پیشگفتار:
نوشتهی زیر در جریان داد و ستد چندین ایمیل پس از ارسال نقد آقای مردو آناهید(1) به دوستانم است. بسیاری از این نقد برافروخته شدند. این نوشته ستایش و نکوهش یا سنجش کسی نیست.
* * *
نقد پژهشگر فرهنگ ایران آقای مردو آناهید از فیلم (1)، بیش از هر چیز یک نقد سیاسی از فیلمی است که در آوردگاههای هنرییه پرآوازه در جهان همچنان ستایش میشود. بیرحمی و خشکی این نقد در مرور این فیلم با توجه به تاکید ویژهای که محافل غربی بر روی این فیلم انجام دادهاند، بیشتر از این زاویه بسیاری از ما را دلآزرده میکند، که ما این فیلم را سکوی دیگری میبینم که نام ایران را به خوشنامی بر بام جهان بر میافرازد. این حس حقارت فروخفته درد بدی است و در این میان ایرانستیزی رژیم اسلامی که تمامی راهها را یکی به یکی بر روی مردم ما میبندد انرژی خفتهی سدچندانی را در این حس ناپسند پدید میآورد. تصور این که فیلمی از هفت خوان رستم رژیم اسلامی (تا حدی) جان به تندرستی بدر برد و در ایران با استقبال پرشور مردم روبرو گردد و در جهان نیز پرآوازه و تقدیر شود، هدیهی شیرینی است. این هدیه گوارای وجود همهی ایرانیانی که این احساس چندشآور تحقیر را چه در درون و چه در برون مرز بطور مشترک حس میکنند. این فیلم به نوعی عشق ما را به میهنمان ایران برمیانگیزد و باید که. پس دست آقای فرهادی درد نکند!
اثر هنری مردمی با تمامی کاستیهایش همواره بسیجنده است، گرچه گاه در ظاهر جلوهی دیگری از خود بنمایاند.
بگذارید این چند پرسش تکراری را بار دیگر مرور کنم: چرا ما به فیلمهایی که از ایران به خارج راه مییابند و جایزه میگیرند به چشم یک اثر هنری و یا تنها یک فیلم مانند هزاران فیلم دیگر نگاه نمیکنیم؟ و چرا باید آنها را با حساسیت سیاسی سدچندان بنگریم و زیر و بالا کنیم؟ و آیا این از اساس کار درستی است؟ مگر هر چه که در ایران اتفاق میافتد سیاسی است؟ و یا ما باید در این گوشهی دنج بر روی هر آن چه از ایران به خارج میآید، بار سیاسی بگذاریم؟
برای یادآوری میگویم که همواره این گونه فیلمها از سوی بسیاری تنها به دلایل سیاسی، و از سوی شماری از شخصیتهای هنری و اجتماعی و سیاسی اپوزیسیون برونمرز، محکوم شده و میشوند.
و این تمسخر تاریخ است که هنرمندان فیلمساز ما که در ایران با هیولای ایدئولوژی اسلام، در هر دم و باز دمشان، کار میکنند و با آنهمه رنج فیلم هنری خود را عرضه میکنند، در خارج هم باید، خواسته یا ناخواسته، تنبیه شوند و یا مورد بیمهری برخی از خارجنشینان که از اساس مخالف این رژیماند، گردند.
مخالفت ایدئولوژیک و/یا سیاسی ما با این رژیم گاه سر به خودزنی میزند و قابل توجیه نیست. بطور مشخص آیا ما دلایل کافی برای تحریم و نکوهش فیلمهای هنری که از سوی هنرمندان ایرانی آفریدهمیشوند، داریم؟ هنرمندانی که هرگز کارگزار این رژیم نیستند و نمیتوانند که باشند چون هویت اجتماعی و فرهنگی ایشان در تضاد با بود و نبود این رژیم ضدایرانی است.
