زنگوله روباه و لوح کورش کبیر
در گذشته اشراف زادگان انگلیس علاقه زیادی به شکار روباه داشتند، ولی یکی از آنها تمام روز را در پی یک روباه با اسبش میتاخت تا جایی که روباه از فرط خستگی نقش زمین میشد، بعد هم آن را میگرفت و دور گردنش زنگولهای آویزان میکرد و رهایش میکرد، درست است روباه مسافت زیادی را دَویده، وحشت کرده، خسته هم شده، اما زنده و سالم است، هم جانش را دارد، هم دُمش را، پوستش هم سر جای خودش است، میماند فقط آن زنگوله!...، ولی روباه هر جا که برود یک زنگوله توی گردنش صدا میکند. دیگر نمیتواند شکار کند، زیرا صدای آن زنگوله، شکار را فراری میدهد، بنابراین «گرسنه» میماند، صدای زنگوله، جفتش را هم فراری میدهد، پس «تنها» میماند، از همه بدتر، صدای زنگوله، خود روباه را هم «آشفته» میکند، «آرامش»اش را به هم میزند، دقیقا این همان زنگوله تاریخ جعلی ایران باستان است که شکارچیان
و وقتی جهانیان این ادعای تاریخی را با بزرگی عمامه رهبران ایران مقایسه میکنند و نامدار بودن ایران بعنوان عمده ترین صادر کننده تروریسم و افکار تروریستی به کل دنیا مقایسه می کنند، به کذب بودن سرتاپای تاریخ ۲۵۰۰ ساله پی می برند، و افتخار به تاریخشان شبیه جریان آن آخوندی می ماند که در دکان بزازی نشسته بود و هر موقع صاحب مغازه می خواست پارچه را ببرد و به مشتری بدهد، آخوند همراه برش پارچه توپی از پشت شلیک می کرد، تا اینکه، بعد از رفتن مشتریان، صاحب مغازه به آخونده می گوید که حاج آقا صدایش را بگیریم به صدای برش پارچه، ولی با بوی گندش چه کار کنیم؟