رفتن به محتوای اصلی

گفتاری در سَراندیشه فرمانروایی

گفتاری در سَراندیشه فرمانروایی

تاریخ نگارش:04.07.2024

گفتاری در سَراندیشه فرمانروایی

در جامعه ای که «فحّاشیگری» بر گفتار و خشونت بر رفتار و کتمان و تبلیغات بر ذهنیّت آدمی چیره شوند، پیامدش «گم و گور شدن مسائل و مُعضلات جامعه» از گستره اندیشیدن و تلاشهای خجسته و شایان آفرینها از بهر آفرینش افکار و ایده های راهگشاینده خواهند بود. هر چقدر آحادّ جامعه ای به سلاحهای «فحّاشیگری و خشونت و نفرت و کینه توزی» آلوده باشند، به همان میزان نیز دوام فلاکتهای جامعه تضمین میشوند. در باره منشاء خشونت و فحّاشیگری و نفرت و کینه توزی میتوان دلایل عدیده ای را برشمارید و ردیف کرد که بی گمان، هر گونه دلیلتراشی، علّت منطقی نخواهد داشت. صرف اینکه از راه و با تکیه و تکرار و تاکید و میدان دادن به فحّاشیگری و خشونتهای لفظی و کرداری بتوان از پس مسائل بُغرنجزایی برآمد که نه تنها محصول علل گوناگون فرهنگی و تاریخی بوده اند؛ بلکه در نگرشها و بینشها و آداب و سنّتها و اعتقادات و سبک و سیاق زندگی نسلهای مختلف ریشه داشته اند، گرایشیست که مناسبات اجتماعی و کشورداری را به طور مداوم به پرتگاههای فاجعه آمیز و نتایج تخریبی درخواهد غلتاند. نگاهی گذرا به محتویات شبکه های اجتماعی ایرانیان میتواند عمق شنیع و چندش آور فحاشیگری و هرزگی و بی شخصیّتی و نفهمی و جهالت کثیری از افراد و گرایشهای مختلف عقیدتی را رسوا و اثبات کند.
اندیشیدن در باره «ناحقّ بودن و هرگز رسمیّت نداشتن سیستمی به نام جمهوری اسلامی ایران»، معضلیست که فقدان لژیتیماتسیون آن، نزدیک به نیم قرن تمام قدمت دارد. کسانی که از لحظه شکلگیری سیستم الهی تا امروز در تقابل و مصاف و انتقادهای گسترده از حالتهای رادیکال گرفته تا انواع و اقسام مماشاتهای لحظه ای و تاکتیکی و نصیحت الملوکی به سراسر کرد و کارهای متصدّیان و کارگزاران و ذینفعان و ذینفوذان و روشهای نظری و اجرایی سهامداران حکومت فقاهتی موضع گرفته اند، نیک است در این خصوص از خود بپرسند که اگر سیستمی هرگز «حقّانیّت/لژیتیماتسیون» ندارد، به چه دلیل/دلایلی از رویدادهای سطحی که هیچ تحوّل کلیدی و شالوده ای را در دامنه دستگاه «قدرت و اقتدار حکومت فقاهتی» موجب نمیشوند جانبداریها و استقبال میکنند؟.
مهم نیست که به چه گرایشی تعلق دارند یا در کجای کره زمین، مقیم هستند، اگر از مخالفان سیستم فقاهتی بپرسید که آیا حکومت فقاهتی را به رسمیّت میشناسید یا نه؟. چنانچه پاسخ آنها مثبت باشد آنگاه هر گونه بحثی با موافقین، به معنای جنجال بی نتیجه و مقصد خواهد بود. اگر بگویند به رسمیّت نمیشناسیم؛ ولی در رفتار و گفتار – حسب شواهد عینی در سراسر شبکه های اجتماعی و مطبوعات تحریری و شفاهی- به زیر و بمهای نمایشی سیستم فقاهتی با ریاکاریهای مزوّرانه بها بدهند و حتّا همپایی و همسویی و به میخ و به نعل کوبی و خودفربیها و دیگران فریبیها را خلط مبحث کنند، متعاقبش میتوان به میزان نیروی «فهم و شعور و آگاهی و تجربه و ادّعاهای کائناتسوز مخالفین سیستم فقاهتی» به شدّت شکّ کرد؛ زیرا اثبات میکنند که نه تنها هیچ سررشته ای از «فلسفه و هنر و آیین کشورداری و جهان آرایی» اصلا و ابدا ندارند؛ بلکه همچنان در دیگ مذاب شرایع شیعه گری اسلامیّت، ذوب شده و ریخته گری شده اند و از تابعین حکومت فقاهتی هستند؛ ولو خودشان را مخالف و به اصطلاح، «اپوزیسیون حکومتی» بنامند.  
حکومت فقاهتی در هر زمینه ای که تصوّر پذیر باشد از تقریبا نیم قرن پیش تا همین امروز، هیچگونه لژیتیماتسیونی ندارد که زاییده «باهماندیشی و باهمجویی و باهمعزمی گرایشهای مختلف» باشد؛ زیرا کنشها و واکنشهای زمامداران سیستم از جبّاریّت عقیدتی و مصدر خشم و تهدید و ارعاب و توحش و بیدادگری متولیان آن، نشات میگیرند و هرگز واتاب دهنده و گزینش رقابتهای سالم از طرف آحاد جامعه رنگارنگ ایرانیان نیست؛ بلکه نشانگر اراده کور و ضدّ زندگی تعداد بسیار قلیل حدّاکثر سی درصدی از جامعه ایران است که با کاربست شنیع ترین خشونتها و خونریزیها و شکنجه ها و تجاوزات و کشتارها و غارتها و جان آزاریها و بیدادگریها و ویرانگریها و قهقرائیها و حقّ کُشیها و پایمالی فاجعه بار «ارجمندی انسانها» تا امروز تلاش کرده اند موقعیّت خود را بر جامعه ایرانی در جامعیّت متنوّعش تحمیل و تحکیم کنند و جبّاریّت متجاوز خود را توجیهات الهی کنند. 
حکومت فقاهتی بسان «میز بیلیارد» است که چارچوبهای آن بر شرایع اسلامیّت از نوع شیعه گری منحط طرح ریزی شده اند. هر گونه زیر و بمی که در حیطه میز بیلیارد صورت گیرد، برغم متفاوت بودن مهره هایی که در سیستم هستند و همچون مهره های میز بیلیارد در تحت روند تحوّلات جامعه جابجا میشوند، باز همچنان در همان چارچوب [فرام] سیستم فقاهتی میخکوب و محکوم میمانند و از هر سوراخی نیز که فرو افتند در دور بعدی، مجدّدا در مثلث بازی قدرت و اقتدار الهی به قوّه سردمداران فقاهتی، آراسته میشوند و در همان چارچوب میز بیلیارد با آمریّت چوب «مقام معظّم رهبری» در دم و دستگاه حکومتی نقش ایفا میکنند.
مسئله «فرمانروایی و آیین کشورآرایی و جهانمداری»، مسئله اندیشیدن در باره «پرنسیپها و شالوده هایی» است که باید از تار و پود و زهدان «فرهنگ مردم ایران» زاییده شود و مستلزم آنست که امکانهای باهمزیستی آحادّ مردم ایران را در جامعیّت وجودی آنها بدون هیچ تبعیض و تمایزی واتاب دهد تا شیرازه باهمزیستی انسانها بدون هیچگونه خشونت و آزار جان و زندگی تضمین شود. نیاکان ایرانیان در تجربیات مایه ای و بسیار ستودنی خود که در مقایسه با «تئوریهای سیاسی و حکومتی و آیین کشورداری باخترزمینان یا دیگر نقاط جهان» از بی نظیرترین و منحصر به فردترین «ایده شایان ستودنست» به این نتیجه هرگز خدشه ناپذیر رسیده اند که «جان و زندگی، مقدّس هستند» و در انواع و اقسام تصاویر خدایان ایرانی، «گوهر و مغزه تجربیات بی واسطه خود» را از باهمزیستی و آیین کشورآرایی و جهانمداری واتاب داده اند.  اگر بخواهیم عصّاره و مغزه فرهنگ ایرانیان را خلاصه کنیم، میشود «خدشه ناپذیری جان و قداست زندگی».
سراندیشه [= ایده] کلیدی و شالوده ای آیین کشورداری و فرمانروایی در ایران بر این پایه است که «فرمانروایی» باید بر ستون «قداست جان و زندگی» استوار شود تا بتوان از راه باهمجویی «زمامداران و مردم» از بهر گلاویزی با مشکلات اجتماعی و همسایه داری و جهانی و غیره و ذالک به دوام و استحکام شیرازه اجتماع انسانها و همکاریهای بین المللی مدد و ضمانت اجرایی تصممیهای فرمانروایان لایق و گزینشی را در آرامش و آزادی واقعیّت پذیر کرد. پیوند «فرمانروایی و مردم» از منظر تجربیات ایرانیان، هیچگاه بر اساس مناسبات «حاکم و محکوم» به رسمیّت شناخته نمیشود؛ زیرا «مردم و فرمانروایان» در بستر مناسباتی که با یکدیگر بر شالوده پرنسیپ «قداست جان و زندگی» می آفرینند، هر کدام به حیث «نگهبان جان و پروراندن خوشی و شیرینی زندگی باهمستان»، همّتهای ابتکاری و تلاشهای بایسته را از بهر همکاری اجرا میکنند؛ زیرا خواسته ها و آرزوها و نیازها و انتظارات خود را با تصمیمهای زمامداران و نمایندگان مجلس گزینشی خودشان تطبیق میدهند و کاربست آنها را از اهمّ وظایف انسانی خودشان قلمداد میکنند؛ نه اوامری که محصول جبریّت استبدادی حُکّام زورگو و دیکتاتور و تابعینی که آمینگوی حاکم جبّار هستند و هرگز هیچ تمایلی به شنیدن آنها ندارند؛ چه رسد به اجرای آنها. سراندیشه [= ایده] فرمانروایی به انسانهایی که ذرّه ای بو از اندیشیدن با مغز خود برده باشند، این است که:

«به رستم چنین گفت شهریار
که ای نیک پیوندِ به روزگار
ز هر بد، تو بر پیش، ایران سپر
همیشه چو سیمرغ گسترده پر»

«سیمرغ» که تا امروز در ذهنیّت بسیار بدوی و تاسّف بار و نافرهیخته و به شدّت التقاطی و فاجعه بار تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی به حیث «ماکیان/پرنده و امثالهم» در نظر می آید و جا افتاده است و بیش از هر چیز نشانگر حماقت ذاتی آنانیست که چنین برداشتی از «تصویر سیمرغ» دارند، به هیچ وجه من الوجوه با «ماکیان و پرندگان مرغگونه»، اصلا و ابدا سنخیّتی ندارد. «سیمرغ»، باهمآیی و چکاد جستجوی مردم ایران از بهر شکوفایی گوهر وجودی خودشان و مناسبات باهمزیستی و ایجاد آیین خردمندانه کشورداری و شاهنشاهی بوده است که در «تصویر مرغ» که همان «تخمه خودزا= نی» باشد، پروریده و مصوّر شده است. معنای آشکار و بسیار گویای تصویر «سیمرغ» را در کتاب بی همتای «منطق الطّیر عطّار نیشابوری» میتوان تمییز و تشخیص داد که قرنهاست هیچ احدّ النّاسی از پیام و معنای آن تا کنون سر در نیاورده است؛ حتّا همان اساتید زبان و ادبیات فارسی و عربی و مدّعیان تحصیل کرده در رشته های متنوّع علوم فرهنگی. تمام نامهایی که از طرف مردم ایران به «سیمرغ» داده شده است، نشانگر غنای تجربیات بی واسطه ایرانیان از کلیدی ترین معضلات و مسائل باهمستانشان بوده اند که در حجم تصویر سیمرغ، ذخیره شده اند. 

آنچه مي گويند عنقا، اي ز خود غافل، تويي 
گر تواني يافت خود را، مطلبي ناياب نيست [بیدل دهلوی]

هنر اندیشیدن فلسفی به این نیست که عده ای بیایند با آویزان شدن به آرا و ایده های نافهمیده و ناگواریده و ناجویده و ناسنجیده متفکّران و فیلسوفان و اساتید دانشگاههای باختری و تکرار و بازخوری نظرات و نگرشهای آنها در زبانی بسیار الکن و بی معنی و مکانیکی به بررسی و اظهار لحیه در باره مشکلات ایران و مردم و جامعه، قنطورنویسهای کتبی و لقلقگوییهای شفاهی کنند؛ بلکه هنر اندیشیدن فلسفی و مامایی زایشگری تخمه های اندیشه ها و ایده ها در این است که چگونه میتوان «مغزه و گوهر تجربیات مردم میهن خود» را از زهدان تاریخ و فرهنگ مردم خود زایاند و کاشت و پرورید تا بتوان سیستم کشور آرا و جهان آرای میهنی را شالوده ریزی و استوار کرد تا در خدمت مردم و میهن و حتّا مردم جهان باشد. «سیمرغ = باهمآیی مردم در جامعیّت وجودی بدون هیچ تبعیضی» در حقیقت، ایده فرمانروایی/حاکمیّت/Souveränität/Sovereign» است که به زمامداران لایق و برگزیده برای اجرای تصمیمهایشان به شرط پایبندی به اصل «قداست جان و زندگی» حقّانیّت میدهد. 
با تکیه به تجربیات ایرانیان میتوان به ضرس قاطع گفت و استدلال آورد که وظیفه زمامداران برگزیده در این است که ایران و مردمش را از هر گونه «بدی/شرّ» ممانعت کنند و سپری باشند که در هر کنش و واکنشی از «جان و زندگی» مردم میهن محافظت کنند همچون «سیمرغ گستره پر». سیمرغ در ابعاد زمامداری با بالگشایی و گستراندن پرهایش بر پرنسیپ «نگاهبانی از جان و زندگی» است که معنا دارد؛ زیرا همچون دیوار و دژی مستحکم و استوار از آزردن جان و زندگی مراقبت میکند. سیمرغ با «نثار کردن گوهر وجودی اش» به «نگاهبانی از جان و زندگی» می اندیشد تا انسانها در خوشی و شادکامی و آزادی و آرامش بدون هیچ گزندی در کنار یکدیگر بزییند و با ابتکارهای فردی و جمعی به چیره شدن بر مسائل باهمزیستی از راه همکاری و باهماندیشی و همعزمی و همکاری توانمند شوند؛ نه اینکه زمامداران/حکومتگران و ارگانهای وابسته به آنها خودشان مصدر قتل و غارت و کشتار و خونریزی و شکنجه و تجاوزات هولناک و ویرانگری شوند و شبانه روز، رسالت خود را در این بدانند که خونریزی را بستایند و دروغ و ریاکاری و تظاهر و کتمان و جنایت و تبهکاری را به «اخلاق رسمی» حکومتی تبدیل کنند. 
«سیمرغ» با انسان، همال و همگوهر و همزاد و سرشته در همدیگر است و هیچگاه مجزّا از انسان نبود و نیست و مناسبات حاکم و محکومی با آن نداشت. ذهنیّت تحصیل کردگان و کنشگرانی که تا امروز در خلط کردن «مفاهیم و کلمات و نفهمیدن مغزه تصاویر و اساطیر» از خبره ترین سرآمدان روزگار خود بوده اند و هنوزم هستند، باید روزی روزگاری بفهمند و دریابند که «خدا» در فرهنگ و تاریخ و تجربیات ایرانیان، هرگز و هیچگاه، معنای «ترانسندنس/ماوراءالطّبیعیTranszendenz» نداشته است؛ بلکه به ذات خودش «ایماننتImmanent» بوده است و خودگسترنده. «خدا» در فرهنگ ایرانیان، هرگز از جان و گیتی و کیهان، بریده و گسسته نبوده و نیست؛ بلکه هر چهره ای از او به خاک، گیتی، آسمان، ستارگان، کهکشانها، نباتات، جانداران، پرندگان، خزندگان و هر چیزی که تصوّر پذیر باشد و در دامنه تجربیات آدمیان باشد، واگردانده میشود و پروسه «زایش و بالش و دگردیسی او» پایانی از لحاظ زمان فیزیکی ندارد؛ همانطور که هرگز آغازی از لحاظ زمان فیزیکی نداشته است. «خدایان ایرانی»، همه بدون استثناء زمینی و کیهانی هستند و در پروسه ای آمیزشی و زایشی و پیدایشی با انسان و موجودات به تکاپویی جاودانه در پروسه «شدنها و بودنها» آمیخته اند. 
مسئله «خدا و حقّانیّت به فرمانروایی» در فرهنگ و تاریخ ایرانیان، «مسئله حادّ کشورداری و آیین باهمستان انسانها» بوده و هنوزم است؛ نه اینکه موضوع قشنگ نویسیهای بی مغز و محتوا و فقط لفّاظیگریهای دستور زبانی در رشته ادبیّات فارسی و عربی قلمداد شود. مهمترین تجربیات و اساسی ترین ستونهای فکری و ایده ای برای «آیین فرمانروایی و کشور آرایی و جهانمداری و حقوق و منش و اقتصاد و هنر و غیره و ذالک» در آثار کلاسیک دیوان شاعران ایرانی ذخیره شده اند و خوبترن خوبان جامعه ایرانی با افتخار، کاسه گدایی به دست خود گرفته اند و در به در،  در هر گوشه و کنار اقصاء نقاط جهان برای جمع آوری صدقاتی سگدو میزنند که دندانگیر حرص و ولع خود آنها نیز نیستند؛ چه رسد به آنکه بخواهند دردی از دردهای هزاره ای مردم میهن خود را التیام و درمانگر باشند.تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی بر سر معدن گنجهای بی نظیر فکری و ایده ای ایستاده اند و مفلس و جلپاره انداز و گدای محصولات فکری دیگران شده اند؛ دیگرانی که در باره مسائل خودشان  و جوامعشان میاندیشند؛ نه مسائل ایران و ایرانیان.
ایرانیان هیچگاه و هرگز، معضلی به نام «سکولاریسم/سکولار/سکولاریزاسیون» نداشتند؛ زیرا خدا برای ایرانی، گسسته از زمین و جانش و گوهرش نبود که بخواهد خودش را مستقل از او کند و بگسلد یا از شرّ حکومت جبّارش با انکار کردنش راحت و آسوده شود. خدا در نظر ایرانیان با «تصاویر الاهان بر آمده از ادیان نوری و ابراهیمی» هیچگونه سنخیّت و اینهمانی ذاتی ندارد. خدا برای ایرانی، «آسمان و زمین» بود. زرده و سفیده تخم مرغ بود که به هم آمیخته بودند و در یک تخمه زایشی -پیدایشی همسرشت بودند. آب بود و تری که به هم آمیخته بودند. درخت و میوه بود که پیامد همدیگر بودند. معشوق و معشوقه و همال و همرزم و همپیاله بود و هست. میهمان و میهماندار بود. نقش و نقّاش بود. و امثالهم. هیچگاه یکی بدون دیگری، تصوّر پذیر و امکانپذیر نبود. آنچه در کشورهای باختر زمینی به نام «سکولاریسم در طیف معانی و ترکیب لغاتش» از مباحث متفکّران و فیلسوفان اروپایی محسوب میشود با تاریخ و فرهنگ ایران در اصالتش هیچ سنخیّتی ندارند؛ بلکه از پیامدهای هولناک میوه تلخ تبهکاریهایی است که از عصر سیطره یافتن «میترائیسم و زرتشتیگری به الاهیات یهودیّت و مسیحیّت و اسلامیّت» راه یافت و تاریخ جوامع بشری را به ورطه خشونت آمیزترین سنگلاخهای تباهی و نکبت درغلتاندند تا همین امروز. آنچه که در باختر زمین و در مسیحیّت به نام «آته ایسمAtheism/» مطرح است، مبحثیست خاصّ اروپائیان و با مسائل مردم ایران، هیچ پیوندی ندارند. اساس مسئله «آته ایسم در تاریخ باختر زمینیان» به دوره ای از مبارزات مردم اروپا با اصحاب کلیسا باز میگردد که ریشه های فونکسیونالیستی خودش را از تصاویر اساطیر خدایان یونانی اخذ کرده اند. 
يونانيان به نيروهاي مرموز و ناشناخته اي که به شناخت آنها دانش نداشتند، « تئوس | theos | θεος » مي گفتند. اين مفهوم با برگردانهاي «عهد عتيق و عهد جديد» به زبان يوناني و سپس زبان لاتين و ديگر زبانهاي اروپايي در روند دگرگشتهاي فکري و تحولات اجتماعي جوامع باختري نقش عظيمي ايفا کرد. اصحاب کليسا، تئوس يوناني را با «پدر آسماني = عیسا مسیح»، معادل پنداشتند. از همين معادل نويسي بود که ناخواسته و ناباورانه، رودخانه فلسفه يونان در مباحث تئولوژها و اصحاب کلیسا جاري شد و در لايروبي و پاکسازي آن نقش کليدي ايفا کرد. متفکّران و فيلسوفاني که مي خواستند با اقتدار اصحاب کليسا، گلاويزي فکري داشته باشند دقيقا از سوراخ مفهوم « تئوس يوناني » به حصار الموت سان اصحاب کليسا داخل شدند و از زبان [ اساطير ] يوناني مدد گرفتند و به مبارزه با مسيحيّت پرداختند. پيشوند « α| آ (Alpha privativum  ) » در زبان يوناني در معناي نفي به کار برده ميشود، نه عدم و نابود کردن. « آ- تئيسم | α-θεος| atheos » در زبان يوناني به معناي دخالت ندادن نيروهاي مرموز و ناشناخته در انديشيدن براي کسب شناخت و دانش متّقن بشري  بر شالوده اصول راسیونالیستی اندیشیدن است. ولي همين معنا در زبان فيلسوفان و متفکّران اروپايي در مبارزه با اقتدار اصحاب کليسا در معناي نفي « پدر آسماني  مسيحيت » به کار برده شد. آنها اين مفهوم را آگاهانه به نام « بي خدايي » [ gottlos / ohne Gott ] به کار بردند که منظورشان از « خدا » همان « پدر آسماني = عیسا مسیح » بود و به مدد آن براي رسيدن به استقلال انديشيدن و سرکشي و پشت پا زدن به « ايمان مسيحي » که فاقد پرنسيپ جستجو و پرسش بود،  همّت کردند. 
بي خدايي در مسيحيّت به « تئيسم و آتئيسم » در زبان و فرهنگ يوناني هيچ ربطي ندارد. چنين نامي فقط پوشش و سنگري بود که فيلسوفان و متفکّران اروپايي با آن توانستند از اقتدار مطلقه ي اصحاب کليسا آزاد شوند. چنان مفهومي فقط ابزار مبارزه بود؛ نه بيشتر. آنچه که کوشندگان آزادي و روشنگري از تجربيات اروپائيان بايد بياموزند دقيقا همين شيوه وارد شدن به حصار فولادين آخوندها و فقها و مجتهدان است و تلاش از بهر بيرون آوردن مقولات مصادره شده ي مردم ايرانزمين ( خدا – روح – مرگ – جاودانگي – و ... ) از چنگال آنها و سپس انديشيدن ژرف در باره ي معناهاي اصيل و افشای مستدل و برهانی تقليب و تحريف شده آنها در طول تاریخ و همچنين کشف تجربيات بي ميانجي و اصيل نهفته در مغز آنها و دست آخر از بهر انکار و پيش بردن مبارزه ي سرسختانه با اقتدار و حاکميّت فقها و مدافعان خونريز و شمشير بدست آنها باشد. ما فقط با کاربست تئوريک تصاوير اسطوره اي فرهنگ ايرانزمين است که مي توانيم حاکميّت و اقتدار فکري و رواني آخوندها و فقها را در هم فروپاشيم و امکانهاي قدرتورزي آنها را بر ذهنيّت و روان انسانها براي هميشه خنثا کنيم. کوشندگان آزادي و روشنگري ايراني مي توانند و بايد و مسئولند که با کاربست « خرد جهان آرا و مهرورز و شادانگيز » از يک طرف در برابر « عقل ايمانخواه و سترونساز اسلامي » و از طرف ديگر، در برابر « راسيونگرايي دنباله روانه و فاقد پرنسيپ سنجشگري طيف کثيري از تحصیل کرده گان و آکادميکرهاي ايراني »، امکانهاي استقلال انديشيدن ايرانيان را با مغزهاي فردي و بر شالوده ي تجربيات مايه اي مردم ايرانزمين فراهم کنند. 
ایده فرمانروایی و اندیشیدن در باره محتویات تجارب کلیدی مردم ایران بر این تلاشها باید شالوده ریزی شود که ساختار «آیین کشورداری و میهن آرایی و جهانمداری» تا زمانی که بر «پرنسیپ قداست جان و زندگی» استوار نشده است، هیچگونه حقّانیّت/لژیتیماتسونی ندارد. تمام حکومتهایی که از عصر ساسانیان تا امروز بر ایران و مردمش، حاکم شده اند، همه بدون استثناء، «حکومتهای غاصب» بوده اند و هرگز هیچ حقّانیّتی به فرمانروایی نداشته اند از جمله حکومت فقاهتی؛ زیرا در سراسر فرصتهای حکومتگری که سلسله های مختلف در ایران به چنگ آورده اند، برای پایمالی «قداست جان و زندگی مردم ایران»، تیغها و شمشیرها از نیام برکشیده اند و چوبه های دار و مخوفگاههای شکنجه بر پا کرده اند و هرگز به «ارجمندی خدایی و شاهنشایی مردم ایران»، اهمیّت نداده و آن را نابود و لت و پار کرده اند. به همین دلیل تا زمانی که «فرمانروایی در ایران» به «پرنسیپ» قداست جان و زندگی، پایبند و نگاهبان و سپر دفاعی نباشد، هیچ حکومت و حاکمی، حقّ فرمانروایی ندارد و حکومتها نیز غاصب و ناحقّ هستند؛ ولو داعیه  پر طمطراق «الهی» را شبانه روز در انواع و اقسام بوقهای تبلیغاتی سر دهند.        

غمِ خویش، کم خور که کم مانده باشد  
که بر تو، بگریند آل و تبارت
دمی غم خور از بهرِ ایرانِ ویران  
که پرورده یک عُمر، اندر کنارت
برین مادرِ ناتوان، مویه سر کن 
وز او پُرس، کآخر،  چه شد اعتبارت؟
چه آمد بر آن چهره ی تابناکت؟  
چها رفت بر طُرّه ی تابدارت؟
کجا رفت آن قدرت تاج بخشت؟ 
چه آمد بدان زیور شاهوارت؟
کجایند آن زاده گان غیورت؟  
که بینند امروز، اینگونه زارت
کجا رفت طهمورثِ دیو بندت؟  
کجا شد کیومرث گیتی مدارت؟
سیامک کجا رفت و جمشید و جامش؟ 
نریمان، کجا رفت و سامِ سوارت؟
که گریند بر غارتِ گنج و مالت  
برین زاری ِ کار در کارزارت
کجا کاوه و پورهای جوانش؟  
که بینند بر کتفها، رسته مارت
کجایست دارای اصغر که بیند  
دریده است پهلو ز جان و سیارت
دریغا که از « ناخلف زاده گانت » 
تبه گشت، پیرایه ی افتخارت
کشیدند اندر جبین، نیل ننگت 
نهادند بر گونه ها، داغِ عارت
چو اخوانِ یوسف، « پسرهای زشتت » 
فکندند اندر تکِ چاهسارت
نکردند آزرمی از دشمن و دوست 
فروختند با درهمی کم، عیارت
یهودی منش، مسلمینِ ریایی 
مسیحا صفت، بُرده تا پای دارت
ز سر بر گرفتند، تاج کیانت 
به تارک نهادند افسر ز خارت
به دشمن سپردند ای مهربان مام 
که از کین برآرند از سر، دمارت
ز هر سو چو گرگانِ درّنده اعدا 
فکندند در پرّه همچون شکارت
ربودند از گردن و سینه عقدت  
کشیدند از گوشها، گوشوارت
زبیگانگان، مادرا!، چند نالم؟  
که کردند « خویشان »، چنین تار و مارت
نمانند بر جای از این خودپرستان 
که خندند بر چهره ی شرمسارت

دیوان « محمّد باقر میرزای کرمانشاهی »  متخلّص به خسروی  [ 1266 ه.ق. – 1338 ه. ق. )

برای آنکه بتوان کاری کارستان را برای میهن و مردمش کرد، باید هنر «پهلوانی» را پدیدار و آشکار کرد تا بتوان با رفتن به هفتخوان خویشآزماییها به «چشم خورشیدگونه» دست یافت و درمانگر فاجعه دردهای میهن و مردمش شد. «پهلوانی» به هیکل بادی بیلدینگی داشتن نیست. به زنجیر پاره کردن نیست. به ماشین از روی دست و پا رد کردن نیست. به سبیل پاچه بزی گذاشتن نیست. به قُطر بازو و برآمدگی قفسه سینه ها نیست. به ستبری رگهای گردن نیست. «پهلوانی»، کشف و شناخت گوهر منحصر به فرد و اصالت خود و تلاش برای شکوفایی و پدیدار کردن آن در هنگامهای زندگیست. من میپرسم که چرا تمام گرایشها/سازمانها/حزبها/شخصیّتها/رجال/مدّعیان/کنشگران/تحصیل کردگان و امثالهم که ادّعا میکنند، مام وطن و مردم را دوست میدارند، هنوز هنر «پهلوان شدن» را نمیدانند و در صدد «پهلوانی» نیز نیستند؟. چرا؟.          

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
شرمنده و سرافکنده و ذلیل از ایرانی بودن خود

درووود!
بحثی مختصر بدون حواشی در باره جزئیات.

من قبلا هم نوشته ام و گفته ام و تاکید کرده ام و همچنان تاکید میکنم که «بِنمایه های فرهنگ ایرانیان [= گزندناپذیری جان و زندگی، مهرورزی، دادورزی، راستمنشی]» با ادیان و حکومتهای برآمده در تاریخ ایران از عصر ساسانیان به این سو تا عصر خلفای الله [= ولایت مطلقه فقیه]، اینهمانی ندارند. شعور و فهم فرهیخته نداشتن برای تمییز و تشخیص تفاوت این دو مورد و مسئله، یعنی آلوده بودن ذهنیّت شخص جاهل به حماقت ذاتی که با هیچ استدلال و برهان منطقی نمیتوان آن را ابطال کرد؛ مگر اینکه شخص ابله، خودش روزی روزگاری در اثر تلنگری، چیزی، حادثه ای به خود آید. اینترنت و فضای مجازی، امکانیست برای تمام انسانهای کره زمین با انواع و اقسام اعتقادات و مذاهب و ایدئولوژیها و جهاننگریها و دیدگاهها و غیره و ذالک و بالطّبع، هر انسانی و تشکیلاتی و گروهی و حزبی و فرقه ای و غیره و ذالک نیز تا جایی که امکانات مادّی و غیره و ذالک در اختیار دارد، تلاش میکند که در سمت و سوی اعتقادات شخصی یا فرقه ای و مذهبی و ایدئولوژیکی اقدام کند.

اینطور که من از صحبتهای مجری محترم متوجّه شدم، گردانندگان سایتی که لینکش گذاشته شده یا بگویم مجتمع از چارچوب »الاهیات زرتشتیگری با اندکی اصلاحات در سمت و سوی بُنمایه های فرهنگ ایرانی» تلاش دارند بدون آنکه به بازشکافی و بازاندیشی ابعاد فلسفی آن بتوانند همّت کنند یا از پس توضیح و بیان متّقن و مستدل بُنمایه های فرهنگ ایرانیان از زهدان تصاویر و صورتها بر آیند. اندیشیدن در باره محتویات اساطیر و تصاویر به مغز فلسفی بسیار نیرومند که آزاد از تمام گرایشهای عقیدتی و مذهبی و فرقه ای و گروهی و تشکیلاتی و غیره و ذالک باشد، بی برو برگرد منوط است. بنابر این، من شخصا، کسانی یا گروهها و گرایشها و معتقدانی را که تنها در چارچوب الاهیات زرتشتیگری و نظریّه ها و توضیحات و نوشته ها وآاثار انواع و اقسام ایرانشناسان و شرقشناسان ایرانی و بیگانه میخکوب مانده اند و به تکرار و بازگویی محصولات نظری آنها کوشش میکنند، هنوز به حیث اقدامی و تلاشی برای «اندیشیدن فلسفی در باره محتویات تصاویر و اساطیر و بُنداده های فرهنگ و تاریخ ایرانیان» نمیدانم؛ بلکه سطحی نگری بدون نتیجه گیری بارآور که وقت تلف کردن و به باد دادن هزینه ها و امکانهاست. از جمله نکته ای که من در گفتارهای مجری محترم متوجه شدم، کلمه «ایرانشهری» بود. این اصطلاح بر خلاف برداشتی که از آن میشود، یک «مفهوم سیاسی» است که از دوران قدرت و اقتدار «سلسله ساسانیان» باب شده است و این اواخر نیز «زنده یاد سیّد جواد طباطبائی و دیگرانی همچون او»، آن را مطرح کردند و به کژفهمیها و برداشتهای پرت و پلایی خودشان از تاریخ و فرهنگ ایران همّت کردند!. بحثهای من امّا با مفاهیم سیاسی که برآیندهای الاهیات زرتشتیگری و سیستمهای سیاسی ناشی از آن و متعاقبش و ارثیه اش به متولیان اسلامیّت رسید و مبانی اعتقادات مسلمانان را پی ریزی کرد، هیچ سنخیتی ندارند و دقیقا در سنجشگری و ابطال آنها نیز هستند. این فعلا تا اینجا.
برگردم به زرمفت زدن حضرت ناشناس که جرات ندارد حتّا از عقیده مزخرف و ایدئولوژیکی خودش نیز که عین دمب خروس اظهر من الشّمس است، با برهان و استدلال عرض وجود کند؛ زیرا آنچنان در شرایع اسلامیّت ذوب شده است که ناخودآگاه به ریاکاری و تقیه و کتمان و چند چهرگی مبتلاست و آنقدر ابله است که هنوز «دوغ را از دوشاب« نمیتواند تشخیص دهد. اینقدر از خودش بیگانه و ذلیل عقاید متابعتی و مقلّدی شده است که دیگر چهره خودش را به حیث ایرانی نمیشناسد و نمیداند کیست و چیست و به شدّت شرمند و خجل و است که ایرانی نامیده شود. شدیدا احساس حقارت میکند؛ زیرا به حقیر بودن گوهر وجودی خودش مدام شهادت میدهد و افتخار نیز میکند!.
اگر من یا دیگران بیاییم شبانه روز در باره استفراغات قرآنی، خروارها خروار سیاه مشق بنویسیم، هیچکداممان تکرار مکرّرات نمیکنیم. اگر من و دیگرانی بیایند و شبانه روز در باره «استفراغات مارکس و صحابه ابلهش»، زر مفت و گنده گوزیهای آنچنانی کنیم، هیچکدامشان تکرار مکرّرات نیستند. اگر من و دیگرانی بیایند در هر کوی و برزن فقط محصول کاوشها و نظریّه ها و پژوهشهای اساتید باختر زمینی را غرغره و نشخوار و بازخوری کنیم، هیچکدامش تکرار مکرّرات نیست. ولی اگر بیایم در باره خودم و تاریخ و فرهنگ مردمم سخن بگویم و تلاش کنم که ببینم من کیستم و چیستم و در زبان مردم خودم سخن بگویم، آنگاه هر واژه ای که بر زبان برانم، تکرار ملال آور میلیاردها بار مکرّرات است برای آنانی که تا خرخره به مرض قدرتپرستی و جاه طلبی مبتلایند و فقط دنبال سیاه لشگر همعقیدگان میگردند برای تسخیر آپارات قدرت و اقتدار. مشکل آدمهایی که تا خرخره در باتلاقهای ایدئولوژیکی و نصوص ادیان نوری و تابع نظریّه های مد روز شده باختر زمینی هستند، در این است که هیچگاه نیاموخته اند و عمرا نیز نمیخواهند که یاد بگیرند با مغز خودشان بیندیشند و استقلال فردی و ارجمندی و شرافت فردی خود را بزینند. آنها افتخار خود میدانند شبانه روز مقلّد و آویزان کون انواع و اقسام نامهای اساتید باختر زمینی باشند و ادای میمونوار نظریّه های آنها را در آورند و در مجامع بر ما مگوزید برای همدیگر افه چسکی بگذارند. از قبل اینهمه مبارزات فوق العاده حضرات است که طبف آخوند جماعت نزدیک به نیم قرن تمامه بر ایران و مردمش، حاکم اقتلویی مانده و با بی شرمی تمام به انواع و اقسام تجاوزات آشکار و غارتگریهای نجومی مشغولند. تا چنین ابلهانی که خاصم تاریخ و فرهنگ مردم خود هستند و هیچگاه گامی ارزشمند برای شناخت تاریخ و فرهنگ ملّت خود برنداشتند و تمام عمر، فط متعه و رکابدار حکّام بی لیاقت بوده اند و هنوزم هستند، در اقصاء نقاط ایران و جهان وجود دارند، حکومت فقاهتی در ایران دوام خواهد آورد.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

د., 15.07.2024 - 17:48 پیوند ثابت
ناشناس

در لینک زیر، یکی دیگر از انسانهای "یک بعدی" باستان گرا ؛با زبان مصنوعی عهد عتیق ، راه حل نجات بشریت را برای سیارات آسمانی راه دور !معرفی میکند،
چون این گونه راه حل ها برای کره زمین که زیر نفوذ: اسلام و کمونیسم و لیبرالیسم و فدرالیسم و شونیسم است، شانسی ندارند.
انسان" تک بعدی "یا بقول ویلی برانت؛ انسان سیاه-سفیدی، جاده صاف کن، سیاست :خودسری، دیکتاتوری، و فالانژیسم ابلهانه ضد بشر است.
و چنان اسیر فرم متن است که محتوا را فراموش میکند و مانند رسولان و هواداران فرقه "شاهدان یهوه " مدام دستورالمل های تکراری و ملال آور مینویسد.
https://www.youtube.com/watch?v=o8PVRvGUaRs

د., 15.07.2024 - 09:23 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
نشخوارگر جویده های دیگران

درووود!
مختصر و اشاره وار.

هیچ چیزی در جهان و کائنات و کهکشانها، «ناب/خالص» نیست. هر چیزی ادغام و ترکیب و آمیخته و آغشته است. «فرهنگ» به سان «غربال» می ماند که در پروسه بالندگی و گسترش به غربال کردن ناخالصیها و زمختیها و خشونتها و شرارتها و نامناسبها و امثالهم تکاپو دارد و تازه از ویژگیهای فرهنگ غنی نیز این است که ناخالصیها را هرگز به دور نمیاندازد؛ بلکه آنها را به کود وامیگرداند برای رشد و بالیدن «گزینشها و بهینه ها».
اندیشیدن در باره تجربیات و تاریخ و فرهنگ مردم خود که به کشف و شناخت بُنمایه های اصالتهای تجربی و بیواسطه و هویّت اصیل آدمی مختوم میشود از سپیده دم فرهنگ ایران برای تمام قدرتپرستان و جبّاران امتیازخواههای نجومی از کلیدیترین مشکلات و دردسرها بوده است؛ زیرا انسانی که از تخمه گوهر خودش زاییده و فرابالیده شود به هیچ الاه و مقتدر و حاکم و آمر و رسول و نبی و مجنهد و مرجع و استاد دانشگاه و رهبر و پیشوا و طلایه دار و روشنفکر متابعتی و تابع هر چی آقا گفت، اصلا و ابدا محتاج نیست؛ زیرا خودش به چشمی توانمند است که در تمام تاریکیهای زندکی میتواند به کمک آن، راه و چاه خودش و «نیک و بد خودش» را از همدیگر تمییز و تشخیص دهد و به هنگام، تصمیم بگیرد و رفتار کند. «فرهنگ» هیچگاه «خالص» نبوده است. از خالص و ناب بودن و تنها «صراط مستقیم» بودن فقط آنانی سخن میگویند که «ادّعای مالکیّت انحصاری حقیقت» را دارند همچچون تمام ادیان مزخرف نوری از میترائیسم و زترشتیگری گرفته تا یهودیّت و مسیحیّت و اسلامیّت و ایدئولوژیهای برآمده از آنها مثل مذهب منحط مارکسیسم.

فرهنگ، غربالگری میکند و بهینه آفرینی. آدم باید شعور و فهم فردی داشته باشد تا بتواند این دو را از همیدگر تمییز و تشحیص دهد. با آویزان شدن به انواع و اقشام تئوریهای ناجویده و نافهمیده و نسنجیده رسولان دانشگاههای باختری، هیچکس اتوماتیکوار «آگاه و مستقل اندیش و قائم به ذات» نمیشود تا یاد بگیرد با مغز خودش بیندیشد؛ بلکه تا توی گور، مقلّد و تابع و ذلیل و گادو و نشخوار آئتوریته های جاه طلب و قدرتپرست میماند. شناخت و دانش از پیامدهای جستجوها و تلاشهای تفکّری و سنجشی و زحمات فردی برای پاسخ به پرسشهای کلیدی بشری و اجتماعی و جهانی و فردی اسست که زاییده و پروریده میشود. با آویزان شدنهای متابعتی، هیچکس متفکّر و زاینده افکار و ایده های فردی نمیشود.
«آقای خلجی» حسب اظهارات و نوشته ها و مواضع شخص اش؛ نه «اسلامیّت» را میشناسد. نه «هیچ آگاهی پیش پا افتاده دبستانی» از تاریخ و فرهنگ ایران دارد. نه کوچکترین شناخت درخور و ارزشمند از تاریخ تحوّلات فکری و اجتماعی و فلسفی و کشوری باختر زمینیان به طور کلّی. ذهنیّت او همچون کثیری از ذهنیّت آکادمیکرهای ایرانی است که در سطحیّات رایج دایرة المعارفی و رجزخوانییهای هزارر بار جویده و نخ نما شده، انباشته اند و در مکرّرگویی ید طولایی دارند بدون آنکه کوچکترین نقشی و تاثیری و ایده ای و فکری از خودشان داشته باشند. آقای «خلجی» هنوز نمیتواند و نمیخواهد که در برابر همان نخستین آیه قرآن، کوچکترین موضع انتقادی بگیرد و این یعنی اینکه ایشون و دیگرانی همچون ایشون، هنوز الفبا را نیز نیاموخته اند؛ چه رسد به اینکه بخواهند حرفی نیز برای گفتن داشته باشند.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

ش., 13.07.2024 - 07:27 پیوند ثابت
ناشناس

عنوان مقاله
.تعصب شیعه گری.

انسانهای خطرناک !
محمدمهدی میرباقری. رئیس آکادمی ! علوم انسانی در قم. یک روحانی غرب ستیز بی منطق فلسفه ستیز فالانژ ؛ بقول جناب مهدی خلجی، میکوید باید نصف متفکران و روشنفکران ایرا را کشت، تا امام زمان ظهور کند !
اینگونه افراد که شعار فرهنگ ناب و خرد محض ایرانی یا اسلامی میدهند، برای ایران و برای بشریت خطرناک هستند و باید ترمز آنهارا کشید تا با مسافران وارد دره فساد نیستی نشوند.
مهدی خلجی مدعی است خامنه ای به اینگونه افراد بوجه و امکان میدهد تا به جام هم بیفتند و او بتواند اسلام خلافتی اش را ادامه دهد.
https://www.youtube.com/watch?v=1GxjyFeTihI

ش., 13.07.2024 - 01:24 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
ماشین تبلیغات ایدئولوژیکی

درووود!
موجز و محتصر بدون شرح!

تکرار ممتد و تاکید مبرم میکنم که من به موجودات بی هویّت و نام و نشان، هرگز هیچ پاسخی نمیدهم و اگر به نکته ای اشاره میکنم فقط برای احترام به خوانندگان خاموش، ولی هوشیار و پیگیر است. کسی که در باتلاقهای رایج فرو میتپد و به نصوص اعتقاداتی خودش ، «حکم هرگز انتقادناپذیر ازلی-ابدی/علمی/آکادمیکی/الهی و امثالهم» میچسباند و به خودش و همعقیدگانش حقّ میدهد که با کاربست انواع و اقسام ابزارها و روشهای شرارتی و بدپوزیهای رایج به تبلیغ و دفاع از عقیده ماسیده و سمنتی و بی مغز و مایه خودش زر مفت زیادی بزند، ثابت میکند که نه تنها «دوغ را از دوشاب» عمرا از همدیگر تمییز و تشخیص نمیداده است و هنوزم نمیدهد؛ بلکه در سرسختی و لجاجت بر حماقتهای تلنبار شده بر مغز و روح و روانش نیز سرتق است و همچنان ابله به تقصیر.

اتفاقا «تخت جمشید» از برآیندهای بنمایه های فرهنگ ایران است و به حیث یکی از نشانه های تمدّن ایرانیان محسوب میشود؛ نه اینکه «فرهنگ ایرانیان به ذات خودش» باشد. همان «قالیجه حضرت سلیمان» نیز از برآیندهای فرهنگ مردم ایران است که توضیحش باشد سر فرصت. آدم باید خیلی احمق باشه که نتواند بفهمد، «نازیسم» از برآیندهای و سیستمهای غالب شده بر فرهنگ مردم آلمان بود؛ نه «فرهنگ مردم آلمان به ذات خودش». همینطور برآمدن «حکومت کمونیستی در روسیه» از برآیندهای فرهنگ و تاریخ جامعه روسیه بود که بر جامعه روسیه مسلط و غالب شد و با فرهنگ اصیل روسها، هیچ سنخیّتی نداشت و به همین دلیلم فروپاشید. همینطور فاشیسم در ایتالیا. همه اینگونه غالب شدنها عین غالب شدن الاهیات زرتشتیگری بر سلسله ساسانیان هستند که به فروپاشی آنها انجامید. همینطور عین سیطره یابی دین حکومتی شده اسلامیّت که علّت اصلی قیام و کشمکش مردم ایران در جامعیّت وجودی علیه سیستم فقاهتی شده است و سر انجام به نابودی نه تنها حکومت فقاهتی؛ بلکه همچنین اسلامیّت در ایران مختوم خواهد شد.
جنابعالی اگر الفبای فارسی و لاتین را تلاش کنید تا خوب یاد بگیرید، بعدش حتما بکوشید که با تاتی کردن در خواندن متون دوره دبستان به لایروبی ذهنیّت خودتان همّت کنید و خودتان را از فروماندن در باتلاق ایدئولوژی مخرّب و مزخرف مارکسیسم که به مغز و قلب و روحتان چسبیده است، آزاد کنید تا متعاقبش اصالت فردیّت خودتان را کشف کنید. جنابعالی خیلی خیلی تقلّبی و تصنّعی هستید و اصلا هیچ هویّتی ندارید. نه هویّت شخصی نه جمعی. به سان پارازیتی هستید که در بی ریشگیهای خودتان اسیر تلقینات ناگوارید و نفهمیده و نجویده و هر چی آقا گفت. هنوز از سرتاپای شما، شرایع اسلامیّت عین باران و تگرگ میبارد. در فکر آزاد کردن خودتان از تلقینات شریعت اسلام و مریعت مارکسیسم باشید. خوانندگان این سایت و دیگران خودشان شعور دارند و میتوانند در باره نظرات و مقالات هر کسی به شخصه قضاوت کنند و لزومی هم ندارد که نظراتشان را حتما تحریر کنند.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

پ., 11.07.2024 - 11:50 پیوند ثابت
ناشناس

...............ه ؛چون فاقد توانایی و درک علمی در علوم اجتماعی یا علوم انسانی هستید، نه تنها نتوانستید فرق بین فرهنگ و تمدن را بیان کنید ،بلکه از تعریف آندو چه به سبک علمی لیبرال، و چه به سبک مارکسیستی، بیان کنید. ارزشی ها هم گویا تعاریف من در آوردی را وارد فضای فرهنگی خود و خارج نموده اند.
شما لازم نیست در موضوع فرهنگ هم از زبان توهین و پرخاش استفاده کنید. بی فرهنگ کسی است که داخل کتابفروشی بمب دستی می اندازد و به صورت زنان بی حجاب تف می کند یا توی پیشانی دختران لیبرال، پونز میکوبد.
............ نماد بافرهنگی نیستید چون همیشه به غیرخودی ها توهین میکنید و تهمت میزنید. این عمل ....در میان کاربران انقلابی و اندیشمند این سایت بافرهنگ، خریدار ندارد. در تمام مرام ها و ایدئولوژی ها و ادعاها، افراد لمپن وجود دارد شوربختانه!
--- یکبار دیگر : تعریف فرهنگ و تمدن ؟ فرق آندو با یکدیگر؟
راهنمایی: تخت جمشید تمدن است. قالیچه حضرت سلیمان و گورمه سبزی، فرهنگ است!

پ., 11.07.2024 - 09:41 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
تحقیقات توام با سنجشگری

هنوز که هنوز است بیشینه شمار تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی، تفاوت بین «فرهنگ و تمدّن» را اصلا نمیدانند. گاهی آنها را مترادف همدیگر میگیرند. گاهی خلاف همدیگر. گاهی به شدّت متفاوت از همدیگر. گاهی حسب تعاریف آکادمیکی که از طرف پژوهشگران و اساتید باختری عبارتبندی شده اند ملغمه ای مضحک و بی معنا. این روزها در زبان آکادمیکرهای بیسواد نیز صحبت از «فرهنگ دروغ؟. فرهنگ ریا؟. فرهنگ گفتگو؟. فرهنگ آپارتمان نشینی؟. فرهنگ رانندگی؟ فرهنگ اله و بله؟» نیز میشود که حکایت از بلاهت و بیسوادی حضرات میکند. اساسا «فرهنگ»، چشمه ای زاینده است که ریشه های آبشخوری آن به تاریکترین و پیچیده ترین و معمّائی ترین تجربیات انسانها در زیستبومشان و فراسوی زیستبومشان آمیخته و گسترده است؛ طوری که از دهانه مناسبات آنها به بیرون همچون فوّاره برون افشانده و شیرازه اجتماع را منسجم و پیوسته و مدام در حالت جنب و جوش و بالندگی و تحوّلپذیری و پذیرشی و موثّری شاداب و پویا نگاهداری میکند. فرهنگ به این ویژگی و فروزه بسیار خجسته و ارزشمند و قویمایه آراسته است که از تمام آبشخورهای خودش، مستقل میشود و به همه تعلّق دارد. همچون عطر گلها.

«فرهنگ»، پرنسیپهایی دارد که انسجام و بارآوری آن را امکانپذیر میکنند همچون ریشه های درخت. پرنسیپهای فرهنگ ایرانیان عبارتند از: «گزندناپذیری جان و زندگی، مهرورزی، دادورزی، راستمنشی». هر چیزی که بخواهد بر پرنسیپهای فرهنگ باهمستان مردم، چیره و غالب شود، دقیقا در تضاد با مردم است و هیچگونه حقّانیّتی ندارد؛ زیرا از در جنگ و غلبه و پایمالی پرنسیپها بر آمده است. خواه چنان غلبه خواهانی از جامعه باهمستان برخاسته باشند، خواه از تهاجم بیگانگان نشات گرفته باشند. هر چیزی که علیه بُنمایه های فرهنگ مردم، جبهه گیری جنگنجویی و خونریزی و غارت و چپاول و سرکوب و جانستانی و جان آزاری و تحمیل و اجبار و زور و شکنجه و تجاوز را از خودش بروز دهد یا چنین شرارتهایی را تایید و تصدیق و پدافند کند، به هیچ وجه من الوجوه حقّانیّت ندارد و باید با تمام جلوه های چنان تهاجمی و مهاجمان، پیکار کرد؛ نه جنگ خونریزانه.
تمدّن از پیامدهای فرهنگ است؛ ولی هرگز و هیچگاه، زاینده «فرهنگ» نیست. «فرهنگ» همچون مادر است که می تواند فرزندهای مختلف بزاید. «تمدّنهای هخامنشی، اشکانی، ساسانی» از برآیندهای فرهنگ ایران بودند. همینطور ادیان نوری مثل «میترائیسم و زرتشتیگری» از برآیندهای فرهنگ ایران بودند؛ نه «فرهنگ ایران به ذات خودش». چیره شدن الاهیات میترائیسم و زرتشتیگری که «دین ایدئولوژیکی شده و ابزاری و در خدمت ارتشتاران و حکومتگران نالایق بود» به بزرگترین و کلیدی ترین دلایل نابودی و متلاشی شدن پتانسیلهای فرهنگ زاینده و چشمه ای فرهنگ ایرانیان تا امروز مختوم شد و شرایط غالب شدن اسلامیّت را که همان تفاله متعفّن شده زرتشتیگری و میترائیسم است بر ایران تا امروز امکانپذیر کرده اند. در تاروپود فرهنگ ایرانی، آنچه «اصل» محسوب میشود، «قداست جان و زندگی» انسانها و جانداران و نباتان به طور کلّی است؛ نه رنگ پوست و زبان و اعتقادات و سبک و سیاق پوشش و غیره و ذالک. از چشم انداز بنمایه های فرهنگ ایرانی، مهم نیست که چه کسانی به فرمانروایی بر ایران دست می یابند؛ بلکه مهم این است که زمامداران و سلاطین و فرمانروایان در برابر «پرنسیپهای فرهنگ باهمستان ایرانیان» چگونه رفتار میکنند. اصل کلیدی برای حقّانیّت و دوام و لژیتیماتسیون زمامداران دقیقا بر همین پرنسیپ «قداست جان و زندگی» است که ارزیابی و به محک زده شود. هر گرایشی و سیستمی که بخواهد پرنسیپهای فرهنگ باهمستان مردم ایران را لت و پار کند و از در جنگ و خصومت با آنها بر آید، هیچگونه حقّانیّتی به فرمانروایی بر ایران و مردمش را ندارد؛ ولو تا خرخره به انواع و اقسام زرّادخانه های مهیب کشتاری و قتل عامی مسلّط بی چون و چرا باشد و کاربرد آنها را علیه مردم ایران و جهان، «جدال احسن» بنامد. سلسله ساسانیان با تکیه به دین ایدئولوژیکی شده زرتشتی با مصادره به مطلوب کردن الاهیات میترائیسم و سپس تحکیم چارچوبه های قدرت و اقتدار همچون ولایت خلفای الله [آخوندها و اعوان و انصارشان]؛ زمینه های فروپاشی و لت و پار شدن امپراطوری ایران را فراهم کردند و باعث قهقرایی و نکبت و ذلالت مردم شدند؛ زیرا جنگی را که موبدان میترائیسم با پرنسیپهای فرهنگ مردم ایران آغاز کردند و سپس در تفکّرات زرتشت و آشپزخانه کاست موبدان زرتشتیگری به نام «یزدانشناسی زرتشتی» عبارتبندی شد و متعاقبش میراثشان به یهودیّت و مسیحیّت و اسلامیّت رسید، همه و همه از جنگی ریشه گرفت که ارتشتاران میترائیسم علیه فرهنگ باهمستان مردم شروع کردند.
پژوهشگری انتقادی و حقیقت یاب و تشنه شناخت و زایشگری در زمینه تاریخ و فرهنگ ایران به معنای وجهه تراشی برای این سلسله و آن ادیان نوری و این قوم و آن قوم و آن نژاد و امثالهم نیست؛ بلکه دقیقا به معنای تلاش برای کشف و علّتیابی قهقرائی ایران و لت و پار شدن بنمایه های فرهنگ باهمستان مردم ایران است که ارزش کار پژوهنده را به رقم میزنند. پدافنگری و دفاع بی محابا بدون لحظه ای اندیشیدن و دادورزی انتقادی، برای هیچ گرایشی و دین نوری و امثالهم، حقّانیّت و لژیتیماتسیون و حیثیّت و آبرو به بار نمی آورد که اتّفاقا به محکومیّت آنها نیز بیشتر صحه میگذارد.
اگر آمریکا، مجموعه ای کوچک از گردآمد ملّتهای سراسر جهان است، دلیلش نیز «پرنسیپهای اعلامیه استقلال آمریکا و اصول اعلامیه جهانی حقوق بشر» است که تمام دولتها و روئسای جمهور آمریکا را متعهد و مسئول میکند تا به رعایت و ارجگزاری به چنان اصولی پایبند و مراقب باشند؛ وگرنه هیچ حقّانیت و لزیتیماتسیونی به قدرت و اقتدار ندارند.
دقیقا پرنسیپهای فرهنگ باهمستان ایرانیان نیز از روز اول بر «ارجگزاری و نگاهبانی» از آنها مُصر بوده اند تا همین ثانیه های گذرا. ولیکن و شوربختانه و شایان هزاران هزار مرتبه نکوهشهای تلخ است که تمام سلسله هایی که از عصر قدرتگیری ساسانیان تا امروز بر ایران چیره و غالب شده اند، تنها وظیفه عاجل و الهی و بشری خود را در این دانسته و میدانند که علیه بُنمایه های فرهنگ باهمستان مردم ایران؛ یعنی «گزندناپذیری جان و زندگی، مهرورزی، دادورزی، راستمنشی» با تمام امکانهایی که در اختیار دارند، خصومت خونریزانه را به پیش ببرند و اراده جبّار و خونریز خود را به کرسی بنشانند. برای ایرانیان، مهم نیست که چه کسانی حاکم هستند و به چه زبانی حرف میزنند و چه نوع پوشاکی دارند و چه اعتقادات و رسومی دارند و چه نوع غذایی میخورند و چه نوع علایقی دارند و به چه تباری تعلّق دارند؛ بلکه مهم این است که حکّام با «پرنسیپهای فرهنگ باهمستان ایرانیان» چگونه برخورد میکنند و واکنش نشان میدهند. به همین دلیل نیز تا زمانی که حکومتها به پرنسیپهای فرهنگ ایرانیان، متعهد و وفادار و ملزم به رعایت و ارجگزاری به آنها نیستند و نباشند، هرگز و هیچگاه نیز حقّانیّت به فرمانروایی بر ایران و مردمش را ندارند و حکومتشان غاصب و ضدّ جان و زندگیست و باید بی چون و چرا عزل و معزول و دربند شوند. مهم نیست که مهاجمان از خاک ایران برخاسته باشند یا از خاک بیگانگان. هر گرایشی که ضدّ جان و زندگی باشد، هیچ حقّانیّتی و لژیتیماتسیونی ندارد؛ زیرا فرهنگ ایرانی از آغاز شکوفائی اش بر این مدار میچرخید که «بیا تا جهان را به بد نسپُریم» و نگاهبان و پرستار «جان و زندگی» باشیم.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

پ., 11.07.2024 - 08:54 پیوند ثابت
ناشناس

خوشبختانه در میان ایرانیان فرهنگی کسانی وجود دارد که از طریق زبانهای باستان پارسی کهن و زبان پهلوی و زبان سانسکریت و زبان آرامی و غیره دسترسی به منابع اصیل و کهن دارند و میتوانند در مقابل زبان و فرهنگ های بیگانه و زبان عربی و زبان های غربی و زبانهای ترکی آسیای میانه از فرهنگ اهورایی خود دفاع کنند.
https://www.youtube.com/watch?v=q8QUc0F2NX8

پ., 11.07.2024 - 01:07 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
ملاطها و هنر بنّایی

درووود!
توضیحی مختصر در باره لینک شخص ناشناس و اظهارات خانم آموزگار،

نقش ارزشمند تمام ایرانشناسان بیگانه و استادان زبانهای باستانی از جمله «پهلوی و اوستایی»، جای هیچگونه چون و چرایی ندارد. بیگانگان را فعلا کنار میگذارم، هرچند نقش و سهم آنان در کاوشهایی که منتشر کرده اند، بسیار عظیم است و استادان ایرانی نیز به پژوهشهای آنها مدیونند و اکثرا وامدار آنها. ولی از خودیها، زنده یادانی مثل: «پورداوود، تفضّلی، عفیفی، ماهیار نوایی، مهردار بهار، هاشم رضی و صادق هدایت و دیگرانی که در قید حیات نیستند» و همچنین خانمها «کتایون مزداپور، ژاله آموزگار» و دیگرانی همچون این عزیزان که همّت کرده اند و به ترجمه متون کهن ایرانی تا جایی پرداخته اند که در توش و توان و استعداد و هنر تمییز و تشخیص فردیشان بوده است، جای سپاس و درودهای بسیار است.

امّا مشکل کلیدی تمام این عزیزان رفته و هنوز زنده که عمرشان دراز باد، در این است که هیچگونه «مغز فلسفی و آفریننده» برای اندیشیدن در باره محتویات تجربیات نیاکان ایرانیان نداشته اند و ندارند. چنین توق,ی نیز نباید از این عزیزان داشت؛ زیرا با «فلسفیدن» هیچگونه پیوندی ندارند و رشته تخصبصی آنها زبانشناسی و ادبیّات است. آنها در حد همان مترجم متون کهن و استاد تدریس روشهای ترجمه و عبارتبندی و غیره و ذالک محسوب میشوند. مسئله اندیشیدن در باره متون کهن و بازمانده از عصر ساسانیان تا زمان شکلگیری نخستین سلسله پادشاهی در ایران و تولیدات «شاعران و نثرنویسان ایرانی» متعاقبش، سوای غور و بررسی و ترجمه متون است. از یاد نباید برد که میترائیستها و بدنبال آنها موبدان زرتشتیگری با تمام نشانه ها و ردّ پاهای نوشتاری و کتبی عصر هخامنشیان و اشکانیان با شدّت تمام جنگیدند. آنچه ما را به دامنه های «تجربیات نیاکانمان در «عصر زنخدایی» راه میبرد و مددکار است، دقیقا اعتقادات مردم ایران و وجود زبانها و آداب و مراسم و مهمتر از همه، «حماسه سراییها و عشّاقنامه ها و دیوان شاعران و مکتوبات منثور ایرانی و عربی» است که در مقایسه ای کاملا دقیق و کریمینولوژیکی میتوان مراحل جنگ و خصومت موبدان میترائیسم و زرتشتیگری و اسلامیّت را در همدستی با سلاطین نالایق برای پیکار علیه مردم ایران در جامعیّت وجودی اقوامشان که همچون روشهای رفتاری و گفتاری سیستم ولایت مخوف و خونریز فقاهتی بوده اند، با چشمانی دقیق و وجدانی بسیار بیدار و مسئول و تیزسنجی بی امّا و اگر، پیگیری و ردّیابی و آشکار و رسوا کرد.
بنایبر این، آنانی که تصوّر و به خودت تحمیل و تلقین میکنند که ایرانشناسی و تحقیق در زمینه ادبیات کهن و دیوان شاعران ایرانی به معنای فقط رتوشگری و تنقیح و تحشیه و تعلیق نویسی و پاکیزه منتشر کردن آثار کهن است، همه بدون استثنا در تضاد و خصومت با فرهنگ و تاریخ ایران هستند؛ زیرا راه را به نوزایی ایران و نسلهای معاصر و آینده مسدود میکنند. به همین دلیل، ارزش کار تمام اساتید ایرانی که به ترجمه و تحقیق در زبانهای پهلوی و اوستایی و دیگر زبانهای خانواده زبانهای ایرانی همّت کرده اند و همچنان همّت میکنند و همچنین محصولات تحقیقی و تفحّصی ایرانشناسان بیگانه در همین است که آثار آنها را به حیث «ملاط برای موضوع اندیشیدن فلسفی و زایش ایده ها و افکار از تجربیات اصیل و بیهمتای نیاکان ایرانیان» در نظر گرفت. هر گونه محدود کردن تحقیقات به دایره فقط «ملاطها» به معنای خیانت آشکار به تاریخ و فرهنگ ایرانیان است و مستحق سرزنشها و نکوهشها. از یاد نباید برد که «بُنمایه های فرهنگ ایرانیان» هرگز و هیچگاه به «زرتشتیگری» محدود و مختوم نمیشوند که «دین ایدئولوژیکی حکومتی» برآمده از تحریفات و تحذیفات و چرتیات و مزخرفات موبدان زرتشتی و میترائیسم بوده و به حیطه بزرگترین تحریفگران معنای اصیل نامها و مفاهیم و تصاویر اسطوره ای خدایان ایرانی تعلّق دارند. بُنمایه های فرهنگ ایرانیان با اعتقادات تبلیغی و جا افتاده و نصوصی و آکبنید ادیان برآمده از تحوّلات جامعه ایرانی در تاریخ رویدادهایش، اصلا و ابدا هیچ سنخیّتی ندارند. بنمایه های فرهنگ ایرانیان در تضاد و نفی تمام آن پرت و پلاهائیست که الاهیات زرتشتیگری را پی ریخته اند. ارثیه هولناک الاهیات میترائیسم و زرتشتیگری به اسلامیّت و یهودیّت و مسیحیّت رسید که موجب فلاکتها و ذلالتها در تاریخ بشر شده اند تا همین ثانیه های گذرا. «بُنمایه های فرهنگ ایرانیان» دقیقا در نفی و سنجشگری تمام چیزهائیست که مدّعیان ادیان نوری و ابراهیمی بر آنها، قلعه ناحقّ و مخرّب و خونریز و ضد زندگی خود را به پا کرده اند. به همین دلیل، سنجشگری گام به گام در رویکرد به تاریخ و فرهنگ ایرانیان باید هر جوینده و پژوهنده ای را به کشف و شناخت تمام جنایتها و تبهکاریهایی که در حقّ مردم ایران و فرهنگ آنها شده است، کامیاب کند؛ وگر نه هر تحقیق که به هزاران سند و کتابنامه و امثالهم نیز مجهّز باشد، پشیزی ارزش ندارد. فعلا تا همین جا بسه.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

س., 09.07.2024 - 11:18 پیوند ثابت
ناشناس

آیا مذهب شیعه ایرانی آنطور که گاهی ادعا میشود نتیجه باقیماندههای دین کهن ایرانیان یعنی دین زردشت منوتئوئیستی،یا دین تک خدایی است؟ از طریق کدام مراسم شیعیان ادعا میشود که آن مخلوط و ترکیبی است از اسلام خلفا و ایرانیت مغ ها در فلات ایران. در لینک زیر به کدام اشتراکها اشاره میشود؟
https://www.youtube.com/watch?v=Rb3XIJ9e1mE&t=112s

س., 09.07.2024 - 07:36 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
بهشت، جای دیگریست

دروووود!
بدون شرح!

هیچکس به دیگری، بهشت را مفت و مجانی عرضه نمیکند. حتّا همان الله نیز به مومنانش در قرآن، جنّت را در قبال میثاقهای خونین و مالین و تبهکاریهای خشونت آلود وعده میدهد. دنیای اینترنت، دنیای آزادیها و امکانهاست. هر انسانی نیز حسب زندگی فردی و اعتقادت شخصی و علایقش میتواند از امکانهای اینترنتی استفاده کند. بهشت من، استقلال فکر و قائم به ذات بودنم است. من سالها قبل، خودم سایت شخصی داشتم. وبلاگ داشتم. الان نیز «سایت شخصی» دارم و میتوانم هزاران سایت شخصی دیگر نیز داشته باشم. انتشار مقالات من در سایت «ایران گلوبال» فقط بر اساس درخواست «کیانوش عزیز» بود. اگر در سایتهای دیگر [ایران امروز] از من، مطلبی منتشر شد، فقط خودم بودم که مطلبم را برای مدیر آن سایت ارسال کرده ام؛ وگرنه من با هیچ سایت اینترنتی همکاری نمیکنم؛ آنهم آگاهانه و به دلایل شخصی.

من درحقّ هیچ احدّالناسی بر روی کره زمین تا همین ثانیه های گذرا، ستمی، بیدادی، لیچارگویی، حقّکشی و امثال اینگونه شرارتهای مذموم مرتکب نشده ام. خصومت دیگران با من فقط به این دلیل است که اعتقادات و ایدئولوژیها و ادیان و مقاصد قدرتپرستانه آنها را سنجشگری مستدل و متّقن با برهانهای بسیار قویمایه میکنم و به هیچ وجه من الوجوه نیز تابع و مطیع و توسری خور و آمینگوی هیچ آئوتوریته و مرجعی نیز نیستم؛ ولو نامشان «سقراطها» باشد و مبلّغ و منادیان و رسولان قاهران جبّار ماوراء الطبیعی باشند. برای من، میزان و معیار برای داوری کردن فقط و فقط «خرد و تجربیات و دانش و آگاهی و ژرفنگریها و جستجوها و تامّلات فردی» خودم هستند و بس. من هیچگاه تابع هیچ متفکّر و فیلسوف و رسول و نبی و استاد و حزب و سازمان و تشکیلات و امثالهم نخواهم شد. میزان فقط غربال مغز اندیشنده و تجربیات و بینش فردی من است. اگر کسانی سخنهایی گفته باشند که برای زندگی و باهمزیستی انسانهای کره زمین بدون هیچ خشونت و تبعیض و بیدادی، ارزشمند باشند، من بر حسب تامّلات شخصی خودم باید به صحت چنان نظراتی پی ببرم و اگر متوجه شوم که دیدگاههای آنها به خطا یا اغراض و حماقتهایی آلوده است، سفت و سخت به سنجشگری آنها همّت میکنم و از هیچکس نیز هراسی ندارم؛ ولو قاهر مطلق و حاکم بلامنازع تمام زرّادخانه های جهان باشد. میزان برای من فقط فقط استدلال و برهان منطقیست.
اکثر کسانی که با من، خصومت و دشمنی و پدرکشتگی مزمن دارند، در تمام افکار و دیدگاههای من، خطر نابودی و فروپاشی اعتقادات مزخرف و بی اصل و پایه خودشان را و اراده افسارگیخته قدرپرستی جنون آمیز خودشان و تشکیلاتشان را خیلی خوب تمییز و تشخیص میدهند و چون اصلا و ابدا به هیچ وجه من الوجوه نمیتوانند به گونه منطقی از در گفت و شنود بر آیند و هیچ چیزی به بار ندارند، تلاش میکنند که با دشنامگویی و لیچاربافی و زر زیادی زدن، مرا از میدان بیرون کنند و گرد و خاک به پا کنند و خوانندگان مقالات مرا، فراری دهند تا میدان برای قدرتپرستی و تبلیغ ایدئولوژی و دین و مرام و مذهب و مسلک تشکیلاتی خودشان، فراخ و بی مانع به چنگ آید. اینگونه ناشناسان که حتّا شهامت ندارند به نام و تصویر خودشان حرف بزنند، همه بدون استثنا از تیپ و سلاله «لاجوردیها و متجاوزان حکومت فقاهتی و استالینیستهای کا.گ.ب» هستند که در راه اعتقادات و مذاهب و ایذئولوژیهای مزخرف و سمنتی خودشان برای اجرای هر جنایتی مستعدند. من امّا از هیچکس نمیترسم؛ زیرا با مغز خودم میاندیشم و معیار و ترازو در وجود خودم است و آویزان تخم متفکّران و فیلسوفان و انبیاء و اساتید دانشگاهی باخترزمینی با احتمالا خودیهای تابع و ذلیل و آمینگوی و هارت و پور کن و غیره و ذالک نیستم و هرگز نیز نخواهم شد.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

د., 08.07.2024 - 13:03 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
امکانهای اینترنتی

درووود!
اندکی زمزمه های زیرلبی.

مدیران سایتهای اینترنتی – محتویاتشان را فعلا کنار بگذاریم- معمولا اهداف مشخّصی را دنبال میکنند. اهداف هر سایتی نیز حسب اختیارات فردی مدیر یا مجمعی از اشخاص تلاش میکنند که در سمت و سوی اهداف خودشان، مطالب سایت را تنظیم و منتشر کنند. اینکه هر سایتی به ایده آلهای عمومی بشری مثل: «آزادی، دادگزاری، رفاه، حقوق، قانون، آموزش، انتقاد، تبلیغ و غیره و ذالک» استناد میکند، مسئله ایست کاملا بدیهی. امّا اینکه گردانندگان سایتهای اینترنتی در عمل و از لحاظ پراکتیکی و نه فقط از لحاظ سبک و سیاق رایج و ادّعایی به چنان ایده آلهای عمومی بشری پایبند باشند، مسئله ایست که به میزان درک و فهم و نیّات و آرزوها و دیدگاههای گردانندگان سایت یا مدیر اجرایی سایت مربوط میشود. عرصه اینترنت و شبکه های اجتماعی رنگارنگ به طور کلّی، عرصه بسیار فراخ است که هر انسانی و تشکیلاتی و حزبی و دسته ای و غیره و ذالک میتوانند از اینگونه امکانهای تکنیکی برای رسیدن به اهداف و مقاصد خودشان استفاده کنند.

بحث امّا بر سر ضرورتها نیست؛ بلکه اصل مسئله بر سر این است که مشارکین در امکانهای اینترنتی از چه طُرُقی و روشهایی میخواهند به اهداف و مقاصد خود دست یابند. عده ای راه و روش خود را برای رسیدن به اهدافشان این میدانند که از صبح تا شب فقط با هرزه گویی و لیچاربافی و متلک پرانی و زرمفت زدن و فحشهای رکیک و زشتگویی و بدنام کردن و تحقیر و هوچیگری و تهمت و لجن پراکنی و تخلیه کردن انواع و اقسام مسترابهای شفاهی و کتبی در جنگ و جدال با کسانی که خلاف اعتقادات و اهداف و مقاصد آنها هستند، با بی شرمی تمام ، رفتار کنند و به پیش بروند. اینگونه موجودات که من آنها را اصلا از سلاله آدمیان نمیدانم و فاقد آدمیگری هستند، معمولا از هر نوع مزوّری و ریاکاری و رذالت با علاقه استقبال میکنند؛ زیرا اهداف و مقاصدشان برایشان استفاده از هر ابزاری را توجیه و مقدّس و صحیح میداند.
به طور کلّی میتوان گفت که فحّاشی و رکیک گویی و هوچیگری از زبان و قلم کسانی جاری میشود که هیچ حرفی و استدلالی و برهانی و منطقی ندارند و همچنین آگاهی و شناختی از هیچ چیزی ندارند، سوای چاک کردن دهاندریدگی بی زیب خود!. انسانی که اهل استدلال و منطق باشد به هیچ سلاحی مجهّز نیست؛ سوای منطق استدلالی و برهانی خودش.
برای مدیران سایتهایی که به دلایل میهنی و انسانی و نه فقط شخصی و فرقه ای به دنبال ایجاد فضای باهماندیشی و گفت و شنود و راهگشایی برای گلاویز شدن با معضلات اجتماعی و میهنی و کشورداری هستند، سه راه بیشتر وجود ندارد: 1- یا باید به این دیدگاه دلخوش باشند که وجود مقالات ارزشمند در سایت باعث میشود که کلّ کبره گوییها و لیچاربافیها و زرمفت زدنهای دیگران در پای مقالات، هیچ تاثیری در اصل مطلب نخواهند داشت؛ زیرا از یک طرف به شعور و فهم خوانندگان مطالب اعتقاد دارند و از طرف دیگر احتمالا بر این نظرند که مقاله مستدل و منطقی و موثر بسان آب بسیار نیرومندیست که هر گونه آت و آشغال را با خودش میتواند لایروبی کند و به دور اندازد. 2- ممکن است مدیر سایتی به این نتیجه برسد که پرت و پلاگوییهای دیگران در پای مقالات ارزشمند میتوانند امکانهای باهماندیشی و بررسی موضوع را استتار کنند و کار به جنگ و جدالهای بی مغز و پایه بکشد و ارزش سایت و غیره و ذالک به شدّت کاهش پیدا کند. به همین دلیل ترجیح میدهد که قبل از انتشار نظرات دیگران، آنها را بررسی کند. اگر با موضوع مقاله، ارتباطی داشت و هیچو.نه توهین و پرت و پلاگویی به اشخاص حقیقی نبود، آن را منتشر خواهد کرد. اگر بی ربط و توهینگویی باشد، منتشر نمیکند و شخص خاطی باید حساب کار خودش را بکند و به دنبال کار خودش برود. 3- در حالت بینابین این دو روش، یک روش نیز وجود دارد که مدیر سایت یا گردانندگان سایت، به حکّ و اصلاح و حذف حرفهای دیگران میپردازد و بخشی از صحبتهای اشخاص مجهول یا به نام را منتشر میکند.
هیچکدام از این سه مورد را من، ایده آل نمیدانم و تایید یا نفی نمیکنم. شخصا بر این اندیشه ام که مدیر یا گردانندگان سایت میتوانند در یک چارچوب مشخّصی که کاملا شفّاف و گویا باشد، رئوس اهداف خود را هم در خصوص انتشار مقالات، هم در خصوص انتشار دیدگاههای دیگران در پای مطالب، تحریر و گوشزد و مطابق آنها رفتار کنند. استثناء نیز نباید قائل شوند. فرض کنید من بخواهم سایتی داشته باشم که مطالب آن به حول و حوش فقط «پالتو و کفش» باشند. بالطّبع کسانی که بخواهند در باره درختان و کوهها و غیره و ذالک بحث کنند و مطلب بنویسند، جایی در سایت ندارند، ولو مطالبشان خیلی عالی و شسته و روفته باشند.
سایت ایران گلوبال در بخش نظرات به نظر من خیلی ضعیف است و امکانهای گفت و شنود بارآور را محدود و کلّا ناممکن کرده است؛ زیرا فرصت به افرادی ناشناس میدهد که حرفهایشان عین شن ریزه در وسط برنج اصیل شمالی هستند! و فقط تولید اغتشاش و بازتولید مزمن و مضر لیچارگویی و پرت و پلاگویی و تکرار هزار بار همانگویی حضرات هوچیگر را به دنبال دارد. در باره این مسئله باید مدیر سایت ایران گلوبال یا گردانندگان آن، تصمیم جدّی بگیرند و سفت و سخت نیز پایبند آن باشند. آزادی بیان به معنای، کامیون کامیون هرزه گویی و پرت و پلاگویی نیست. آزادی بیان به معنای این است که دیگران حقّ دارند در باره نظرات انسانهای دیگر از تجربیات و آموخته ها و تامّلات خودشان سخن بگویند؛ نه برای اینکه مثلا پاسخ دیگران را داده باشند؛ بلکه به این هدف که دیگران را در بازنگری و سنجشگری دیدگاههای خودشان بینگیزانند و به تامّلات پیگیر فراخوانند. در سایت ایران گلوبال، متاسفانه این مسئله تا جایی که من تجربه کرده ام، اتّفاق نیفتاده است و این باعث تاسفه.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

د., 08.07.2024 - 10:17 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
بیمایگان مغرض

درووود!
پسگردنی آبدار بدون شرح.
موجوداتی که جرات و دلاوری ندارند، به اسم و تصویر خودشان حرف بزنند، خیلی موجودات حقیر و بی مایه و اصلی هستند؛ زیرا اگر چیزی به بار داشتند، آنگاه حرفی نیز برای گفتن میداشتند و می آمدند حرفهای خودشان را که به نظر خودشان، اولین و آخرین حرف حجّتگونه جهان انسانهاست بر زبان بیاورند و دلبری کنند. آنهایی که ادّعای دمکرات بودن و آزادیخواه بودن و هارت و پورتهای کائناتسوز میکنند، اتفاقا اگر به اندازه یک ارزن، از شعور و دلاوری و رادمنشی و میهندوستی و مردمدوستی بو برده بودند، باید می آمدند به دستبوس و پابوس «آقای کیانوش توکلّی» عزیز که خایه های شجاعتش از کل وسعت استان مازندان و گلستان و گیلان نیز وسیعتر و سرسبزتر و با دوامتر هستند. آزادمنشی کیانوش برای آدمهای مغرض، دردسر شده است و باید به هر وسیله ای که شده از شرّش راحت شوند تا دایره قدرتپرستان و مکّاران مرموز و ناشناس وسیعتر شود برای تسخیر قدرت و حکومت جبّار بر ایران و مردمش.

اگر کسی شعور داشته باشد، باید بفهمد که سایت «ایران گلوبال» آنطور که من از مرام و مقصود و فهم و درک و درایت «آقای توکلّی» میفهمم و برداشت میکنم، میدانیست برای آزمون شعور و فهم و گشوده فکری و رادمنشی آنانی که ادّعا میکنند ما دمکراسی میخواهیم و اله و بله. این گوی و این میدان و بیخودی نیز زر مفت زیادی هم نزنید که تف سربالاست. جامعه ایرانی، زر مفت زن بر سر منابر و سایتهای اینترنتی، بس بسیار زیاد داره که به کاچی پختن نیز توانمند نیستند. مدیران سایتهای دیگه خیلی ادّعاها میکنند که همش ادّعاست و ادّعا و ادّعا. ولی کیانوش گرامی، اهل ادّعا نیست؛ بلکه ساده میگوید و ساده نیز اجرا میکند و دلیر است برای مسئولیّت پذیری. کسانی که ناراحتند از این رفتار و نگرش آقای توکّلی میتوانند بیل و کلنگ به دست بگیرند و به آباد کردن کویر لوت و کوبر نمک همّت کنند تا هم به خودشان کمک کرده باشند هم به آبادانی میهن.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

ی., 07.07.2024 - 14:35 پیوند ثابت
ع.ب.تورک اوغلی

In reply to by فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
حق است،انسان بعضی مواقع عصبانی شود.

سالام
من به همه به اندازه ظرفیت خودش حق میدهم
که از ناراحتی، عصبانی شده وگاهی واکنش نشان دهد،
درست حدودهای صدساله به تورکان علاوه
بر حق کشی و زیرپا گذاردن ابتدایی ترین حقوق
انسانی آنها وبخصوص اززمان حاکم شدن عوامل
ماسونی ،استعماری غرب مسیحی درایران،
بدترین توهینهارا میکنند،
اگر حرفهایی فقط این چند روز نوری زاده مدیر
مرکز تحقیقاتی انگلیسی،
آن امید دانا ،بقول آقای توکلی نادان،رائفی پور،
هوشنگ امیر احمدی، رئیس ستاد جلیلی،
وو،،،،نگاه کنید،
توهین نبود، میشه گفت فحش های رکیک
خارج ازعرف بود،
اگراین فحش وتوهین هارا به هر اتینیکی می
گفتند، اینهارا سند و دستگیری های فله ایی شروع میشد،
ولی ما این عقب مانده های نژادپرست رامیشناسم و ازآمدن رضاشاه تاکنون به تورک
و عرب توهین میکنند،
شما چرا دریک سایت که افراد مسن،جوان وزن
دختر حضور دارند،
ازاین کلمات غیرعرفی استفاده کرده اید،
من متعجبم.
من درتمام گرو ه های هویت طلب تورکان،
و درتمام رسانه های مجازی به تورکان توصیه
میکنم،
که فحش ندهید،
سکوت هم نکنید،
بلکه از جسارت نجیبانه و باشهامت جواب این
هتاکان رابدهند.
ایکاش ازاین کلمات استفاده نمی کردید.

ی., 07.07.2024 - 22:43 پیوند ثابت
ناشناس

چرا …,,,,؟ آیا کاربران دیگر این آزادی و خودسری را دارند؟ امید است در ایران آینده هیچگونه اجازه فعالیتمطبوعاتی به کیانوش ندهند تا برود دنبال شغل درختکاری مثل شهرام همایون.

ی., 07.07.2024 - 10:26 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
ضامنان و نگهبانان ایران

درووود!
تکمله ای دیگر برای اندیشیدن و جستجو!.

دشمنی از دیدگاه تجربیات نیاکان ایرانیان تا همین امروز به معنای نابودی خصم نبوده است؛ بلکه دشمنی همانطور که خود کلمه با ابهتی به همتا «فریاد میزند» به معنای «دیگرمن» است و آن کسی که سوای من است، هرگز از من، جدا و منفرد نیست که بخواهم نابودش کنم دیگری و من، جفتمان «همجانیم و از یک گوهر». مسئله دشمنی و نبرد در تاریخ و فرهنگ ایرانیان، مسئله نابودی دیگران نبوده است که بخواهیم وجودشان را تا سر حدّ نفرت ارتقا دهیم و برای جنایتهای خودمان توجیه تراشی کنیم و سپس ادّعا کنیم که بر اهریمن چیره شده ایم!!. دشمنی و نبرد به معنای تلاش برای پرهیز از هر گونه خونریزی به منظور آفریدن شرایط دوست شدن و همیال و آمیختن و همباز شدن با «دیگرمن» بوده است؛ نه کُشتن و قتل و عام دیگران.

خصومت با اقوام ایرانی هرگز ایراندوستی و مردمدوستی نیست. «اعراب» هرگز دشمن ایران نبودند. ترکها هرگز دشمن ایران نبودند. در همان شاهنامه، «افراسیاب تورانی»، آنقدر سجایای دوست داشتنی و ستودنی دارد که شایان آفرینهاست. تمام اقوام ایرانی، فرزند یک مادرند به نام «ایران». اعراب هیچگاه خصم ایرانیان نبودند حتا در همان شاهنامه وقتی که فریدون میخواهد ایران را مابین فرزندانش تقسیم کند، سهم ایرج را «ایران و دشت سواران نیزه گذار» میدهد و «دشت سواران نیزه گذار» همان «عربستان امروز و تمام بخشهای عرب نشین ایران» بوده است؛ اینکه سهم ایرج، ایران و دشت سوران شده است، دلیلش این است که جایگاه زنخدایان ایرانی و پیوند اعراب با فرهنگ ایرانیان بوده است. اصنام ثلاثه «عُزی، لات، منات» دقیقا سه چهره «زنخدایان ایرانی» هستند که اعراب به آنها دلباخته بودند و احترام میگذاشتند و بعدها «محمّد» با ادّعای «رسالت کردن» به جنگ با اصنام اعراب همّت اقتلویی کرد. بخش عظیم ایران را فریدون به «سلم» میدهد که ترکها و کردها ساکن بوده اند و نامش «روم» بوده است که هیچ ربطی به رُم باستان در اروپا ندارد.؛ بلکه با «هور=سیمرغ» اینهمانی دارد و محلّ آتشکده های زنخدایان ایرانی بوده اند و نام آذربایجان نیز از همین جا ریشه میگیرد. رودخانه «ارس» با رودخانه «دائیتی که سیمرغ بر فراز درخت همه تخمه آن»، آشیان دارد، اینهمانی دارد. تمام «خرمّدینان» از ساکنین دامنه رودخانه ارس بودند. «بابک خرّمدین» از سلاله همین خرمّدینان ساکن ارس بود.
تمام اعتبار ایران و دوام وجودش، مدیون «اقوام» ایرانیست که نگهبان و مرزبان ناموس و هستی و نیستی مردم ایران بودند و هنوزم هستند. بزرگترین نگهبانان و مدافعان و پرورندگان «بُنمایه های فرهنگ ایرانی»، دقیقا همین اقوام ایرانی هستند که تا امروز بقای ایران را امکانپذیر کرده اند, نه حاکمان و ادیان حکومتی و زبان رسمی که تحت سیطره و انقیاد قدرتمداران بوده اند و هنوزم هستند. اقوامی مثل «ترکها، کردها، عربها، بلوچها، لرها، مازندرانیها، گیلانیها و دیگر اقوام» آفرینده اندام وجودی کشوری به نام ایران هستند که گردآمد خود را «خدا شدن» میدانستند و هنوزم میدانند در ناخودآگاهبودشان. هر گونه دشمنی با اقوام ایرانی به معنای آسیب و آزار زدن به خدای ایرانیان و نابود کردن ایران در بخشهای اصیل و عزیز و دوست داشتنی و ارزشمندش است. آنانی که از اعراب و ترکها و دیگر اقوام ایرانی نفرت دارند، همه بدون استثنا، دشمن و خاصم و نابودگر ایران و فرهنگ ایرانیان هستند. فرق است بین تمیز و تشخیص دادن ابعاد زمخت از بهر سنجشگری با نفرت و کینه توزی از برای نابودی و خصومت و جنگ افروزی. «اعراب»، هیچگاه و هرگز، دشمن ایران نبودند و نیستند. زبانهای ترکی و عربی و کردی و گیلکی و مازندرانی و لری و بلوچی و دیگر زبانهای ایرانی، تار و پود و شیرازه فرش فرهنگ و سرزمین ایران را تضمین کرده اند. هر گونه خصومت و جنگیدنی علیه شاخسارهای درخت فرهنگ و سرزمین ایران را، من از نشانه های خصومت و عقده و کینه توزی نابودگران ایران و ایرانی میدانم. اندیشیدن در باره معضلات باهمزیستی به معنای نفرتپراکنی علیه اقوام ایرانی نیست؛ بلکه هنر سنجشگری باید در سمت و سوی «دوستی و پیوند و اتّصال و باهمزیستی» بینجامد. لطفا مقاصد خود را و اهداف سیطره یابنده خود را به نام ایران و فرهنگش تبلیغ نکنید؛ زیرا دقیقا مردم ایران، ردّ پای هر گونه تبهکاری و سوء استفاده را با مشام بسیار قوی که دارند، تمییز و تشخیص میدهند و هرگز روی خوشی را به مغرضان نشان نخواهند داد. انسانی که تاریخ و فرهنگ و سرگذشت اقوام میهنش را نمیشناسد، نیک است سکوت کند و صحبت از چیزهایی نکند که مسبّب جنگ و خونریزی باشند.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

ی., 07.07.2024 - 10:00 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
نقشش به حرام باد، ار خود، صورتگر چین باشد!

دروووود!
توضیحی در باره اظهارات آقای ستوده!

من برای نخستین بار است که نام و صدا و عکس ایشون را میبینم و میشنوم. کلّ صحبتهای ایشون با اندیشه ها و پژوهشها و تامّلات ژرفاندیشانه زنده یاد «منوچهر جمالی»، نه تنها هیچ سنخیّتی ندارند، بلکه دقیقا در تقابل و خلاف »بِنمایه های فرهنگ ایران» نیز هستند. ایشون حسب اطّلاعات جسته گریخته عمومی که بر هیچ پایه پژوهشی و جویندگی و اندیشیدن و فلسفیدنی استوار نیستند و تنها محصول تبلیغات و تدریسات و اطّلاعات عمومی در انواع و اقسام رسانه ها پخش و گسنرده و منتشر شده اند به توضیح در باره برخی رویدادها و تجربیات و شنیده ها و امثالهم برآمده اند. من در صحیتهای ایشون و مرام و مسلک ایشون، هیچگونه ردّ پایی از تفکّرات و ایده ها و پژوهشهای «زنده یاد منوچهر جمالی» اصلا و ابدا نمیبینم. اساسا همین نماد پرچم و شعار فراز آن با اسلحه کذّایی، به شدّت در تضاد با «بُنمایه های فرهنگ ایران» و زحمات طاقت فرسا و جانکندنهای شبانه روزی «زنده یاد جمالی» هستند که با صبوری و زحمت، مو را از ماست بیرون میکشید و گام به گام با دقّت و هوشیاری و مقایسه ای ستایش انگیز و دلاورانه پروسه تحوّلات فرهنگی و اجتماعی و کشوری تاریخ و فرهنگ نیاکان ایرانی و جنایتهای هولناک را شرح میدهد و بازشکافی میکند.

. «بنمایه های فرهنگ ایرانان» به هیچ وجه با خونریزی و جنگ و کشتار و تهدید و ارعاب و خصومت و کینه توزی و امثالهم که در ادیان نوری مثل میترائیسم و زرتشتیگری و یهودیّت و مسیحیّت و اسلامیّت و ایدئولوزیهای برآمده از آنها در واقعیتهای تاریخی ایران و جهان پدیدار شدند، اصلا و به هیچ وجه من الوجوه، اینهمانی و سنخیّت ندارند و با تمام نیرو و توان و توشی که دارند، اتّفاقا در تقابل و سنجشگری و نفی ابعاد زمخت و خشن و قهرآمیز و خونریز چنان ادیان نوری نیز هستند. اساسا آنچه را امروزه به نام «ادیان جهانی» می شناسند به شدّت در تمام ابعاد وجودی و پدیداریشان علیه «دین فردی تک تک انسانها» هستند و با «دین در معنای تجربیات عمیق نیاکان ایرانیان» هیچ سنخیّتی ندارند. «اهریمن ایرانی، هیچگاه شّر مطلق نبود و نیست». «پیکار و رزم و نبرد و همآوردی» با جنگ و خونریزی و کشتار و فلان و بیسار، هیچ همترازی معنایی ندارند. تمام اینگونه برداشتهایی معنایی که ما از واژگان داریم و سطح ذهنیّت امروز ما را پوشانده اند به شدّت تقلیب شده و محصول خیانت و جنایت هولناک مویدان میترائیسم و زرتشتیگری و متولیان اسلامیّت هستند که راه را بر کسب و شناخت و پیوند با اصالت و گستره «بنمایه های فرهنگ ایرانیان» مسدود کرده اند و وظیفه و تکلیف جوینده و پژوهنده رادمنش و دلیر و مستقل اندیش در این است که دقیقا با چنین تحریفاتی صف آرایی سنجشی کند. مختصر و ختم کلام. حرفهای آقای ستوده، هیچ ربطی به «تفکّرات و پژوهشها و زحمات زنده یاد منوچهر جمالی» ندارند و همچنین گفتارهای آقای ستوده، کوچکترین آگاهی درخور در باره «بُنمایه های فرهنگ ایرانیان» به احدی نمیدهند. صحبتهای ایشون در همان دایره تبلیغات «دین ایدئولوژیکی شده زرتشتیگری» هستند که پایه های فلاکت و نابودی ایران و فرهنگ ایرانیان و ذلالت اقوام ایرانی را از عصر میترائیسم و ساسانیان تا امروز در تحت سیطره حکومت آخوندی رقم زدند و مسبّب شدند.
ختم کلام: زنده یاد «منوچهر جمالی»، هیچ شاگردی نداشت. رسول هیچ قاهر جبّار و مستبدی نبود. نبی هیچ عقیده آکبندی و سمنتی نبود. «منوچهر جمالی»، جوینده و کاونده و اندیشنده و فیلسوفی تکرو بود که به جستجوی کشف و شناخت «اصالت ایرانی بودن خودش» همّت شایان آفرینها کرد و سر انجام در پروسه کاوشگریهای و سختسریها و مته به خشخاش گذاشتنهایش به «کشف فرهنگ زنخدایی ایرانیان» کامیاب شد. فرهنگی که هزاره هاست از سوی قدرتپرستان بی فرّ و نالایق و جبّار تا امروز سرکوبیده شده است؛ ولی هر بار همچون «ققنوس از خاکستر خودش» سر برافراشته و در مقابل قدرتمداران خبیث و خونریز و نالایق استوار ایستاده است. در بنمایه های فرهنگ ایرانی، هیچ رد پایی از نفرت و جنگ و کشتار و امثالهم نیست؛ بلکه سراسر این فرهنگ به «مهرورزی و آمیختگی و اتّصال و پیوستن و باهمآیی و دوستی و خنده و شادی و نگاهبانی و همبازی شدن و امثالهم» به هم تنیده است و هرگز و هیچگاه به اسلحه و ابزارهای اسلحه ای، چنگ نمی اندازد و متوسّل نمیشود. «اعراب» به ایرانیان میگفتند: «مرد بی نیزه». و منظورشان از مرد، جامعیّت ایرانیان بود که هیچگاه به خشونت، متوسل نمیشدند. اگر کسانی به این توهّم مبتلایند که «منوچهر جمالی»، شاگردانی و مریدانی و دنباله روانی و حزب و سازمانی و فرقه ای و گروهی داشته است، سفت و سخت در خطایند و مغرض تمام عیار. «جمالی»، متفکّری تک رو بود همچون تمام متفکّران و فیلسوفان خویشاندیش جهان. هر انسانی در هر گوشه ای از جهان که باشد، میتواند از افکار او و دیگر متفکران جهانی به خویشاندیشی انگیخته شود و راه خود را برای پیدا کردن «اصالت و فردیّت ایرانی بودن خودش» در ابعاد میهنی و جهانی پیدا کند. لطفا از متفکّر و فیلسوف، هیچوقت و هرگز «رسول و نبی» برای ابزار نیّات و اهداف خودتان نسازید. جامعه ایرانی به اندازه کافی تا امروز از شرّ انبیا و رسولان ، آسیبهای هولناک دیده است. بس است دیگر. راه تفکّر، منحصر به فرد است و هر کسی خودش باید از گوهر جوینده و اندیشنده و پرسنده فردی اش، متفکّری رادمنش شود و آزادی وجدان فردی خود را پاس بدارد .«نبی و رسول سازی از متفکّر و فیلسوف»، ایرانیان را به خاک سیاه نشانید. برای نمونه به «مارکس» بنگرید که چه بلایی ایرانیان مقلّد و تابع و دنباله رو بر سرش آورده اند تا امروز و از او یک «رسول و منجی و رهبر و نبی» ساخته اند که راه به هیچ آلاچیقی نیز نمیبرد و نبی بودنش فقط سترونی مومنانش را با دوام کرده است. تفکّر و فلسفیدن، هیچگاه به شرایع و نصوص مطلق نمی انجامد. اتّفاقا زنده یاد «منوچهر جمالی» همواره میگفت و تاکید میکرد که «فیلسوف به کسی میگویند که هیچ پیرو و دنباله روی» ندارد. همین.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

ی., 07.07.2024 - 09:06 پیوند ثابت
ناشناس

عنوان مقاله
.دین روشنگری.

روشنگری مخالف خودخواهی و خودشیفتگی و من من گفتن و ما ما کردنهای ابلهانه و بی اساس است، چون همانطور که علم و صنعت و رفاه و پناهگاه و دمکراسی غربی را می پرستید ،باید به اندیشه و اخلاق و قانون و مکاتب فکری و رفتار غربیها نیز توجه کرد، تا شاید فسیل های قربانی دین ارتجاعی و غرور کاذب سلطنتی ، دست از توهین به دگراندیشان و غیرخودی ها بردارند. فرهنگ لواط و صیغه و خدعه و تقیه شیعه صفوی، و لاشخواری عقابهای زردشتی و سحر و جادوی مغی در هزاره سوم فرهنگ و تمدن انسان گلوبال نمی تواند محلی برای نجات باشد. ارزشهای عصر روشنگری بودند که غرب را اتوریته جهان سوم نمود و نه لاطالات و لاف و گزاف های شونیستی ادیات آرکائیک هندی-ابراهیمی.

عمر اندیشه و فلسفه روشنگری غرب و آغاز حاکمیت عقلگرایی، حداقل به 3 قرن میرسد. جنبش ادبی-اجتماعی روشنگری دارای فلسفه ی خاص خودبود. روشنگری نه تنها فلسفه عمل بلکه فلسفه ای ساده وعامیانه بود. واژه روشنگری ازمیانه قرن 18درغرب مرسوم شد.ازنظر سیرتاریخ اندیشه،فلسفه روشنگری متکی به هومانیسم،رنسانس،عقل گرایی و اصلاح خواهی قرن 17 علیه فئودالیسم ودگم های دین مسیح بود. این جنبش زمینه فکری انقلابات قرون 17 و18 دراروپا شد. روشنگری درقرن 17درانگلیس شروع شد وازطریق فرانسه و آلمان به سایرنقاط اروپا اشاعه یافت. درانگلیس درسال 1697 این گونه مبارزان اجتماعی خودرا آزاد اندیش نامیدند. درتاریخ سیراندیشه همیشه فیلسوفانی یافت شدند که علیه فلسفه رسمی حاکم دست به اعتراض زدند؛ مثلا سوفسطائیان درزمان باستان، نومینالیستها(استقرایی ها) درقرون وسطا،مثبت گرایان درقرن 19 و تحلیلگرایان درزمان حال . گرچه گروهی عصرروشنگری راغیرتاریخی میدانند ، آنها ولی مانند رواقیون رویای انسان ایده آل جهانی داشتند؛ انسانی که باکمک عقل وطبیعت موجودی متعالی گردد.حقوق بشر،انسانگرایی،آزادی خواهی،علم دوستی،عقلگرایی و طبیعت گرایی،مفاهیم جدید و شعارگونه آنان،جوابی منفی به قدرتهای حاکم مانند شاه،خان و روحانیون مسیحی بود. نظام های سیاسی درغرب از مشروطه سلطنتی انگلیس تا سوسیالیسم استالینیستی روسی کوشیدند تا پاره ای از ایده آلهای این جنبش را عملی سازند.
ازطریق جنبش روشنگری هردوانقلاب انگلیس درقرن 17 موجب حاکمیت نظام مشروطه سلطنتی وحذف حکومت مطلقه شد.جنبش روشنگری انگلیس آشکارا سیاسی،اخلاقی وضددین بود. ازجمله متفکران آن : باکون،هابس،لاک،تولاند و ماندویل بودند. آنان میخواستند باکمک بورژوازی جامعه رااز اجبارهایی مانند حکومت مطلقه،دگم های کلیسایی و ارتجاع فئودالیسم آزادنمایند. آنها میگفتند که با توجه به طبیعت،انسان آزاداست وهیچ قدرتی روی زمین حق ربودن حقوق انسانی رازاوندارد. این جنبش درفرانسه نه تنها ضدکلیسا وضدفئودال بود بلکه مقدمات جنبش و ایدههای سوسیالیسم تخیلی را فراهم نمود. ازجمله اندیشمندان آن : ولتیر،منتسکیو،هولباخ،و مارات بودند. درآلمان این جنبش گرچه سیاسی ولی بسیارمتنوع و تئوریک(نظری) بود، که منتهی به فلسفه کلاسیک آلمان گردید. ازجمله نظریه پردازان آن : لایبنیتز،لسینگ،کانت، ویلاند وغیره بودند. درآمریکا نمایندگان این جنبش برای استقلال آمریکا ازانگلیس، دست به مبارزه زدند؛ از آنجمله : فرانکلین،پاین، و جفرسون. جنبش روشنگری که در قرن 18 درروسیه شروع شده بود،درقرن 19 موجب یک انقلاب دمکراتیک گردید. ازجمله مبارزان آن: لومونوسف،رادیشف،هرتسن،بلینسکی،چرنیشفسکی،پیزارف و دوبرولویف بودند. مورخین چپ مدعی هستند که امپریالیسم و بورژوازی زمان حال به ایدههای روشنگری خیانت نموده است. اندیشمندان چپ درحالیکه ازخیانت امپریالیسم وسرمایه داری به ایدههای روشنگری سخن میرانند خودرا تنها وارث ایدههای عصرروشنگری میدانند.آنها مدعی هستند که ارثیه سنت ترقی خواهانه روشنگری درمارکسیسم تایید شد و ایدههای روشنگری درآینده نه چندان دور درسوسیالیسم و کمونیسم عملی خواهند گردید. بایداشاره کرد که نویسندگان دائرت المعارفی درانقلاب فرانسه نقش مهمی داشتند.
آنان درآن مجموعه آثارنوشتند که دوره دین وفلسفه پایان یافته و عصر علم وعقل فرارسیده است. انقلاب فرانسه درسال 1789 رامیتوان نتیجه تاثیرکتاب دائرت المعارف درمیان روشنفکران دانست.
روشنگری فرانسه رادیکال ترازروشنگری انگلیس بود. انقلابی بودن آنرا میتوان مدیون آته ایسم و ماتریالیسم بودنش دانست.آنان میگفتند که دین را نباید اصلاح کردبلکه آنراباید بکنارزد ودرسیاست منظور تحول نیست بلکه برای انقلاب بایدکوشید. آنان درجواب متافیزیک مذهبیون میگفتند که عقل ودین باهم سرسازش ندارند.درحالیکه دیدرو به یک آته ایسم آشکاراعتراف نمود، دالامبر میگفت که آته ایسم عده ای،اورا به خنده می اندازد. دوایده مهم روشنگری انگلیس یعنی لیبرالیسم و دئیسم بودند. دئیست ها خدارا سازنده ماشین جهانی میدانستند که نیازی به پیامبر و مقدسین ندارد. لیبرالیسم فردگرایانه روشنگری انگلیس خواهان تقسیم قوا درحاکمیت بود. سرانجام خواسته های روشنگری اروپا به آمریکا رسید؛ جائیکه دهها سال لیبرالیسم لاک ادعای مطلق آزادی فردی دارد. متفکران روشنگری همچون دوره رنسانس میگفتند که انسان مهمترازجهان و کائنات است، و روانشناسی مهمتر از علم مافیزیک میباشد. خصوصیات مشترک روشنگری فرانسه ترکیبی از: عقلگرایی،تجربه گرایی، وکوشش برای رفاه اجتماعی بود.
امروزه میتوان تصورنمود که تمام شعارهای دوره روشنگری برای رسیدن به عقلگرایی،آزادیخواهی، وترقی خواهی بی مرز بوده اند. آته ایسم رادیکال غالب آنان متکی به قدرت عقل و افکارعلمی بود. ولتیر و هولباخ درفرانسه به انتقادشدید ازافکار اتوریته مانند دین و کلیسا پرداختند. دوحقیقت مهم دیگر جهانبینی آنان اعتقادی خوشبینانه به پیشرفت اجتماعی نامحدود و قابل تربیت بودن انسان هستند. آنان با تکیه برقوانین طبیعی خواهان برابری میان انسانها بودند. ازنظرطبیعی آنان دارای ایمانی به منطقی بودن،عقلگرایی و نیکوصفتی و خوش قلب بودن انسان شدند. آنان غیرازآزادی وبرابری انسان درمقابل قانون خواهان سعادت و خوشبختی او و تحمل و مدارای دگراندیشان بودند. روشنگران مخالف خرافات دینی و طرفدار آته ایسم،فردگرایی و جهانوطنی بودند. ازجمله دیگرخواسته های آنان: حق اعتراض،حق مالکیت و حق امنیت بودند. ماتریالیستهای عصرروشنگری طرفداربرابری حقوق زن و مرد شدند. شفافیت فکری،تیزی انتقادی و وسعت تجربی ازجمله دیگرخصوصیات آنان بود.
ادیبان و ادبیات نیزدرجنبش فکری روشنگری نقش مهمی داشت. پاره ای ازآنان ازجمله معروفترین نویسندگان اروپا درسه قرن گذشته بوده اند. لسینگ آلمانی بانمایشنامه "ناتان دانا" خواهان دوستی و مدارای مذهبی بین ادیان گردید. منقدین درآغازاین دوره به کشف آثارشکسپیرازدیدی اجتماعی،انسانی و انتقادی گردیدند. روسو غیرازعقلگرایی اشاره ای به لزوم احساسات وغرایز طبیعی انسان می نمود. اهمیت به نقش احساسات موجب شد که هنروادبیات روشنگری بسوی هنر روکوکو تمایل یابد. آثار آموزشی،گزارشی و سفرنامه ای نویسندگانی مانند: سویفت،دفو، و روسو خوانندگان بیشماری یافت و کوشش شد تابرای قوانین عام ادبی و مرزهای ژانرهای گوناگون آن،دانشنامه ای تهیه گردد.
بعضی از مهمترین نمایندگان فکری جنبش روشنگری آنزمان ازکشورخودفرارکرده و به خارج رفتند؛ دیدرو مدتی مهمان کاترین کبیر ملکه روسیه شد، و ولتیر چندسالی نزد پادشاه پروس درآلمان بود. همدمی بااینگون روشنگران باعث شد که شاه مطلقه ای مانند فریدریش اعتراف نماید که حاکم باید نخستین خدمتکار دولت خودباشد. ولتیردررابطه با مسیحیت میگفت که " خرافات رذیل را درمیان مردم ریشه کن کنید!" دالامبر مینویسد که مسیحیت براثر یک فریب کبیر بوجود آمده،چون بعدازربودن جنازه عیسی شایعه نمودند که او به ملکوت درآسمانها پیوسته است. دیگری میگفت که دین حقیقی،دین عقلگرا است چون عقاید دیگر فقط خرافات هستند. در رابطه با روشنگری، کانت میگفت که شهامت استفاده از عقل خودرا داشته باشید، " روشنگری یعنی رهایی انسان ازوضع خودخواسته حقارت و تصمیم وجسارت برای بکارگیری فهم خود بدون کمک دیگران " (ترجمه نقل قول از سیما راد در فرهنگ اصطلاحات ادبی). آنان میخواستند که کوششهای فردی سعادت آمیز پایه وحدت میان خلقها نیز گردد.

جمعه, 05.07.2024 - 21:59 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
پاکباختگی حقارت آمیز

درووود!
بدون شرح!
ذر خانه اگر تنابنده ای وجود داشته باشد، اشاره ای تلنگری کافیه.
هر وقت پرسشهای فردی به درون زهدان اندیشنده آدمی فروافتادند و انسان مستعد را آبستن کردند، آنگاه به تکاپو میافتد و جستجو تا بتواند پاسخ پرسشهای خودش را به کمک مغز پرسنده و سنجنده و تمییز و تشخیص دهنده اش در عبارات فردی بیاراید و کودک افکار و ایده های استخواندار و بدیع خودش را از درون زهدان حامله شده اش بزایاند. کسانی که با دست خودشان به اخته کردن خودشان با افتخار و غرور همّت کرده اند، اگر قرنهای قرن نیز به تلنبار و نشخوار و غرغره کردن انواع و اقسام زر زیادی زدنهای رسوا و علّامه نماییهای مفتضخ دایرة المعارفی- محفوظاتی و رونویس کردنها و مشق نویسیهای صد من یه غازی بکوشند و یقه بدارانند، آخرش تابع و مقلّد و مفعول سترون می مانند که می مانند. جامعه ایرانی در فلاکتهای قرن به قرن تا امروز اسیر مانده است؛ زیرا کثیری از تحصیل کردگان و کنشگرانش با دست خودشان و افتخاری غرّه ای به اخته کردن خودشان از عصر مشروطه مشغول بوده اند و همچنان با حرارت و تب و تاب در اختگی خودشان مشغولند و اسم این حماقت رسوای خود را نیز «روشنگری» گذاشته اند. بدبخت و خوار زار ملّتی که تحصیل کرده اش آویزان خایه انواع و اقسام متفکّران و فیلسوفان و اساتید دانشگاهای باختری شده باشند و خودشان خایه ای برای انگیخته شدن و بار دار کردن و بار دار شدن و زاییدن کودک اندیشه ها و افکار خود ندارند. تا زمانی که طیف متابعتی و مقلّدی و دنباله رو و خودباخته و مفعول نظریّه ها و نگرشهای باختر زمینیان در ایران و بیرون از مرزهای ایران وجود دارند، قدرت و اقتدار حکومت آخوندی در چهره های کاملا فریبنده دوام خواهد آورد.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

جمعه, 05.07.2024 - 21:27 پیوند ثابت
ناشناس

عنوان مقاله
.دو تاریخ،2 هدف.

چرا فرهنگ یونان باستان توانست اروپا را متمدن کند، نجات دهد، آزاد نماید، بهشتی در روی زمین بسازد؟ ، ولی فرهنگ ایران باستان در مقابل اسلام شکست خورد و حتی نتوانست افغانستان را هم آباد کند ؟
یونانی ها از عصر تراژدیک خود آموختند که باید به زاری و ماتم و پوشیدن لباس سیاه و داستانهای شب اول قبر خندید، ولی ایرانیان هنوز لباس مشکی می پوشند، در حوض گل و خاک میغلتند، یکماه در سال عزاداری میکنند، خنده و لبخند زنان در خارج از خانه موجب گناه میشود، و اکنون یک سوم آنان دچار افسردگی هستند، و هر سال هزاران نفر خودکشی میکنند،
آیا فلسفه مذهبی و الاهیاتی میتواند به ایرانیان کمک کند، یا باید از فلسفه سکولار دیالکتیکی هومانیستی استتیک دمکراتیک روشنگر حقوق بشری ماتر یالیستی غرب کمک گرفت؟ یا منتظر ظهور و فرود امام زمان ؛وجنگ جهانی دیگری ماند برای اینکه وی بخواهد کفار جهان را مسلمان کند؟! اگر قرار است فلسفه یونان باستان و فلسفه غرب به ایران ولایتی فقاهتی خلافتی کمک کند باید آنرا قدری شناخت و نگاهی اجمالی به سیر تاریخ اندیشه ورزی اش نمود:

فلسفه،- سفسطه و حرافی آکادمیک، یا علم :انقلاب،نجات،شناخت روشنگری، و انسان مداری ؟
تحصیل رشته فلسفه در دانشگاههای غرب شامل چه مباحث و مکاتب و موضوعاتی است؟ از زمان جنبش دانشجویی سال 1968 میلادی تاکنون، یعنی از حدود نیم قرن پیش، موضوعات و مکاتب فکری خاصی در نظام آموزشی این رشته گنجانده شده که مهمترین آنان 9 جریان ذیل هستند.
1- فلسفه ترانسندندنس یا استعلایی،2-مکتب ایده آلیست،3-مکتب فنومنولوگی یا پدیدارشناسی،4- مکتب هرمنوتیک یا علم تفسیرو تبیین،5- مکتب تئوری انتقادی،6- مکتب پسامارکسیسم، 7-مکتب راسیونالیستهای انتقادی،8-مکتب تجزیه وتحلیل زبانی، و 9- مکتب پسامدرن، هستند. غیر از این 9 جریان فکری اصلی، ممکن است به 6 مکتب دیگر نیز پرداخته شود که علارتند از- 1.اندیشه فمنیستی، 2. اندیشه نوافلاتونی، 3. اندیشه نو ارسطویی، 4. اندیشه اسکولاستیک های کاتولیک، 5. اندیشه روشنگران پروتستان، و 6. خواجه ها یا بی طرف های فلسفی، که بدلیل ترس از طرح نظرات خود، به معرفی و تفسیر متون فلسفی تاریخی می پردازند.
اشاره میشود که وجود انواع مکاتب و جریانات فکری نشان از انعکاس آینه اشکال زندگی و فرهنگ انسانی در طول 2800 سال سپری شده است. جذابیت آشنایی به رشته فلسفه در آنجاست که آن مدعی توضیح مفهوم "معنی" و پاسخ به پرسشهای پیرامون انسان است و توانایی تفسیر و تاویل متون را دارد. باید پرسید انگیزه، علائق و کنجکاوی یک عالم فلسفه یا یک محقق فلسفه کدام است؟ حوزههای "فلسفه نظری" را صاحبنظران شامل سه بخش منطق، متافیزیک، و تئوری شناخت میدانند. شاخه های "فلسفه عملی" شامل رشته های اخلاق، زیبا شناسی، فلسفه سیاسی، فلسفه حقوق، فلسفه تاریخ، و فلسفه انسان شناسی است.
1.فلسفه استعلایی یا ترانسندنس،- یکی از قدیمی ترین مکاتب فلسفی در دانشگاههای غرب است که اکنون خود را هوادار "ایده آلیسم کانت" میداند و مدعی است مهمترن صفت شان، عقلگرایی است. مرکز اندیشه آنان موضوع پرسشهای فلسفه نظری مخصوصا تئوری شناخت است که نقش اهمیت اندیشه کانت را در این جریان فکری نشان میدهد، گرچه آنها پیرامون منطق مدرن و فلسفه تحلیلی زبان هم بحث میکنند.
2.فلسفه ایده آلیست ها،- دومین مکتب مطرح در دانشگاههای غرب است که متکی به اندیشه "فنومنولوگی روح" هگل میباشد. بحث های مورد علاقه آن،- اخلاق، فلسفه دین، فلسفه سیاسی، فنومنولوگی یا پدیدار شناسی، تئوری شناخت، و فلسفه حقوق است که بر اساس تئوری "اعتماد به نفس" هگل میباشد، که خود ریشه در نظریه "تطابق اندیشه و واقعیت" دارد. دومین اندیشمند این مکتب، هلدرلین، شاعر آلمانی بود.
3. مکتب فنومنولوگی یا پدیدار شناسی،- سومین گروه فیلسوفان مطرح در غالب دانشگاههای غرب، فنومنولوگها هستند که مدام از واژه یقین استفاده میکنند. متفکر آنان هوسرل است . شکل مدرن این جریان فکری پیرو نظرات هایدگر و فنومنولوگی فرانسوی است که خود نظرات سارتر، پونتی، لویناس، لاکان، و دریدا را نیز مطرح مینمایند. اسامی نامبرده اخیر را میتوان بخشی از گروه هرمنوتیکهای فلسفه پسامدرن بشمار آورد. خلاف زبان شبه علمی هوسرل، هواداران مکتب فنومنولوگی مدرن، با زبان ادبی حرف میزنند.
4. مکتب هرمنوتیک فلسفی،- فیلسوفان جریان تفسیر و تاویل و تبین هرمنوتیک نزدیکی زیادی به فلسفه پدیدارشناسی فنومنولوگی دارند که اهمیت زیادی به متن میدهند. این گروه متکی به پایه گذاران هرمنوتیک در قرن 19 میلادی مانند دیلتای، شلایرماخر، و هایدگر هستند و سعی میکنند با غلبه بر دوئالیسم،- توضیح علوم تجربی، و تفاهم و درک متکی به علوم انسانی، به رشته آمار و اطلاعات نزدیک گردند. اهمیت به "متن" و خردگرایی هرمنوتیک، تکیه برنظر نامتناهی دو اندیشمند با نامهای دریدا و امبرتو اکو دارد.
5. تئوری انتقادی.- پیروان این جریان فلسفی به طرفداران مکتب هرمنوتیک نزدیک هستند و به مقوله زبان هم اهمیت میدهند. صفت مهم آنان اکنون واژه "ارتباط و رابطه" است که مفهوم نوعی "عمل" را تداعی میکند و خواهان دیالوگ بدون اتوریته و اجبار انسانها با همدیگر میباشند. این جریان فکری یادآور جنبش دانشجویی سال 1968 در اروپا است که هابرماس و کارل آپل را از جمله پدرهای فکری تغییرات سیاسی بشمار می آوردند. در آغاز جنبش دانشجویی سال 68 میلادی "مکتب فرانکفورت" اندیشمندانی مانند آدرنو و هورکهایمر هنوز نزدیک به مارکسیسم بود. آنزمان کتاب معروف "انسان یک بعدی" مارکوزه موجب انتقاد جوانان جامعه رفاه اروپا از ساختار نظام سرمایه داری شد.
6. پست مارکسیست ها،- اندیشمندان این جریان فکری پراکنده هستند و گروه منسجمی را تشکیل نمیدهند. اینها رابطه ای با گروه کادری مارکسیست لنینیست های سابق در کشورهای سوسیالیستی بلوک شرق ندارند و ماتریالیستهایی هستند که به ذهنی گرایی فیلسوفان آلمان غربی سابق اهمیتی نمیدهند و امکان ورود به حوزههای واقعیت را دارند که ایده آلیستها ناتوان از ورود به آن هستند. در عصر گلوبال تحولات اقتصادی و اجتماعی کنونی، موضوعات ماتریالیستی دیالکتیکی مطرح و موضوع روز هستند. چون در کشورهای بلوک شرق سابق آثار مارکس با دید انتقادی مطالعه نمیشد. بحث "مارکس بعد از مارکسیسم" هنوز به اندازه کافی مورد نقد قرار نگرفته. پست مارکسیست ها خلاف مارکسیستها، نه برای نوستالژی آینده، بلکه حتی برای حل موضوعات زمان حال راه حلی ندارند و دچار مشکلات هستند. اعتماد به نفس و جدی بودنشان ضعیف تر از مارکسیست هاست.
7. راسیونالیست های انتقادی.- هوادارن این مکتب بیشتر در دانشگاههای فنی و کشور اتریش فعال میباشند. غیر از رشته های منطق، تئوری علم، و فلسفه صنعت، به اندیشه اجتماعی نیز اهمیت میدهند. متفکر این جریان کارل پوپر است که قبلا نماینده فلسفه پوزیویتیسم بود ولی اکنون از افکار و اصول ساده گرایانه فاصله گرفته. صفت آنان کنترل اشتباه است. لیبرال ها از حامیان این جریان فلسفی هستند.یکی از اصول مهم اینها ادعای "قابل شناخت بودن واقعیت" است. اندیشمنداین این جریان یعنی کارل پوپر نتوانست از اشاعه فلسفه هایدگر ممانعت کند. گروهی هم بر این باورند که این جریان فکری خلاف عنوانش نه راسیونالیستی است و نه انتقادی.
8.فیلسوفان تجزیه و تحلیل زبانی آنالیز،- گرچه تعداد افراد این جریان فکری خیلی محدود است ولی از نظر هواداری در محافل دانشگاهی، سومین گروه قوی فکری هستند. فلسفه این جریان شامل شاخه های منطق، اخلاق، و تئوری شناخت است. اینها بجای راسل پیرو افکار ویتگنشتاین هستند و ریشه در اندیشه و فرهنگ امریکایی دارند و بجای اهمیت به مکتب هومانیسم به فلسفه تجزیه و تحلیل آنالیز اهمیت میدهند. اخیرا سعی میکنند به پرسشهای هستی شناسی پاسخ دهند و از طریق "هستی اشیاء آبستراکت" پلی بسوی مکتب فنومنولوگی بزنند. به نظر آنان هرمنوتیک یعنی فاصله با زبان و نشانه و علامت شناسی.
9.فیلسوفان پسامدرن،- هواداران اینها بیشتر در فرانسه و آلمان فعال هستند و خلاف فیلسوفان آنالیزی با تکیه بر فرهنگ اروپایی مخالف پراگماتیسم امریکایی میباشند و بیشتر در بخش فرهنگی فعال هستند. غیر از دریدا و لیوتارد، ارزشهای فلسفه ذهنی آنان متکی به اندیشمندانی مانند نیچه و هایدگر است. اینها طرفدار نوعی فلسفه پسا صنعتی زندگی فعلی هستند و بجای افکار ایده آلیستی استعلایی و ترانسندنس مدعی اصل خردگرایی میباشند و میگویند آن چیزهایی که سریع تجزیه شوند،بعدا خیلی آسان دوباره با هم ترکیب میگردند. پسامدرنها مبلغ نوعی ساده گرایی هستند و گرچه ظاهرا مخالف جبر و قوانین علیت و منطق هستند، اغلب ولی خود دارای مواضع جزمی و دگماتیک میباشند. این اندیشه که از رشته های معماری و نقد علوم ادبی آمده بود، اکنون به "فلسفه فرهنگ" تبدیل گردیده.
از دیگر موضوعات رشته فلسفه در دانشگاههای غرب ،- تاریخ فلسفه، فلسفه و علم، رابطه فلسفه با دین و هنر، و دورههای سیر اندیشه فلسفی، هستند. در مبحث اشکال هنری و دینی فلسفه، از نظرات نیچه، هایدگر، و ویتگنشتاین استفاده میشود. در مبحث "فلسفه و علوم" اشاره میگردد که علوم طبیعی سالهاست از رشته فلسفه فاصله گرفته اند و فلسفه خود تبدیل به علمی ساختاری گردیده. فرهنگ پرسش و اندیشه با تکیه بر پرسشهای فلسفی کانت و پیشکسوتان اندیشه در غرب، دچار خلاقیت گردیده.

جمعه, 05.07.2024 - 15:36 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
تلاش برای شاگرد جوینده شدن

درووود!
باز هم اندکی زمزمه های انگیزشی!

شاگرد شدن، هنر است. آموختن، دریادلی میخواهد. گشوده فکری میخواهد. پذیرفتن و گواریدن و باهماندیشی میخواهد. پیوند «آموزگار و شاگرد» در تاریخ آموزش و پرورش ایرانیان، هیچگاه مناسبات «تابع و مطیع» نبود؛ بلکه آموزگار و شاگرد در پروسه ای که به آن «همپرسه گی» میگفتند، به تلاشی جویشگرانه از بهر شناخت همّت میکردند. آموزگار نمی آمد مقداری تئوری و فرضیه و اصول و نصوص و قواعد و قوانین و فورمولهایی را به شاگرد تعلیم دهد که بعد برود و برای خودش استادی بشود و حفظیات استادش را برای شاگردانش تکرار کند. آموزگار، خودش شاگردی بود که می آموزاند همانطور که شاگرد نیز استادی جوینده بود که در حین آموختن می آموزانید. بحث آموزش و پرورش، بحث تلاش برای استقلال اندیشیدن و کاویدن و جویشگری انسانها از بهر استقلال فکر و قائم به ذات شدن بود در نظر نیاکان ایرانیان؛ نه اینکه شاگردان، انبار محفوظات طوطی وار شوند و هیچگونه نقشی در تفکّر و ایده زایی نداشته باشند. انسان محفوظاتی و نشخوارگر و آمینگوی شدن از دیدگاه تجربیات نیاکان ایرانیان، نشانگر خوارمایگی و ذلالت و بدبختی و حقارت انسان بودند؛ زیرا آموخته های طوطی وار، باری و لایه ای ضخیم بر معدن گوهر جوینده انسان میشدند و آدم را از اندیشیدن و کاویدن وامیگذاشتند و او را به مقلّدی تابع و توسری خور و جبون و بی بو و خاصیت تبدیل میکرد.

انسانی که شاگردی جوینده و پرسنده و پذیرنده و گشوده فکر باشد، میتواند در رویکرد به مسائل تاریخ و فرهنگ مردم خودش، ستونی استوار از افکار و ایده ها را بیافریند تا مردم بتوانند بر فراز آنها خانه آسایش و آرامش روحی و روانی خود را بسازند؛ نه اینکه جل و پلاس دربدری و خوارزاری قرن به قرن را به دوش کشند و حقیر روزگاران و حاکمان خبیث بمانند..
در کتاب «بهمن نامه»، داستانی وجود دارد که فاجعه هولناک سیطره ترس و بیم و دلهره و نآآرامی روحی و روانی را به عالیترین شکل ممکن بیان کرده است. مسئله به گرداگرد این قضیه میچرخد که سه نفر «فرزانه» در باره اینکه «بدترین بدی» چیست، با همدیگر گفت و شنود میکنند. یکی «خود درد» را بدترین بدیها میداند. یکی «دست تنگی و محتاجی» را بدترین بدیها میداند و دیگری «ترس و تشویش» را بدترین بدیها میداند. آنها برای اینکه دیدگاه خودشان را به محک بزنند و بیازمایند، تصمیم میگیرند که سه «گوسفند» را به عنوان موضوع آزمایش برای صحت و سقم دیدگاههایشان گرد آورند. پای یکی از گوسفندان را میشکنند؛ ولی در برابرش علوفه و آب می گذارند. یکی دیگر از گوسفندان را در قفس می اندازند و محتاج آب و علوفه اش میگذارند. یکی دیگر از گوسفندان را در مقابل گرگ درّنده می نشانند. گرگ در فرهنگ ایرانیان، سمبل جانوران درّنده خوست به طور کلّی که در شاهنامه با «اژدها» اینهمانی دارد. مسئله اندیشیدن در باره این داستان فرزانگان، یکی از مهمترین و کلیدی ترین مسائل در خصوص رفتار و کنشها و واکنشهای زمامداران در عرصه « فلسفه کشورداری و فرمانروایی» در ایران محسوب میشود. هر سه رفتار آزمایشی فرزانگان از دیدگاه بُنمایه های فرهنگ ایرانیان به حیث «آزار جان و زندگی» محسوب میشوند و به طور کلّی، پدیده هایی «ضدّ زندگی» به شمار می آیند که وظیفه و تکلیف زمامداران است از وجود و توسعه و امکانهای ایجاد هر سه مورد بدیها پیشیگری کنند. فاجعه آمیزترین «سه بدی»، همانا «ترس و تشویش» است که انسان را دق مرگ میکند. در تنگدستی و فقر و نداری میتوان با حدّاقل امکانات دم دست زندگی کرد و دوام آورد به امید روزهای بهتر. در حالت پاشکستگی و درد میتوان امیدوار بود که دیر یا زود، معالجه شد و بر پاهای خود ایستاد.، امّا در «ترس و تشویش» که هر روز گرگی درّنده در مقابلت دندانهای تیزش را نشان دهد، انسان بالفور سنکوپ میکند و جانش را از دست میدهد. به همین دلیل در نظر ایرانیان، «ترس و تشویشی» که موجب مرگ و جان ازاری شود، مذموم و نکوهیده و گناد کبیره محسوب میشد. حکومتی که شبانه روز در هر کوچه و خیابانی، انواع و اقسام دوربینهای کنترلی و مفتّشها و زورگویان و قمه به دستان و اطّلاعاتچیهای لباس شخصی و کلت به کمر بسته و گشتهای حجاب اجباری و ناصحین امر به معروف و نهی از منکر و سپاه شکنجه گر و میر غضّب را بسان «گرگ تیز دندان» بر سر ملّت، حاکم کند، آن ملّت نه روز خوشی را خواهد دید، نه از بیم جانش و زندگی اش، جرات میکند که کاری را بکند. نزدیک به نیم قرن تمام است که حکومت خلفای الله، پیکریابی تمام عیار «گرگ تیزدندان» است که حاکم زورگو و بیدادگر شده و در حقّ ملّت ایران به هر تبهکاری و جنایتی اقدام میکند. ملّتی که شبانه روز از ترس «گرگ تیز دندان» به «تشویش و ترس و دلهره و نگرانی» گرفتار باشند، هیچگاه رنگ و روی سعادت و خنده و نیکی و آزادی و خوشی را نخواهند دید؛ زیرا دم به دم قبضه روح میشوند و از ترس سنکوپ میکنند. حکومت فقاهتی، هیچگونه حقّانیّتی/لژیتیماتسیونی را به فرمانروایی بر ایران ندارد؛ زیرا تجسّم تمام عیار «گناه کبیره جان آزاری و جانستانی و خونریزی و انذار و هراس و نکبت» است. زمامداران و متصدّیان حکومت فقاهتی را باید بی چون و چرا، خلع و معزول و در پشت میز اتّهام نشانید برای پاسخگویی در باره تمام جنایتهایی که تا امروز مرتکب شده اند. فقط حکومتی در ایران، حقّانیت/لژیتیماتسیون دارد که پیکریابی و تبلور «نگاهبانی از جان و زندگی» مردم و تلاش برای شادخواری و خوشی و رقص و آواز مردم را بدون هیچ هراس و تنگی و دردمندی و دلهره و بدیهای جان آزاری و جانستانی تضمین و تامین کند؛ در غیر این صورت، هر حکومتی بی برو برگرد، غاصب است و نابود کردن آن در تمام جلوه های منحوسش، حقّانیّت محض دارد.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

جمعه, 05.07.2024 - 14:17 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
گوهر کاریزی انسان

درووود!
اندکی نرمشهای دم دست از برای بیدار شدن!

بالطّبع هر گونه رُک گویی که با تصوّرات تلقینی آدمها همخوانی نداشته باشد، باعث کدورت و چه بسا خصومت و نفرت و کینه توزی شود. حقیقت تلخ این است که طیف تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی به طور کلّی – من از استثناها هیچوقت حرف نمیزنم؛ مگر اینکه مناسبت و الزامی وجود داشته باشد- از عصر مشروطه تا همین امروز به دنبال «تقلید کردن و شبیه شدن بوده اند». مشروطه خواهی به شبه مشروطیّت انجامید. قانونخواهی به شریعت و نصوص اسلامی انجامید. نواندیشی به ایدئولوژیگرایی انجامید. پیشرفت خواستیم، به عصر حجر افتادیم. در آرزوی انتخابات بودیم، اسیر انتصابات شدیم. دنبال جمهوریخواهی رفتیم، اسیر ولایت فقیه شدیم. دنبال تجدّد و مدرن و مدرنیته رفتیم، شدیم دلقک و میمون ادایی. این روزها نیز دنبال سکولاریته و لائیسته دوان دوانیم و همچنان به چارچوب حکومت خلفای الله میخکوب مانده ایم. در تمام این شبیه شدنها هیچوقت نتوانستیم «خود» بشویم، زیرا از خود بودن، عار و ننگ داشتیم و هنوزم عار داریم.

فرهنگ برای نیاکان ایرانیان به معنای تقلید و کپیه برداری نبود و نیست. فرهنگ، زایش کاریز بُنمایه های منحصر به فرد تک تک انسانها بود که نه تنها شادمانیها و پیشرفتها و آبادانیها و سرفرازیها و خنیاگریها را می آفرید؛ بلکه در پیوستن به دیگر کاریزها به رودخانه و دریا و اقیانوس تبدیل میشد. فرهنگ که همان انسان در فردیّت کاریزی اش باشد، اصالت خود را میزیست. انسانی که اصالت داشته باشد، هیچگاه مقلّد و دنباله رو و شبیه خواه از آب در نمی آید. ولی طیف تحصیل کرده و کنشگر ایرانی میخواهد که شبیه دیگران شود و مردم را نیز شبیه دیگران کند تا احساس اینهمانی داشتن با مردم دیگر قاره ها؛ بویژه اروپائیان بکند. او نمیداند که شبیه شدن، جنس تقلّبیه و بُنجل که هیچ خریداری ندارد. او به جای زایش و پدیدار کردن اصالت خودش، تمام توش و توان و استعداد و توانمندیهایش را در راه «شبیه شدن» است که خرج میکند و هدر میدهد. خبر ندارد که اصالت نداشتن؛ یعنی «بی فرهنگ» بودن. یعنی هیچ بودن. یعنی بی مایه و مغز بودن. یعنی لوله و مخزن و بشکه شدن؛ نه چشمه زاینده و افشانده شدن. وقتی که نیاکان ایرانیان، انسان را به حیث «کاریز زاینده» می دانستند، او را با آفرینش هنرهایش بهره ای از خدا میدانستند که به زیباآرایی جهان کوشاست. نیاکان ایرانیان، هیچ درک و شناختی از مفهوم «وطن به معنای ناسیونالیسم اروپاییها» نداشتند. برای آنها، جهان مطرح بود که در همبستگی انسانها به خدا واگردانده میشد. خدا برای ایرانیان، چیزی فراسوی کائنات نبود که در جایی لم داده باشد و امر به کن فیکون دهد. خلقت برای ایرانیان، هیچ معنا و مفهومی نداشت. خدا، گردآمد اجتماع هر چیزی بود که هستی داشت. اینطور نبود که خدا، نقش خالق و آمر و سلطان صاحبقران برای سیطره داشتن بر مخلوقات باشد و هر وقت اراده کند، آدمهای روانپریش و عقده ای را همچون «محمد ابن عبدالله» برا ترساندن و انذار مامور توبیخ و ارشاد کند. خدا، پیوسته به انسان بود و انسان، عجین و آمیخته به خدا. پیوند جزء و کلّ، پیوند همبستگی بود نه گسستگی و پارگی که محصول ادیان نوری و ابراهیمی است.
وقتی که درد پارگی و گسستن ایجاد شود، انسان ناشاد میشود و زندگی مزه خودش را از دست میدهد. آنچه باقی میماند، دوزخیست که هر لحظه از آن، به معنای سوختن و کفته شدن انسان بدون هیچ فریاد رسی است. مومنان به ادیان نوری از کهنترین ایّام تا امروز تلاش کرده اند که پیوند انسان و خدا را تا میتوانند از هم بگسلانند و ناممکن کنند تا امکانهای قدرتورزی خودشان را بر هستی و نیستی انسانها تحکیم کنند. خدا و انسان در فرهنگ ایرانیان، پیوند بیواسطه با همدیگر داشتند و هرگز از یکدیگر جدا و منزوی نبودند. این مسئله پیوند و آمیختگی خدا و انسان از اهم دلایل خصومت و کینه شدید متولیّان ادیان نوری به انسانهاست؛ زیرا میخواهند انسان را تابع و مطیع و مقلّد مراجع قدرتورز کنند. میخواهند استقلال و آزادی فردی انسان را غارت کنند و او را اسیر و عبید اراده جبّار خودشان کنند.. به همین دلیل در رقابتهای خونین و مالینی که با همدیگر دارند، به خشم و قهر و خشونت و جنایت متمایل هستند و اجرای هر نوع جنایتی را به حیث ضمانت اعتقادات نصوصی خودشان میدانند. الاهان ادیان نوری هرگز نمیخواهند و نمیتوانند با دیگران بیامیزند، زیرا هر نوع آمیزشی را «شرک و دوویّت و کفر» میدانند و همواره میخواهند که فقط به یک شکل ثابت و واحد باشند. نفرت و کینه توزی که موبدان زرتشتی به بنیانهای فرهنگ مردم ایران داشتند در چهره بهمن پسر اسفندیار بازتابیده است که نشانگر فجایع جبران ناپذیر و هولناک در تاریخ ایران تا امروز باقی مانده است. بهمن زرتشتی برای ریشه کن کردن بنیانهای فرهنگ جهان آرای ایرانیان و تثبیت و تحکیم دین حکومتی و ایدئولوژیکی شده زرتشتی، اینگونه مینالد:
یگوبم سرش گفت در زیر سنگ
خورم باستخوانش، می لعل رنگ
کنم سیستان را سراسر خراب
سراسر به ارزن کنم کشته آب
و زایدر سوی دخمه لشگر کشم
همه نامداران سرکش کُشم
یکی اندر آن دخمه، لشگر زنم
بُن و بیخ دخمه به هم برکنم
تعصّب و کینه توزی وحشتناک بهمن زرتشتی که به «جهاد دینی و خونریزی هیستوریک» مبتلا بود به حدّی خصومت را غلیظ در خودش آمیخته بود که حتّا به مرده نیز هیچ ارج و اعتباری نمیداد. ارثیه هولناک کینه توزی در راه دین حکومتی و ایدئولوژیک شده، نه تنها زمینه های فروپاشی و نابودی سلسله ساسانیان را امکانپذیر کرد؛ بلکه ارثیه شوم الاهیات مزخرف زرتشتیگری به متوکّلان اسلامیّت رسید و جنگ و جهاد دینی را به برنامه و اصول اخلاقی خودشان تبدیل کردند تا همین ثانیه های گذرا. تخریب و نابود کردن قبرها و قبرستانهای معتقدان به ادیان و اعتقادات دیگر از پیامدهای همین کینه هزاره ایست که در ذهنیّت مومنان مسلمان تحکیم شده است. فاجعه غم انگیزتر آنست که با شکل گیری سازمانها و گروهها و تشکیللات مومن به مذهب مارکسیه در ایران نیز مسئله کینه توزی جهادی و جنگ عقیدتی از عصر مشروطه تا همین امروز بر پایه همان کینه توزیهای هزاره ای الاهیات زرتشتیگری و اسلامیّت دوام آورد و نفرت و کینه را در قلب و مغز و روان کنشگران چپ ایدئولوژیکی به حیث رفتاری حسنه و مطلوب جا انداخت و شبانه روز در خصومت با امپریالیسم و کاپیتالیسم و بورژوازی و هر چیزی که با اصول و نصوص عقیده منحط آنها همتراز و همخوان نبود و نیست، کینه توزیدند و هم خود را به خاک سیاه نشاندند، هم ملّت ایران را.
امروزه روز اگر کسانی بخواهند کاری کارستان را برای میهن و مردم اجرا کنند، باید هنر گسستن از تمام علائم و نشانه های خشونت و نفرت و کینه توزی را در وجود خودشان لایروبی کنند و یاد بگیرند که با مغز خودشان بیندیشند و به کندن تمام لایه ها و پوسته ها و برچسبهایی که به وجود آنها آویخته شده اند، همّت کنند تا نم نم به کشف کاریز در وجود خودشان کامیاب شوند و اصالت خود را بزییند و مدام تابع و دنباله رو و مقلّد و مفعول نمانند.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

جمعه, 05.07.2024 - 10:12 پیوند ثابت
ممد حکمت شیرین بیانی

پارازیت های سلطنت طلب نما، هوادار ساواک و مرید احمد حراستی و پرویز ثایتی، مدتهاست که از فرصت در اینجا سوء استفاده میکنند ،تا به تخریب اپوزیسیون ضد آخوندی و چپ ها و جمهوری خواهان و ملیون ضد شاه و ضد فرهنگ مبتذل اش لجن پراکنی کنند.
اینها اغلب بدون رابطه با موضوع مقاله و کمنت ها، شروع میکنند به افراد سیاسی و روشنفکر و فرهنگی و مبارز ضد سلطنت و ضد شاه، توهین کنند؛ در حالیکه در صفحات مجازی شخصی شان تبلیغ، هم جنسگرایی، سکس گروهی و سکس خانوادگی می نمایند . این فرد قبلا در این سایت با نام های داریوش و کورش و افشار و حکمت و دشت ارژنگ، به زمین و آسمان و دریا، تهمت میزد.

جمعه, 05.07.2024 - 09:00 پیوند ثابت
بهمن

عنوان مقاله
گفتاری در سر اندیشه بفرمانروایی

بنظر میرسد شعر زنده یاد خسروی بیش از بیش توانسته است حق مطلب ا ادا کند تا صد ها کتاب و مقاله که اساسن مردم ایران نه وقت خواندن دارند ونه حوصله ورق زدن آنهارا.
در ایران مردم همیشه چند قدم بیشتر از دولت و سازمان‌های مدعی جلوتر بوده وهستند.
این اپوزوسیون از بنیاد میهن پرست نیست و دغدغه آنها بیشتر قدرت است تا ایران و مردمان آن و شکوه و افتخار.
مخالفان مسلمان نظام دست‌کمی از نظام ندارند و خوشبختی مردم ایران رادر گرو رسیدن به قدرت به اثبات رسانیده اند، مانند مجاهدین.
جریانات چپ و تجزیه طلب اساسن میهن دوستی را جریانی بورژوایی معرفی می‌کنند و همواره در صف اول تخریب ایران و تجزیه قرار دارند.
نتیجه این نگاه چپ و مسلمان و تجزیه طلبان و پیروان استبداد سلطنت همین حاکمیت نظام اسلامی است.
این نگاه ایران ستیزانه سه گروه بالا نه انسان تربیت می‌کند ونه میهن دوست بلکه خفقان، بی هویتی و ایران گریزی را درپی دارد.
ایران از این دیدگاه ا ینده سیاهی دارد.

جمعه, 05.07.2024 - 08:27 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
آدمهای کشکول به گردن

درووود!
بدون شرح!
کثیری از تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی از زمانی که گلاه گشاد گذاشتن بر سر خود را بزرگترین هنر رایگان و افتخار آفاق شدن خود محسوب کردند و در ایران و جهان به داشتن کلاه گشاد بر سر خود، فخر میفروختند و هنوزم میفروشند، از یاد بردند که خودشان کی هستند و چی هستند و چه میخواهند باشند. به همین دلیل نیز طیفی شیّاد به نام آخوند جماعت از غفلت و فرصت حضرات استفاده کردند و توانستند بر سرنوشت و هستی و نیستی ایران و مردمش، حاکم مطلق شوند و هر کاری را که تا امروز اراده کرده اند، توانسته اند بر سر این ملّت همیشه مستاصل بیاورند و طیف تحصیل کرده و کنشگر همچنان مست باده خودفریبی و عاشق کلاه گشاد فرنگی بود و همچنان هست که بر سر خودش گذاشته است.
فقط باعث تاسف نیست، بلکه خیلی گریه آور نیز است که چنین حضراتی هنوز نمیتوانند فرق بین «ستاره و سیّاره» را از همدیگر بدانند ولی عجیب در باره منظومه های گوناگون کهکشانها، اظهار لحیه های دایرة المعارفی میکنند.
اینجور افراد به قدری کبره خودباختگی به مغز و روح و روانشان مالیده است که گال گرفته اند و خیال میکنند که پوست وجودی خودشان است. فاجعه است.
هنوز در میان اینهمه هارت و پورت کن، یک نفر نفهمیده و متوجّه نشده است که پروسه فلسفیدن در آلمان از زهدان «عرفان آلمانی» به دلیل ریشه های ژرف آن در تاریخ تحوّلات فرهنگی و اجتماعی مردم آلمان زاییده و عبارتبندی شد. «ایمانوئل کانت» در خانواده ای به دنیا آمد و بالغ و پروریده شد که بر بنیانهای عرفانی «پیتیسم/ Pietism» زندگی میکردند.

شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

جمعه, 05.07.2024 - 06:00 پیوند ثابت
ناشناس

عنوان مقاله
.ضرورت مقایسه.

باور به چند خدایی؛ هم در ایران و هم در یونان باستان، بخشی از فرهنگ جوامع کهن بود. چرا ادیان تک خدایی، دکترین و مانیفستی سرکوبگر برای مردم شدند؟
امروزه ادعا میشود که نظام های سلطنتی و امامی و فقاهتی تقلیدی هستند از ادیان منوتئیستی و تک خدایی.
چرا یونان باستان و غرب به راه علم و تجربه و علوم طبیعی و ماتریالیسم رفت ،و جوامع شرقی مانند ایران، راه ادیان ابراهیمی و ایده آلیسم و ماوراء الطبیعه و خرافات و عرفان را در پیش گرفتند؟ - چرا شرق فاقد فلسفه و اندیشه مادی و دیالکتیکی شد، و غرب از سه هزار سال تاریخ فلسفه اش، دو هزار سال آن، فلسفه مادی و هومانیستی و روشنگری و رنسانس و سوسیالیسم و دمکراسی و سکولاریسم است؟
هومر، شاعر معروف یونانی و نخستین شاعر حماسی یونان در 2700 سال پیش پیرامون خدایان یونان باستان، و در غرب آسیای صغیر؛ یعنی سواحل غربی ترکیه امروز، چه سروده یا چه اشعار و فرهنگ و عقایدی را جمع آوری کرده و امروزه در دسترس ما قرار داده؟
مقایسه این دو فرهنگ باستانی غربی و شرقی باعث میشود که افراد متعصب یا شونیست یا خودشیفته یا خرافاتی نتوانند همچون گذشته جعلیات و تحریفات و ادعهای نادرست به خورد نسل جوان بدهند.

آیا سیستم و عقیده چند خدایی مترقی تر از نظام و باور تک خدایی بود چون دمکراتیک تر و متنوع تر بود ؟هومر پیش از فردوسی در شعر حماسی چه سرود؟ .امروزه ادعا میشود که اگر شعر هومر در 2800 سال پیش نبود انسان غربی هنوز در بربریت میزیست .اگر در قرن بیست، تئوری همه جا راهنمای عمل بود ، برای یونانیهای باستان ، شعر مشعلدار راه و سرنوشت شد . سرانجام آنان دست از آدمکشی و آدم ربایی ، توطئه و سوء قصد برداشتند و بجای جنگ و خونریزی در میدانهای نبرد ، به ورزشگاهها پا گشودند و در بازیهای المپیک شرکت کردند و از خرافات و سحر و جادو ، گریه و ماتم ،دست برداشتند و به سراغ شعر و آواز و رقص رفتند و به تئاترها وارد شدند ، جنگ و انتقام را به نمایش درآوردند و به حال و روزگار آن گریستند و سپس آنرا به طنز کشیدند و در آن باره خنده سر دادند و این افکار و احساسات را بشکل شعر و داستان و نمایشنامه به نسلهای بعدی منتقل نمودند تا شاید برای آنها درسی شود برای ابدیت !
هومر،شاعر یونانی 800 سال پیش از میلاد از میان صدها اسطوره و افسانه و حماسه قهرمانی یونانی ، دو داستان تاریخی الیاس و ادیسه را بصورت شعر بلند روایتی درآورد . مورخین غرب تاریخ فرهنگ یونان را 4000 سال و تاریخ فرهنگ سومری را 5000 سال حدس میزنند . محاصره و تسخیر شهر ترویا در غرب آسیای صغیر و در ترکیه امروزی حدود 1200 سال پیش از میلاد اتفاق افتاد و هومر 4 قرن بعد یعنی در قرن هشتم پیش از میلاد آن جنگ تاریخی میان یونانیها و ترویایی ها را در دو کتاب شعر بلند حماسی خود یعنی در کتاب های الیاس و ادیسه بصورت شعر روایتی درآورد .
هومر در نیمه دوم قرن هشتم پیش از میلاد زندگی نمود . دو اثر او در آغاز ادبیات یونان و سنت حماسه سرایی قهرمانی غرب قرار دارند . او در آغاز شعر اروپا قرار دارد گرچه وی متولد شهر ازمیر یا سمیرنا درغرب ترکیه امروزی است .
دو کتاب هومر حاوی 28000 شعر هگزامتری هستند . کتاب الیاس قدیمی ترین کتاب شعر ادبیات مغرب زمین است . این کتاب با زبانی فوق العاده شاعرانه دارای 16000 بیت شعر است . 24 سرود این کتاب پیرامون خشم آشیل ؛ قهرمان ملی و ایده آل یونان باستان است . اشعار این کتاب به محاصره 10 ساله شهر ترویا ازطرف یونانیان در غرب آسیای صغیر آنزمان و مستعمره نشین یونان میپردازد . حوادث 50 روز آخرمحاصره ترویا در این کتاب بصورت شعر در آمده .
زبان هنری این کتاب دارای عناصر لهجه ایونی-اولیشی میباشد . تسلط انسان بر خود در این کتاب بالاترین شکل رفتار مطلوب انسانی و رفتار صحیح در مقابل خدایان مورد اعتقاد آنزمان است . الیاس عنوان این کتاب از ایلیون گرفته شده که نام پیشین شهر ترویا در 1200 سال پیش از میلاد بوده . طبق اشعار آمده در این کتاب مبارزه دو ملت غربی یونانی و شرقی ترویایی در آنزمان مبارزه دو دسته و گروه از خدایان عهد کهن است که ازاین دو طرف جنگ حمایت میکردند و سرانجام خدایان غرب یونانی بر خدایان شرق ترویایی پیروز میشوند .
هومر را میتوان آغاز ادبیات کتبی و در پایان شعر شفاهی یونانی بشمار آورد . اشعار او ناشی از واقعیات مستقیم ، طبیعی و جهانبینی واقعی آنزمان یونان هستند . غیر از دو کتاب مشهور فوق به هومر حدود 6 کتاب نظم و نثر دیگر را نیز نسبت میدهند . اهمیت نظری و تئوریک آثار هومر درآنجاست که نه تنها ورژیل و هوراز بلکه ارسطو نیز در کتاب بوتیقای خود پیرامون هنر شعر سرایی از او کمک گرفته است .
کتاب شعر ادیسه جوانتر از کتاب الیاس است که با لهجه ایونی سروده شده . این کتاب را دومین سند آغاز ادبیات غرب بشمار می آورند . ادیسه از نظر زبانی مدرن تر از کتاب الیاس است . 12200 شعر هگزامتری آن به صورت 26 فصل ، ماجرای سفرهای پر رنج و درد ادیسه و بازگشت وی به وطن نزد همسرش است.روایت شرح 40 روز آخر جنگ ترویا در این کتاب ضبط شده اند . کشتی شکستگی ادیسه در حین بازگشت به وطن در دریای مدیترانه ماجرای غم انگیز دیگر این کتاب است .
فرق محتوای آن با کتاب الیاس ، تصویری جدید از انسان و روابط دیگر نسبت به خدایان یونانی است . از جمله صفات ادیسه در این کتاب بلوغ شخصیت ، توانایی تحمل سختی در زندگی ، اطاعت در مقابل خدایان ،تیزهوشی ، خیال پردازی و احساس مسئولیت هستند .
این کتاب شعر نه تنها روی حماسه سرایی سدههای میانه غرب بلکه روی دوره رنسانس تیز تاثیر مهمی داشته است . ادیسه در این کتاب بعد از سالها سرگردانی و رسیدن به وطن در شهر اتیاکا ، به انتقام از مردهای مزاحم اشرافی میپردازد که در غیاب وی برای همسرش پنالوپ ،مزاحمت ناموسی ایجاد کرده بودند.
Homer, 800 vor Chr.

پ., 04.07.2024 - 23:49 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
کاوه شدن

فرهنگ ایرانیان، هیچگاه و هرگز از عصر سلسله ساسانیان با «تاریخ قدرتها و حکومتها» اینهمانی نداشته است؛ بلکه به شدّت در تقابل با آنها بوده است.موبدان میترائیسم برای آنکه بتوانند خونریزی و غارت و چپاول و ستمگری سلاطین بی فرّ را توجیه کنند، ماسک «خداوند مهر» را به چهره «میتراس» آویختند و به لت و پار کردن پرنسیپهای فرهنگ باهمستان مردم ایران کوشیدند که ارثیه آنها به موبدان زرتشیگری نیز رسید. تلاش «زرتشت» برای اصلاحگری در دین میترائیسم با شکست روبرو شد؛ زیرا با متولیان «قدرت» در آمیخت و سنّت میترائیسم را تداوم داد و میتوان در سراسر آنچه که به نام «اوستا و گاتا» معروف است، کشمکشهای هولناک و تحریفها و تقلیبها و تحذیفها و زشتکاریهای موبدان را تمییز و تشخیص داد. ارثیه هولناک میترائیسم و زرتشتیگری، سپس به اصحاب »یهودبّت و میسخیّت و اسلامیّت» رسید. در اسلام نیز، «الله» برای پوشاندن چهره کریه و به غایت زشت خود و آمریّتهای اقتلویی و نفله ای اش، ماسک «رحمان و رحیم» را بر شمشیر خونریز خودش آویخت و آن را به دست متولیان و خلفایش برای اجرای متداوم خونریزی داد.

پروسه تحریف و تقلیب و مصادره به مطلوب کردن فروزه های خدایان ایرانی که محصول تجربیات اقوام ایرانی در گردآمد و باهمزیستی آنها بود از طرف قدرتپرستان بی فرّ به غارت رفت و علیه پرنیسپهای فرهنگ باهمستان مردم ایران، هدفمند و مغرضانه، تجاوزات آشکار و پنهان به همّت موبدان و متولیان و خادمان قدرت صورت گرفت. هنوز که هنوز است زبانهای اقوام ایرانی از بزرگترین پاسداران و نگهبانان فرهنگ ایرانی هستند که حقوق آنها از طرف حُکّام نالایق تا امروز پایمال شده است. در «زبانهای عربی، کردی، ترکی، گیلکی، مازندرانی، لری، بلوچی، سغدی، تاجیکی، پشتو و خوارزمی و دیگر زبانهای ایرانی» میتوان اصالت معانی و تصاویر کلیدی اسطوره های ایرانی را تمییز و تشخیص داد؛ نه در زبان رسمی و کلیشه ای و ساخته و پرداخته موبدان تبهکار. بُنمایه های فرهنگ ایرانیان [= گزند ناپذیری جان و زندگی، مهرورزی، دادورزی، راستمنشی»] از همان سپیده دم تاریخ و فرهنگ جهان آرایشان به شدّت با قدرت و آزار و خشم حکومتگران نالایق و بی فرّ در تقابل و مبارزه بوده است تا همین ثانیه های گذرا. پژوهشگری که نتواند پروسه پیکارها و کشمکشها و زیر و بمها و تضادهای اصولی و کلیدی را در متون و آثار به جا مانده از کشمکشهای هزاره ای با زبانی مستدل و منطقی و برهانی مغزدار در زبان فردی خودش بدون رعایت آئتوریته ها و مراجع و اساتید مدّعو و امثالهم به رشته تحریر در آورد، سخنانش و نوشته هایش، ارزش مطالعه نیز ندارند، چه رسد به اهمیّت دادن به آنها. اینکه ما تصوّر کنیم و بدتر از همه به خودمان تلقین کنیم که آنچه را به نام «تاریخ و فرهنگ ایرانی» اتیکت رسمی زده اند، همان «تاریخ و فرهنگ ایرانیان در اصالت وجودی اش» است، همه و همه از ساده لوحی و بیخبری و متابعت و نیندیشیدن و مغعولیّت معصومانه حکایت میکند. تبهکاری و دستکاری و تحریف و تقلیبی که در متون ادبیات بازمانده قبل از فروپاشی ساسانیان به جا مانده اند، میتوانند کوشندگان آزادی و مشتاقان شناخت و آگاهی و دانش بی غرض و مرض را بیانگیزانند تا - چنانچه دلیر و تشنه شناخت باشند- خودشان بدون متابعت و دنباله روی کردن از طیف گوناگون اساتید باختری و خودی به جستجو و کاوشگری بکوشند. هدف از تحصیل در رشته های «ایرانشناسی و ادبیّات فارسی و عربی» نباید این باشد که محصولات قلمی و نظری اساتید را تکرار کرد و بر «حجّت محض بودن و صحت نظرات آنها» مُهر قطعیّت اعتباری و سند سنجش ناپذیر زد. هیچکدام از اینگونه گرایشها با هنر پژوهیدن و سنجشگری و اندیشیدن با مغز خود، سنخیّت ندارند و هرگز و هیچگاه نیز، چیزی بر «شناخت و آگاهی» ایرانیان در هیچ دوره ای از تاریخ نخواهند افزود. نه امروز. نه فرداها.
مسئله حادّ امروز ما باید تلاش برای ریشه یابی دلایل «فلاکتهای فرهنگی و اجتماعی» و فروپاشی و آسیب دیدن «پرنسیپهایی» باشد که در طول قرنهای قرن از طرف »حُکام و طیف تابع آنها» اجرا شده اند. اینکه ما تصوّر کنیم دیگران میتوانند ما را از باتلاقی که محصول قرنها نیندیشیدن و سنجشگری و سرند نکردن میراثهای نیاکان و اجداد و پدرانمان است به بیرون آورند و به جایی نشانند که لیاقت آن را داشته باشیم، همه و همه خودفریبی محض است و علائم نحیف بودن. ایرانی جماعت تا زمانی که نفهمد و در نیابد که «تخمه خود زاست» و استقلال و شکوفایی و ارجمندی اش در گرو زایش و پیدایش گوهر جوینده و پرسنده و نوآفریننده خودش است، اگر سالهای سال نیز به همین روالی بزیید که تا کنون زیسته است، بی شک، انواع و اقسام حکومتها از نوع فقاهتی برسرنوشتش حاکم مطلق و مستبد خواهند ماند و مدام حسب وضعیّت دوران، انواع و اقسام ماسکها را بر خود خواهند آویخت و به همان تبهکاریها و جنایتهایی اقدام خواهند کرد که تمام حکومتهای غاصب از عصر ساسانیان تا حکومت خلفای الله امتداد داده و اجرا کرده اند.
«خود بودن، خود شدن، راه خود را آفرین و رفتن»، به دلیری کاوه سان محتاج و منوط است؛ طوری که انسان جوینده و تشنه استقلال فکر، جرات کند در بارگاه ضحّاک ماردوش، فریاد سر دهد که: «ستم را، کرانه بُوَد». تکرار و دست به سینه ایستادن در برابر ضحّاک و تایید و تصدیق جنایتهای او با «پژوهیدن و پرسشگری و شک کردن»، هیچ سنخیتی و مطابقتی ندارند. حقیقت را گفتن و عمری ملعون و مطرود و گمنام و تنها ماندن، شرف دارد به دروغ گفتن و تظاهر کردن و تکرار و غرغره نظراتی که بر هیچ «پژوهش سنجشگرانه و استدلال ژرف و کنکاوی و شکّ فردی انگیزشی» استوار نیستند.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

پ., 04.07.2024 - 23:11 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
استادان آمینگوی و تابع

درووود!
تحشیه ای مختصر .

اتکیت به خودی خودش، هیچ چیزی را ثابت نمیکند. خواه نام پر طمطراق «دانشگاه» را انعکاس دهد. خواه تیتل «پروفسور، دکتر» را اویخته نامش داشته باشد. خواه موسسه پژوهشی و امثالهم باشد. مسئله بر سر هیچ و پوچ انگاری تولیدات قلمی و نظرات دیگران نیست. خواه بیگانه باشند. خواه خودی. مسئله این است که حضرات از تمام زحمات و به قول معروف دود چراغ خوردنهایشان، هیچگاه هیچ نتیجه ای نتوانسته اند تا امروز بگیرند؛ سوای تکرار هزار بار نخ نما و حلیم شده همان چیزی که «موبدان زرتشتیگری» تحمیل و تلقین و تحریف و تخریب و تحذیف و باژگونه و متلاشی کرده اند.

از پژوهشگران بیگانه فعلا صرف نظر میکنم؛ زیرا هیچگونه پیوندی با بُنمایه های فرهنگ و تاریخ ایران ندارند و کار آنها فقط توصیف و تشریح قصر اجتماع و تاریخ کهنسال ایرانیان از بیرون است و به هیچ وجه از داخل و بنیانهای سوخت و سازی درون آن، آگاهی ندارند. ارزش پژوهش به این است که پژوهشگر بتواند دقیقا مراحل و شیوه ها و نحوه های تقلیب و تحذیف و تحریف و ساخته های مغرضانه موبدان زرتشتیگری را در متونی که سلطان صاحبقران بر آن بوده اند و تولیّت آن را داشته اند، رسوا و آشکار کند و نشان دهد. تکرار هزار بار جویده شده موبدان زرتشتیگری و پژوهشگران بیگانه، اصلا و ابدا با «پرنسیپ پژوهشگری و وجدان کار علمی» اصلا و ابدا، هیچ سنخیّتی ندارند. پژوهشگری که به هنر شکاّک بودن و ردیابی کریمینولوژیستی و پرسشهای مته به خشخاش گذاری و تدقیق شدن سنجشگرانه در خصوص تاریخ و فرهنگ ایرانیان توانمند نباشد، محصولات قلمی و ادّعاهای گفتاری اش؛ ولو استادترین استادان دانشگاههای ایران و جهان باشد و روزانه میلیونها نفر به پای درس حوزوی اش بنشینند، پشیزی ارزش ندارند؛ گیرم که در هر کوی و برزنی هر کسی که مدّعی «ایرانشناسی و شاهنامه شناسی» امیشود، به حرفها و نظرات چنان استادانی، ارجاع و استناد کور و متابعت بدون هیچ امّا و اگری کند. گفتن حقیقت به دلاوری و رادمنشی و استقلال اندیشه و پایبندی به وجدان فردی و پژوهشی منوط است؛ نه به داشتن مدارک و مدارج و تقدیر نامه ها و رئیس فلان و بیسار دیپارتمن بودن و استاد این دانشگاه و آن دانشگاه بودن و امثالهم.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

پ., 04.07.2024 - 19:34 پیوند ثابت
ناشناس

کیانوش ! سئوالات زیر را بازهم سانسور نکن !!!هرکدام را 5-3 بار تاکنون نقطه چین کردی. فردا پاسحگوی تاریح میشی بوشی.
--- آیا ممکن است که فقط یک ایرانی پرمدعا، دیگ سوپ حقیقت را بقول غربیها با قاشق نقره ای ، تنهای تنها! ،سرکشیده یا قورت داده باشد یا مصرف کرده باشد ؟
-- یک .................. اگر مدعی شود کل شرق شناسان و ایران شناسان و مراکر تحقیقاتی و مراکز علمی و دانشگاهها و فرهنگهای دیگر، چرندیات مینویسند و فقط او صاحب نظر در کل موضئعوات علوم انسانی و علوم اجتماعی 3 هزار سال اخیر شرق و غرب است ! ؟
اگر در زبان و کشور و فرهنگ دیگری، یک مدعی مقاله نویسی، معنی واژهها و مفاهیم و لغات شناخته شده آن زبان را به سلیقه خود، جعل و تحریف و معنی و دستکاری کند، شغلش را از دست میدهد، افشاء و رسوا میشود ،و باید جریمه نقدی شود!.
این زشت ترین کاریست که یک مدعی نویسندگی انجام دهد برای نسبی نمودن موضوعات تاریخی و فکری و محتوایی.
آخر این سایت،.................................
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم یا ربی !

پ., 04.07.2024 - 17:48 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
پژوهشگری؛ یعنی استقلال اندیشیدن با مغز خود بدون متابعت از دیگران

من همانطور که به کرّات گفته ام و تاکید مبرم کرده ام به اشخاص ناشناس و کسانی که در باتلاقهای ایدئولوژیکی و مذهبی و دینی و عقاید اکبندی گرفتارند، اصلا پاسخی نمیدهم و اگر در صدد توضیح بر می آیم، فقط جنبه انگیزشی دارد و حرمت به خوانندگان از بهر فراتر کاویدن و پرسشگری و شک بار آور.
تمام این مطالبی را که شخص ناشناس از سایتهای اینترنتی کپیه برداری یا از کتابهای منتشر شده رونویسی کرده و در اینجا انتشار داده است، حرفهای صد تا یه غازی هستند که از زبان و قلم انواع و اقسام اساتید ایرانشناسی در اقصاء نقاط ایران و جهان به وفور، شبانه روز تکرار میشوند بدون آنکه «معضلی» را روشن و آشکار و مستدل بیان کنند. تمام کوششهای آیرانشناسان باختری به طور کلّی و همچنین تمام کرد و کارهای قلمی اساتید ایرانی به طور کلّی بر پایه «تحریفات موبدان میترائیسم و زرتشتیگری» از تاریخ و فرهنگ ایرانیان عبارت بندی شده اند که به شدّت تمام علیه «بُنمایه های فرهنگ باهمستان ایرانیان» در زبانی فاجعه بار و تصنّعی عبارتبندی و تبلیغ و حقنه و تا امروز پدافند شده اند.

تاریخ تحوّلات فرهنگی و اجتماعی ایرانیان را به هیچ وجه من الوجوه نمیتوان از آنچه که به نام «تحقیقات آکادمیکی و رسمی» نامیده میشود -خواه در ایرانیکا منتشر شده باشند، خواه به صورت رساله ها و کتابهای جداگانه از طرف ناشران مختلف- در هر صورت بر «پرنسیپ پرسش و اندیشیدن و کنجکاوی و شناختجویی» استوار نیستند؛ بلکه فقط گردآمدهای آویخته به صدها سند و کتابنامه و مراجع و غیره و ذالک هستند بدون «هیچ اندیشیدنی و تفکّری در باره مطالب». کاملا آکادمیک پسند بدون هیچ بهره ای و ایده ای و کارگشاینده ای.
مسئله اندیشیدن در باره «تاریخ و فرهنگ ایرانیان و بویژه» اساطیر ایرانی و ادیان متنوّع برآمده و سرکوب شده در تاریخ ایران و جنبشهایی که در طول تاریخ قرون در جغرافیای امپراطوری ایران و سپس جغرافیای فعلی ایران، به وجود آمده اند و به شدّت با آنها مبارزه شده است، به «مغز فلسفی بسیار نیرومند و آزاد از هر گونه وابستگیهای عقیدتی/مذهب/.ایدئولوژیک/.نظریّه ای آکبندی» منوط و ملزم است. مسئله تحقیق به معنای این نیست که کی چی گفت؟. کی چه ادّعایی و نظری» میکند؛ بلکه مسئله تحقیقی که صنار سی شاهی ارزش داشته باشد و خردلی بر شناخت بشری بیفزاید این است که به دنبال «چرایی و پاسخ به چرایی و چگونگی» تقلیبات و تحریفات و تناقضات و تصنّعات باشد و مهمتر از همه، «کشف و شناخت» تصاویر و معانی اصلی از جعلیات بعدی و تحمیل شده به تصاویر و مفاهیم و کلمات که تلاش شده است از طرف موبدان، آنها را با اصل، مطابقت دهند؛ ولی به دلیل جنایتهایی که مرتکب شده اند با تمام فوت و فنهایی که به کار بسته اند، ردّپای تبهکاریهای خودشان را به جا گذاشته اند و دقیقا از طریق ردّ پاهاست که میتوان به «کشف حقیقت» و دلایل خصومت و کینه توزی موبدان با بُنمایه های فرهنگ ایرانیان راه یافت.
آثار و مقالات و بحثهایی که تا امروز به نام ایرانشناسی، شاهنامه پژوهی، باستنان شناختی [تاکید کنم که باستان بر خلاف ذهنیّت اماله ای امروزی اشخاص کثیری که هیچ شناختی از تاریخ و فرهنگ مردم ایران ندارند به معنای سپری شده در زمان فیزیکی نیست و به گذشتهای دور تعلّق ندارد؛ بلکه باستان در بُنمایه های تجربی و زبانهای ایرانی به معنای «مایه های انگیزشیی و تخمه ای و هسته نو آفرینی» است] و امثالهم صورت گرفته اند، همه بدون استثنا بر مدار «الاهیات زرتشتیگری» گرد آمده اند و سوای تک و توکی پاراگرافها و جسته گریخته نظرات ارزشمند، بقیّه اش پشیزی ارزش ندارند و به هیچ دهکوره ای راه نمیبرند. هنر پژوهشگری و ایرانشناختی به معنای غرغره کردن و نشخوار و بازخوری و بازگویی به شدّت آکادمیکی-علمی با صدها عنوان کتابنامه ای نیست؛ بلکه هنر پژوهشگری به این منوط است که آنچه را نمیخواهند بگویند و کتمان میکنند و تحریف کرده اند و مدام با بی شرمی توصیف نشدنی به حیث «افسانه و خیالات و خرافات و چرندیات و چرت و پرت و هجویات» اتیکت زده اند و همچنان می زنند با کند و کاوهای فردی به کمک مغز اندیشنده و پرسنده و شکّاک بررسی کرد و به شناخت و کشف حقیقت گورانیده شده کامیاب شد. بنابر این به جای خودفریبی و بازماندن به آنچه که «ایرانشناسان بیگانه» که هیچ پیوندی با تاریخ و فرهنگ ایرانیان ندارند و همچنین به جای متابعت از اساتید و آکادمیکرهای ایرانی که تمام عمرشان به حیث مقلّد و تابع و هر چی آقای باختر زمینان گفتند، سپری کرده اند تا امروز، یاد بگیریم که راه خودمان را با پرسش و جستجو بدون متابعت کردن از مشقنویسیهای به شدّت علمی آنها! بجوییم و بیافرینیم و به زایش دیدگاهها و اندیشه ها و ایده هایی کامیاب شویم که محصول کاوشها و پرسشهای خودمان باشد؛ نه تلقینات زلم زیبمویی و علم نمای دیگران که تا امروز به بدبختی و ذلالت و نکبت ایرانی با پرت و پلا نویسیهای خودشان به نام «پژوهش علمی- آکادمیکی» امتداد فاجعه بار داده اند.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

پ., 04.07.2024 - 17:27 پیوند ثابت
ناشناس

عنوان مقاله
. افسانه و حقیقت.

در اکثر ادیان باستان، پرندگان اسطوره ای مانند سیمرغ و ققنوس و حمام مصری و طاووس هندی و خفاش چینی و خروس لاری پاکستانی وجود دارد. کتاب توتم و تابوی فروید اشاره میکند که انسان های کهن گاهی حیوانات و پرندگان را سپر بلای نیروهای خشن طبیعی می نمودند تا دچار دردسر نشوند. در استان لرستان مثلا توتم های :خوک و گراز و روباه و سگ و خرس و شیر و غیره وجود دارد ، و بعضی از ایلات و طوایف در معرفی خود از آن استفاده میکنند.. باید پرسید زردشت و دین زردشت و پرنده افسانه ای سیمرغ چه رابطه ای با هم دارند؟. برای این کار ابتدا باید قدری دین زردشت زا شناخت. شرق شناسان فرنگی عمر و قدمت دین زردشت را حدود قرن 6 پیش از میلاد برآورد میکنند ؛یعنی جوانتر از دین یهود و موسی چوپان(ص). ناسیونالیست ها و باستانگرایان ایرانی عمر زردشت و قدمت دین زردشت را 6000 سال باور دارند! ! یعنی یک چنین اختلافی پیرامون یک شخصیت تاریخی یا حتی اسطوره ای، تعجب آور نیست و ضرورت دقت را توصیه نمیکند ؟...

صعود و سقوط، فراز و فرود زرتشت ؛ از هند تا ایرانیکا .در منابع غربی گاهی دین زرتشت را بدلیل نام خدای آن اهورامزدا با دین مزدایی یکی میدانند و اهورامزدا را خدای دانایی و خدای نیکی بحساب می آورند . یونانیها نام زرتشت را بصورت " مالک شترهای طلایی رنگ " ترجمه کرده اند . عقاید اهورایی گویا پیش از زرتشت نیز وجود داشته اند . زرتشت خود تحت تاثیر ادیان هندو و بودایی بوده . در مقابل نام اهورامزدا ، اهریمن سنبل دروغ ، تاریکی و خشونت است . زرتشت نخستین پیامبر ثبت شده در تاریخ و پایه گذار یکی از نخستین ادیان جهانی ، و مشهورترین چهره تاریخ ایران است .
کتاب اوستای دین زردشت از طریق اهورامزدا گویا در سن 30 سالگی در شهر ری به زرتشت ابلاغ شده است . مزداگرایی دین زردشت در مقابل پانته ایسم " طبیعت خدایی " ایران باستان پیشین ، یک دوئالیسم یعنی ثنویت خوش بینانه بود . در دین زردشت نخستین بار سخن از پایان جهان و در پیش بودن روز جزا و قیامت وعده داده شده است . در دوئالیسم و ثنویت دین زردشت ، جهان مکانی است برای مبارزه میان نیکی و بدی ، سیاهی و سفیدی ، عدالت و بی عدالتی . زردشت میگفت که خوبی و بدی نمی توانند محصول و مخلوق یک خدای مشترک باشند . مورخان امروزه ادعا میکنند که جامعه زمان زردشت جامعه ای عشایری بر اساس دامپروری و گله داری و کوچ فصلی بوده است که در آن بدلیل تقسیم کار روزانه میان زنان و مردان ، آنها در یک رابطه هماهنگ شخصی ، خانوادگی، ایلی و اجتماعی میزیسته اند .
زردشت در آغاز میبایست علیه خدایان ایران باستان ، علیه بت پرستی ، علیه دیو پرستی ، علیه اسطوره گرایی ، و علیه چند خدایی مبارزه و افشاگری میکرد . چون آنزمان بین دین و ایدئولوژی فرقی نمی گذاشتند ، نمی توان از ایدئو لوژی بودن دین زردشت سخن گفت . در عقاید مذهبی زردشتی ، اهورامزدا خالق زندگی و جهان ، و اهریمن خالق مرگ ، نیستی و ویرانگری است . در نظر اهورامزدا انسان بطور طبیعی موجودی نیکوسرشت است . مبلغان ، مدافعان و میسیونرهای زردشتی در آغاز به مبارزه با بودیسم و شیواپرستی دین هندو میپرداختند .
درباره محل و زمان زندگی زردشت اختلافات گوناگونی وجود دارد . محل تولد او را در مسافتی میان دریاچه بختگان در شرق ایران آنزمان تا دریاچه ارومیه در غرب و مرکز ایران ، و زمان زندگی اورا بین 1000 تا 600 سال پیش از میلاد حدس میزنند . در منابع یونانی سال مرگ او را سال 258 پیش از مرگ اسکندر مقدونی گمان میزنند و اورا همدوره کنفسیوس و بودا یعنی حدود سالهای 588 پیش از میلاد ثبت کرده اند . سئوال دیگر اینست که دین زردشت کهن تر از دین یهود و تولد زردشت پیش از یا پس از تولد و زندگی موسی بوده ؟ منابع چپ تاریخ تولد زردشت را نیز بین قرون پنجم و دهم پیش از میلاد گمان میزندد .
نشر کتاب اوستا را نیز بین قرون 3-8 پیش از میلاد حدس میزنند . نخستین تقویم ایرانی در سال 411 پیش از میلاد مورد استفاده قرار گرفته . کورش گویا یکی از نخستین پیروان دین زردشت بود و در زمان حکومت داریوش اول دین زردشت جنبه دولتی و رسمی یافت . طبق گزارشات هرودت در آغاز شاهان هخامنشی حتی به مبارزه با دین زردشت میپرداختند . بعدها پارسها و مادها دین زردشت را در غرب فلات ایران رواج دادند . امروزه اشاره میشود که در آثار اوستایی دین زردشت لهجه ایران شرقی یعنی لهجه خراسانی و افغانی ملاحظه میشود .
به شواهد تاریخی یونانیها از اصول راستگویی ،هنرسوارکاری، و رفتار مهربان ایرانیان با اسیران جنگی به حیرت آمده بودند . سه اصل و توصیه و شعار مهم زندگی انسان زردشتی - گفتار نیک ، پندار نیک ، و کردار نیک بود . و سه درس اخلاقی آنان - کوشش برای تبدیل دشمن به دوست ، مهربانی با اسیران جنگی ، و توجیه و آگاه کردن نادانان بود .
محققین کتاب اوستا را به چند بخش - ترانه ها (گاتها)،سرودها (جاشتها ) ، قوانین ( اوید واتها ) ، و صداها تقسیم کرده اند . ادعا میشود که در دین زردشت هرکس بدون مغ ها و روحانیون میتواند مستقیم با اهورامزدا رابطه برقرار کند . واژه آخوند عنوانی است از زبان چینی و آسیای میانه و به معنی واسطه و مبلغ مذهبی است . در معابد ایران قدیم از جمله خدایان عهد باستان - میترا ، واروتا ، و اهورا را سه یزدان مهم میدانستند که بعدها در غرب ایران آنزمان نیز مشهور شدند . در مراسم آتش پرستی دین زردشت آناهیتا سنبل ثمربخشی بشمار می آمد .
امروزه ادعا میشود که دین زردشت روی ادیان ابراهیمی یهودی ، مسیحی ،و اسلامی تاثیرات مهمی داشته است . زردشت ، عرفان و تقدیرگرایی را قبول نداشت . گروهی از مغ های دولت ماد بعدها دین زردشت را میان شاهان غرب ایران اشاعه دادند . در سنگ نوشته های دوره هخامنشی بجای نام زردشت از نام اهورامزدا نام برده شده . آنان از واژه بغ برای خدا استفاده میکردند . نام شهر بغداد از فرهنگ زردشتی ایران باستان ریشه گرفته .در سنگ نبشته های هخامنشی اغلب تاکید روی مبارزه شاه با دروغ و بی عدالتی گردیده است . آشنایی هخامنشیان با زردشت ممکن است از زمان کورش شروع شده باشد .
مفسر بعدی دین زردشت مزدک بود . تاریخ مزذکیان تاریخ جنبش اجتماعی در زمان ساسانیان است . مزدک سرانجام در زمان قباد اول در قرن پنجم بعد از میلاد کشته شد . امروزه میتوان گفت که جنبش مزدکی ، عرفانی و بدبینانه ، و جنبش مانوی ، مادی و این جهانی و خوشبینانه بود . بعدها میتراپرستی ایرانیان به امپراتوری رم نیز رسید . اعراب بعدازهجوم وتسخیرایران،جنبش مانوی را زندقی نام نهادند . در دانشنامه ایرانیکا در امریکا قرار است بیوگرافی کوتاه زردشت از طریق همکاران جناب یارشاطر در جلد چهلم آورده شود .
Zarathustra 630 - 553 , v.chri.
Zoroaster 628 - 551 , v. chri

پ., 04.07.2024 - 16:01 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید