جناب سازاخ سلام؛
بهنام چنگائی
جناب سازاخ سلام؛
دوست گرامی! علاوه بر زلزله ی قره داغ و تبریز و...زلزله ی دیگری هم در بوشهر و بخش های جانبی آن نیز روی داده که می بایست در مورد آنها هم بطور کوتاه نوشته می شد که من شوربختانه ننوشته ام. حق با شماست و پوزش می خواهم.
اما بمن لطف کرده و دست از این فرهنگ کنایه آمیز : پان این و آن لطفا بردارید و بدانید که بی گمانم شما بخوبی می دانید: من شهروند جهانم! و هیچگاه گرایش ناسیونالیستی نداشته و ندارم و نخواهم داشت.
اما خوب است بدانید که من هم برای "آسیب دیدگان بوشهر" و هم "برای قربانیان زلزله ی قره داغ و تبریز سروده هائی در همدردی با آنها داشته ام که اینجا بخاطر: تبریز و اهر و... را برایتان می آورم!
دوشنبه, اوت 13, 2012 - 20:26
بهنام چنگائی
این شعر، درد ناله ای ست با همدردان مصیبت گرفته ام در مناطق زلزله زده و ویران تبریز و اهر و روستا های آن نواحی
ماتم زده!
بر سیل و سیر مخاطرات،
در آن سرای محنت بار ـ
راه برده ـ و
بر گور آرزوهایِ ویران
نالان می گریم ـ
بر سوگ سر زمینِ سیاه بخت،
سهیم نشسته ام ـ
و
در شناخت هستی ِ مست
ناتوان تر از همیشه ـ
سرفرو کشیده ام.
در تقلا و کارزار کور طبیعت
گنگ ـ وا مانده ام،
و در لابلای درد ها
و پیاپی جُنگِ بدِ حادثه ها
پی سهم ِ دیوار محکم ـ و
سقف ِامن مان می گردم،
که نمی یابم شان.
در ناگزیرِ رنجِ غم و درد تنهائی:
به تن های شکسته زیر آوارـ
دلم را می سایم،
و به هر کجای دیوارِ سست فقر
فریاد می زنم.
به آن دیارِ وحشت و ترسم
فکر می کنم،
که همواره عزا داراست.
و نفرین می کنم:
به زندگی
در همیشه ی چنینِ خانه های تلخ
به همیشه ی چنین لانه های تنگ
نفرین می کنم بتو
ای زندگی سخت ـ
به خانه های بادیِ ترد ات
دشنام می کنم،
و بتو هم، ای نداری ـ
تا هر زمانِ هستیِ پست
تا بر پاماندگیِ فقرـ
دشنام می کنم.
با این وجود:
دیریست می دانم،
که:
هدیه ی دیوار سست
آوار کور مرگ است
که بیشترـ
بر سر فقیر فرو می ریزد.
و در دیار ما:
نانمان را می دزدند،
صدایمان را می بُرند،
فکرمان را می شویند،
حقمان را می خورند،
و دستان خالی ما را،
برای مهار ِطبیعتِ وحشی می بندند،
تا دیوار و سقف ـ
اینچنین بی مضایقه و بی رحم،
بر رویمان مرگ بباراند.
با سپاس از یادآوری بجایتان پیرامون فاجعه های زلزله ی های بوشهر و اهر و قره داغ
بهنام چنگائی
این شعر، درد ناله ای ست با همدردان مصیبت گرفته ام در مناطق زلزله زده و ویران تبریز و اهر و روستا های آن نواحی
ماتم زده!
بر سیل و سیر مخاطرات،
در آن سرای محنت بار ـ
راه برده ـ و
بر گور آرزوهایِ ویران
نالان می گریم ـ
بر سوگ سر زمینِ سیاه بخت،
سهیم نشسته ام ـ
و
در شناخت هستی ِ مست
ناتوان تر از همیشه ـ
سرفرو کشیده ام.
در تقلا و کارزار کور طبیعت
گنگ ـ وا مانده ام،
و در لابلای درد ها
و پیاپی جُنگِ بدِ حادثه ها
پی سهم ِ دیوار محکم ـ و
سقف ِامن مان می گردم،
که نمی یابم شان.
در ناگزیرِ رنجِ غم و درد تنهائی:
به تن های شکسته زیر آوارـ
دلم را می سایم،
و به هر کجای دیوارِ سست فقر
فریاد می زنم.
به آن دیارِ وحشت و ترسم
فکر می کنم،
که همواره عزا داراست.
و نفرین می کنم:
به زندگی
در همیشه ی چنینِ خانه های تلخ
به همیشه ی چنین لانه های تنگ
نفرین می کنم بتو
ای زندگی سخت ـ
به خانه های بادیِ ترد ات
دشنام می کنم،
و بتو هم، ای نداری ـ
تا هر زمانِ هستیِ پست
تا بر پاماندگیِ فقرـ
دشنام می کنم.
با این وجود:
دیریست می دانم،
که:
هدیه ی دیوار سست
آوار کور مرگ است
که بیشترـ
بر سر فقیر فرو می ریزد.
و در دیار ما:
نانمان را می دزدند،
صدایمان را می بُرند،
فکرمان را می شویند،
حقمان را می خورند،
و دستان خالی ما را،
برای مهار ِطبیعتِ وحشی می بندند،
تا دیوار و سقف ـ
اینچنین بی مضایقه و بی رحم،
بر رویمان مرگ بباراند.
با سپاس از یادآوری بجایتان پیرامون فاجعه های زلزله ی های بوشهر و اهر و قره داغ