خشم و بیزاری ما از سیاهکاریهای رژیم اسلامی از یک سو، و "سکوت جمعی" غرب در برابر جنایتهای ضد بشری علیه شهروندان و سرزمین باستانیمان توسط اسلامیستهای تروریست از سویی دیگر، از دلایل آشکاریاند که بسیاری را برمیانگیزند تا به این جایزههای هنری نیز به عنوان توطئهی "غرب" علیه مردم و سرزمین مادریمان بنگرند و ارزیابی کنند. این توطئه را شمار بسیاری این گونه میبینند که "غرب" از این فیلمها استفاده میبرد تا سیاستهای سودجویانهی خود را در کشورهایی مانند ایران پیش برد. چگونه؟ از راه انسانی کردن چهره و کارکرد بهیمی این رژیمها. ارزیابی این است که "غرب" از این راه به تحمیق شهروندان خود دست میزند تا مردم ایشان را به باد پرسشهای مخاطرهانگیز نگیرند و بدین سان دست او برای پیاده کردن سیاستهای سودجویانهی کُرپورئیشنهایش باز بماند. آیا "غرب" از این دودوزه-بازی و اتهام مبراست؟
افزون بر این، بسیاری از ما ایرانیان، از آنجا که بویژه در بارهی این که آیا کشور ما اسلامی است یا نه، حساسیت ویژهای داریم و هر گاه حس میکنیم کسی با ستایش پر سر و صدا از این یا آن فیلم میخواهد مُهر پسماندگی و اسلامی را بر پیشانی کشورمان زند، و یا ارزش هنری فیلم را به سود اسلامفروشی خود مصادره کند و بر روی جنایتهای اسلامیستها علیه شهروندان و سرزمین به گروگان گرفتهشدهی ایران پرده کشد، برافروخته میشویم.
آیا به راستی بسیاری از اثرهای هنری ایرانی (به ویژه هنر فیلمسازی) در آتش این هیاهو شعلهور نمیشوند؟
راست این است:
که "غرب" تا زمانی که ما "شرق" بمانیم، "غرب" باقی خواهد ماند. منابع طبیعی ما وقتی به درستی نگاهبانی نمیشوند، و به سود مردم ما مورد استفاده قرار نمیگیرد، "غرب" به آنها چنگ خواهد انداخت و به سود خود چوب حراج بر آنها خواهد زد.
که مشکلات سیاسی ما در ایران از اساس ناشی از مشکلات و تناقضات فرهنگی ما هستند. وگرنه یک آخوند ضدایرانی و اسلامی بیسواد و روضهخوان را چه به حکمرانی بر سرزمینی مانند ایران آنهم در سدهی بیستویکم!
که ما هنرمندان گرانبهایی در درون و برون مرز داریم.
که سینمای هنری ایران سینمای توانایی است.
که بسیاری از فیلمهای شایستهی ایرانی نیز جایزه نمیگیرند.
که فیلمهای ایرانیای که در جشنوارههای جهانی جایزه میگیرند، فیلمهای بسیار شایستهای هستند.
که مجامع هنری "غرب" گوش به فرمان حکومتهاشان نیستند.
که "غرب" نیاز دارد با اسلام کنار بیاید. و بر سرشت تروریستی و بهیمی آن، در گسترهی منافع خود، افسار زند.
که جهان، و از جمله محافل هنری "غرب"، از تروریزم اسلام خسته و بیزارند و با آغوشی باز به استقبال آنچه که در "جهان اسلام" رایحهی انسانیت، تمدن و خلاقیت هنری به آن دمیدهشدهاست، میروند. اینان نیز، در خیال خود، در راستای کاستن از توحش اسلام، از راه پاداش کارهای شایسته، گام برمیدارند.
پیچیدگی را میبینید؟
این فیلم کاستیهای زیادی دارد که چه بسا خود آقای فرهادی هم به آنها واقف باشند. اما زیر تیغ اسلام فیلم ساختن به راستی که هنر و نیرویی ویژه میطلبد.
در فیلم در همان نخستین صحنه، پرسش کلیدی زیبایی به میان میآید. سیمین میخواهد از کشور به خارج مهاجرت کند و در پاسخ به رئیس دادگاه –یک آخوند- که بازجویانه میپرسد که مگر بچهها در ایران نمیتوانند خوب بزرگ شوند، سکوت میکند. این سکوت بسیار بجا و پرسش برانگیز است.
سکوت سیمین هزار سخن دارد. سکوت سیمین فریاد پدران و مادران ایران از پستی و خواری ارزشهای اسلامی حاکم، و فقر همهجانبه و تحمیلی بر جامعه است. سکوت سیمین بانگ پرخروش مادران و پدران ایرانی است که برای آموزش و بهروزی فرزندانشان خود را به آب و آتش میزنند و تا آستانهی جدائیهای ناگوار پیش میروند تا جان و روان خود و فرزندانشان را از این معرکهی اسلامی نجات دهند.
و نادر برای چه با او هم سفر نمیشود؟ تنها به خاطر پدر بیمارش و نه چیزی دیگر.
و ترمه چه کسی به جز سیمین را برمیگزیند؟ و چرا که نه؟ آیا این آشکار نیست وقتی به بازی توافق شدهی سیمین و ترمه برای جلب رضایت نادر مینگریم؟
در این فیلم براستی همه درماندهاند، و از فقر گزینههای برحق، بسیار ابتدائی و بدیهی که بطرز رقتآوری سیاه/سپید شدهاند و ارجمندی انسانی را به بازی میگیرند، رنج بیکران میبرند. آیا این تصویر دلاورانه و درستی از ایران نیست؟ کجای این تصویر راستمنشانه جای نکوهش دارد؟
آیا اگر آقای فرهادی بر روی همین چند نمونه مکث بیشتری میکرد ما باز هم ایشان را در این سوی مرزها میدیدیم و یا این که ایشان نیز همسلول هنرمند نامی دیگر کشورمان آقای جعفر پناهی و دیگران میشد، و یا مانند بزرگمردانی چون بهرام بیضائی و سدها هنرمند والا و توانا و راستمنش میهنمان خانهنشین؟ باید امیدوارم باشیم دژخیمان اسلامی گناه نابخشودنی او را بابت این ستایش جهانی از فیلمش و پدید آوردن شادی و افتخار در میان مردم میهنمان، زمانی که به ایران بازمیگردد، به او ببخشند. چه شادی و سرفرازی ما ایرانیان همواره مایهی عذاب و مخالف کیش سردمداران اسلامی و ضدایرانی بودهاست.
پس بگذارید به هنرمند گرامی کشورمان، آقای اصغر فرهادی، شادباش بگوییم. بی رودرواسی، زنده ماندن جان و روان هنرمندان در ایران خود جای خوشوقتی بسیار دارد، چه رسد به آنکه ایشان بتوانند از میان چرخدندههای ماشین هنرکُش جمهوری اسلامی هم فیلمی ارزشمند را به مردم ایران و جهان هدیه دهند.
دیدن فیلمهای هنری ایرانی به اندازهی روزنههای تنفس در حکومت اسلام ریزبینی میطلبد. و این جای شگفتی ندارد؛ چرا که این دقیقن دنبالهی همان ماجرای 1400 سالهایست که هنرمندان مرز و بوم ما شب روز با آن زیسته و در زیر تیغهای برهنهی شمشیرهای اسلام آثار زیبا و ماندگار هنری خود را آفریدهاند. ما به آنان، به هنرمندان کلاسیک خود – با تمامی گنگگوئیهای توجیهپذیرشان- با جان و دل آفرین میگوییم. اکنون چرا جای دور برویم؟ آفرین بر هنرمندان راستمنشمان که دلیرانه در آن شرایط همچنان دست به آفرینش میزنند!
جان کلام: تناقضی بین ستایش و افتخار به پاداش جهانی این فیلم و پافشاری برای اینکه "غرب" ایران و مردم آن را هم از جمله قربانیان تروریزم اسلامی بپذیرد و در برابر آن احساس مسئولیت کند، و مبارزهی همهجانبهی فردی و گروهی علیه حکومت اسلامی و ارزشهای بهیمیاش وجود ندارد.
و ای کاش روزی میشد کسی بتواند در بارهی ایران چیزی بگوید و/یا بنویسد، اما در باتلاق مسائل سیاسی آن فرو نرود. آن روز بیشک روز بهروزی ایران خواهد بود.
داوود بهرامی
(1) "نگاهی ژرف به جدائی نادر از سیمین
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید