رفتن به محتوای اصلی

نامه سرگشاده به مردم ایران!

نامه سرگشاده به مردم ایران!

در نامه ای که چندی پیش خطاب به محمد نوری زاد نگاشتم، دردمندانه از او خواستم جای آن که رهبر حکومت را مخاطب اندرزنامه های خویش قرار دهد، برای مردم ایران و خطاب به آنان بنویسد. بر آن شدم که خود پیش قدم شده و تقاضای خود را اجابت گویم و نخستین بیان نامه را به مردم میهن ام بنویسم. از طرف فرزندی کوچک از خانواده ای بزرگ، که نگران و غمخوار نزدیکان اش است. نخست خواستم که عنوان را «نامه ای به ملت ایران» برگزینم که زیبایی و قداست بیشتری یابد، اما واژه «ملت»، واجد و حاویِ اتحاد و پیوستگی و همدلی ای است که اینک در مردمِ کشورم کمتر یافته می شود. چرا که اگر چنین نبود، دشواری و خراش سینه بدانجا نمی رسید که اصلا چنین نامه ای ضرورت یابد و اوضاع چنین نبود که می بینیم. پیش از آغاز سخن، از بزرگترها و سالخوردگان و حرمت دارانِ این خانواده بزرگ عذر و پوزش می طلبم اگر گاه تندی و عتابی در نامه ام می بینند. این تلخی را به منزله درشت گوییِ فرزندی در نظر آورند که پدر بیمارش را سرزنش می کند که چرا به فکر خود نیست و مراعات سلامت خود را نمی کند و داروهای خود را نمی خورد و پدر، خود می داند که این درشتی ها تنها از نگرانی و عشق و محبت فرزندی است و نه تنها به دل نمی گیرد که در ژرفای ضمیرش خرسند است که فرزندش تا این اندازه نگران و دوستدار اوست.

پس:
به نام آن کسی که به حرمت قلم سوگند خورد

هم میهن عزیز!

مام وطن گرامی است و این لقب از بهر آن یافته که تقدس و ارزشمندیش همپایه مادر است که فرزندان بسیار در دامن خود می پرود و مرارت و تلخیِ فرزندان کوچک و بزرگش را به جان می خرد. در بهای او آن بس که پیامبر اسلام، حب وطن را نشانه ای از ایمان می داند. چرا که وطن خانه وجود است، و وطنِ هر انسان بهشت اوست و آرام گاهِ سال خوردگی اش. نوزادی و پیری اش در دامنِ او سپری می شود و حتی پس از مرگ، کالبدش در دلِ آن جای می گیرد، مگر آن که دور از او باشد که در آن صورت گرد تلخِ غربت بر چهره و کالبدش می نشیند. وطن مأمن نیاکان است و رستنگاه فرزندان و از این بابت، هیچ مهری همپایه حب وطن ارجمند نیست مگر عشقِ پروردگار، که آفریدگار وطن است.

ما  در این وطن و عشقِ او مشترکیم. و از این نظر با هم برادریم و خواهریم. چرا که مام وطن، مادر همه ماست. و ما همه لب بر پستان او نهاده ایم و شیره جانش را مکیده ایم و بالیده ایم تا به پایه انسانِ کاملی رسیدیم و اینک، در برابر یکدیگر، همچون برادران و خواهران، مسئول و متعهدیم. تعهد نانوشته ای که بیش و کم، هر خردمندی بر آن آگاه است. چرا که وطن خانه ماست و هر آن که در آن نفس می کشد همخانواده ماست و حرمتِ خانواده بر هیچ کس پوشیده نیست.

 

خواهر عزیز، برادر گرامی؛ هموطن من

اینک، این وطن، خانه من و تو و پرورشگاه فرزندانِ ما در آستانه ویرانی است. دیوارهایش ترک خورده، در و پنجره هایش شکسته، ستون هایش سستی گرفته و بر سقفش هر لحظه امکان فرو ریختن است. فرزندان کوچک ما و نورسیدگان دلبند ما در خطرند. خطر ویرانی و آوار! پس به هوش باشیم و آنها را دریابیم.

شاید بپرسید که خرابی اش کجاست؟ کدام ویرانی! کجاست این ترکها که از آن سخن می گویی؟ بیم خطر را چگونه احساس می کنی؟ پس چرا ما چیزی نمی بینیم. اگر چنین چیزی بپرسی، خب این حق توست. اما بگذار به تو بگویم: عزیزکم! اگر نمی بینی به خاطر آن است که چشم هایت بسته است. چشم هایت را باز کن. به اطرافت نگاه کن. غفلت کردی برادر. بیا با هم بگردیم و به پیرامون خانه نظر کنیم. وقتی خرابیها را دیدی و خطر را احساس کردی، تو را به خدا، مشغولِ به سر کوفتن و ناله و شکوه و گلایه کردن و گریستن بر زمان و زمین نشو. این فرصت باقی مانده را به حسرت و ندامت تباه نکن. جان فرزندان ات در خطر است، اگر نه امروز، فردا خدای نکرده این سقف فرو بریزد، دیگر حتی پشیمانی و آگاهی و همت و غرور هم دردی را دوا نخواهد کرد. پس تا فرصت باقی است دست ات را به من بده. من دستانم را دراز کرده ام به هر طرفی. هر که دست مرا بگیرد دستش را می فشارم. آن وقت با همین دست ها، آستین بالا می زنیم و خانه رو به ویرانی را با همت و غرور خود ترمیم می کنیم. حتی اگر لازم شود که آن را بکوبیم و از نو بنایش کنیم. چرا که مرمت خانه ای که قابل تعمیر نیست هزینه های گزافی می طلبد و البته در نهایت نیز به هدر دادن تمام هزینه ها منجر می شود.

 

هم خانه عزیز!

این که بفهمیم چرا کار به اینجا کشیده شاید دردی را دوا نکند. بیماریِ مهلک، وقتی به جای خطرناک رسید تنها می بایست در فکر درمان بود. اما برای هر بیماری می بایستی از علائم و نشانه ها به ریشه و علت ها پی برد و با درک میزان حساسیت و اهمیت بیماری نسبت به درمان آن اقدام کرد. برخی از داروها درد را موقتا تسکین می بخشند اما درمانگر نیستند. برای درمانِ اغلب بیماری ها به عمل جراحی نیاز داریم. غده ها را باید برکند و تازه پس از آن باید با مراقبت و تداوم مراحل درمان به ریشه کن کردن آن همت گمارد. پس نخست واجب است که به ما ثابت گردد که بیماریم. و بعد باید بدانیم که درد وطن چیست؟ برای آن که علاجش را بجوییم باید ریشه ها و علت هایش را دریابیم. درمانِ درد وطن، خارج از دایره همت ما، ممکن نیست. تا بیماری داروهایش را مصرف نکند و تن به جراحی ندهد بهبود نخواهد یافت. وظیفه ما این است که مقدمات آن را فراهم آوریم. چرا که امروز وطن به دست نااهلان افتاده. کسانی که حتی اگر نشانه های بیماری صعب العلاج وطن را هم دریابند به درمان و علاج آن نخواهند کوشید. کسانی که هر چه بگذرد خود به درد و بیماری وطن خواهند افزود. و حتی شاید روزی، خودِ آنها به درد و مرضِ اصلی وطن تبدیل شوند. که جز با جراحی و برداشتنِ آنها، نشانه های بهبود در وطنِ رو به احتضار دیده نخواهد شد.

شاید بگویید ما را با سیاست کاری نیست. اما عزیز دل! من از سیاست سخن نمی گویم. از خانواده حرف می زنم. از اجتماع. جایی که تو در دل آن زندگی می کنی، و شرایط رشد و تغذیه خود را به واسطه ارتباط با آن فراهم می سازی. آیا تا وقتی که درد دندان امانت را نبرد، به فکر مسواک زدن نمی افتی؟ آیا پیش از آن که کارد به استخوان برسد، راه چاره ای نمی جویی؟ آیا در راه پیشرفت زندگیِ خود به عقل و منطق ات توسل نمی جویی؟ آیا قبل از گرسنگی و دل درد، در کارِ تهیه نان و غذا نمی شوی؟ آیا پیش از آن که وطن ات به تلی از خاکستر بدل شود، در دل ات سوزشی از درد و تبشی از نگرانی احساس نمی کنی که زادگاهت، ایران ات، مأمن خانواده ات و آرام گاه پدران و نیاکان ات، اکنون در تلاطم مصائب و نابه سامانی ها گرفتار است. فردا که فرزندان ات بالغ شوند و گریبان ات را بگیرند که به چه جرم و گناهی ما را در این قفس گرفتار ساختی، که حال چگونه در این قفس بی آینده، با کدامین امید و تکیه گاه زندگی مان را بسازیم، چه پاسخ خواهی داد؟ اگر بگویی که نمی دانستم چنین خواهد شد، آن گاه من و تمام کسانی که این روزها خود در زندان ها و خانواده هایشان پنجه در پنجه ی انواع مصائب و بلاها افکنده اند گریبان ات را خواهیم گرفت که چرا آن هنگام که ما گریبان پاره می کردیم که آی هموطن، ای همخانه، میهن ات را دریاب، به بهانه این که سرگرمِ نان خود و خانواده ات هستی روی از ما می گرداندی؟ پس خواهی دید که گریزی از سرنوشتِ نادلخواه و تلخی که در انتظار توست نداری مگر آن که این سخنان را دریابی.

در همین لحظات و ثانیه ها که من مشغول نوشتن این جملات هستم و یا زمانی که تو در حال خواندن این نامه ای، در کنار من، در نزدیکی تو، در پیرامون ما صد حادثه مترصد وقوع است و چه بسا فجایعی که هر روز و هر لحظه در این سرزمین اتفاق می افتد و من و تو اگر چشم باز کنیم و گوش داریم، می بینیم و می شنویم. امروز دیگر تنگنای معیشتی و مشکلات اقتصادی را خود نیز احساس می کنی و نیازی به دلیل و اثبات نیست. اما آن چه شاید ندانی این است که علت درافتادن کشور ما به این ورطه و مهلکه از همان مسائلی سرچشمه می گیرد که عده زیادی از جوانان و سالخوردگان، روشنفکران و اندیشمندان مملکت ما به خاطر بیان و هشدار نسبت به آن در زندان ها و بازداشتگاه ها و انفرادی ها روزگار می گذرانند. کسانی که در دور اولِ حاکمیتِ دولتی که اکنون سکاندارِ کشتیِ سرگشته کشور است، با مقالات خود پرده از بی لیاقتی و ضعف مدیریتیِ مسئولان، و خطراتی که در کمین سیاست و اقتصاد ما نشسته بود برداشته اند. کسانی که به خاطر دلسوزی و احساس مسئولیت نسبت به اجتماع، اکنون پشت میله ها و توسطِ زندانبان ها و بازجوها و شکنجه گرها، مورد قدردانی و سپاسگذاری قرار گرفته اند. آنها به خاطر این که من و تو به مصائبی که امروز دچار آنیم، مبتلا نشویم، از جان و آسایش و زندگی خود گذشتند چرا که می دانستند، تلاش برای نجات مردم ایران، در این نظام، چه گناه نابخشودنی و جرمِ سنگینی است و چه عقوبت دهشتناکی در انتظارشان است.

 

هموطن عزیزِ مصیبت زده ام!

می دانم که روزمرگی اعتیاد آور است. می دانم که خرج زندگی بالاست و وام و قسط و بدهی، دست های آدم را می بندد و مجال عمل را سلب می کند. می دانم اگر فکرت را کمی از کار و زندگی روزانه آن سوتر ببری ممکن است زیان کنی و مشتری و سود و خرج روزانه از کفت برود. می دانم که اقتصاد مهم ترین دغدغه زندگی توست و توجه به سیاست را دشمن آن می دانی. اما آیا می دانی که همین سیاست است که مبنای اقتصادیِ زندگی تو و دیگران را سامان می دهد؟ آیا اگر دزد به خانه ات بزند و اموال ات را ببرد به تکاپو نمی افتی که گیرش بیندازی و سرمایه ات را نجات دهی؟ آیا همه این سرمایه و اموال و مادیات را در جهت رفاه خود و خانواده ات نمی خواهی؟ آیا افراد خانواده ات را دوست نداری؟ حتی بیشتر از تمام حساب های بانکی و زمین و خانه و دارایی های منقول و غیر منقول ات؟ آیا همسرو فرزندان ات را ناموس خود نمی دانی؟ آیا اگر کس یا کسانی خانواده و ناموس ات را مورد تعرض یا هتاکی قرار دهند خونت به جوش نمی آید و رگ گردنت متورم نمی شود؟ آیا اگر دخترت به هق هق و ضجه بیفتد و پسرت غریبانه سر در گریبان فرو برد و همسرت شیون و زاری سر دهد، دل ات به درد نمی آید و قلبت نمی شکند؟ حال آیا اگر سیل و آوار خانه و هستیِ همسایه ات را ببرد، خم به ابرو می آوری؟ آیا به یاری اش می شتابی و مشکلات کوچک ات را یک لحظه از یاد می بری؟ آیا غیرت و مردی را در روزِ مصیبت، پربهاتر و ارزشمندتر از زور و بازو در شمار نمی آری؟

اکنون من به تو می گویم که همه این ها زندگی تو و خانواده ات را تهدید می کند. همچنان که هشدارهای گذشته دلسوزان را نشنیده ای و کار به اینجا رسید و آن پیش بینی ها محقق شد، امروز نیز اگر به هوش نیایی، این مصائب اگر اکنون برای هموطن و همشهری و همسایه ات وجود دارد فردا به سراغ تو نیز خواهد آمد. دولتی که زمام زندگی ما در دست اوست، در بی تدبیری سرآمد روزگار است و ضربه هایی که امروز بر این سرزمین می زند تا چند سال دیگر خرابی های خود را به بار خواهد آورد چنان که نتایج عملکردهای چند سال گذشته اش امروز بر سرمان آوار شده است.

 نظام جمهوری اسلامی، خیزش انقلابی مردم عرب بر علیه حکام مستبدشان را بیداری اسلامی می خواند. آن چه حکومت ما بیداری اسلامی می خواند در کشور ما، به حقیقت، بیماریِ اسلامی است. اسلامِ ما، اسلامِ حسین است که بر علیه ظلم قیام کرد و جان خود و خاندانش را فدا کرد. اما ما برای حسین بر سر و روی خود می زنیم و شیون و زاری سر می دهیم و نذری می دهیم و دسته ها به راه می اندازیم و داستان ها می سازیم و خود را سرگرم می کنیم. چنان که شاهنامه فردوسی و حکایت پهلوانی رستم و جوانمردی اسفندیار و بزرگی سهراب را می خوانیم. و این همه حماسه که برای بیداری غیرت و غرور ملی ما به پا شده، برای ما تنها سرگرمی قهوه خانه ها و پای قلیان ها می شود و چرت شبانه مان را برقرار می سازد. بیماریِ اسلامی، بیماریِ خرافه پرستی و جهالت است. ما اسلام خود، دین و اعتقادات خود را به دست کسانی سپردیم تا سلاخی اش کنند و هر تکه اش را بر سر نیزه ها کنند و از آن پیراهن عثمان به پا کنند و به واسطه آن ما را خوار و ذلیل کنند. زمانی، نام مشهد و امام رضا، برق ایمان و شرم را در چشمان کافر و عرق خور و بی دین و بدترین مردان ما ایجاد می کرد. امروز، دختران و پسرانِ معتقدترین مردمان ما دیگر کمترین اعتقاد و حرمتی برای آن امام سبزپوش قائل نیستند چون ایشان را هم از جنس همین قومی می پندارند که امروز زیر پرچم اسلام، از هیچ نامسلمانی و تبه کاری باک ندارند.

حتما قصه ضحاک را شنیده اید. همان که دو مار از دو کتف شیطانی اش رویید و هر روز از مغز سر جوانان میهن، خوراک مارهای خود را تأمین می کرد. سالیان سال، مردم ما فرزندان برومند خود را به مزدوران نظام ضحاکی می سپردند تا قربانی شان کنند. و بغض و ناله های خود را در کنج خانه ها می بردند و شکوه و شکایت های شان، نقل مجالس و محافل خانوادگی شده بود. هر کسی نوبت خود و فرزندش را انتظار می کشید تا این که صبر و طاقتِ آهنگری به انتها رسید چرا که همه فرزندانش قربانیِ استبداد ضحاک شاهی شده بود و تنها یکی فرزند برایش مانده بود که نام او هم در نوبت قربانی درج شده بود. کاوه آهنگر، ابتدا شکایت به خود شاه برد و چون او را در برابر سخن حق ناشنوا دید، دریافت که گره در جای دیگری است. از کاخ ضحاک بیرون زده جامه ی چرمین آهنگری را از تن به در کرده بر سر نیزه می کند و در میان کوی و برزن، کوچه و بازار گشته و خطاب به مردم شهر فریاد برمی آورد: آی خلایق، چه نشسته اید و از چه فراغت خفته اید؟! ناموس تان برده اند، دین تان را به اندک بهایی فروخته اند و جان تان را بی حرمت کرده اند. پس غیرت و آزاده گی تان کجا رفته که شما ایرانیان را بدین شهرت بود. تا کی مشغول غرفه ها و دکان های خود خواهید بود. دشمن به درون خانه های تان رخنه کرده، اگر امروز نوبت من شده فردا نوبت شماست. اگر در سرزمین تان یکی را بردند و نجنبیدید، در شهرتان جوانی را سر بریدند و به هوش نیامدید، اگر به خانه ی همسایه تان هجوم آورده و نوجوانِ همسایه را دست و پا بستند و گردن زدند و شما را رگ غیبت هیچ جنبشی نکرد،  بدانید که فردا نوبت شما و هنگام فرزند شماست.  دیگر در همسایگی تان جوانی نمانده که آن هنگام به داد  شما برسد.  بیدادگران را بی همتی و غفلت شما چنان فربه و نیرومند کرده که شما را همچون سگان ولگرد  و گوسپندان حیوان صفت، پنداشته اند و کردند با شما آن چه کردند. نیرومندیِ شما در همت تان، و قدرت بیشمار شما در اتحاد و یکدلی تان نهفته است. به هوش آیید و بپویید که هنگام، هنگام نبرد است.

 

عزیز دلم، ای هموطنِ روزهای عذاب!

چنان که گفتم، نظام حاکم ما با برگزاری کنگره ها و خرجِ سرمایه های بسیار، که اگر بیندیشی از جیب من و تو برداشته می شود، می کوشد خیزشِ آزادی خواهانه مردم عرب را تحت اصطلاح بیداری اسلامی جا زده و خود را الگویِ آن جنبش ها معرفی کند. یکی از این کنگره ها هم اکنون در حال برگزاری است و چند شخصیت ناشناخته عرب، با استفاده از سرمایه ملت ما تریبون را در اختیار گرفته و در ستایش جمهوری اسلامی و نظام حاکم ایران داد سخن می دهند و ایشان را سرمشقِ حرکت های ظلم ستیزانه مردم خویش و داعیه دارِ آزادی و برابری در جهان اسلام می دانند. این اشخاص حتی در کشورهای خود، شناخته شده نیستند و مردم آن کشورها ارزشی برای ایشان قائل نیستند. مردم کشورهایی چون سوریه که در میان شعارهای خود بر علیه دیکتاتور کشورشان، نظام حاکم ما را نیز مورد لعن و ناسزا قرار می دهند چرا که آنها را سردمدارِ ستم و استبداد در منطقه می دانند. این مردم مصیبت زده اگر هم الگویی از کشور ما گرفته باشند، درسی است که از جنبش دو سال گذشته مردم معترض بر علیه قدرتِ مسلح حاکم آموخته اند و کاری که توسط ملت ما آغاز و سپس رها شده را آنها ادامه داده و با همت و اتحاد و جدیت خود دلیرانه پیگیری می کنند.

آیا مضحک و خنده آور نیست حاکمیتی که خود اعتراض مردمش را با وحشیانه ترین و بیرحمانه ترین اشکال سرکوب کرده و زندان ها را از خیل منتقدانِ بی خشونت و آرام انباشته می سازد، با بی شرمی، جنبش های اعتراضی در کشورهای دیگر را به نفع خود مصادره کند؟ آیا این امر از ناتوانی و بی همتی ما مایه نمی گیرد و موجبات تحقیر و تمسخر ما را فراهم نمی آورد؟ پاسخ این پرسش دیگر با عقل سلیم شماست. شاید منبع قضاوت شما درباره حوادث آن کشورها همین صدا و سیمایی باشد که روز و شب به نمایش چنین اموری مشغول است و اعتراضات مردمی را به شیوه بی منطق خود تفسیر می کند. اما آیا اوضاع داخلِ کشور را نیز از زاویه عقل و منطقِ آنها می نگرید؟ آیا شکمِ فرزندان خود را با لبخندهایِ آلوده رئیس جمهوری که کشور ما را آزادترین و سالم ترین و پر رونق ترین و غنی ترین کشور دنیا می داند سیر می کنید؟ آیا سخنان این شخص، که متصدی امور این مملکت است درباره مسائل مختلف شما را قانع و راضی می سازد و از دروغ های چندش آور کسی که بر رأس دولت نشسته است احساسِ رقت و تنفر نمی کنید؟ آیا ادبیات و سیاست این دولت، که کشور ما را با چالش های بی سابقه و دامنه دار در دنیا مواجه ساخته و مردم ما را این چنین در مصیبت و تنگنا قرار داده، از نظر شما شایسته کسی است که نماینده ملت ما در مجامع جهانی است؟

نمی دانم تا چه اندازه از خبرها و حوادثی که روزانه در این کشور وقوع می یابد مطلعید. آخر شما اهل سیاست نیستید و شاید به این بهانه، در پی این امور نباشید. شاید ندانید کسانی امور این مملکت را تدبیر می کنند که جز رای خود، برای سخن و اندیشه هیچ کس دیگری ارزش و حرمت قائل نیستند. کسانی که تا دیروز جزو مفاخر و بزرگان این نظام بودند امروز تنها به بهانه انتقاد و مخالفت، از جانب حاکمان مورد لعن و طرد و نفرین قرار می گیرند و همان اوباشی را که به ظاهر از محله های شهر جمع می کنند، به سراغ این اشخاص فرستاده تا آنها و خانواده شان را مورد آزار قرار دهند. آنها حتی به سرداران و مفاخر جنگ، روحانیت و مراجع، دولتمردان گذشته، دانشمندان و عالمان، دانشجویان و جوانان و خلاصه به هیچ صنف و گروهی که حرفی بر خلاف رای آنها بزند رحم نمی کنند. با این اوصاف، چگونه انتظار دارید این نظام به رای و نظر و گزینش شما، که تنها مردمی بی دفاع و بی زبانید حرمت نهد! و حتی در انتخاباتی که نامزدهایش را خود انتخاب کرده، باز به رای های شما کمترین بهایی دهد. حکومتی که اعتراض های دوستانه مردمش را که تنها نظری مخالف با نظر او داشتند را با چماق و باطوم و گلوله و زندان و تبعید و شکنجه و تعرض پاسخ گفته و آنها را خس و خاشاک خطاب کرده و مورد تحقیر و تمسخر قرار داده و اعتراض مسالمت جویانه آنها را به فتنه و اغتشاش تعبیر کرده (همان تعبیری که در زمان شاه بر علیه شما مردمی که بر علیه استبداد شعار می دادید به کار می رفت)، حال چگونه از آنها انتظار دارید به شما ترحم کرده و حقوقِ پامال شده تان را خود، به دستِ خود به شما بازگرداند.

 

هموطن بی خبر از بند و زنجیر!

آیا اکنون به خود آمده ای؟ خبردار شده ای که سیلی به راه افتاده که به زودی به خانه تو می رسد و آن را از جا می کند و با خود می برد؟ اگر بهترین مصالح را هم در بنای خانه ات به کار ببری، خانه ی  روی آب پایدار نمی نماند و بدان اعتباری نیست. خانه ی روی آب مانند کودکِ بی آینده است. کودکی که تو مسبب آمدنش به این دنیا بوده ای. به سرزمینِ طوفان زده و یغما رفته ای که آن هنگام که فرزندت، برومند شود جز قحطی و خشکسالی چیزی برایش باقی نخواهد ماند. آن زمان  چگونه در برابر نگاهِ مبهوت و چهره ی مغمومش تاب خواهی آورد؟ آری چهره غم زده! نقشی که این روزها بسیار بر صورت جوانان می بینی. چرا که نظام پدرسالار، جوانی ها را کشته و امید و شادمانی را زنده به گور کرده است. و تو، آری تو، ای هموطن، در این همه گناهکاری. انگشت را به طرف خودت گرفته ای و می پرسی: من؟ و لبخند می زنی که انگار نه، مقصود کس دیگری است. پس مجبورم تو را به نام خطاب کنم، تا از زیرِ بار گناه شانه خالی نکنی.

 

ای پدر، آری با تو هستم!

تو همان پدری که روزگاری جوان بودی. پر از شور و سرشار از احساس. این احساس و آن شور تو را به طغیان واداشت، اما دمی، تنها لحظه ای، بر این شوریدگی فرو نیامده و درنگ نکردی. عقل و دانش ات همه با این شورمندی از پا درآمد و تنها فریاد بود که از دهان ات خارج شد: مرده باد مخالف من! زنده باد موافق من! همین کلامِ تو، کسانی را عهده دارِ تمشیت امور سرزمین ات کرد، که هر صدای مخالفی را در گلو شکستند و زبانِ منتقد را از دهان ها برکشیدند. کوته نظران را بر مسند نشاندند و بلند همتان را از قافیه راندند. شور و غوغای جوانی که خوابید، شور و لبخند جوانی را ممنوع کردند و تو ای پدر! گفتی مسلمان ام و پیرو امام. اما تو از اسلام همان قدر می دانستی که امام جماعت محل تان از هوانوردی. او بر هوای نفس خود نشست و به سمت آسمان راند و تو بر مسلمانیِ خود در زاویه های خانه ات خفتی. موسیقی حرام شد. شادمانی گناه! و تو یک لحظه از خود نپرسیدی که این همه فتوا به راستی چگونه و یکباره از کجای ناموسِ دین برخاست چنان که هیچ گاه از پدران خود چنین به یاد نداشتی. اکنون ببین که با بی خردی ات، جوانان ما، افسرده ترین جوانان جهانند. حرمت افیون و مخدر را در کشور خود ببین و حجمِ انبوه بیماری و خودکشی را در میان جوانان سرزمین ات مطالعه کن. می دانی همه این ها به کجا کشیده؟ چند روزی است که خبرِ اجرای قانونی به ما رسیده که برای برگزاری مراسم عروسی باید مجوز گرفت. آری. تا به حال تنها شادمانی در مراسم جشن و سرور قدغن بود و حالا، برپایی هر جشنی، نیاز به اجازه اولیای امور دارد. می دانی به کجا خواهد کشید؟ حرمتِ کلمه و عصمت کلام به من اجازه نمی دهد که بگویم، اما اگر خود، اندکی به آن چه که سکون و بی توجهی ات در این سالیان بار آورده اندیشه کنی، حدس خواهی زد که چه بلایی در پیش است. آن گاه، وقتی دخترت را در لباس عروسی ببینی، به جای لبخندِ شادمانی می بایستی که خون گریه کنی.

پدر! می بینی با جوانی فرزندان ات چه کرده ای؟

آن هنگام که به قول خود، انقلاب می کردی، شاید هنوز پدر نبودی. انقلابِ ما، انفجارِ عقده های فروخفته بود. حسرت هایی که در دلِ ندارها انبار شده بود و در ایست های بازرسی کنار چارراه ها بر علیهِ سرمایه دارها به حرکت درآمد. تو به خاطر دفع تبعیض و بی عدالتی قیام نکردی. تو نگرانِ ستمی که بر غنی و فقیر می شد نبودی. یا این که چرا باید دارا، ندار را مورد استثمار قرار دهد. غمِ تو این بود که چرا تو نداری و او دارد. انقلابِ ما، گر گرفتنِ شعله های حسرت ها بود. عقده هایی که به اسلحه بدل شد و بر دوشِ کسانی که حامل اش بودند زار زد و البته گلوله هایی که بر سینه بهترین انسان های این مرز و بوم نشست. جوان هایی که اگر امروز بودند شاید کار ما به جایی نمی رسید که آزادی خواهان ما تنها راه نجات کشور را در قربانی کردنِ دین و به مسلخ کشاندن مذاهب ببینند و نه، تنها، جداییِ دین از حکومت. اگر تو، کمی اهل مدارا و آشتی بودی، مخالفِ آن روزِ تو، امروز، می توانست همان کسی باشد که دست تو را بگیرد و از این مهلکه دهشتبارِ بی ثباتی و نا آرامی نجات دهد. همان کسانی که آن روزها، به حرمتِ اسلام تیرباران شدند، می توانستند امروز، کسانی باشند که به اسلام حرمت تباه شده اش را بازگردانند. اما دریغ، که آنچه نام اسلام گرفته بود، تنها تیرگی هایِ آلوده ی مغاکِ نفسانیت بود که در پوششی از خرافه و سنت فرو رفته بود.

اما آیا می دانی که هیاهوی دین و اسلام و جمهوری اسلامی و ولایت فقیه، یکباره از کجا برخاست؟ چگونه اسلام به خطر افتاد و چه کسانی به فکر نجاتِ این اسلام افتادند؟ این قصه دراز است اما سخن ما بر سر جوانی بود. حفظِ اسلام، آیا تنها در جدا کردنِ دختر از پسر خلاصه می شد؟ چگونه مسأله حجاب را که یکی از فرعیات کاملا کم اهمیت در اسلام بود به جایی کشیدند که اگر زنی در زیر سیل و آوار در حال غرق شدن باشد و کسی جز مرد نامحرمی در آن اطراف نباشد، آن مرد نتواند جرأت کند که دستِ زن را بگیرد. زن و مرد را چنان از یکدیگر دور کردند که فرسنگ ها میان آنها فاصله افتاد. و زن را دوباره مثل قبل، از حقوق اولیه اش محروم کردند. قوانین تحقیرآمیز و احکام غیر عقلانی را بر اسلامِ زورکی بار کردند و از دین، اژدهای هفت سر ساختند. آیا همه این ها گناه حکومت اسلامی بود؟ من به تو می گویم که هرگز!  پدر! مادر! همه این ها گناه شما بود. فرهنگِ جاهلانه اسلام قجری را که حکومت اسلامی بنیان نگذاشت. جدا کردنِ خیابان ها به دو بخش مردانه و زنانه، از فرهنگِ عوام نیرو می گرفت. فرهنگی که زن را خانه نشین می خواست. این همان فرهنگِ پدرسالاری است که ریشه هایی هزاران ساله در کشور ما دارد و نه به حکومت و نه حتی به اسلام مربوط نمی شود.

 

ای مادر! با توهستم. تویی که سرشار از لطافت و توانایی و زیبایی بودی. و نمایان ساختنِ توانایی های ات را گناه کبیره می دانستی. پیامبرِ تو هرگز زنان را حکم به نهان شدن و خانه نشینی نکرد. اگر چنین بود بارها عاشقِ زنان نمی شد و آنها را در نکاح نمی آورد. شخصیتِ پیامبر و میل و علاقه او به زنان، وجهِ فردیِ حیات اوست. اما در جامعه آن روزِ عرب، مردسالاری حرف نخست را می زد. فرهنگ اسلامی با آن که بسیاری از قوانین مردسالارانه اعراب را به تعادل و تناسب کشاند اما باز هنوز در برابر فرهنگِ ایرانی آن روزگار، مردمحور بود. اما ما در طول تاریخِ خود، نقاطِ منفی را نیز به همراه نکات مثبت از آنها برگرفتیم و به تدریج، مثبت ها را وانهایدم و منفی ها را به سنت و عرف بدل کردیم.

انقلابِ ما اسلامی نبود. ریشه های مردسالاری، سنگ بنای انقلاب ما بود. هیچ زنی را در بلندای عرصه انقلاب و تأثیرگذار در روند شکل گیری و گسترش آن نمی بینیم. که به عکس، زن، به تدریج تبدیل به عنصر ممنوعه و آفتِ اجتماعی و مایه فساد و گناه می گردد. چهره و اندام زن در حجاب اجباری فرو می رود و جالب آن که در این امر از دوران جاهلیت و عقب ماندگی قاجار هم فراتر می رویم چرا که در آن زمان حجاب اختیاری بود و دست کم خارجی ها ملزم به رعایت حجاب نبوده اند. البته به همین هم بسنده نمی شود و احکام من درآوردی و تحقیر آمیز، زنان را به شریک شیطان در جامعه ما بدل می کند. آخر مسلمان! این چه ظلمی است که بر جفتِ خود روا می داری؟ زن، زاینده و دلیلِ وجود تو است. زن، مهندسِ حیات و معمارِ ساختمان وجود است. همین زن است که حجمِ غم و دلشکستگی ات را با سر نهادن به دامان اش التیام می بخشی و به تعبیر قرآن، زن، پوششِ تو و مایه آرامش و شادی توست. انقلابِ ما، که ریشه و بنیانش نادانیِ تو بود، دشمنی با زن را سرلوحه خود کرد. و هر حکومتی در تاریخ که بر قانونِ مردسالاری، زنان را به حاشیه راند، فرهنگ و شادمانی و اقتصادِ آزاد را به نابودی کشاند. این امر از خصیصه های ذاتیِ استبداد پدرسالار در تاریخ است.

به زودی چنان که قابل پیش بینی بود عشق و روابط مذکر-مؤنث تحریم می گردد و فساد از مناطق خط کشی شده و معین به بدنه اجتماع و درون خانواده ها بسط و گسترش می یابد و با تزئین ظاهری پاک و رونمایی تطهیر شده، رشد روزافزونِ فحشا و روابط نامشروع مورد انکار و پنهان کاری قرار می گیرد و آمارهای رسمی، تحقیق در این باره را جزو خطوط قرمز خود مقرر می کنند. روابطِ ناسالم، از منظر و نگاهی ناپاک نگریسته می شوند و بازارِ عقده های جنسی داغ می شود. اما وقتی پرده ها می افتد، همه از آلودگیِ مستتر در لایه های اجتماع دچار حیرت می گردند.

حال به برکتِ انقلاب اسلامی، در آمار فساد، سردمدار جهانیم. چرا که نگرش ناپاک خود را محور امور مملکت کردیم که می گفت: زن، مایه گناه است. و این نگاه را با اعمال و عملکردِ نابخردانه مان در جامعه گستردیم و حال به جایی رسیدیم که دولتی را بر سر کار نشاندیم که در نابخردی و بلاهت، مرزهای تاریخ و جهان را درنوردیده و بی تدبیری اش ملت ما را خوار و ذلیل ساخته است. دشمنی با زن، عداوت با جوانی بود. به انزوا کشاندنِ زن، به حاشیه راندنِ جوانان، به همراه همه تخصص ها و توانایی ها و نیروهای تازه و خلاق شان بود. بهترین و داناترین جوانانِ ما، به خاطر بی مبالاتی جامعه از این کشور رخت بربستند و توانایی های شان را در اختیار مردمان بیگانه ای که قدرشان را می دانستند نهادند. نیمی از جامعه که زنانِ ما بودند به خاطرِ پوششِ اجباری و نگاهِ جنسی و آلوده زمامدارانِ بی تقوا، که در زن تنها اندامِ شهوانی مشاهده می کردند، از فعالیت های اساسی منع شدند و بسیاری از سرمایه های کشور، صرفِ اعمال قوانینِ بیهوده و تبعیض آمیز شد. دایره های امر به معروف و نهی از منکر، پلیس های اجتماعی و اخلاقی که کارشان، تذکرات اخلاقی ای بود که تنها در موی سر و چشم و ابرو خلاصه می شد و هیهات! هیهات از بی خردی ما! کسانی متصدیان امور اخلاقی در جامعه شدند که از اخلاق سررشته ای نداشتند. و جز در قرون وسطی و تاریخِ بی خردی، ما اثری از پلیس های اخلاقی و دادگاه های تفتیش عقاید حتی در دیندارترین جوامع نمی بینیم. چرا که نادان ترین مردمان هم واقفند که این قانون است که باید توسط عوامل اجرایی و نظارت کننده مدیریت شود و برای عرف اجتماعی نه بایسته و نه شایسته است که عوامل اجرایی و ناظر تعریف شوند چرا که عرف، حکم نانوشته ای است که به طرزِ ناخودآگاه در طول زمان در یک اجتماع پدیدار می گردد.

در این سالها، چه نتایجی عایدمان شده است؟ آن اعتباری را که در دنیا داشتیم، یکسره از کف دادیم و به عکس، ما را ملتی می دانند که نماینده و رئیس جمهوری که برگزیده ایم کمترین سررشته ای از آداب اجتماعی ندارد و با ادبیاتی همچون اوباش سخن می گوید و سیاستش بر مبنای لمپنیزم است و دروغ، آن چیزی که در فرهنگ آریایی میهنِ ما، بزرگ ترین آفت و زشت ترین گناه بوده، وردِ زبان رئیس دولت ماست. به واسطه تحریم ها، اقتصاد ما رو به ویرانی نهاده و با ضعف مدیریت و سیستم اقتصادی قلدرمآبانه، همین مایه نعمت هم رو به زوال است. گذشتگان ما اعتقاد داشتند کفرانِ نعمت، برکت را می برد. و امروز برکت از کشور ما رخت بسته چرا که نعمت های خدادادی، که به لطف و رحمت پروردگار در اختیار ملت ما قرار گرفته بود، توسط حاکمان ما مورد حیف و میل قرار گرفته و غالبا خرجِ سیاست های غیرانسانی و زورمدارانه شده و حتی گاها بر علیهِ خود مردم استفاده شده است. به راستی در این کشور چه می گذرد و چه حوادثی رخ می دهد که برای آن که کسی خبر نیابد، می بایستی هزینه های هنگفتی صرفِ برپاییِ دکل هایی جهت پارازیت انداختن بر روی امواج ماهواره ای شود. دکل هایی که طبقِ اطلاعات سازمان بهداشت جهانی، برای سلامتی افراد و خصوصا کودکان بسیار مضر است. سرمایه ای که در راهی هزینه می گردد که از یک سو، موجبِ آسیب های شدید مغزی به کودکان ما می شود و از جانب دیگر، مانعِ گردش اطلاعات و آگاهی یافتنِ ما از آن چه بر سرمان آمده می گردد. این تنها نمونه ای کوچک از بسیار است. چرا باید حاکمانِ ما به جای ما، درباره مصالح ما تصمیم بگیرند و در کوچک ترین مسائل زندگی، سلیقه و عقیده خود را به ما تحمیل کنند و در نهایت آن چه برمی گزینند به زیان ما و خانواده و فرزندان ما باشد؟ آیا هیچ اندیشیده اید که سکوت و انفعال و بی خبریِ ما، با این احوال، چه فجایعی را می تواند برای مان رقم زند؟ فاجعه ای که در چند قدمی ماست و منتظرِ اشاره ای است تا بر سرمان آوار شود. این تنها بی تدبیری و بی لیاقتی حاکمان نیست که بیم و خطر جنگی ویران گر را بر کشورمان تحمیل کرده است بلکه غفلت و جهالت و خیانت ما به آیندگان است که علاوه بر اوضاع نابه سامان داخلی، اکنون ما را در معرض وقوع جنگی قرار داده که در نتیجه آن بی تردید تنگدستان، بیچاره تر و فربگان، فربه تر می گردند.

بگذارید از قرآن برای تان نشانه بیاورم. اگر آیه هایی را که درباره مردمی که گرفتار بلا شده اند نازل شده است، یک بار مرور کنید این آیه را بارها خواهید خواند: خدا بر آنها ستم نکرد، بلکه آنها بر خود ستم کردند. و جایی که از تغییر و دگرگونی و اصلاح در امور جامعه سخن می گوید، آن چه بر آت تأکید می شود این نکته است: خدا حال و روز هیچ قومی را دگرگون نخواهد ساخت مگر آن که ایشان در درون خویش و در نفس های شان، تغییر ایجاد کنند. داستان موسی و قوم بنی اسرائیل را لابد شنیده اید. آنجا که موسی با ساحران فرعون برای مبارزه حاضر می شود و آنها جادوی خود را رو می کنند و مارهایی عظیم را به حرکت درمی آورند، در دل موسی هراسی می افتد. اما خدا از درون بر او نهیب می زند که هراس نکن. ساخته های آنها سحر و افسون است اما آن چه تو در دست داری، حقیقت است. عصایت را بیفکن تا ساخته های آنها را ببلعد. هنگامی که ساحران، معجزه حقیقت را و نیروی ایمان را مشاهده می کنند، زانو زده و در برابر موسی و پروردگار او کرنش می کنند. آری. قدرتِ باور به حقیقت هنگامی که در درون ما به حرکت درآید، آن گاه سحرِ ظالمان و نیروی پوشالی مزدوران شان رسوا می گردد و آن نیرویی که عصا را به اژدها تبدیل می کند، ایمانی است که در حقیقت وجود انسان شعله می کشد. اما ما با غفلت و جهالت این نیروی ژرف را به فراموشی می سپاریم و همچون قوم موسی، دوباره گاوی را به خدایی می گیریم و به جای حقیقت بر صدای کریه گوساله ای سجده می بریم.

آری. چنان که می بینی، همه اینها را خود بر سر خود آوردیم و از ماست که بر ماست. دردها و بغض ها بسی بیش از آن است که در یک دفتر به تحریر آید. و این نامه تنها فتح باب است. پس از این، هر دسته و گروه، از بازاریان، دانشجویان، زنان، روشنفکران و اقشار دیگر را خطاب قرار خواهم داد. تا دیر نشده و خرابی های به بار آمده، ما را در معرض لعن و نفرین آیندگان قرار نداده و میزانِ آوار، هزینه و زمان بازسازی را تا آن حد بالا نبرده که از روزگار قاجار که امروز کودکان نیز بر بی خردی و بی تدبیری شان گواهی می دهند عقب تر رانده نشدیم، باید آستین ها را بالا زد. پدر، مادر، برادر، خواهر، هموطن، همراه، همنوعِ عزیز! میهن ات را دریاب، پیش از آن که در حریقِ هوسِ هواپرستانِ بی ایمان، جز تلی از خاکستر از آن به جا نماند. پیشوای تو، امیر مؤمنان، می گوید: تنها ستمگر در ستمی که می کند گناهکار نیست. مظلوم، در سکوتِ خود با هموار کردنِ راه ستم بر ظالم، در گناه او شریک است. همان علی که از دست کوفیان چنان به تنگ آمده بود که آرزوی مرگ می کرد تا از دست آنان رها شود. و هر زمان خطاب به آنها می فرمود: تا کی نشستن و تماشاگر بودن. دشمن به خانه های تان هجوم آورده و مال و دین و ناموس تان را به یغما برده است. همان که پوستین اسلام را وارونه به تن کرده و با ذکرِ عقبا، دنیایش را آباد می کند. آیا ما همان کوفیان زمان نیستیم که حسین را در برابر یزید و سپاه ابن زیاد رها کردند؟ اگر چه هنوز خود به سپاه یزید نپیوسته و شمشیرهای مان بر علیه خاندان حسین به حرکت درنیامده، اما همین سکوتِ ما در برابر ظلم و ستمی که بر یاران او می رود از زخمِ شمشیرهایی که بر سینه حسین نشسته جانگدازتر نیست؟ آیا حسین برای اصلاح امور مردم قیام نکرده بود؟ آیا اکنون، آنانی که اندیشه رهایی مردم از یوغ استبداد را در سر داشتند به بی رحمانه ترین روش ها مورد آزار و شکنجه قرار نمی گیرند و یا مظلومانه به شهادت نمی رسند؟ هموطن! آیا خبر نداری، زندان های امروز، بیش از زندان های یزید، انباشته از خیل کسانی است که اگر در زمان حسین بودند، او به وجودشان مباهات می کرد و پرچم خود را به دست شان می سپرد؟ آیا نمی دانی همین لحظه که من با تو سخن می گویم، افراد زیادی بدون برخورداری از وکیل به اعدام محکوم شده و در انتظار زمان اجرای حکم شان به سر می برند؟ آیا تصور نمی کنی بر خانواده های آنها چه می گذرد و روز و شب شان چگونه سپری می شود؟ اگر فرزندی داری، به من بگو چه تضمینی برای ات وجود دارد که فردا، خودِ تو در شمار همین خانواده ها درنیایی و حال و روز آن روزِ تو، مثل روزگارِ اکنون آنها، پر از بغض و اشکِ مظلومانه و نگرانی از سرنوشت فرزندت نباشد؟ اگر این جمله ها را می خوانی، به خاطر خدا، ساعتی از کار روزانه ات دست بکش و بر آنها تفکر کن؟ آیا ضرورتی در جان ات احساس نمی کنی؟ پس یا علی! برخیز. منتظرت هستم. منتظرتان هستیم.

در پایان از کسانی که به فضای آزاد اطلاعات دسترسی دارند و این نامه را مشاهده می کنند خواهشمندم، آن را برای افراد خانواده و خویشان خود قرائت کنند و یا در اختیار کسانی قرار دهند که بتوانند هدفِ نگارنده را از نوشتن این نامه دنبال کنند. بسیار موجب امتنان و شادمانی خواهد بود.

 

کوچک همه، هموطنِ شما:  ایرانیِ دردمند

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

آ. ائلیار
منبع:
ایران گلوبال

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید