپاتا» را نیز ندارید. برو گمشو خوار زار نفهم. برو بمیر بی لیاقت. خاک تو سرت.
فعلا تا همین جا بس.
شاد زیید و دیر زیید.
فرامرز حیدریان

چ., 29.05.2024 - 17:32 پیوند ثابت
سامان ایروانی

دوستان: سیاسی ؛ چپ، سوسیال دمکرات، جمهوریخواه، اصلاحاتی !
..........................................ی........................ این کامنت به دلیل تهمت و توهین پاک شده است
زنده باد زاپاتا !
ویوا رپوبلیک!

چ., 29.05.2024 - 10:33 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید